از تبعید بازگشته ..
گوش میکنم ، دوباره و دوباره و دوباره ..
انگار تمامِ حال و سختیِ این روزهایم به نامش گره خورده ..
یادِ روزهایی میفتم که بعد از ۷ سال فراق ، کنارش بودم .. یاد موقعی که کنجی نشسته بودم و خیره شده بودم به رقصِ پرچمش و این نوا را گوش میدادم و لبخند روی لبم مینشست و اشک صورتم را خیس کرده بود ..
چقدر زود گذشت .. و چقدر زمان عجله میکند وقتی مشتاق ، پس از سالها انتظار به یاری میرسد و چقدر عقربهها تند میدوند وقتی دلی آرام میگیرد ..
راستش را بخواهی ، انقدر دلتنگت هستم که اشک هایم بعد از هرنماز رویِ مهرِ تربتم میریزد و گل میشود و نمیدانم چقدر میگذرد که بلند میشوم و با تمامِ بیرمقیام ، باز ادامه میدهم و به قولِ مولا علی ، وقتی از قلبم خون میچکد ، لبخند میزنم .. اما وجودِ تو ، بودنِ تو ، داشتنِ تو ، قشنگ ترین و عزیزترین نعمتی است که نصیبِ من شده و اینکه تو غمی داشتی ، بالاتر از همهی غمها .. از دست دادی ، نه یک بار و نه دوبار .. نه داغ معمولی ، جوان از دست دادی .. طفلِ شیرینِ ۶ ماهه از دست دادی .. علمدار از دست دادی .. خویشاوندانت را ، یارانت را یکی یکی از دست دادی مرا خجل میکند از شکایت کردن بابت غمِ این روزها ..
تا تو هستی ، قلبم حتی وقتی از غم مالامال است ، حتی وقتی دنیا نامردی هایش را دارد برایم رو میکند ، حتی وقتی انقدر غصه در سینهام جا گرفته که همیشه صورتم خیس میشود و لبم را گاز میگیرم که صدایم درنیاید ، میشوی لبخندِ رویِ لبم .. میشوی همان نقطهی روشنی که به قلبم بتابد و بازهم بلندم کند و جان دوباره ببخشد که بازهم بدوم و برسم به همان جایی که باید و با این موانع ، متوقف نشوم ..
هرچه که تو بخواهی ، هرچه که میخواهی .. هردردی که دوست داری مرا دچارِ آن ببینی .. شکایتی نیست .. حتی زیرِ چشمِ تو رنج کشیدن ، برایم شیرین ترین صحنه است .. فقط ، فقط همیشه برایم بمان ..
عزیزِ عراقیِ من .. :)