ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم
آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو
کآستینم را ز دست عمّهام زینب کشیدم
صدا زد خواهرم… زینبم …
مواظب عبدالله ام باش…
خواهرم مواظب یادگار برادرم باش…
زینب جان این نانجیبها رحم ندارن…
دیدی قاسمم شهید کردن…
علی اکبرم قطعه قطعه کردن…
روی دستهام علی اصغرم رو پرپر کردن…💔
دستش به دست عمه جانش زینبه…
بالای تل زینبیه…
یکدفعه نگاه کرد دید عمو جانش حسین داخل گودی قتلگاه است…😭
دور تا دور عمو رو گرفتن…
شمشیرها بالا میره پایین میاد…
دیگه طاقت نیاورد…
دوان دوان…
به سمت گودی قتلگاه
می دوید و گاه می افتاد او
از جگر فریاد می زد ای عمو
(وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی)
به خدا از عموم جدا نمیشم.💔
تا رسید کنار ابی عبدلله دید یه نانجیبی هم شمشیر به دست…
داره نزدیک میشه…
خودش رو انداخت روی عمو جانش حسین…
عبدالله دست رو جلو آورد …
مبادا شمشیر به بدن عمو اصابت کنه
نانجیب آنچنان با شمشیر بر دست عبدالله زد…
دیدن دست به پوست آویزان شد…
صدای ناله اش بلند شد…
یَا عَمَّاهُ😭😭