هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
📌 #پندانه
🔸در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
🔹خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند.
🔸تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.
⚠️وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد به همین خاطر تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده می مردند.
🔹از این رو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که از همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آید، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.
و این چنین توانستند زنده بمانند...
🔺بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.
‼️وقتی تنهاييم دنبال دوست می گرديم؛ پيدايش كه كرديم دنبال عيب هايش می گرديم، و وقتی كه از دستش داديم در تنهائی دنبال خاطراتش می گرديم...
🔅پیامبر اکرم (ص):
بهترين مؤمنان كسى است كه با مؤمنان اُنس بگيرد و كسى كه انس نگيرد و انس نپذيرد، خيرى در او نيست.
📚امالی (طوسی) ص462
📚بحارالأنوارج64، ص298
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏅نشر آثار استاد رائفی پور
@OstadRaefipoorr
هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
📌 #پندانه
🔸مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری.
🔸اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید، کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
🔸سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
🔸یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم.
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
🔸مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش،
اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
🔸صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟
گفت: نه! صاحبش آن را فروخت.
🔺اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت
و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن!
🔺پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،
🔺سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت
و کفن و دفن آماده کن!
.
🔅خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏅نشر آثار استاد رائفی پور
@OstadRaefipoorr
هدایت شده از موسسه مصاف
🔆 #پندانه
🔻در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه
سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد
و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
🔸معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم
فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم
🔹داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه
مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟
🔸یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت
یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که
باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و
گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من
که ساعت را دزدیده بودم از ترس و
خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم
را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم
بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا
پایان آن سال و سالهای بعد در اون
مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی
واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم
را بسته بودم
🔺 تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید.
☑️ @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔆 #پندانه
🤴👨🌾 «حاکم و کشاورز بیچاره»
🔸 روزی حاکمی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
🔹حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
🔸 روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. حاکم دستور داد لباس گرانبهایی بر او پوشاندند و یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب هم به او دادند.
🔹حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
🔸همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
🔹حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
🔸کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🔹حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
🔸سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🔹حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم این شهر کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت این شهر را میخواهی؟
🔴 یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
🔸حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت این شهر یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا فقط بخواه، خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات و لطف و تقدیر خداوند ایمان داشته باش.
☑️ @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔆 #پندانه
👁 تا حالا از این زاویه به زندگی نگاه کرده بودی!؟
🔹«قارون» هرگز نمیدانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند.
🔸و «خسرو» پادشاه ایران نمیدانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحتتر است.
🔹و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.
🔸و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بهخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما میچشیم نچشید ...
🔹و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم میآمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما به راحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد ...
🔰 به گونهای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمیزیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم!
🔻و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدستتر میشویم!
❇️ خدایا تو را بهخاطر تمام نعماتت اعم از معنوی و دنیوی که به ما عطا فرمودی سپاسگذاریم.
خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما 🙏
🆔 @Masaf
هدایت شده از دوستداران استاد قرائتی
#پندانه
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته میشوند؟ پاسخ داد:
1⃣ اقوام در هنگامِ غربت
2⃣ مرد در بیماریِ همسرش
3⃣ دوست در هنگامِ سختی
4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش
5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی
6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر
7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @Qaraati313_ir
هدایت شده از دوستداران استاد قرائتی
✨﷽✨
#پندانه
🔴عصبانی نشوید
✍ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ریزش یک برج بزرگ اداری،
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑرجها ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز
ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
یه ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
و ﻧﻔﺮ بعدی
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن
ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ میزند و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ
ﻣﺠﺒﻮﺭ میشود، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ
ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ میشود
ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ
ﻭ این ﺑﺎﻋﺚ میشود ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ میکنید،
آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ میدهید،
ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ میشود،
ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ
ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ میکند ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ میشوید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ،
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ
آﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میخواهد
ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ،
و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ
اين همان حكمت خداوند
است كه در تک تک ذرات هستى جاريست...
سعی کن در همه حال اجازه افکار منفی و ناراحتی و عصبانیت رو به خودت راه ندی چون با داشتن افسوس و عصبانیت هیچ چیزی درست که نمیشه تازه بدترم میشه!
شاد باش و همیشه چیزای مثبت و نقاط قوت اطرافتون رو ببینید و جذب کنید بعد از مدتی شادابی به عادتهای خوبتون تبدیل میشه ...
لبخند فراموش نشه ...
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
هدایت شده از ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
✨﷽✨
#پندانه
🔴هرچه کنی به خود کنی
✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد، صاحبکارش ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود.
سرانجام صاحبکار در حالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا بهعنوان آخرین کار، ساخت خانهای را به عهده بگیرد. نجار نیز چون دلش چندان به این کار راضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و با بیدقتی به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
زمان تحویل کلید، صاحبکار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیهایست از طرف من به تو، به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بهکار میبرد و تمام دقت خود را میکرد.این داستان زندگی ماست...
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هر روز میسازیم نداریم و در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم در همین ساختهها زندگی کنیم، اما فرصتها از دست میروند و گاهی شاید، بازسازی آنچه ساختهایم ممکن نباشد. شما نجار زندگی خود هستید و روزها چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند...
هدایت شده از دوستداران استاد قرائتی
✨﷽✨
#پندانه
🔴نعمتهای زندگی را قدر بدانیم
✍امروز هرگاه خواستید کلمهای ناخوشایند به زبان آورید؛ به کسی فکر کنید که قادر به تکلّم نیست.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه غذایتان شکایت کنید؛ به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید؛ به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته است.
قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید؛ به کسی فکر کنید که آرزوی بچّهدار شدن دارد.پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید؛ به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغلتان خسته شوید و از آن شکایت کنید؛ به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.زندگی، یک نعمت است؛ با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
هدایت شده از دوستداران استاد قرائتی
✨﷽✨
#پندانه
✍ 13 جمله جالب
1) از زشترویی پرسیدند: آن روز که جمال پخش میکردند، کجا بودی؟
گفت: در صف کمال!
2) اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستوجو کن!
3) مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است.
4) همیشه رفیق پابرهنهها باش، چون هیچ ریگی به کفششان نیست.
5) با تمام فقر، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت، هرگز عشق را خریداری نکن.
6) هرکس ساز خودش را میزند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید.
7) مردی که کوه را از میان برداشت، کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگریزهها کرد.
8) شجاعت یعنی بترس، بلرز، ولی یک قدم به جلو بردار.
9) وقتی كاملاً تنهـا و بىكس شدی، بدان که خدا همه را بیرون کرده، تا خودت باشی و خودش.
10) یادت باشد که در زندگی روزی به عقب نگاه میکنی و به آنچه كه برایت گریهدار بود، میخندی.
11) آدمی را آدمیت لازم است، عود را گر بو نباشد، هیزم است.
12) کشتن گنجشکها، کرکسها را ادب نمیکند.
13) فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه.
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e