👈چنین انسانهای بلند همّت و پر انگیزه و مستعدّی به خوبی میدانند که از مهمترین ابزارهای وصول به اهداف استفاده ی عاقلانه از اساتید فن است. این است که خود را از مشورت و عقلهای پرتجربه ی آنها محروم نکنند.
✋ولی از آن طرف باید بدانند استفاده از این وجودهای پر برکت خود گاهی منشأ آسیبهایی هم هست که باید نسبت به آن نیز هوشیار باشند.
🔸«ولایت فقیه نه در نجف بلکه در نراق استنباط شد»🔸
شاید اوّلین جایی که نسبت به پدیده ی استاد زدگی خیلی حساس شدم وقتی بود که در محضر یکی از اساتید بودم. استادی گرانمایه که سه سال با تلاش و دقّتی که در توان داشتم خارج فقه و اصول را از نفس گرمشان فرا گرفتم.
🌸هر چند هر گلی بویی دارد ولی از آنهایی بود که در فضای خودش مصداق: «سَمِعتُ مِنهُ فِي شَهْرٍ مَا لَمْ تَسمَعهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ فِي دَهْر».
👈در این سه سال سعی کردم روز و شب تلاش کنم. عمده ی تلاشم هم در آن بود که ببینم چگونه ایشان می اندیشد و چه تصوّراتی پیرامون مسائل دارد و از چه روشهایی استفاده میکند و ذهن ایشان چه تفاوت و فاصله ای با من دارد؟!
💭یادم هست اوّلین روزی که در محضر ایشان حاضر شدم سخن از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام به میان آمد و ایشان فرمودند جعلی است و همان شب همه ی آن کتاب را شروع کردم به مطالعه کردن که ببینم چرا اینگونه میفرمایند! و همین حکایت در سه سال شبانه روز تکرار میشد.
👈به گمانم در این سه سال شاید بیش از ۳۰ سال روزی شد استفاده کنم. فقط که نباید حس گرا بوده و دید کمّی زمان داشت! دید کیفی هم باید داشت! مرحوم آخوند خراسانی تنها حدود ۲ سال شاگرد شیخ انصاری بوده ولی با صراحت در بحث نواهی کفایة در مورد شیخ انصاری میگوید: «شیخنا العلّامة اعلی الله مقامَه»!
👈حالا بگذریم! قرار شد بحث صغروی در این زمینه نداشته باشم. این استاد بزرگوار که ممّن لا یجازف فی القول است در ضمن مباحثشان وقتی به کتاب گران سنگ عوائد الایّام مرحوم ملا احمد نراقی استاد شیخ انصاری رسیدند فرمودند:
📖«معروف است که ایشان چندان استاد ندیده است. با این وجود همین که استاد ندیده اند سبب شده است که عوائد الایام را بنویسند و ذهنشان خلاق باشد. ایشان آن مقدار که به ذهن و قدرت خودشان مربوط است خوب بوده اند»
👈آری گاهی استاد ندیدن خودش برکاتی برای انسان میتواند داشته باشد! باید آن استاد ندیدنی را بوسید که وقتی با اخلاص و تلاش و استعداد وافر جمع شد میتواند کتابی روشنگر بنگارد که اغلب آن به نوعی نشانگر ابتکاراتی است که در رأس آن توجّه تفصیلی بی سابقه به مسأله ی ولایت فقیه است؛ به قول ایشان در این کتاب در زمینه ولایت فقیه:
«فان من البدیهیات التی یفهمها کل عامی و عالم و یحکم بها، انه اذا قال نبی لاحد عند مسافرته او وفاته، فلان وارثی و مثلی و بمنزلتی و خلیفتی و امینی و حجتی و الحاکم من قبلی علیکم و المرجع لکم فی جمیع حوادثکم و بیده مجاری امورکم و احکامکم و هو الکافل لرعیتی، ان له کل ما کان لذلک النبی فی امور الرعیة و ما یتعلق بامته، بحیث لا یشک فیه احد و یتبادر منه ذلک کیف لا؟ مع ان اکثر النصوص الواردة فی حق الاوصیاء المعصومین المستدل بها فی مقامات اثبات الولایة و الامامة المتضمنین لولایة جمیع ما للنبی فیه الولایة لیس متضمنا لاکثر من ذلک»
👈آری به فرموده ی این استاد گرانقدرمان که خود از شاگردان بزرگانی نظیر آیت الله خوئی و بجنوردی و سیستانی و... دیگران بود اگر ملا احمد نراقی مانند دیگران زیاد استاد دیده بود و مدّتها در نجف بود و همانجا به بار مینشست گویا عادتا نمیتوانست کتابی مانند عوائد الایّام بنگارد!
👈نمیتوانست اینقدر روشنفکر، شجاع، مبتکر، مستقل و منصف باشد. هر چند در اندازه ی توان و تلاش و روزی علمی خودش! آخر نراق کجا و نجف کجا! آیا تکان دهنده نیست که ولایت فقیه نه در نجف بلکه در نراق برجسته و استنباط شد؟!
🔹باز در خاطرات برخی علما که میخواندم متوجّه شدم آنطورها هم که گفته میشود انسان وابستگی به استاد ندارد! در خاطرات مرحوم علامه ی طباطبایی که خود از نوادر روزگاران است که به تنهایی همه ی حوزه ی ما را جلو برده و تکان داده میخواندم که ایشان میفرمود همواره قبل از درس استاد تمام تلاش خود را میکرده که مطلب را خودش از کتاب بفهمد و بعد ببینید آیا استاد نکته ای جدیدتر بیان میکند که متوجّه میشود نوعا چیزی به دانش او افزوده نمیشود! آیا تکان دهنده نیست؟!
⬇⬇
🔸«شهید مطهّری و مذمّت زیاد استاد دیدن»🔸
یکی دیگر از بیانات روشنگر در این زمینه کلام متفکّر شهید مرتضی مطهّری در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام است. ایشان میفرماید: «علمایی که مدت کمتری از اساتیدشان استفاده کرده اند، ابتکارات بیشتری دارند» ایشان که خود نمونه ای از ممتازان وادی اندیشه بود عمدتا بعد از مسلّح شدن به عقل پیشرفته ی حوزوی بر سر سفره ی تلاشهای شخصی شبانه روزی و فیش برداری های علمی مجاهدانه خود بود تا محدود شدن به افق ذهنی اساتید زمانه و تلاشهای مورد تحسین آنها!
👈شهید مطهّری تصریح میکنند: «ما در ميان استادهاي خودمان، آن استادهايي را ميديديم ابتکار دارند که زياد معلم نديده بودند!» بعد در کلام تکان دهنده ای میگفتند نجفی ها آیت الله بروجردی را قبول نمیکردند! «نجفيها قبولش نميکردند، ميگفتند اين استاد کم ديده»!
👈بعد شهید مطهّری میفرماید اتّفاقا این حسن آیت الله بروجردی بود نه عیبش! «آقاي بروجردي را اغلب ايراد ميگرفتند که کم استاد ديده، و از نظر ما حسنش همين بود که خيلي استاد نديده بود». در ادامه در مورد آیت الله بروجردی میفرماید:
📖«هفت هشت سال نجف و سه چهار سال اصفهان استاد ديده بود. ولي نجفيها قبولش نميکردند، ميگفتند اين استاد کم ديده، مثلًا بايد سي سال استاد ديده باشد. و به همين دليل که کمتر استاد ديده بود، ابتکارش از اغلب آن علما بيشتر بود، يعني فکر ميکرد. مسائلي که مطرح کرده مسائلي است که خودش فکر ميکرد، چون مجال فکر کردن داشت»
👈از همینجاست که شهید مطهّری میفرمایند: «در ميان علما افرادي که خيلي استاد ديدهاند، من به اينها هيچ اعتقاد ندارم» جالب آن است که ایشان تأکید زیاد بر مفهوم استاد و زیاد استاد دیدن را نشانه ی نوعی فخر فروشی و دور شدن از وادی عقلانیت میداند.
👈ایشان در تحلیل اینکه چطور استاد زدگی باعث رکود دانش و جلوگیری از ابتکار و پیشرفت علم میشود میفرمایند:
📖«مثلًا ميگويند فلان کس سي سال به درس مرحوم نائيني رفته يا بيست و پنج سال متوالي درس آقا ضياء را ديده. عالمي که سي سال يا بيست و پنج سال عمر يکسره درس اين استاد و آن استاد را ديده، او ديگر مجال فکر کردن براي خودش باقي نگذاشته؛ دائماً ميگرفته، تمام نيرويش صرف گرفتن شده، ديگر چيزي نمانده براي آنکه با نيروي خودش به مطلبي برسد. ما در ميان استادهاي خودمان، آن استادهايي را ميديديم ابتکار دارند که زياد معلم نديده بودند»
👈جالب آن است که ایشان دو تن از مجدّدین علم فقه یعنی شیخ انصاری و مرحوم آیت الله بروجردی را اتّفاقا از آنهایی میداند که کمتر از همه استاد دیده بودند!
📖«شيخ انصاري که يکي از مبتکرترين فقهاي صد و پنجاه سال اخير است، از تمام علماي فعلي کمتر استاد ديده، يعني دوره استاد ديدنش بسيار کم بوده است. طلبهاي بود که رفت نجف. مختصري استادهاي نجف را ديد. بعد خودش راه افتاد دنبال استادهاي متنوع. رفت مشهد، مدتي در مشهد ماند. خيلي نپسنديد. به تهران آمد. تهران هم خيلي نماند، رفت اصفهان. اصفهان کمي بيشتر ماند. آقا سيد محمد باقر حجة الاسلام، در اين شهر معلم «رجال» بود. در فن «رجال» چيزهايي ياد گرفت. بعد رفت کاشان. سه سال کاشان ماند. نراقيها کاشان بودند. آنجا از همه جا بيشتر ماند. يعني همه دوره معلم ديدن او اگر حساب کنيد به ده سال نميرسد، در صورتي که ديگران بيست سال و بيست و پنج سال و سي سال معلم ديدهاند»
👈اخیرا نیز برخی علمای بزرگ با عدم اکتفا از آنچه در کتب و نفس اساتیدشان میدیدند تلاش شخصی بزرگی را آغاز کردند و علم رجال ما را به گونه ای متحوّل کرده اند که تأثیر مهمی در مباحث فقهی ما نهاده است. افرادی نظیر مرحوم آیت الله بروجردی و مهمتر از ایشان مرحوم شوشتری صاحب قاموس و همینطور استاد معظّم آیت الله شبیری و آیت الله مددی و امثال این بزرگواران.
🔸«تقریر دیگری از معایب استاد زدگی»🔸
از سالها پیش متوجّه برخی آسیبهای ناشی از تنبل بار آمدن ناشی از انداختن وظایف خود بر دوش استاد قبل از به فعلیت رساندن همه ی تلاشها و وابسته شدن به استاد و مقیّد کردن خود به سطح فکر و دور خیز ذهنی اساتید فن شده بودم. اینکه چطور معمولا غالب اساتید به جای تشویق و باغبانی استعدادهای شاگردان و اجازه ی شکوفایی توانایی های ذهنی و قوای اندیشه ای آنان به دنبال تحمیل علوم خود به اذهان شاگردان از موضع بالا به پایین هستند! به دنبال تدریس کتاب هستند!
👈شاگردانی که در موضع انفعال محدود افق ذهنی استاد خود میشوند! تحقیر میشوند! از توانایی و استعداد آنها به خوبی استفاده نمیشود. مستقل و با اعتماد به نفس واقعی و مبتکر نمیشوند. ابتکار و نو آوری تبدیل به ارزش نمیشود مگر در حیطه ی تفطن به دقائق قدما!
⬇⬇⬇
👈آدم گاهی احساس میکند طبقه ای خاص علم را مصادره کرده اند! استعدادها را در آن آزاد نکرده اند! علم را به خوبی مردمی سازی نکرده اند تا از معادن ذهب و فضّه ی موجود در آنان بهره مند شوند و بسیار حالت دولتی و نهادی به خود پیدا کرده است! بقیه گویا کارشان تنها فراگرفتن و دویدن از پی آنان و تحصیل علوم دیگران است!
👈شاید از اوّلین آسیبهایی که فضای ناشی از تقدّس مفهوم استاد به چشمم آورد آن بود که در تطبیق نام استاد بر بسیاری افراط به عمل می آمد. افرادی که واقعا آن فوائد عقلائی که برای استفاده از محضر استاد و نفس استاد شمردیم در مورد آنها صدق نمیکرد!
👈وقت و انگیزه ی امیدهای آینده ی ما را از بین میبردند و با گرد و خاک بسیار باعث گم شدن اساتید واقعی از جلوی دیدگان اهل طلب میشدند. یکی از مشکلات ما آن است که به حق شأن استاد را بالا تصویر میکنیم ولی به ناحق مصادیق ناصحیحی از آن را به شاگرد تحمیل میکنیم!
👈حتّی برخی دیگر هم اساتید خوبی بودند ولی در مجموع به وقتی که انسان میگذارد میبیند نمی ارزند. برخی دیگر نیز که اساسا مزاج انسان را خراب میکنند و قاتل انگیزه ها هستند.
🔹طلّاب فاضل مخلص و با همّت که امیدهای آینده ی حوزه هستند باید بدانند که ورای تلاش در احاطه بر علوم اساتیدشان با سرعت و کیفیت بالا نباید محدود در علوم پیشینیان باقی بمانند. نگذارند برخی علم را طوری به آنها القاء کنند که گویا باید همه اش مشغول تحصیل و فرو رفتن در گذشته ها باشند! تصویری ناصحیح از تاریخ اندیشه و حقیقت دانش و آینده ی آن به خورد انسان ندهند!
👈وابسته و بی شخصیت بارشان نیاورند! به بهانه های واهی آنها را به هزاران امر بی دلیل متعبّد نکنند! تحقیق و پژوهش و ژرف اندیشی را یک ارزش قطعی بدانند که هر کسی با آن با هر بهانه و عنوانی مقابله کرد بدانند موانع راه بلند آنان است.
👈طوری مرعوب فضای جلسه و نگاه استاد و مانند آن نشوند که استعدادهایشان فراموششان شود. دیگر بارش مغزی و ابتکار نداشته باشند! هر جایی دیدند که به هر بهانه ای جلوی تحقیق و پژوهش گرفته میشود از آن فال بد بزنند!
✅بدانند استاد و کتاب و علوم پیشنیان و همه و همه چیزی جز زمینه هایی برای پروش عقلانیّت نیست. هیچ تعبّدی به آنها نبوده و هیچ قداستی در قبال عقلانیّت ندارند. نباید مانعی در مسیر رشد عقل شده و وزنه هایی بر پای کبوتر ابتکار و مرغ بلند پرواز فکر شود.
🔹ولی چرا معمولا نوابغی و فضلایی که استاد ندیده اند یا کمتر استاد دیده اند زمینه برای ابتکاراتشان بیشتر میشود؟! یک بخشی از آن به این دلیل است که وقت برای فکر کردن برایشان باقی میماند! همه ی نیرویشان در مسیر فهم مطالب دیگران و درس دادن و مانند آن صرف نمیشود!
👈چون معمولا چندان در بند اعتبارات اجتماعی جامعه ی علمی نیستند حرّیت بیشتری در فکر و ابراز نظر دارند. کمتر دچار پدیده ی خود سانسوری میشوند. معایب اندیشه ها را به دلیل اینکه تعلّقات کمتری دارند راحتتر گاهی میتوانند ببینند. فکرشان بازتر بودن و کمتر مقیّد و کانالیزه شده است.
👈شبیه آن کودکانی اند که برخلاف بزرگان راحتتر برهنه بودن پادشاه را در آن داستان معروف دیدند و بیان کردند.
✔افرادی که معمولا نگاه عمیقتر، ژرفتر و کلانتری به نظامهای علمی و فکری دارند میدانند که معمولا پدیده ی علم همانگونه که در ظاهر خود را در قالب ادلّه زینت میدهد در باطن در بسیاری از امور محفوف به شبکه های در هم تنیده از عوامل روانی و اعتمادها بر پا شده است. علم بعد روانی و اجتماعی بسیار قوی ورای بعد معرفتی نیز دارد. معمولا ما وقتی از دانش صحبت میکنیم معمولا با چیزی شبیه پارادایمها مواجهیم. استاد دیدن و مبالغه در آن معمولا به معنای غوطه ور تر شدن در نظام علمی بوده و رسیدن به برجسته ترین نقاط علمی در فضای متعارف نیز معمولا به معنای بیشترین رسوخ و تعهّد به پارادایم علم موجود است تا لزوما نزدیکتر بودن به حقیقت. معمولا استاد ندیده ها یا کمتر استاد دیده ها کمتر تن به این شبکه های روانی و تعهّدات نانوشته ی ضمنی داده اند! کمتر خود را زاده و فرزند این جوّ میدانند که نسبت به آن تعصّبی داشته باشند.
👈بسیاری از دقائق علمی وجود دارد که در سیره ی علمی علما و تعهدات آنها وجود دارد بدون اینکه نکات علمی آن را و تاریخچه ی پیدایش این تعهدات تفصیلا مورد بحث باشد؛
👈اموری که گویا در ضمیر ناخودآگاه جمعی عالمان آن رشته نقش بسته و اگر کسی خود را با مدّتها تلمّذ و نفس استاد خوردن متصل به سیر آنها نکند نمیتواند کاملا اهلی آن فضای علمی شود. گاهی از این نظام تعهّدات قبلی با الفاظی مانند طور علم ورزی و مانند آن یاد میشود.
⬇⬇⬇⬇
👈از اینجاست که معمولا فردی که کمتر افتخارش به کثرت استاد دیدن و نفس خوردن باشد زمینه ای در وجودش محقق میشود که گویا در پارادایم و این تعهدات و عمق آنها فرو نرود! همین امر باعث پیدا شدن آسیبها و همینطور فرصتهایی در تلاشهای علمی چنین شخصی میشود.
👈فعلا کاری به آسیبهای آن ندارم و قبلا مطالبی در این زمینه نوشتم. ولی معمولا چنین شخصی زمینه برای شاذّ شدن پیدا میکند ولی این شاذ شدن معمولا به معنای خروج از طور علم ورزی مقبول نزد علمای زمان است تا اینکه لزوما به معنای باطل بودن نظرش باشد.
👈از همینجاست که بیشترین امید به تحوّل و گشودن افقهای جدید به این دست از فضلای کمتر استاد دیده و معمولا جوان است. همین است که در دیدگاه تامس کوهن نظریه پرداز معروف ساختار انقلاب های علمی معمولا افرادی موفّق به انقلابهای علمی میشوند که جوان و تازه کار در آن حوزه ی علمی بوده اند!
👈افرادی که هنوز هژمونی علم نتوانسته دست و پای آنها را ببندد. افرادی که بیش از آنکه خود را مکلّف به فراگیری دانش دیگران بدانند خود را موظّف به فراگیری دانش میدانند!
⚪️بنده عمق این حقیقت را در علوم ادبی تجربه کرده ام. بعد از سالها مطالعه ی شخصی برایم آشکار شد که برای قرنهای قرن بسیاری از اموری که مدام تکرار شد اشکالات اساسی دارد. همه اش هم با تلاش شخصی و کثرت مطالعه و تفکّر و البته توفیق الهی بود.
💭هنوز یادم نرفته است! یکبار از قم میخواستم به سمت تهران بروم که دیدم یک روحانی نیز کنار جادّه ایستاده و میخواهد برود! ایستادم و سوارش کردم و دیدم از فضلایی است که به شکل بسیار سنّتی سالها دروس عالی حوزه را بیان میکند.
👈حسابی نفس استاد خورده و گویا همه چیز را حفظ است! واقعا سنّتی به معنای واقعی کلمه. صحبت از فرازهایی از کتاب الفوائد الضیائیة ملا عبد الرحمن جامی پیش آمد. دیدم از حفظ دارد میخواند!
👈ولی بنده میخواستم اشکالاتی بیان کنم که در کمال شگفتی اصلا نمیفهمید! با وجود همه ی فضل و حافظه و سالها افاده و استفاده احساس کردم این حجم تلاش این شخص باعث نوعی خرفتی در او شده است! واضحترین عیبها را نمیفهمد!
👈به جای آنکه خودش بنشیند و ساعتی تفکّر کند که چه به او یاد داده اند و چه چیزی را حفظ میکند سالهای سال فقط شنیده و حفظ کرده و درس داده است! اینجا بود که گفتم:
📖«تفکّر ساعة خیر من تلمّذ سبعین سنة»!
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۲)
«شرافت بهتر است یا ثروت؟!»
«مباحثه سقراط و مِنُون»
«شرحی بر دعای ۳۵ صحیفه مبارکه سجادیه»
🔹یکی از پرسشهای معروف و رایج بین ما آن است که: «علم بهتر است یا ثروت؟!» روشن است که در تمدّن مادّی روز به روز انسانها مایل به آن میشوند تا ثروت را برتر از علم بدانند! علم ابزاری برای کسب ثروت و قدرت است. خودش شرافتی ذاتی دیگر ندارد.
👈حالا که ثروت برتر از علم و هر چیز دیگری در نگاه اکثر مردم جلوه کرده است و جایگاه علم و عالم در نگاه آنها متزلزل شده گاهی بهتر است این پرسش را مطرح کرد که: «شرافت بهتر است یا ثروت؟!»
👈بسیاری آنچنان شب و روز به دنبال کسب ثروت میکوشند و از نداشتن آن نالانند که گویا حواسشان نیست که در پاسخ واقعی و وجودی به این پرسش واقعا شرافت را برتر از ثروت میدانند و باور دارند.
👈اگر چنین است پس اصلا لازم نیست حسرتی به دل داشته باشند. اگر قرار است از چیزی بنالند از این باید بنالند که چرا شریف و شریفتر نیستند! شاید منظورم هنوز گنگ است.
👈میخواهم بگویم اساسا وقتی ما از مشکلات اقتصادی نالیده و حسرت ثروت انسانهای ثروتمند را میخوریم در واقع حواسمان نیست که داریم از مراتب دوریمان از شرافت و عالم پاکی مینالیم!
✋ممکن است بگویید لابد میخواهی بگویی چون انسان توهّم آن را دارد که ثروت او را به کمال میرساند پس در واقع مشتاق رسیدن به کمال است نه ثروت! دچار شبهه ی مصداقی شده است!
✋لذاست که وقتی به ثروت میرسد باز هم عطشش فروکش نمیکند! ولی نه! این را نمیخواهم بگویم! مطلب درستی است ولی چیز دیگری میخواهم بگویم.
⬇
👈میخواهم بگویم اساسا خیلی عرفی تر هم میتوان این حقیقت را نشان داد که ما اساسا در عمق وجودمان شوق زیادی به ثروت نداریم. شرافت و پاکی را برتر و لذیذتر و خواستنی تر میدانیم. نه اینکه فقط بدانیم بلکه انتخابش کرده ایم!
👈برایمان بی شرفی دردش خیلی بیشتر از بی پولی است. ولی چگونه؟! قبل از آنکه توضیح دهم مقدّمه ای را ذکر میکنم.
🔸«مناظره ی سقراط و مِنُون»🔸
افلاطون یکی از متفکّرین بزرگ تاریخ بشر است که برخی کتب او از بیش از دو هزار و چند صد سال پیش هنوز موجود است. یکی از آنها کتابی به نام مِنُون است؛ در این کتاب جریان بحث استادش سقراط را با منون که یک اشراف زاده یونانی بود را در باب فضیلت ثروت نقل میکند.
👈مِنُون مانند بسیاری از مردمان همه ی زمانها و مخصوصا زمان ما معتقد بود که فضیلت در ثروت است. با پول میشود به همه چیز رسید! به قدرت و به سلامتی و به لذّت و به همه ی آنچه عادتا در این زندگی دنیا میتوان به آن رسید.
👈مِنُون از آن انسانهای اهل فکری بود که بر اساس این امر زندگی میکرد. یک فلسفه ای برای حیاتش بود. حالا ببینید سقراط چه حکیمانه به مداوای فلسفی منون میپردازد! عقیده درمانی میکند! عالم عقاید هم که این همه آثار در زندگی انسان دارد طبیب لازم دارد!
✔سقراط در گام نخست از او میپرسد اگر ثروت از راه ظلم و خیانت به دست بیاید باز هم به نظر تو فضیلت است؟! میگوید نه! سقراط با این پرسش هوشمندانه به شکل ضمنی در این قسمت از مِنُون اقرار میگیرد که بنا براین فضیلت نمیتواند ذاتی ثروت باشد! اگر ذاتی آن بود قابل تفکیک نبود. حتّی اگر ثروتی با ظلم و دزدی و قتل به دست می آمد باز هم ارزش ذاتی داشت!
✔در گام دوّم سقراط از مِنُون میپرسد پس چه زمانی ثروت فضیلت است؟! منُون میگوید وقتی عادلانه به دست بیاید! انسان با تلاش خودش یا مثلا خوش شانسی و مانند آن به آن برسد.
✔در گام سوّم سقراط بحث را اینگونه جلو میبرد که فرض کن شخص فقیری میتوانست با یک ظلم و خیانت و دزدی به ثروت برسد؛ ولی به خاطر عدالت و صداقت این کار را نکرد؛ آیا این فقر هم فضیلت است؟!
✔روشن است که اینجا دیگر مُچ فلسفه ی مِنُون خوابانده میشود. زیرا منُون چاره ای جز اعتراف به فضیلت بودن فقر در چنین فرضی نداشت و این نشانگر آن بود که نه ثروت و نه فقر ارزش ذاتی و فضیلت واقعی نیست! فضیلت واقعی با حقیقتی مرموز ولی مرتکز و بدیهی نزد قلبهای انسانی به نام عدالت گره میخورد! چه بسیار ثروتمندان بی فضیلتی یافت میشود و چه بسیار فقرای بافضیلت! برعکسش هم صادق است.
🔹خب حالا برگردیم به بحث خودمان! ما وقتی از مشکلات اقتصادی و یا ثروتمند نبودن مینالیم در واقع از چه مینالیم؟! اگر واقعا اینقدر برایمان ثروت مهم است چرا به دنبال دزدی، اختلاس، رشوه، جنایت و یا هر کاری که بتوانیم با آن به ثروت برسیم نمیرویم؟! آیا این به خاطر آن نیست که در عمق درون خودمان یک حقیقتی را برتر از ثروت باور و انتخاب کرده ایم؟!
✅حالا نمیدانیم آن چیست؛ فقط میدانیم از سنخ نوعی از پاکی و زلالی است و فعلا اسمش را شرافت میگذارم. شرافتی که خودمان در عمق وجدان و ارتکازمان می یابیم که گرایشی پیشینی تر و نورانی تر از آن است که کسی بخواهد آن را مولود نوعی تلقین اجتماعی و نتیجه ی نوعی تکامل داروینی بداند.
✅آری ما حقیقتا شرافت و پاکی را برتر از ثروت میدانیم. افرادی که با جنایت و سرقت به ثروت میرسند در دادگاه وجدان انسانی منفور و پست و آلوده هستند. ولی چون یک درک اجمالی مرموزی از این حقیقت داریم خوب به آن توجّه نمیکنیم که چه پیامها برایمان دارد!
⚪میدانید یعنی چه؟! یعنی اگر جلوی ما یک طرف شرافت را بگذارند و یک طرف ثروت را آنقدر برایمان شرافت زیباتر، ارزشمندتر و والاتر است که معمولا بدون هیچ تردیدی شرافت را انتخاب میکنیم. بارها ناخودآگاه در این دو راهی شرافت را انتخاب کرده ایم!
👈میدانید این پیامش چیست؟! این است که ای انسان غافل مقداری در باب شرافت تأمّل کن! واقعا این چه حقیقت مرموزی است که اینقدر دلرباست و فضیلت دارد! نکند مراتب والا و والاتری نیز دارد که باید به دنبال آن باشی!
👈این وقتها و نیروهایی که فقط صرف تحصیل ثروت کرده ای نکند اساسا برای آن به تو داده شده بود که بر شرافت و پاکی ات بیافزایی! نکند گم شده ات چیز دیگری است!
👈راستی چه رمزی در پس پرده ی این شرافت و عزّت نهفته است؟! این مرتبه از پاکی اگر پی اش گرفته شود ما را سرانجام به چه عوالمی از پاکی خواهد رساند؟!
✅سربسته بگویم که این شرافتی که همه باور داریم والاتر از ثروت است چیزی است که اگر به دنبالش بیافتیم و سعی در شرافت اندوی کنیم سر از وادی تقوا و متابعت از پاکان درگاه الهی و عوالم پاکی و زلالی تا سرچشمه ی هستی و توحید ناب در می آورد!
⬇⬇
👈آن عدالتی که سقراط از آن یاد میکند ارزشی والاتر از یک پسند اجتماعی دارد. ریشه در اعماق وجود آدمی دارد! ریشه در آن عوالم روحانی و آن فطرتی دارد که نفس الهی به آن خورده است.
🔹خب حالا خواستم نشان دهم که ورای همه ی تلاشهایمان برای ثروت اندوزی و ناله هایمان از فقر همواره باور عمیقمان این بوده که شرافت برتر و لذیذتر و والاتر از ثروت است. اگر اینطور نبود شکی نبود که برای کسب ثروت دست به هر دنائت و پستی و بی شرفی میزدیم. ولی بگذارید واضحتر این حالت را به چشم بیاورم.
👈آدمی در مسیر وصول به ثروت تلاش میکند. گاهی به مراتبی از دارایی مانند مسکن و مرکب و زندگی مجلّل هم میرسد. اما به یک نقطه ای گاهی میرسد که کاملا احساس دوراهی میکند! جنگ شرافت و ثروت به شکل واضحی برایش جلوه میکند.
👈دیگر احساس میکند یا باید عزّت و پاکی و شرافتش را حفظ کند و با فقر یا مرتبه ای که در آن است بسازد و یا از آن احساس شرافت و پاکی که در عمق وجودش درکی مرموز از آن دارد دست بکشد و تن به نوعی پستی و آلودگی و ذلّت درونی بدهد تا به ثروت و قدرت برسد!
👈اینجاست که بسیاری از انسانها وقتی در این دو راهی قرار میگیرند –که خودمان هم تا کنون به نوع خودمان بارها در آن قرار گرفته ایم- اصلا حاضر نیستند تن به این پستی و دنائت و ناپاکی بدهند!
✋آنهایی هم که تن میدهند در عمق وجودانشان احساس یک سرشکستگی و درد درونی میکنند.
🔻به راستی این چه حقیقتی در وجود بشر است که با آن حاضر است رنج و زحمت فقر و محرومیّت را بر آنکه تن به هر کاری و هر رذالتی بدهد ترجیح میدهد؟!🔺
👈این همان احساس شرافت درونی است که ریشه در روح آسمانی و تبار الهی او دارد. کافر و مسلمان هم ندارد. همه آن را دارند! همان فطرت است.
👈آری ما تشنه ی عوالم پاکی و متابعت از پاکان و راه توحیدیم و خودمان خبر نداریم! ناله های ما ناله ی دوری از خداست. حالا میتوانستم بحث را مبهم رها کنم که خودتان از آن نتیجه بگیرید ولی حیفم آمد آن را فریاد نزنم!
👈آری وقتی ما به دنبال ثروت مادّی میرویم و عمیقا باور داریم که چنین ثروتی را باید از راه مشروعش پیدا کنیم در واقع به دنبال ثروت روحی هستیم و خبر نداریم! والّا به دنبال راه مشروعش نمیرفتیم! فقر روحیمان را چه کنیم؟!
⚪️ولی در انتها یک پرسشی بی پاسخ ماند. راستی چرا آدمی که شرافت را برتر از ثروت میداند سلوک الی الله را شروع نمیکند؟ سلوکش به سوی ثروت و قدرتهای دنیایی است؟ شاید پاسخش این باشد که گمان میکند شرافت همان است که دارد! فقط نباید از دستش بدهد! هنوز عمیقا باورش نشده عالم شرافت و پاکی یک عالم بی پایان و نورانی است که باید آن را بپیماید! باید شرافت اندوزی کند.
👈ما انسانها چون در دنیا انسانهای ثروتمند را میبینیم و عمق فاصله ی خودمان را با آنان میسنجیم به تشکیکی بودن مراتب ثروت دنیایی باور پیدا کرده ایم. ولی چون معمولا ثروتمندان معنوی را نمیبینم چون ثروتشان در درونشان است کمتر متوجه عمق مراتب شرافت و پاکی و تهی دست بودن و فقر شرافتیمان میشویم!
👈از همینجاست که انسانهای با تقوا و پرهیزگار و اهل صدق و پاکی نزد همه ی بشر محترم و مورد محبت هستند. و باز از همینجاست که به ما سفارش شده با انسانهای پاک و علمای ربانی و اولیاء الهی معاشرت و مجالست داشته باشیم. تا اینکه مراتب شرافت را دیده و بفهمیم به جای ثروت اندوزی باید به فکر شرافت اندوزی هم باشیم. تا اینکه بدانیم شرافت هم مراتب دارد و قابل اکتساب است.
🔸این مطلبی که عرض کردم شرحی بر دعای ۳۵ صحیفه ی مبارکه سجادیه بود:
📖«وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الرِّضَا إِذَا نَظَرَ إِلَى أَصْحَابِ الدُّنْيَا ...وَ اعْصِمْنِي مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِي عَدَمٍ خَسَاسَةً، أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا، فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ، وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُكَ
📖فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ مَتِّعْنَا بِثَرْوَةٍ لَا تَنْفَدُ، وَ أَيِّدْنَا بِعِزٍّ لَا يُفْقَدُ، وَ اسْرَحْنَا فِي مُلْكِ الْأَبَدِ، إِنَّكَ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، الَّذِي لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ كُفُواً أَحَد»
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۳)
«زاهد نباشی ضعیف میشوی»
🔹به یکی از براداران دینی هم صنف خودم عرض کردم این مدل از تلفن همراه آیفن که داری میدانی دیگر صرفا یک ابزار نیست؟! نزد بسیاری نشانه ی تعلّق خاطر به فرهنگی خاص و نوعی نماد تجمّل است.
🔸خیره میشوند و چشم درد میگیرند! زهرة الحیاة الدنیا است. خود این اگر باعث نوعی قضاوت در مورد شما در نگاه دیگران شد خودتان را هم ملامت کنید. بدون دلیل خودتان را در مظانّ سوء ظن قرار داده اید.
🔹ایشان گفتند وقتی از چنین گوشی ای استفاده کنی دیگر گوشی دیگری نمیتوانی دست بگیری. گفتند یک گوشی خیلی خوبی گرفته بودند ولی برایشان در مقام مقایسه قابل تحمّل نبود.
💡به ذهنم خطور کرد یکی از معانی زهد همین است. یعنی برخی چیزها را که ضرورتی ندارد از همان ابتدا استفاده نکن تا وابسته و ضعیف نشوی!
🔸بیکار بودی از همان ابتدا این گوشی را دستت گرفتی؟! وابسته که شدی فکر و مزاجت را تغییر میدهد. تحملت کم میشود
✅خیلی چیزها را که ضرورتی ندارد باید از همان ابتدا تجربه نکرد. اگر هم تجربه کردیم عادت نکنیم و الا ضعیف میشویم
👈از وقتی گاهی کولر گازی استفاده میکنیم احساس میکنم کولر آبی خنکم نمیکند
👈آب شیرین کن داریم. برخی که میروند با دبّه از این جایگاه ها آب شیرین تهیّه میکنند برایم کار سختی جلوه میکند
👈برنج و چایی خیلی مرغوبی برایمان هدیه می آورند. برنج و چایی های دیگر لذتش را از دست داده!
👈یکی از اقوام سوار خودرو دنده اتوماتیک میشود. دیگر تحمّل دنده برایش سخت است!
👈مشکل بد حجابها هم گاهی در سختی های حجاب است. از همان ابتدا نباید راحتی بد حجابی و لذت تبرج را تجربه میکردند
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۴)
«عمقها، بصیرتها و توجّه های عمیقتر را دریابیم»
«عظمت نعمت عقل»
🔹گاهی مطلبی میگویم یا مینویسم که برای خودم خیلی چشمگیر و عمیق است. بعد از سالها تازه آن را فهمیده ام. ولی میبینم اصلا بازخوردی نداشت. برای آنکه ببینم ماجرا چیست از دیگران میپرسم فلان مطلب چطور بود؟! معمولا میگویند بد نبود! خوب بود!
👈از طرز کلامشان متوجّه میشوم برایشان کاملا عادی جلوه کرده است. گاهی که میگویند اصلا نکته ی جدیدی نبود! تو فقط قشنگتر بیانش کردی! بلکه گاهی متهم هم شده ام که تو فکر میکنی مخاطبت نمیفهمد! مدام طولش میدهی!
👈از برخی که صمیمی تر هستم میپرسم چه چیزی فهمیدی؟! میشود بگویی؟! توضیح که میدهد متوجّه میشوم اصلا متوجّه عمق مطلب نشده است. وقتی برایش توضیح میدهم تازه میفهمد که نفهمیده بود!
⚪ویژگی مطالبی که عمق دارد آن است که سطوح اوّلیه ی آن نیز صحیح است لذا طبق منطق انسجام و همینطور شاید عافیت طلبی آدمی گمان میکند مطلب تمام است! دیگر احتمال نمیدهد که گوینده میخواهد او را وارد عمقها و توجّه های جدیدی نسبت به آن موضوع کند.
👈وقتی دوباره توضیح میدهم میبینم در چند مرحله چشمش برق میزند! تازه متوجّه میشوم با اینکه مطلب را خوانده اصلا آن عمقی که برای آن مطلب را نوشته یا گفته بودم را اصلا نفهمیده! آخر هر فهمی نشانه ای دارد؛ فما لی لا أری آثاره فی سیمائکم ان کنتم صادقین😊
⬇
✔متوجّه شده ام که انتقال عمقها کار دشواری است. یا باید مخاطب حسن ظنّ بالایی به گوینده داشته باشد و مدام فهم خودش را تخطئه کند و دنبال عمقی باشد تا بتواند عبور کند و یا باید متکلّم در وادی لفظ پردازی آنقدر هنرمند باشد که مدام آنها را از سطوح اوّلیه ی فهم عبور دهد و متوجّه عمق مطلب کند.
🔹بگذارید مقداری بیشتر توضیح بدهم. ماها معمولا به دلیل حس گراییمان، کمّی گرا میشویم. همین حالت را وقتی با خود به وادی علم و دانش میبریم ثمره اش این میشود که به دنبال زیاد نمودن دانشمان میرویم. گمان میکنیم باید به دنبال چیزهایی باشیم که اصلا نمیدانیم.
👈صفر و یکی میشویم! گمان نمیکنیم بسیاری از چیزهایی که میدانیم را هنوز عمق و اعماقش را ندانسته ایم! ولی چون در ظاهر میدانیم دیگر طلبمان در آن زمینه متوقّف میشود.
👈همچنین گاهی بیش از آنکه به دنبال حقیقت علم باشیم به دنبال ظاهر علمی هستیم که با آن در نگاه دیگران عالم جلوه کنیم! روشن است که حقیقت علم که چیزی از سنخ حکمت و بصیرت بوده و در عمق دلها مینشیند و چندان قابل ارائه به دیگران نیست مشتریش کم میشود.
👈به خاطر همین است که از بسیاری از علوم که از سنخ تعمیق و کیفی شدن معلومات پیشینمان هستند محروم میشویم.
⚪چه میخواهم بگویم؟! میخواهم بگویم بسیاری از علوم را باید در عمقها پیدا کنیم. بسیاری از علوم از سنخ تعمیق توجّه ها و یافتن حقائق در مراتب عمیقتر تشکیکی آن است. از سنخ پیدا کردان توجّه های عمیقتر است. یک پرونده ای قطوری از این نوع دانستی ها باید برای خودمان باز کنیم.
✅دانستن این نوع دانشها نیازمند تواضع، سکوت و زانو زدن عمیقتر است. عروس اینگونه از آگاهی ها لطیفتر از آن است که با هیاهو و جدل و ... مهمان خانه ی آگاهی شود. نیازمند نوعی تمرکز وجودی است.
⚪این را به عنوان مقدّمه عرض کردم. مطلبی به ذهنم خطور کرد که خواستم آن را بذل کنم. گفتم تا کنون مطالب زیادی اینچنینی بذل کرده ام ولی به گمانم بسیاری از آنها آن عمقش که برایم جذّاب بوده منتقل نشده!
👈اموری که به ذهن خطور میکند و در این نوشته ها می آورم گاهی از سنخ دانستنی های جدید است و گاهی از سنخ تفطّن به ربطها و شکار تمثیلها و تمثّلهاست و گاهی نیز از سنخ بصیرتها و عمقهاست.
👈برای خودم این سوّمی ها جالبتر است زیرا سنخ نوعی حکمت و بزرگ شدن درونی است. جلوه ای ندارد ولی گویا انسان احساس میکند پیرمردی با تجربه شده است.
🔸«عظمت نعمت عقل»🔸
بگذریم! با شخصی که سواد چندانی نداشت شروع به صحبت کردم. از آنانی که آنها را عوامّ الناس مینامند. بحث در زمینه برخی آسیبهای فضای دینی، متدیّنین و روحانیون بود. دیدم انتقاداتی دارد. فراغتی بود شروع به مباحثه با او کردم. سعی کردم مخاطبم را نه مأنوسات و متعارفات بلکه عقل او قرار دهم!
👈همان عقلی که به خاطر اینکه درس نخوانده بود یا انسانی ساده بود یا هر برچسب دیگر گویا به چشم نمی آمد! البته به دور از اصطلاحات مطالبی را برایش گفتم. واقعا گویا دو عقل با هم در حال حرف زدن بودند.
👈همینطور که عقلمان با هم حرف میزد گویا با هم اوج میگرفتیم! حقیقت آشکار و آشکارتر میشد. نفسش هم استکباری نداشت که در ناخودآگاه بفهمد و فرار کند! واقعا میدیدم میفهمد و قانع میشود.
👈گویا وارد عالمی ورای جنسیّت، موقعیت اجتماعی، مشهورات رایج و... شدیم که ناب ناب بود. در این عالم احساس عمیقی پیدا کردم که عقل من و او یکی است. از یک جنس است. کاملا حرف هم را میفهمیم.
👈عظمت عقلی که آن شخص داشت برایم به شکلی جلوه کرد. دوست داشتم تمام قد به افتخار شکوه و پاکی آن بایستم! دست به سینه گرفته و به حقیقت عقل احترام بگذارم.
💡به دلم افتاد ببین چه نعمت بزرگی به انسانها داده ایم! چه حقیقت بزرگی درون تک تک انسانها قرار داده ایم! نعمتی بزرگتر از آن به او نداده ایم! درون تک تک این انسانهایی که میبینی عقلی قرار داده ایم که از عالم پاکی و نور است.
💡اگر واقعا بخواهند و اراده کنند میتوانند حقیقت را با آن بفهمند. شما انسانها قدر خودتان را نمیدانید! نمیدانید چه حقیقتی عظیمی در وجود شما قرار داده شده است! چه هدیه ی گرانبهایی به شما داده شده!
💡چه نعمتی به شما داده شده و شکر را به جا نمیگذارید! به آن احترام نمیگذاریم! غریب رهایش کرده ایم! به او احترام نمیگذاریم!
💡به ذهنم خطور کرد که این یعنی انسانها را دست کم نگیرید! روی عقلشان حساب باز کنید! سعی کنید مخاطب خودتان را عقلشان قرار بدهید! فضایی ایجاد کنید که بتوانند با عقلشان خلوت کنند! عقلشان را فراموش نکنند! سعی کنیم کاری کنیم که عقلشان را بیدار کنیم! موانعش را کنار بزنیم!
⬇⬇
✋حالا این مطلبی که عرض کردم یعنی اینکه عقل نعمت خوبی است یک مطلبی است که همه میدانستیم. مرادم آن بصیرت و حکمتی بود که در این خطور بود.
👈معمولا در قالب الفاظ نمی آید. مقداری سعی کردم با شوراندن الفاظ آن حالت و عمقی که ایجاد شد را به چشم بیاورم. اینها از سنخ همان توجّه های عمیقتر است.
👈میدانم که این مطلبی که نوشتم هم به خودی خودش آن حکمت و بصیرت را نمی آورد ولی شاید بتواند زمینه ای برای آن باشد. احتمالا فکر میکنید مطلب خاصی نبود یا اینقدر طول دادن نداشت ولی خودم اعتراف میکنم این آن عمقی که میخواهم برسانم را نداشت.
👈بسیاری را دیده ام که هر چند خیلی باسواد هستند. در رشته ی خود تخصّص دارند. ولی گاهی بحث میشود آدم احساس میکند توجّهاتشان عمیق نیست. همین است که علمشان به آنها میوه ی وجودی نمیدهد. رشد نمیدهد. تبدیل به حکمت نمیشود.
🔹مشکل ما این است که این عقلمان اسیر است! نه بگذارید از استعاره ی دیگری استفاده کنم! مشکلمان این است که عقلمان خواب است! باید کاری کرد که چرتش پاره شود! قرآن کریم بیشتر برای آنانی است که چرت عقلشان پاره شده! پلک عقلشان باز شده! انبیاء الهی آمدند تا موانع عقل بشر را از میان بردارند!
👈این عقل خیلی نورانی تر و رهاتر از آن عقلی است که در درون خودمان در حال اسارت میبینیم! عقلی که اسیر شهوات و غضبها و وهمیّات شده و در خدمت اغراض آنان قرار گرفته است.
👈این دروغها، لهویّات، مسکرات، موسیقی ها، عادات و... موانع این عقل اند! عقلی که از آن صحبت کردم تعیّن دیگر از آن عقلی است که فعلا خروارها آوار بر رویش ریخته!
👈همان عقلی است که به خودی خودش ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان است. همان عقلی است که سرچشمه ی همه ی خوبی هاست. همان عقلی است که حجت باطنی خداوند است.
📖«فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَة»
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۵)
«دیجیمون ها»
«خنثی شدن جنسیّت در عالم خیال»
🔹بچه ها از شبکه پویا کارتون دیجیمون ها را میدیدند. شنیدم که شخصی با دیدن یکی از آنها گفت هیولا! دیگری در توضیح گفت دیجیمون ها هیولا نیستند! خوب و بد دارند!
👈این موجودات عجیب و غریب در یک دنیای موازی که به ادّعای این کارتون از شبکه ارتباطات کامپیوتری زمین سرچشمه میگیرد زندگی میکنند.
💭به یاد یکی از دوستانم افتادم که مدّتهاست از او خبر ندارم! طلبه پاکی بود و میگفت از کودکی اجنّه ها را میدیده و حکایات جالبی از آنها برایم تعریف میکرد.
🔸یکبار پرسیدم چه شکلی هستند! مکثی کرد و گفت شبیه دیجیمون ها هستند! آن وقت این انیمیشن را ندیده بودم! ولی دقّت در آنچه ساخته اند خیلی به ذهنم این ادّعا را نزدیک کرد که نویسنده گویا واقعا با عالم اجنّه آشنا بوده است.
✋احتمالا یک تصویر سازی خیالی ساده که به خاطر خلاقیت ذهن نویسنده و تصویرگر باشد نیست!
⚪در ادامه دیدم دختر و پسرها کاملا با هم نقش ایفا میکنند. گویا هیچ جنسیتی در کار نیست! بارها این را در فیلمها و انیمیشنهای جدید دیده بودم.
💡به ذهنم خطور کرد نسل جدیدی دارند میسازند که در حال عبور از مفهوم جنسیت است. دارد این نقشها را به گونه ای حذف میکند!
👈وقتی آدم در عالم خیال و نه واقعیّت غوطه ور میشود چون دیگر چندان با واقعیّتها کاری ندارد زمینه برای تفاوت نداشتن دختر و پسر مهیّا میشود.
👈گویا فرقشان تنها در کیفیت صدا و قیافه است و لاغیر! اینها هم از تبعات خیال زدگی است. در عالم خیال جنسیت قابل حذف شدن است. روابط دختر و پسر امری طبیعی است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۶)
«دارویی معنوی به نام خلوت»
🔹یکی از دانشجویان نخبه متأسّفانه مبتلا به بیماری عقیدتی مهلکی به نام کفر و الحاد و سپس بیماری های اخلاقی و روانی زیادی شده بود. اثر فرسودگی، پژمردگی و تاریکی در وجناتش هویدا بود.
✋گاهی آدم دلش به درد می آید! آخر چه بدی از خدا و اولیائش دیدیم که اینگونه شدیم! از اینها جز خوبی و پاکی و دعوت به صلاح چه چیزی به ما رسیده؟! دین و عوالم طهارت و زلالی اش را درک نکردیم و الا ظلمات را بر آن ترجیح نمیدادیم.
⛔راستی که بیماری های عقیدتی از همه ی بیماری ها خطرناکتر اند! از سرطان و ایدز میتوانند بدتر باشند. طول میکشد عمق این حقیقت را انسان درک کند.
👈ماها به دلیل کوته نظریمان در ابتدا فکر میکنیم مشکل اساسی همین فقر و نداریهای اقتصادی است! مقداری که شعورمان بالاتر میرود و برخی حقائق را درک میکنیم متوجّه میشویم مریضی بدن بسی رنج آورتر از فقر است!
👈باز مقداری که شعورمان بالاتر میرود و برخی حقائق را درک میکنیم کم کم متوجّه میشویم مریضی قلب بسی رنج آورتر از مریضی بدن و فقر است!
👈به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام در وصایایش به امام حسن علیه السلام:
📖«یا بُنَیَّ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ»
⚪این دانشجو که در هر حال جوانی از خودمان است تا حدّ خودکشی رفته بود! خب اینها گوششان به موعظه و این حرفها دیگر بدهکار نیست! خودشان را دانشمند و دانا و کتاب خوان میدانند!
⬇
✋راستی به اینها و شبیه اینها باید چه گفت؟! آیا باید رهایشان کرد؟! چه دارویی را میتوان به این دسته از انسانها پیشنهاد داد؟!
👈باید چیزی گفت که نسبت به نظریّات اختلافی و امور دینی و... خنثی باشد! همه پسند و بی اشکال باشد. شخصی به این جوان دارویی به نام «خلوت» پیشنهاد داده بود.
👈اینکه شبها مثلا یک ربع در تنهایی و سکوت بنشیند و فکر کند! در مورد خودش! اینکه چه میکند و کیست؟! از گذشته با خود چه کرده و چه راهی را میخواهد طی کند!
👈دیگر هیاهوها را بخواباند و بدون هیچ تعارف و اصطلاح و تئاتر بازی کردنی به سؤالاتی عمیق در مورد خودش فکر کند! با خودش خلوت کند!
🔹این جوان گویا مدّتی از این معجون معنوی استفاده کرده بود و در اوّلین گامها فهمیده بود خودکشی به هیچ رو گزینه ی خوبی نیست. از این منظر و شاید امور دیگری با همین دستور اوّلیه ی خلوت سرپا شده بود. از آن مرحله ی خطرناک عبور کرده بود.
👈وقتی دستور خلوت دادیم دیگر چندان لازم نیست بگوییم در خلوت چه کند! آدمی، اصیل زاده است! تباری از عالم نور دارد. فطرتی پاک و عقلی نورانی دارد. بگذارید با خودش با فطرتش به گفتگو بنشیند!
⚪رفقا خلوت یکی از داروهای بسیار عمیق معنوی است. همه به آن در هر مرتبه ای که هستیم نیاز داریم. ولی مگر این دارو چه میکند؟!
✅خلوت ما را با خودمان تنها میکند! ما را متوجّه خودمان میکند! خلوت فطرتمان را بیدار میکند! وجدانمان را بیدار میکند. عقلمان را بیدار میکند! گوشمان را به سوی خطورات ملکی و الهامات غیبی باز میکند. همینها به ما حکمت و بصیرت میدهد.
✅وجدان بیدار شده ما را ملامت میکند و راه درست را نشان میدهد! امیال حق طلبانه و گرایشات عمیق غیبی اش را بیدار کرده و امیال نفسانی زودگذر و تسویلات شیطانی باطل را با آن کنار میزند.
✅اساس همه ی مشکلات ما در فراموش کردن خودمان است! خلوت زمینه ای برای توجّه هر چند ضعیف دوباره به خودمان است! شیطان بسیار از این دارو میترسد. همین است که با هر بهانه ای شده میخواهد خلوت را از بشر بگیرد!
👈امروزه که با ظهور دنیای مجازی دیگر کارش خیلی آسان شده! ولی باید بدانیم چاره ی کار ما در همه ی مراحلمان در خلوت است.
✅کسی که خلوت ندارد خودش را از دست خواهد داد! شیاطین و هوای نفس امانش نمیدهند! کسی که خلوت ندارد از وجدانش دور و دورتر میشود. کسی که خلوت ندارد آرامش ندارد!
✅کسی که خلوت ندارد دین واقعی نخواهد داشت! کسی که خلوت ندارد تضمینی ندارد! کسی که خلوت ندارد خطرناک میشود. کسی که خلوت ندارد به سمت پست فطرت شدن میرود.
✅کسی که خلوت ندارد کارش به جایی از دنائت و پستی میرسد که دیگر از خلوت هم فراری میشود! خلوتش را میکشد تا دیگر درد ملامت وجدانش را نشنود!
⚪رفقا مخصوصا با اینهایی که از دین و فطرت خیلی دور شده اند اگر مواجه شدیم اوّلین چیزهایی که به آنها بدهیم معجون خلوت باشد. چیزی هم نیست که در برابرش موضع بگیرند. محبّت و نوازشی کنیم اندک اندک مقداری از شربت گوارای خلوت به کامشان بچشانیم.
👈حالا برای خودمان هم همینطور است. همینکه به خلوت بنشینیم اوّلین چیزهایی که رهایمان نمیکند این است که بابا عالم صاحبی دارد! حساب و کتابی هست! قیامتی هست! معادی هست! موقفی هست! نبأ عظیمی هست! با خود چه کرده ای؟! چه میکنی؟! و...
👈ولی خلوت در آن مرحله اوّلیه که عرض کردم خیلی کلّی و مبهم است ولی باز مفید است. ولی در مراحل بعد برای شخصی که بسیاری از امور برایش حل شده معنایش بر اساس مفاهیم دینی به مرور تبدیل به اموری مانند ذکر، فکر و عبادت میشود.
👈آن روایتی که در وصیّت امیر المؤمنین علی علیه السلام آوردم ادامه دارد! شیخ طوسی در کتاب امالی دقیقا در فراز بعدی نقل میکند که امیر المؤمنین علی علیه السلام دستور خلوت را با ادبیاتی خاص به حضرت میدهد:
«يَا بُنَيَّ، لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ: سَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يُحَاسِبُ فِيهَا نَفْسَهُ، وَ سَاعَةٌ يَخْلُو فِيهَا بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ»
🔹اگر دیدیم آنقدر هم وضعیت خراب نیست دو داروی دیگر هم هست که خوب است مخصوصا به جوانان و دانشجویان و مانند آنها در کنار خلوت پیشنهاد کنیم. یکی موعظه شنیدن است و دیگر فقه دینی شنیدن است. با دین در لایه های عمیقتر مواجه شدن. اینکه خودشان را عادت بدهند که بشنوند!
👈اینها هم عجیب انسان را بیدار میکند. بسیاری را نجات میدهد. مشکل بسیاری آن است که حرف صحیح و خوب زیاد نشنیده اند! گویا نطق معنوی شان باز نشده است.
👈انسان وقتی بعد از خلوت اجمالی حرف بشنود خیلی برداشتها و توجّهاتش عمیقتر میشود. سابقا در بذل خاطر ۲۰۲ در زمینه ی روشنفکری تارزانی نکاتی در این زمینه بیان کردم.
👈همچنین در بذل خاطر ۴۰۳ از یک داروی مهم معنوی دیگر به نام یاد مرگ و کیفیت استفاده از آن مقداری صحبت شد.
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۷)
«اغراض ما بعد الطبیعة»
«چرا فارابی در تاریخ اندیشه برجسته شد؟!»
«أینَ الفارابیُّون!»
🔹کتاب ریطوریقای ارسطو را مطالعه میکردم. کتابی در باب خطابه است. مانند دیگر آثار او خیره کننده و حیرت آور است. راستی چگونه توانسته اینگونه عمیق و گسترده اینهمه احکام را استنباط کند؟!
👈با خودم گفتم این کتاب به تنهایی دریایی از نکات مفید است. ولی چرا فراموش شده؟! آیا اینها ابطال شده؟! نه این خبرها نیست! از اینها بشر گذر روان شناختی کرده! والا هنوز هم بسیار بسیار سودمند است.
✋متأسّفانه کتاب ریطوریقای ارسطو حتّی در تمدّن اسلامی نیز تقریبا مغفول واقع شده است. به آن توجّه مطلوبی نشده است
👈علمای اسلامی عمدتا به دنبال منطق با گرایش برهان و سپس طبیعیات و ما بعد الطبیعه ارسطو رفته اند. ولی خطابه در واقع نوعی روان شناسی فلسفی است. در آن از فرآیند اقناع سخن گفته میشود. موضوعی که همواره به آن بیش از جدل که با الزام و برهان که با اصابت و شعر که با تخییل کار دارد، سر و کار داریم!
👈مساله این نیست که خطیب و سخنور شویم! بلکه یک بصیرت و توصیف عمیقی از جریان شگفت انگیز شکل گیری عقاید و آراء و باورها در جامعه ی انسانی پیدا میکنیم. نوعی خود شناسی و انسان شناسی پیدا میکنیم!
🔸در ادامه ریطوریقای ارسطو را با کتاب خطابه شفای ابن سینا مقایسه کردم. دیدم همه اش را مخصوصا آنهایی که گمان میکردم برای خود ابن سینا است از ارسطو گرفته است
👈بلکه کتاب ارسطو مفصّلتر هم هست و نکات دیگری هم دارد. با این وجود گاهی نکاتی ابن سینا افزوده و یا مطلب را روانتر نموده و با تقریر بهتر و منسجمتری بیان میکند.
⬇
🔹یک سری هم زدم ببینم فارابی چه روایتی از ریطوریقا دارد؟! در کتاب منطقیّات بحث خطابه ایشان را خواندم. به همین مناسبت چند ساعت در کتب فارابی این مرد بزرگ تاریخ اندیشه ی بشر سیاحت کردم.
👈از کتاب خطابه تا برهان و جدل و شعر و دیگر کتابها تا ما بعد الطبیعه! واقعا از قلم روان، اتقان اندیشه و نکات بدیعی که بیان میکرد لذّت میبردم.
💭با خودم گفتم چرا دیگران اینگونه نیستند؟! آیا این به خاطر آن است که فارابی از همه دانشمندتر بود؟! با توجّه به تجربه ای که در محیطهای علمی داشتم حدس میزدم که احتمالا این امر بیش از آنکه معلول قوّت ایشان نسبت به اساتیدش یا دیگر فلاسفه ی آن زمانها بوده باشد به خاطر توفیق و سلیقه ی خاصی است که داشته و نوری است که در فهم و انتخاب او بوده است.
👈به کتاب شعر که رسیدم دیدم اینگونه شروع میکند که «قصدنا فی هذا القول اثبات أقاویل و ذکر معان تفضی بمن عرفها الی الوقوف علی ما أثبته الحکیم فی صناعة الشعر»
💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد که اساسا سرّ موفّقیت فارابی در نوع مواجهه اش با آثار ارسطو است. وی به جای آنکه خود را درگیر متون و پیچیدگی های ترجمه ها نموده و توانش را برای این دشواری ها صرف کند معمولا سعی نموده نگاهی توصیفی و بیرونی و کلان به آثار فلسفی داشته باشد.
👈لذاست که به دنبال شرح آثار ارسطو نرفته است. بلکه به دنبال نگاشتن آثاری مستقل با قلم خودش برای فکّ اقفال این متون رفته است. مقدّماتی نگاشته تا مطالعه ی آثار ارسطو و فهم اغراض او آسان شود.
👈اصول کلّی فهم فلسفه ی مشّاء را با بیان خلاصه و منسجم خودش آورده است. از این راه واقعا توانش را در خود دانش و نه حواشی آن صرف کرده و تأثیر عمیقی بر ذهن و اندیشه ی دیگران نهاده است.
✋نه اشتباه نکنید! معمولا سعی نکرده کتابی مستقلّ از کتب ارسطو و پیشنیان بنگارد. زیرا همین تلاش در نوشتن کتاب علمی مستقل نوعی تعلّق و اتلاف وقت برای انسان به بار می آورد.
👈بیشتر قلمش را در وادی نگاه بیرونی و کلان و ناظر به کتب ارسطو صرف کرده است. این هم یک آزادی عمل بیشتری به او داده است. نقطه ی خیلی حساسی را انتخاب کرده است.
👈به گونه ای بسان شریعه ای برای فهم فلسفه ی مشّاء با عباراتی بومی، روان، منسجم و متقن تبدیل شده است. همین رهایی از تعلّقات و آداب باعث شده که خطورات و ابتکاراتش را هم بتواند در لا به لای مباحث به خوبی بیان کند.
✅فارابی چه کرده؟! گره های بزرگ را برای استعدادهای بزرگ باز کرده است! توانش را صرف اثر گذاشتن بر روی اندیشه ها نموده است. خودش را معطّل عبارات ارسطو و کارهایی که از عهده ی دیگران نیز بر می آید نکرده است. خودش را وقف خود علم فلسفه کرده است.
👈شخصیت و استقلال دارد و خودش قلم را به دست گرفته و با حرّیت طور بحث را تنظیم نموده و همین باعث شده که نکات شیرین و بدیعی نیز در آثار او سر بیرون آورد.
👈به خاطر رویکردش خود را ملزم به بیان همه ی زوایای فلسفه ی مشّاء نکرده بلکه کتبش همگی بسان مقدّماتی در نگاهی بیرونی و تحریری کلّی از ابواب و کتب ارسطو است. از فنّ توصیف استفاده کرده است. این علم را از آن حالت وحشی و دست نایافتنی بودنش درآورده و رام و اهلی کرده است.
🔹به یاد کلام ابن سینا در خاطراتش افتادم. ابن سینا در خاطراتش تصریح میکند که وقتی به کتاب ما بعد الطبیعة ارسطو رسیدم آن را نمیفهمیدم! «ما کنت أفهم ما فیه و التبس علیّ غرض واضعه» در ادامه میگوید چهل بار آن را خواندم طوری که این متن طولانی را حفظ کردم ولی باز آن را نمیفهمیدم که مقصود از آن چیست! دیگر مأیوس شدم: «و قلت هذا کتاب لا سبیل الی فهمه»
✋این هم جالب است که به جای متّهم کردن کتاب فهم خودش را متّهم میکند؛ آنهم فهمی که آنقدر فهم نابغه ای است.
👈در ادامه میگوید روزی هنگام عصر در کتاب فروشی بودم که دلّالی کتابی را میفروخت. به من گفت آن را بخر ولی چون میدانستم این علم قابل فهم نیست قبول نکردم ولی گفت صاحب این کتاب انسان محتاجی است و آن را با سه درهم هم به تو میفروشم.
👈کتاب را که خریدم دیدم: «فاذا هو کتاب أبی نصر الفارابی فی اغراض کتاب ما بعد الطبیعة» بعد میگوید به خانه برگشتم و سریع شروع به خواندن آن کردم و در همان لحظه یک دفعه: «انفتح علیّ فی الوقت أغراض ذلک الکتاب»
👈بعد خود ابن سینا نکته اش را هم میگوید؛ میگوید چون این کتاب را اساسا حفظ بودم و تا اغراضش را برای من گشود همه اش را خودم دیگر یکباره فهمیدم.
⬇⬇
⚪در ادامه میگوید خیلی خوشحال شدم و روز بعد مال زیادی را برای تشکّر از درگاه الهی به فقراء صدقه دادم. نکته ی جالب در این حکایت آن است که اساسا امثال ابن سینا یا نظیر او یا بسیاری از اذکیاء نیازی به شخصی ندارند که همه چیز را به آنها بگوید. آن گره های اصلی و اغراض نهفته و مهم را باید برای آنها گشود.
🔻به تعبیر امیر المؤمنین علی علیه السلام نسبت به همام: «هکذا تصنع المواعظ البالغة بأهلها»؛ فارابی از آنهایی است که به علمای اسلامی نسبت به فلسفه ی مشّاء مواعظی بالغه نمود. اگر او نبود ابن سیناها شاید نبودند. این آن هنر فارابی بود که کار کمی هم نبود🔺
👈در ادامه کنجکاو شدم و کتاب اغراض ما بعد الطبیعة ای که اینگونه فهم ابن سینا را متحوّل کرده بود به دقّت خواندم. دیدم کتابی کوچک شاید در حدّ ۱۵ صفحه یا کمتر است. ولی از آن اموری است که معمّا چون حل شود آسان شود.
👈امور بسیار ساده ی اوّلیه ای که نوع مشتغلین به فلسفه مشّاء امروزه آن را در همان ابتدا میدانند بود. ولی اینها آن زمان اصلا روشن نبود. ابتدای کتاب تذکّر میدهد که فقط به دنبال فکّ اغراض است:
📖«قصدنا فی هذه المقالة هو أن ندلّ علی الغرض الّذی یشتمل علیه کتاب ارسطو المعروف بما بعد الطبیعة»
👈اینکه ربط الهیّات بالمعنی الاخص و الهیات بالمعنی الاعم چیست؟ اینکه موضوع این علم چگونه است و این مسائل چطور به هم پیوند میخورند. فرق بین علوم جزئی و کلّی چیست؟
👈وجه تسمیه ای آن چیست؟! مسائل آن چیست و غرض کلّی تک تک مقالات آن چیست؟! در انتها هم میگوید: «هذه هی الابانة عن غرض هذا الکتاب و اقسامه»
🔹فارابی چه کرد؟! فارابی فلسفه ی مشّاء را اهلی کرده و برای مسلمین قابل دسترسی و بومی نمود. قرائت منسجمی از آن ارائه نموده و نقاط حساس غیر ملائمش را با اسلام با ابراز نظریّات نوین از میان برد. زمینه را برای ظهور ابن سینا مهیّا کرد. ولی ابن سینا چه کرد؟ ابن سینا راه دیگری رفت. یک دوره افکار مشّاء را به قلم خودش به شکل دقیق و جزئی نگاشت و مسلمین را از رجوع به کتب ارسطو و شرح پیشینیان بی نیاز کرد. دیگر نام ارسطو و اسمهای عجیب و غریب یونانی را شست و عطر و بویی اسلامی در فضای آن ایجاد نمود. خودش بر کرسی ارسطو نشست.
👈از همین رو شاید بهتر بود ابن سینا را به جای فارابی معلّم ثانی میگفتند. فارابی به هیچ روی جای ارسطو را نگرفت ولی ابن سینا واقعا خواست جای ارسطو را بگیرد. نامش را به گونه ای حذف کند. دیگر بازار کتب ارسطو و شروح اتباعش در حوزه ی اسلامی کساد شد و متروک گشت.
👈ولی باز حقیقتا ورای تغییرات نه چندان زیادی که توسّط فارابی و ابن سینا اعمال شده بود این ارسطو بود که در پس پرده ی عبارات ابن سینا در همه جا حاضر است. همان امری که بعدها توسّط شیخ اشراق در ما بعد الطبیعه و سپس ملاصدرا مورد بازبینی قرار گرفت.
🔹آری گویا امثال فارابی و ابن سینا از آنانی بودند که در آن برهه های خاص هجوم علوم غربی به حوزه ی اسلام برانگیخته شدند و ضمن برخورد باز و فعالانه سعی نمودند ضالّه ی مؤمنین که همان حکمت است را مقتدرانه از دست اهلل ملل دیگر گرفته و آن را اسلامی سازی و بومی سازی کنند.
👈خودشان به بزرگترین دانشمندان این علوم تبدیل شدند و آن را ابزاری بزرگ در جهت تأیید دین الهی قرار دادند. این امر دقیقا آن چیزی است که امروزه نیز مورد نیاز ماست. ما امروزه به سه چیز نیاز داریم؛
👈اوّلا یک نهضت ترجمه ی دقیق و حساب شده. بهترین ترجمه ها را از مهمترین کتب امروزی باید خود حوزه و مراکز تولید فکر بیرون بدهند.
👈در ادامه به افرادی نظیر فارابی ها نیاز داریم که علوم غربی و علوم نوین مخصوصا در حوزه ی علوم انسانی را عمیق یاد گرفته و با احاطه با علوم سنّتی و حوزوی و فلسفی خودمان آن را ترجمه ی علمی نموده و با کاری تطبیقی اغراض کلّی این نظریّات نوین و نسبتش را با علوم خودمان بیان کنند.
👈در گام سوّم به امثال ابن سیناهایی نیاز داریم که با فهم این اغراض خودشان فضای علوم مختلف را به دست گرفته و مستقلا نظریه پردازی کنند.
⬇⬇⬇
⚪متأسّفانه امروزه خلأ امثال فارابی ها جدّی است. یکی از برادران نخبه ی حوزوی که برای یادگیری برخی رشته های علوم غربی به دانشگاه رفته بود و تقریبا از سرآمدان آن رشته در کشورمان شده بود اخیرا دیدم در قم دوره ای برای بیان فلسفه ی تحلیلی ایجاد برقرار کرده است.
👈وقتی از مطالبی که بیان فرمودند مطّلع شدم با لسانی طلبکارانه به خود گفتم ما برای اینها شما را به دانشگاه نفرستادیم!😊 شما که گویا دارید حرفهای همانها را با همان ادبیات آنها برای ما تکرار میکنید!
👈ما که نباید سر این چیزها وقت بگذاریم. قرار بود شما بروید و این مطالب را بومی کنید و به شکل تطبیقی با زبان علمی خودمان برایمان باز سازی کنید که دقیقا اینها کجای علوم ما را معیوب دیده اند که اینگونه گفته اند!
👈شما باید برای ما مسأله سازی کنید و نظرات نوین را با زبان خودمان بیان نمایید و این مسائل را در درسهای خارج و محافل حوزوی سرازیر نمایید. کاری شبیه کار فارابی انجام دهید.
👈بعد از آن دیگر افرادی در مرحله ی کار ابن سیناها کم نیستند. نخبگان حوزوی کم نداریم. آن چه نیاز داریم نوعی ترجمه ی ترجمه است. بومی سازی مباحث است. ترجمه ی حوزوی و برگردان علمی این نظریّات است. به گمانم علوم حوزوی آنقدر ظرفیّت و غنا دارد که توان چنین ترجمه و مقابله ای داشته باشد.
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۸)
نقدی بر دو مغالطه رایج در حجاب: «تو نگاه نکن!» و «شما مرض نداشته باش!»
🚗پشت یک تراکتور😐 در حال رانندگی بودم! آخر مرد حسابی این دیگر چیست با خودت به خیابان آوردی؟! این برای جایی است که وسایل نقلیه عمومی نباشد! سبقت که گرفتم دیدم مأمور راهنمایی رانندگی دستور توقّف داد!
👈فکر کردم با من است ولی دیدم با تراکتور است!😊 با خود گفتم این به خاطر آن است که رانندگی با تراکتور در چنین جایی ممنوع است!
✋ولی چرا؟! راننده ی تراکتور که با سرعت پایین و در خط مناسب و درست رانندگی میکند! من هم که حواسم هست! پس چرا ممنوع است؟!
💣دیدم دلیلش این است که درست است که مشکلی نیست ولی مسأله آن است که در چنین خیابانهایی که محلّ رفت و آمد عموم وسایل نقلیه است آمدن وسیله ای مانند تراکتور خطر آفرین است.
👈 اصلا آدم میبیند دلهره و اضطراب پیدا میکند! زمینه ی بروز اتّفاقات ناگوار است. هر چند راننده ی تراکتور مراقب باشد و منظور بدی نداشته باشد ولی شاید دیگران نتوانند کنترل مناسبی در مواجهه با آن پیدا کنند! اگر هم مراقب باشند به شکلی حرکت قسری است و آخر کار دست ملت میدهد. مخصوصا بانوانی که تسلّط مناسبی در رانندگی ندارند.
✋به نظرتان آیا راننده ی تراکتور میتوانست بگوید: «تو از جادّه ی دیگری برو تا نبینی!» یا بگوید: «اختیار خودرو خودم را دارم!» یا بگوید: «شما به فکر آن باش اشتباهی رانندگی نکنی و به من نخوری!»
💡به ذهنم خطور کرد حکایت این تراکتور و جریمه شدنش دقیقا پاسخ بانوانی است که هنگام حضور در صحنه ی عمومی جامعه حجاب مناسب را رعایت نمیکنند و میگویند «تو نگاه نکن!»؛ میگویند: «اختیار بدن خودم را دارم!» میگویند: «شما مریض نباش!»
👈به اینها باید گفت شما با سر و وضع نامناسبت در جادّه های روابط اجتماعی احتمال خطر را بسیار بالا میبری! زمینه ی بروز اتّفاقات ناگوار ایجاد میکنی! باعث تصادف روح ها و مجروح شدن جانها میشوی!
👈تنها که نیستی که اختیار رفتار خودت را داشته باشی! رفتار تو هر چند نیت بدی هم نداشته باشی تبعات بد اجتماعی دارد! آسیب زا بودن رفتار تو تنها تابع نیت تو که نیست! از همینجاست که اگر قانون میتواند مقرراتی برای رانندگی بگذارد میتواند برای حجاب تو که بر دیگران اثر گذار است مقرراتی وضع کند.
✅حجاب یعنی با خودرو متعارف شخصی در خیابانهای عمومی تردد کن! با خودت تراکتور و هجده چرخ بیرون نیاور! خودت هرچقدر خوب هم باشی وسیله ات خطر آفرین بلکه خود خطر است!
✋حالا حدود حجاب متناسب با فرهنگ و باورهای هر ملتی تعیین میشود. حدود آن حجابی که دین اسلام میگوید قبل از آنکه دستوری تعبدی باشد ارشاد واضح عقلانی است.
🔹اما در مورد این نکته که: «شما مریض نباش!» باید مقداری به بانوان حق داد. یک سوء تفاهمی در اینجا وجود دارد که باعث میشود اینگونه بگویند. سابقا در بذل خاطر ۲۲۸ آن را توضیح دادم.
✔اینها گمان میکنند مردان میتوانند جنبه ی زیبایی بانوان را از جنبه ی جذابیت جنسی تفکیک کنند! به همین دلیل گمان میکنند حجاب بد آنها شهر را زیبا میکند و دیکران لذت برده و آنها را تحسین میکنند؛ خیال میکنند تأثیر بدی بر دیگران ندارد مگر برای مردهای مریض هرزه!
✔این هم ریشه در یک سوء تفاهم عمیقتر دارد! آن هم اینکه زنان معمولا رابطه جنسی را در فضای محبّت و عشق برای خود معنا میکنند. نمیدانند در عالم مردان چنین ملازمه ای برقرار نیست و میتوانند بدون داشتن عشق و محبّتی تحریک جنسی شده و به راحتی تن به مقاربت جنسی دهند.
✋اگر بدانند خودشان را مقداری جمع میکنند! چون نوعا از نگاه هرز بدشان می آید! بلکه از آن احساس خطر میکنند! زیرا خودشان را طعمه ای احتمالی برای افراد ناشناس و بعضا بیماری میبینند که شناختی از آنان ندارند.
👈همین است که واقعا گمان میکنند چرا باید برای عدّه ای معدود و مریض پوشش خود را دشوار کرده و زیبایی های خود را آشکار نکنند! در اینجا هم باید گفت بر اساس نگاه شما در واقع نوع آقایان دیگر باید بدانید که مریضند! تعداد اندکی نیستند!
👈در جوامع غربی هم گزارش شده که نرخ تجاوز در فصول سرد سال که زنان پوشش بیشتر بر تن میکنند و حجاب بیشتری دارند به مراتب پایینتر از فصول گرم سال است.
✋حالا گیریم جماعت مردان همه مریضند! حال که در جماعت مریضان زندگی میکنید پس باید قوانین بیمارستان را رعایت کنید!😐 بیمارستان هم قوانین خودش را دارد! بوق زدن و آلودگی صوتی و جلب توجه آزار دهنده در حریم بیمارستان ممنوع است!
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۹)
«ارزش یقین»
«مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ»
🔹در کتابخانه چشمم به کتاب «زمان و سرمدیّت» اثر فیلسوف انگلیسی والتر ترنس استیس افتاد. استیس از جمله فیلسوفانی است که تحقیقات جالبی در حوزه ی عرفان انجام داده است.
🔸همینطور کتاب را گشودم و چشمم به فرازی از فصل هفتم کتاب در «حقیقت، واقعیّت و توهّم» افتاد. به تعبیر استیس که خود تحقیقات گسترده و موردی زیادی در زمینه تجربیّات عرفانی انجام داده:
📖«به حکم همه ی شواهد و مدارک در لمحه ی اشراق عرفانی حس یا احساس کاملا مقاومت ناپذیری از یقین وجود دارد. گفته میشود که این قوی ترین، قانع کننده ترین، الزام آورترین و قاطعانه ترین تجربه و حالی است که نفس انسان قابلیت آن را دارد. این حال را انکار نشاید همانگونه که گردباد را هنگامی که رهگذر را در باد شدیدش گرفتار میسازد نمیتوان انکار کرد! نفس آدمی کاملا اطمینان می یابد»
💡به ذهنم خطور کرد اساسا گمشده ی بشر همین یقین است! همه مشکلش در همین یقین است. آدمی تشنه ی چنین حالت نابی است. لذّتی وصف ناپذیر دارد.
👈سرّ بیقراری ما آن است که تشنه ایم! مدّتهاست که تشنه ایم! تشنه ی یقینیم! خودمان هم نمیدانیم! تا به وادی یقین نرسیم آرامش پیدا نمیکنیم! ساحل نجات ما در میان امواج پر تلاطم اضطراب و خوف و حزن از بدایات وادی یقین آغاز میشود.
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد اساسا حس گرا و مادّی گراها و منکرین عالم غیب نیز تشنه ی یقین اند! مگر در حس گرایی چه چیزی را تجربه کرده اند که به خاطر آن منکر اموری میشوند که آن را ذهنی مینامند؟!
⬇
🔹در حس و مادّی گرایی نیز لمحه ای از یقین تابیده که اینگونه بی تابشان کرده! اینها هم میگویند ما دنبال یقین هستیم و غیر از این یقینی در کار نیست! مشکل این بیچاره ها آن است که بدون دلیلی یقینی مدّعی شده اند که جز یقین حسّی یقینی دیگر در کار نیست!
👈 همه ی انبیاء الهی آمده اند که به آنها بگویند ورای این عالم حسّی عالم ها در کار است! خبرها و نبأ عظیم در کار است! یقینها در راه است!
✔میخواهم چه بگویم؟! میخواهم بگویم آنهایی که منکر عالم غیب و نبوّات و دین هم میشوند در واقع در حال اصرار بر ارزش یقین اند! اینقدر ارزشمند است که نفیش هم اثباتش است! این بیچارگان هم میگویند چرا نقد را به نسیه بفروشیم؟! یقین برتر از ظنّ و گمان است! انبیاء و اولیاء الهی نیز که اینگونه دلسوزانه آنها را دعوت میکنند نیز اصرار بر ارزش یقین دارند! میگویند یقینی تر از هر یقینی در راه است. به واسطه ی یقین کوچکتر یقین بزرگتر را ذبح نکنید! گمشده ی شما همان یقین بزرگ و نبأ عظیم است.
👈این یقین همان است که فلاسفه و ارسطوها نیز آن را در ذهن و بالاتر آمدن از خطابه و جدل میجستند! در کتاب برهان دنبالش بودند! اینها هم هم نمیدانستد که آن یقین بسی والاتر از آن است که در ذهنها از آن خبری باشد! سایه ی یقین را با حقیقتش اشتباه گرفتند.
👈و ما سرگشتگان وادی ظلمت و کفر چه خبر از عوالم نور و وادی یقین داریم؟! ما تشنگانی که تمام عمرمان له له زنان در پی آب گوارای یقین بودیم و جز سراب و مشتی اصطلاحات و امور خسیسه چیزی ندیدیم!
👈آیا میشود که در وقت سحر و ظلمت شبی هم به ما از آن آب حیات و شراب یقین بنوشانند؟! از آن حوض کوثر معرفت ناب هم به ما بنوشانند!
ما یعدل الدنیا جمیعا کلها
من حوض احمد شربة من ماء
⚪از قطعی ترین مضامین روایی شیعه از ائمه اهل بیت علیهم السلام این مضمون است که هیچ نعمتی برتر از نعمت یقین نیست! همان نعمتی که هیچ چیزی کمیاب تر از آن در میان بشر وجود ندارد! کبریت احمر است! «مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ» و «مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ»؛
👈ولی منظور از یقین چیست؟! یکی از بزرگان شیعه به نام یونس بن عبدالرحمن که به خوبی متوجّه اهمیت این روایات شده بود نزد امام رضا علیه السلام حاضر شد!
👈امام رضا علیه السلام حدیث امام باقر علیه السلام را در زمینه اینکه هیچ نعمتی کمتر از یقین قسمت و روزی انسانها نشده را بیان کردند. یونس بلافاصله پرسید این یقین کدام یقین است که اینقدر نعمت بزرگی است؟!
👈امام رضا علیه السلام فرمودند خود امام باقر علیه السلام آن را تفسیر کردند. این یقین بالاترین یقینهاست که همان ابعاد مختلف معرفة الله است؛ همان عارف شدن است:
📖«قُلْتُ فَأَيُّ شَيْءٍ الْيَقِينُ قَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ»
🔸ولی راه وصول به این یقین چیست؟! در چندین روایت با اسناد بسیار معتبر آمده که این نوع یقین که بالاترین گشمده ی همه ی انسانهاست جز با طیّ یک مسیر چهار مرحله ای قابل وصول نیست.
👈ابتدا با اسلام آغاز میشود! اسلام حقیقت عظیمی دارد! بیرون از آن از یقین نهایی خبری نیست! ورود به اسلام همانا و شروع مسیری که سر از نهایی ترین کمال انسان در می آورد همانا! بعد از آن مرحله ی دوّم مرحله ی ایمان است!
👈ورود به مرحله ی قلب و باور راستین! ایمان در اینجا نوعی اطمینان اوّلیه قلبی و باور اجمالی به حقّانیت دین الهی است. مرحله ی سوّم مرحله ی تقوا است! مرحله ای است که انسان در صحنه ی عمل نیز آثار ایمانش را مدام سرایت میدهد؛
👈مرحله ای است که به طور جدّی دست به کار شده و در فضای ایمانی شروع به عمل صالح و سپس اخلاص و پاک کردن نیّتها میکند. مدّتی که انسان حقیقتا وادی تقوا را طیّ کرد و حقیقتا عبادت کرد اگر فضل الهی نصیب او شود بارقه ها و لمعه های یقین اندک اندک بر قلب انسان خواهد آمد.
👈بدایات وادی یقین آغاز میشود. همان حالاتی که تازه آدمی گویا میخواهد سیراب شود. تازه میفهمد تا کنون گویا هیچ نداشته و کسی که آن را ندارد چه دارد؟!
📖«الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ»
🔹رفقا در دعاهایمان از خدا چه بخواهیم؟! همه ی ما برترین نعمتها را طلب میکنیم! اگر چنین است باید بدانیم از خدا باید برترین ها را بخواهیم. از خدا یقین بخواهیم! از خدا خودش را بخواهیم! زیارت که میرویم! مشهد یا کربلا میرویم! مسجد و نماز جماعت میرویم! امام زاده ای میرویم!
🙏هر جایی که مظانّ استجابت دعاست ناله کنان یقین بخواهیم! بخواهیم روزی و قسمتمان کنند!
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۰)
«شکوه یک آلو سیاه»
«ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی»
🔹آلو سیاهی از یخچال برداشتم؛ شستم و با خود به اتاق مطالعه آوردم. شروع به خوردنش که کردم این آلوچه خوش مزه گویا برایم جلوه کرد. گویا گفت میدانی مالک من کیست؟!
🔸میدانی من را از باغ چه صاحبی چیده اند و اینگونه کریمانه سر سفره ی انعام چه کسی نشسته ای؟! میدانی آنچه میخوری صاحب دارد و باید از او تشکر کنی؟! من مال خدا هستم.
🔹یک دفعه احساس شکرگزاری شیرینی پیدا کردم و سجده ی شکر کردم. یک حس مهربانی و دست نوازشی در شیرینی این آلو سیاه همراه بود. گویا کسی با احترام ما را بر سر سفره ای دعوت کرده و اموالش را در اختیارمان قرار داده تا استفاده کنیم! با لحنی مهربان ندا میکند:
💕«کُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُم»💕
🔸چقدر احساس تشکّر وجودمان را میگیرد! خدایا تو واقعا مالک این آلو سیاه بودی! اصلا انگار تا حالا نمیدانستم! ممنون که آن را به من هدیه دادی! ممنون که اینقدر لطف و محبّت داری!
🔹آدم دوست دارد گاهی فقط حمد و ثنا بگوید و سپاسگذاری کند! خدایا برای همه چیز شکر! تو چه قدر کریمی! چقدر مهربانی! چقدر بخشنده ای! بی اختیار به یاد این فراز از دعای عرفه ی سیّد الشهداء امام حسین علیه السلام افتادم:
📖«يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَ قَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَ يَعْبُدُونَ غَيْرَهُ وَ قَدْ حَادُّوهُ وَ نَادُّوهُ وَ كَذَّبُوا رُسُلَه»
✔رفقا یکی از اموری که در خداشناسی خوب برایمان جا نیافتاده آن است که خدا را خیلی دور لحاظ میکنیم. نوعی تنزیه نادرست در ذهنمان جای باز کرده است. از آن جنبه ی به اصطلاح تشبیه و از آن خدای در صحنه و قریب غافلیم! از آن نسبت شریفه ی اشراقیه و آن حقیقت بزرگ حبل الوریدی غافل غافلیم. خدای ما خدای نزدیک است. خدایی است که اگر او را بخوانیم میشنود و جواب میدهد. خدایی است که هر جایی هستیم با ماست و در دل همه ی مخلوقاتش جلوه کرده است.
✔رفقا یک فرهنگ غلطی بین ما جا افتاده است! گمان میکنیم فقط هر بار که گناه میکنیم باید به یاد خدا بیافتیم! یا از آن طرف هر وقت به یاد خدا می افتیم باید سریع شروع به معذرت خواهی کنیم! تنها به یاد خدای غافر و توّاب بیافتیم! فقط بگوییم خدایا غلط کردیم! نخیر! نسبتهای ما با خدا بسی فراوانتر عمیقتر از این نسبت است: «هر سر موی مرا با تو هزاران کار است»😢
🔹تصویر غلطی در خداشناسی نداشته باشیم. یک خدای خشمگینی که قرار است ما را به جهنّم ببرد برای ذهنمان نسازیم! نسبتمان را با خدا صرفا نسبت کسی که میخواهد از جهنّم فرار کند قرار ندهیم! استغفار خیلی مهم است ولی همه چیز نیست.
🔸رابطه ی ما با خدا عمیقتر و متنوّعتر است. رابطه ی ما با خدا فقط رابطه ی معامله گری و حساب و کتاب برزخ و قیامت هم نیست. گاهی بنشینیم و به مهربانی خدا فکر کنیم و با خدای مهربان حرف بزنیم. گاهی بنشینیم و ذکر خدای منعم را بگوییم. گاهی ذکر خدای قادر متعال را بگوییم. و گاهی نیز ذکر حیّ قیّوم را بگوییم.
🔹رفقا خدایی که در قرآن کریم و کلام اهل بیت علیهم السلام و حمد و ثنای خطبه ها و صحیفه ی مبارکه ی سجّادیه به ما معرّفی شده و با او ارتباط گرفته شده و صحبت میشود خیلی فراتر از آن خدایی است که ما عادت کرده ایم با او ارتباط بگیریم. ارتباطهای متنوّع و عمیقی مطرح میشود که ما از آن غافلیم.
🔸در دل این آلوچه ی سیاه هم میشود با خدا ارتباط گرفت. لذّت برد و از شکوه آفرینش به وجد آمد. لذّتی بسیار عمیقتر از لذّتهای دیگر برد. همین است که این اشعار سنائی بزرگ همواره برایم جذّاب و زیبا بوده است. چه زیبا با خدا به صحبت نشسته و مشغول حمد و ثنای الهی است:
ملكا ذكر تو گویم كه تو پاكی و خدایی
نروم جز به همان ره كه توام راهنمائی
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم كه به توحید سزائی
تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
احد بیزن و جفتی، ملك كامروایی
نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی، تونصیر الامرایی
تو حكیمی، تو عظیمی، تو كریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی
بری از رنج و گدازی، بری از درد ونیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی
بری از خوردن و خفتن،بری از شرك و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطائی
نتوان وصف تو گفتن كه در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نیایی
نبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی، نه بكاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بكاهی، همه كمّی تو فزایی
احدٌ لیس كمثله، صمدٌ لیس له ضدّ
لِمَنْ المُلك تو گویی كه مرآن را تو سزایی
لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۱)
«در مباحثه با مخالفان سیاسی مؤمنی که قانع نمیشوند چه کنیم؟»
🔹با یکی از برادران فاضل و دلسوزمان بارها بحث سیاسی کرده ام. چون همدیگر را میشناسیم زود قهر نمیکنیم و نسبت به هم تهمتی وارد نمیکنیم. سعی میکنیم ادب و احترام هم را نگاه داریم. همین باعث شده که مباحثاتمان ادامه پیدا کند.
👈سری قبلی بحثمان طوری شد که دیگر احساس کردم اصلا نمیشود در این ذهن نفوذ کرد! اصلا گویا در دو قارّه هستیم! سیم پیچی ذهنمان متفاوت است. متوجّه شدم نمیشود به این سادگی ها او را همفکر کرد.
👈حدس زدم که از بچگی در فضای خانوادگی که اساسا متفاوت با آن چیزی است که من تجربه کرده ام رشد کرده. پرسیدم و دیدم درست حدس زده ام! ولی با اینها باید چه کرد؟! آیا باید نا امید شد؟! قطع رابطه کرد؟!
💡به ذهنم خطور کرد که نیاز نیست تلاش کنم با هم هم فکر شویم. اصلا گویا مصالح و رحمتهایی در این اختلافات هست. بلکه باید تلاش کنم عوارض ناشایست این غیر هم فکر بودن از بین برود.
🔹همین شد که اینبار به ایشان سه نکته عرض کردم. یکی اینکه اشکالی ندارد اینقدر افکارت با من فرق دارد. این میتواند امری طبیعی باشد. ولی این طبیعی نیست که تو به واسطه ی این افکارت در بین مؤمنین بد نام شده ای! انگشت نما شده ای! گویا ضدّ انقلاب و معاند معرّفی میشوی!
✋چرا اینگونه رفتار میکنی! چرا با اینها بحث میکنی! افکار خودت را داشته باش ولی بدان میتوانی اینگونه بد نام هم نشوی. تو قرار است با اینها زندگی کنی و با اینها معاشرت کنی! اینها را که نمیتوانی از دست بدهی و یا تغییرشان بدهی. مانند بازوان و اقوام تواند!
🔹نکته ی دوّمی که عرض کردم این بود که تا کنون با هم خیلی بحث کرده ایم! لااقل هدف بنده در این بحثها این بود که نشان دهم که گمان نکنی طرف مقابل هم هیچ پاسخی ندارد بگوید! نمیتواند هیچ بحثی در برابر شما ارائه بدهد. بی منطق و دیوانه است! نخیر! خودت فهمیدی که واقعا با شخصی مواجه هستی که آدم مغرض یا ساده و ساده لوحی نیست ولی کاملا متضادّ با تو فکر میکند و امور را تحلیل میکند.
👈حال که چنین است طرف مقابلت را لزوما و همواره متّهم نکن و بدان اختلاف ریشه دار تر و عمیقتر است. نوعی اختلاف پارادایمی است. به مبانی عمیقتر برمیگردد. و الا معنا ندارد که با شواهد واحد اینقدر ما اختلاف نظر داشته باشیم.
👈حال که چنین است بدان اگر قرار است به نتیجه ای برسیم باید برگردیم به آن ریشه ها و در این صحنه ها و این مثالها و این نواقص و کاستی ها سعی نکن حقیقت موضع خودت را اثبات کنی. اینها اکثرا قابل تأویل و یا قابل نقد است.
👈لااقل دیگر قبول کن طرز فکر دیگری هم هست که افرادی مطّلع، منصف، دلسوز و دقیقی به آن معتقدند. پس به سادگی دست به تشنیع طیف مقابل و ادّعای بی منطق بودن آنان نزن.
🙏پس ان شاء الله زمانی برویم از آن ریشه ها و مبانی عمیقتر بحث کنیم و این جزئیّات را رها کنیم. اینجاها ما و شما نمیتوانیم همدیگر را مجاب کنیم. لااقل به این بلوغ برسیم که اختلافمان عمیق و ریشه ای است نه سطحی و ظاهری که مدام از هم تعجب کنیم و همدیگر را به بی انصافی متهم نکنیم.
🔹نکته ی سوّمی که عرض کردم این بود که هر اندیشه و طیفی انسانهای سفیه و بی کلّه ی خودش را هم دارد. عدّه ای که هم در جناح حزب اللهی هستند و هم در جناح مقابل. این هم امری طبیعی است. اصلا اینگونه طراحی شده است. قرار نیست هر کسی از روی عمق بصیرت همه چیز را فهمیده باشد. در کنار حکما گاهی سفیهانی هم که دورش سینه میزنند هستند:
📖«هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ وَ ذَلَّ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ يَعْضُدُه»
👈حال که چنین است پس با اینها از این بحثها نکن! این بی کله های طیف رقیب را برهان حقانیت خود قرار نده! برو با افراد صاحب فکر و منصف طیف مقابل بحث کن. با اینهای دیگر اگر بحث کنی خودت را خراب کرده ای! با اینها باید مدارا کنی! با اینها گاهی باید تقیه کنی! با اینها باید زندگی کنی!
👈ضرورتی ندارد چون با بسیاری اختلاف نظر داری با همه درگیر بشوی! روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد! اگر اینطور بود خود انبیاء و اولیاء الهی باید همه ی ما را طرد میکردند زیرا هیچ کدام آن معرفت آنها را نداشتیم
⚪دیدم این سبک بحث مفید بود. اینکه این اختلافات باعث تفرقه و دوری مؤمنین نشود. اینکه باعث آن نشود که به سرعت به طرف مقابل تهمت بزنیم. و اینکه بدانیم مباحث را باید عمیقتر و ریشه ای تر کنیم. و اینکه در نهایت باید هنر زیستن با هم و بلوغ بحث را پیدا کنیم. مدارا کردن را یاد بگیریم. از بودن با هم لذّت ببریم.
👈اگر اینطور شد اساسا بسیاری از اندیشه ها هم به مرور به هم نزدیکتر میشود. خلاصه اش میکنم. اگر اختلاف افکار امری طبیعی است ولی تفرقه لزوما امری طبیعی نیست.
👈میتوان در حوزه ی ایمانی اختلاف افکار داشت ولی تفرقه ای نیز رخ نداده و با هم از روی دلخوشی و محبّت زندگی کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۲)
«ماجرای یخ فروشی»
«دلخوشی های حضور مقدّس»
🔹ابو الزوجه ما شبهای عرفه روضه میگیرد. رفتم برایشان یخ بخرم! آخر رودخانه قم که دیگر به جادّه کاشان میرسد یک یخ فروشی بود. دو قالب بزرگ یخ گرفتم و خواستم پولش را حساب کنم.
🔸داخل یک چیزی شبیه بشکه نوشابه و نوشیدنی انداخته بود! خنک خنک! ولی در فکرش نبودم؛ اگر وقت و حوصله اش بود و چند نفری بودیم لذّت بخش بود! همینکه خواستم حساب کنم دیدم کارت پول جا مانده! ماندم چه کنم!
🔹مقداری دستپاچه شدم؛ خواستم با تلفن همراه بفرستم که نمیشد! در کمال تعجّب برادرم را دیدم که با فرزندانش که ساکن تهرانند برای روضه به قم آمده و راهشان را گم کرده اند و از اینجا سر در آورده اند!
🔸ماشینشان را کنارم پارک کردند و فرزندان دوقلویش بیرون آمدند! یک دفعه آن فضای گرفته ی انتهای رودخانه و نداشتن کارت پول و عجله و... تبدیل شد به یک فضای شاد و محبّت آمیز دیدن عزیزان و رفتن در دل خاطرات و پیوندهای عاطفی!
🔹هم آنها خیلی تعجّب کردند و هم من! پیاده شدند روبوسی و احوالپرسی کردیم! نوشیدنی هم ایشان برای همگی خریدند و جایتان خالی خنک تَگَری خوردیم. نمیدانم اسمش چه بود! تخم شربتی با طعم میوه!
🔸با فروشنده هم مقداری بگو بخند کردم و برادرم پشت سر من افتاد تا راه را نشان بدهم و به سمت روضه برویم.
💡همین بود که گویا توجّهی عمیق وجودم را گرفت! بی دلی در همه احوال خدا با او بود! ای بیچاره ی غافل! همه جا و در دل همه ی مشکلات آن پروردگار عالم، آن رحمت بی انتها کنارت بود و غافل بودی! حضورش از حضور این برادرت کمتر مایه دلگرمی و شادمانی بود؟!
😔چقدر بی سبب و از روی نادانی در عمری که بر تو گذشت نگران شدی و خائف گشتی! از قبل از تولّد تا وقتی جنین بودی و کودک و نوجوان و جوان همه زمان خدا با تو بود! هر کجا بودی با تو بود! «هو معکم أینما کنتم»!
😔وقتی مریض بودی! وقتی شاد بودی! وقتی غمگین بودی! وقتی سفر بودی! وقتی خطری تو را تهدید میکرد! وقتی پدرت را از دست دادی! وقتی میخواستی آینده ات را انتخاب کنی! وقتی میخواستی ازدواج کنی! وقتی ... !
📖«أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى * وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى»
💭یاد یکی از اقواممان افتادم! میگفت در مسیر مشهد بودند! جایی دیدند تصادفی شده! سرعتشان را کم کردند و ناگهان دیدند یکی از آشنایان دیگرمان است که در آن جای دور افتاده در مسیر در راه مشهد است و تصادف کرده! اصلا هم از یکدیگر خبری نداشتند!
💭همینکه پیاده شدند و او که غریب بود اینها را در چنین جایی و چنین زمانی دید بسیار خوشحال شد! اینها هم خیلی به او کمک کرده بودند و با هم به مشهد رفته بودند! دوست داشتم احساس ناگهانی آن مرد را وقتی در دل جادّه های دور افتاده و در اوج مشکل با دیدن فامیلش تجربه کرد را پیدا میکردم! به گمانم خیلی خاص است.
💭با خودم گفتم حالا فکرش را بکن در دل همه ی صحنه های زندگی خدا با تو بود و غافل بودی! همو که همه ی این عالم و مخلوقاتش و برنامه ها و قوم و خویش و... از اوست!
⚪️چرا به دلت بیم راه دادی! چرا ترسیدی؟! از چه بیم داشتی؟! اگر هم قرار بود از چیزی بترسی و ناخوش شوی باید از گناه و دوری و بی توجّهی از آداب این حضور مقدّس نگران میشدی! آیا تو «لا یخافنَّ الّا ذنبَه» بودی؟!
🔹وقتی خدا با تو بود بود چرا همیشه خوشدل نبودی؟! آیا خدای برادرت کمتر از برادرت بود؟! مهربان تر نبود؟! حاضرتر نبود؟! قادرتر نبود؟!
يا مُونِسي في وَحْدَتي، يا وَلِيّي في نِعْمَتي، يا كَهْفي حينَ تُعْيينِي الْمَذاهِبُ، وَتُسَلِّمُنيِ الاَْقارِبُ، وَيَخْذُلُني كُلُّ صاحِب، يا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، يا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ، يا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ، يا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، يا كَهْفَ مَنْ لا كَهْفَ لَهُ، يا كَنْزَ مَنْ لا كَنْزَ لَهُ، يا رُكْنَ مَنْ لا رُكْنَ لَهُ، يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا جارَ مَنْ لا جارَ لَهُ
🔸حال که چنین است دیگر حتی اگر قرار شد به سوی فرعون و فرعونیان هم بروی راحت باش و توکّل کن! «لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى» برو و دیگر خوش دل باش! شادمان از این (حضور مقدس) باش!
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر چاهی منزلم
با تو دوزخ جنت است، ای جانفزا
با تو زندان گلشن است، ای دلربا
شد جهنم با تو رضوان نعیم
بی تو شد ریحان و گل نار جحیم
هر کجا یوسف رخی باشد چو ماه
جنت است آن گرچه باشد قعر چاه
خوشتر از هردو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بود
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۳)
«عظمت زبان دین»
🔸در حال رانندگی بودم. رادیو روشن بود و مصطفی اسماعیل در حال تلاوت این آیات الهی بود که: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً»؛
👈حقیقتا یک سطح دیگر و یک مزاج برتری از تلاوت قرآن کریم را در صدای این مرد میتوان تجربه کرد. کسی که به عالم قرائت او وارد شود دیگر وارد فضای فاخرتری و عالم دیگری از تلاوت میشود که به سادگی نمیتواند به تلاوتهای دیگر نمره قبولی بدهد.
👈اگر بخواهم تشبیه کنم جایگاه ایشان در عالم قرائت قرآن کریم چیزی شبیه آقای شجریان در آواز سنّتی ایرانی است. سطح دیگری از صدای فاخر متناسب با مضامین را عرضه کرده است. ظاهرا به این شکل فنّی و آگاهانه و تفصیلی سابقه نداشته است.
💡حالا از اینها بگذریم! بدون هیچ مقدّمه و سابقه ی پرسش و تأمّلی در حالیکه میخواستم وارد میدان شوم به ذهنم مطلبی سر بسته خطور کرد! هیچ ربطی هم به چیزی در ظاهر نداشت.
👈گاهی انسان احساس میکند مطالبی همینطور در عالم در حال تابش است؛ عمده این است که نفس موفق به شکار آنها شود. گاهی نیز بدون طلبی خودش گویا می آید!
👈این دست خطورات و الهامات خودش از جهتی دو نوع است. گاهی در یک لحظه مطلبی می آید که در عین بساطت گویا مفصّل است.
⬇