معما شماره 2 دوره هوش کلامی👇
ده کلمه از تو ذهنتون( نه از تو گوگل😂)پیدا کنید که اگر برعکسش کنیم یعنی از آخر به اول هم بنویسیمش بازم کلمه معنی داری تشکیل میشه.
بهعنوان مثال:
کلمهی کلام که اگه برعکسش کنیم میشه مالک
@bayannab
شخصیت واقعی هر فردی در بحرانهای زندگیش آشکار میشه✌️
حواست باشه توی سختی های زندگیت چه رفتاری از خودت نشون میدی❤️
@bayannab
سه راه که باعث میشه دیگران به ما اعتماد کنند👇👇👇👇
1⃣ لبخند زدن😊
2⃣یکی بودن عمل و حرفامون
3⃣خود واقعی مون بودن و نقش بازی نکردن
@bayannab
یکی از تمریناتی که باعث تقویت ماهیچهی زبان میشود و آنها رو با عنوان زبانورزی میشناسیم تکرار کردن جملاتی مثل جملههای زیر است👇👇
✔️سه سیر سرشیر سه شیشه شیر
✔️لیره رو لوله، لوله رو لیره
✔️ششلیک شنسل، شنسل ششلیک
✔️پشتی، پستچی،کد پستی
✔️بای رولت رنده لیمو رفته
✔️سمسار تو سمساریش پوست سمسار داشت
هر جمله رو بدون مکث و بدون نگاه کردن بهش ۶ دفعه با سرعت بالا تکرار کنید🙄
@bayannab
یکی از اشتباهات رایج اغلب افراد در صحبت کردن این است که افراد به اشتباه فکر میکنند که اگر در حرف زدن از کلمات قلمبه سلمبهتری استفاده کنند فرد خاصتر و باسوادتری به نظر میآیند👎
در صورتی که اگر مدام از کلمات عجیب و غریب و نامفهوم استفاده کنیم به هیچ عنوان نمیتوانیم جذاب حرف زده باشیم، بهترین راهکار اینه که ما به سادهترین و قابل فهمترین کلمات رو بیاریم تا مخاطب از صحبتهای ما لذت ببره✌️
نبوغ در سادگیست.
@bayannab
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که من میرم پی کارم تو هم بنشین دمی تنها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
بگویم بوی این نافه بِبُرد هوش از سر زن ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
پلیس آمد در خانه بگفت جمع کن همین حالا
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که این سجاده هم گویا ندارد دست کم از ما
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
اگر برق هم نیاید هر کدام می شویم قایم
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
خدا لعنت کند من را که خودکامی چنین بودم
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
که حاضر غایبی باشد بسی دشوار و پر زحمت