eitaa logo
بازی خصلت ها
14 دنبال‌کننده
32 عکس
13 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مغازه بازی خردورزی تجارت
چندتا بطری تیره که داخلش مشخص نباشه برمی داریم داخل هرکدوم چیزهای مختلف می ریزیم: نخود، لوبیا، عدس، شن، پیچ، مهره ووو کودک با تکان دادن بطری ها باید بگه توی هر بطری چه چیزی وجود داره.
ساخت کاردستی و جامدادی با نمد
ساخت کاردستی و جامدادی با نمد
هر کی باید برای یه شی یه معما بسازه در دو گروه دونفره یکی باید شی که گروه مقابل اعلام کرده برای یارش معماگونه بگه و یارش معما رو حدس بزنه یه چیزی مثل ادابازی اما با معما نه با ادا
بازی جدید مریم دفتر نقاشی و مداد رنگی هایش را آورد. آن ها را جلوی سعید گذاشت. سعید لب هایش را جمع کرد گفت:«الان حوصله نقاشی ندارم آبجی» مریم لبخندی زد و گفت:«می دانم داداشی» سعید دستش را توی موهایش فرو برد و پوفی کرد:«پس چرا این ها را جلوی من گذاشتی؟» مریم مداد قهوه ای را برداشت گفت:«حالا که هر دوی ما حوصله مان سر رفته بیا بازی کنیم» سعید یک ابرویش را بالا داد و گفت:«چه بازی؟» مریم مشغول کشیدن نقاشی شد، نقاشی اش خیلی زود تمام شد. سرش را بالا گرفت و به سعید گفت:«این یک بازی جدید است. من یک جفت پا کشیدم تو باید بفهمی این پاها مال کدام حیوان است؟» سعید سرش را خاراند به نقاشی نگاه کرد. دو پای قهوه که چیزی شبیه سُم داشتند! کمی فکر کرد گفت:«خیلی از حیوانات سُم دارند!» مریم خندید، سعید چندتا حیوان سم دار نام برد:« الاغ! گاو! گورخر! اسب!» مریم برای سعید کف زد و گفت:«افرین داداشی اما این حیوان هیچ کدام از این ها نبود!» سعید چشمانش را گرد کرد و باز فکر کرد. مریم کمی بالاتر از پاها را هم کشید رو به سعید کرد و گفت:«حالا بگو!» سعید با دقت بیشتری به نقاشی خیره شد:«می شود کمی راهنمایی کنی؟» مریم چشمانش را بست و گفت:«فکر کن الان توی جنگل هستیم» سعید هم چشمانش را روی هم گذاشت. مریم ادامه داد:«از بین درختان جنگل آرام جلو می رویم، یک گله از حیوانات قهوه ای سم دار کمی جلوتر ایستاده اند و غذا میخورند!» سعید پرسید:«غذایشان چیست؟» مریم کمی فکر کرد و گفت:«اووومممم، غذایشان برگ گیاهان و علف های روییده در جنگل است!» سعید بشکنی زد و گفت:«پس گیاه خوار است!» مریم با چشمان نیمه باز به سعید نگاه کرد و گفت:«افرین» باز ادامه داد:«وای نگاه کن بچه هایشان دارند شیر میخورند! چقدر ناز و زیبا هستند» سعید لپ هایش را پر باد کرد و گفت:«پس از حیوانات پستاندار است» مریم ادامه داد:« خال های سفید و زیبای پشت حیوانات گله را می بینی؟» سعید از جا پرید برای خودش کف زد و گفت:«فهمیدم فهمیدم آهو!» مریم خندید و گفت:«به قول مادربزرگ معما چو حل گشت آسان شود»
قراره بقیه توی رودخونه تغییراتی بدن وقتی اردک چشماشو باز کرد بگه چی تغییر کرده
نهال کاری دسته جمعی کار گروهی گردش در جنگل همراه با کشف رمزها خردورزی
هرکس بتونه صافترین خط هارو با آرامش بکشه
ساخت خونه بالشتی به صورت گروهی
ساخت خونه بالشتی به صورت گروهی