eitaa logo
بذل الخاطر
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۳) «واعفُ عن تَوبِیخی بکرمِ وجهِکَ» 🔹صدای گریه ی یکی از بچه ها آمد! گویا یکی دیگری را هُل داده بود و به زمین افتاده بود! شنیدم دارد از او عذرخواهی میکند! پذیرفته کارش اشتباه بوده و میخواهد از من مخفی اش کند! از اتاق بیرون آمدم و نگاهشان کردم! چشمان این کودک عاصی با یک حالت انتظاری من را نگاه میکرد! گویا خودش میدانست استحقاق عقوبت دارد و منتظر تنبیه بود 🔸قبلا چند بار به او تذکّر داده بودم. با نگاهش میگفت میدانم مستحق عقوبتم ولی تو ببخش! گویا من را با این صفت قبول داشت که میتوانم ببخشم و اصلا به رویش نیاورده و کریمانه مسأله را جمع کنم! لرزش نگاهش طوری از معنا اشباع شده بود که من را به این واداشت که هیچ اخمی به او نکرده و از طرف او فرزند دیگر را راضی کنم تا گریه نکند و او را ببخشد! 💡به دلم افتاد فهمیدی استحقاق عقوبت و در عین حال توسّل به صفت عفو و مغفرت و کرم خداوند متعال چگونه است؟! ولی آنطور که این فرزند دلبند تو را باور کرده خدایت را باور کرده ای؟! تا بپوشاند و خصمائت را راضی کند؟! 💡قطره ی اشکی بر چشمانم نشست و به دلم افتاد کاش بر روی قبرت کسی مینوشت: «واعفُ عَن توبیخِی بکرَمِ وجهِکَ» سابقا گفته بودم روی قبر پدر و پدر بزرگم این را بنویسند: «مَوْلَايَ وَ ارْحَمْنِي إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدُّنْيَا أَثَرِي وَ امَّحَى مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ذِكْرِي وَ كُنْتُ مِنَ الْمَنْسِيِّينَ كَمَنْ قَدْ نُسِيَ ... وَ ارْحَمْنِي فِي حَشْرِي وَ نَشْرِي وَ اجْعَلْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مَعَ أَوْلِيَائِكَ مَوْقِفِي وَ فِي أَحِبَّائِكَ مَصْدَرِي وَ فِي جِوَارِكَ مَسْكَنِي»
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۴) «نکاتی پیرامون فیلم سینمایی راه بازگشت» «چرا و چگونه یک فیلم را ببینیم و یا یک داستان را بخوانیم و بشنویم؟!» 🔹شب جمعه بچه ها را به منزل پدر بزرگشان بردم. تصمیم گرفتم با خانواده بعد از مدّتی یک فیلم سینمایی ببینیم. اینبار منطق انتخاب این بود که فیلمی باشد که در طبیعت و کوه و جنگل و صحرا باشد. از دیدن مناظر طبیعت خدا سر حال بیایم. همینطور فیلم مهم و معروفی هم باشد که فیلمسازان و بازیگران برجسته و جهانی داشته باشد و بتوان به مطالب آن احیانا استناد و ارجاع داد. 👈با همین نیّت یک جستوجوی سریع کردم و دیدم فیلم سینمایی «راه بازگشت» ساخته ی سال ۲۰۱۰ مناسب است. فیلمی پر از صحنه هایی متنوع از طبیعت که در سه کشور دنیا فیلم برداری شده و موضوع جالب توجّهی دارد. 🔸«توضیحی پیرامون کتاب پیاده روی طولانی»🔸 این فیلم از کتابی به نام پیاده روی طولانی اثر یکی از اسرای لهستانی در سال ۱۹۵۶ الهام گرفته شده که با یک اتّهام زنی کمونیستها به اردوگاه کار اجباری گولاک در سیبری تبعید میشود. اردوگاهی در یک شرایط وحشتناک که در آن از افراد جانی تا طبقات فرهیخته مانند هرمندان و مورّخین و سیاستمداران از ملّتهای گوناگون وجود داشتند. با یک شرایط اسفباری تا حدّ مرگ از آنها کار کشیده میشد. 👈گولاک را استالین در جنگ جهانی دوّم برای مجرمین خاص و تبعید مخالفین حزب حاکم بنا کرده بود و طیّ چند سال میلیونها انسان را روانه ی آنها کرد! ⬇
👈زاویه ای دیگر از تاریخ زشتی که این بشر و طاغوتهای بشری به اسم عدالت و توده ی مردم در این کره ی خاکی رقم زدند! یکی دیگر از آن افسادها و سفک دمائهایی که ملائکه ی الهی از قبل دیده بودند و فلسفه ی آفرینش چنین بشری برایشان سؤال شده بود. 👈حقیقتا رقّت انگیز است. چه فجایعی که بر این انسان رفته و ما از آن بی خبریم. هر چند راوی این جنایتها اینبار از زاویه ای آن را گزارش میکند که در صدد متّهم کردن کمونیسم و شوروی است ولی همواره گونه هایی دیگر از این جنایات تحت عنوان دیگر ایسمها و حتی ادیان توسّط این ابناء الدّنیا و اتباع راه شیاطین بر بشر تحمیل شده است. 👈خلاصه اینکه این اسیر لهستانی همانطور که در کتاب پیاده روی طولانی آمده از گولاک فرار کرده و با طیّ یک مسیر ۶۵۰۰ کیلومتری از سیبری خودش را با پای پیاده به هندوستان میرساند تا به آزادی برسد! البته برخی در راستگویی این شخص تشکیک کرده اند ولی در هر حال کارگردان فیلم راه بازگشت آن را با الهام از چنین امری ساخته است. 🔸«خلاصه ی فیلم راه بازگشت»🔸 افسران ارتش سرخ سربازی لهستانی به نام یانوش را با شکنجه ی همسرش به جرم جاسوسی متّهم کرده و برای ۲۰ سال او را محکوم به کار در گولاک میکنند. یانوش میبیند که همسرش را خیلی شکنجه کرده اند که اینطور با گریه علیه او شهادت میدهد! او خودش به خاطر این امر او را میبخشد ولی همواره فکر میکند که لابد همسرش به دلیل چنین اقراری هیچگاه خودش را نخواهد بخشید! ✋همین دغدغه برای پیدا کردن راهی برای بازگشت و تسلّی همسرش معنای مهمّی برای تلاش او برای زنده ماندن و برگشتن میشود. تلاشی که سالها بعد وقتی هر دو پیر شده اند محقّق میشود! اگر این معنا نبود اصلا نمیتوانست زنده بماند! 🎬وقتی وارد گولاک میشود شخصی به نام خانباروف خودش را به او نزدیک میکند و به او راهی برای فرار نشان میدهد. نقشه میکشند تا پاییز صبر کنند تا بتوانند فرار کنند. بعد از مدّتی متوجّه میشود وی یک آدم روانی است که به افرادی که تازه به اردوگاه می آیند چنین چیز تکراری را میگوید تا برای خودش با توهّم نقشه ی فرار یک معنایی برای زندگی بدهد! ولی هیچگاه جرأت چنین چیزی را نداشته! 🎬بعد از مدّتی یانوش و عدّه ای دیگر را به یک معدن با شرایط خاص وحشتناک میفرستند. دیگر شرایط قابل تحمّل نیست! یانوش مدام با رؤیای برگشتن به خانه و باز کردن درب خانه به خود امید فرار میدهد! 🎬همین است که دست به کار میشود و در نهایت در یک شب برفی با یک مهندس متروی آمریکایی به نام اسمیت و یک کشیش لیتوانیایی به نام ووس و یک حسابدار یوگوسلاو به نام زوران و یک قاتل بی رحم روسی به نام والکا و یک هنرمند و آشپز به نام توماس و یک لهستانی شب کور به نام کازیک فرار میکنند. 🎬عدّه ای ناهمگون که همه برای رؤیای آزادی دست به حرکت در یک راه طولانی برای خروج از حوزه ی کمونیستها زدند! تصمیم گرفتند به سمت دریاچه ی بایکال بروند و از آنجا خودشان را به مغولستان برسانند. بعدا وقتی به آنجا میرسند متوجّه میشوند کمونیسم به آنجا هم رسیده و مجبور میشوند از آنجا هم راهی تبّت شوند و در نهایت با گذر از هیمالیا به هندوستان برسند! 🎬شب اوّل کازیک به دلیل شب کوری وقتی برای جمع هیزم رفته بود نتوانست برگردد و یخ زد! فردا صبح دفنش کردند و گفتند در این مکان مردی آزاد مرده است! چند هفته مسافرت کردند و وقایع زیادی رخ داد! گاهی آنقدر گرسنه میشدند که حمله به گروه گرگهایی که شکاری زده بودند و تصاحب شکار گرگها خوراک آنها میشد! 🎬در همین زمان یک دختر فراری لهستانی هم به آنها ملحق شد! وقتی دیگر میخواستند از مرز مغولستان عبور کنند آن جانی روسی به نام والکا حاضر نشد از روسیه بیرون برود. چون آنجا را سرزمینش و استالین را یک قهرمان بزرگ میداند. ولی دیدند نمادهای کمونیستی در مغولستان هم هست و فهمیدند اینجا هم امنیّت ندارند! حالا کدام طرف بروند؟! 🎬وقتی به دیوار چین هم رسیدند میدانستند که نمیتوانند به آن سمت بروند! چین هم کمونیستی است و جایی برای آزادی نیست! همین بود که تصمیم گرفتند از راه صحرای برهوتی خودشان را به تبّت و سپس هندوستان برسانند! 🎬تا کنون عمده ی مشکل آنها غذا و امنیّت بود! ولی حالا مشکل آب هم به آن اضافه شد! کارشان به جایی رسید که مار را شکار و کباب میکردند و از گل به عنوان آب استفاده میکردند! از این صحرای هولناک با طوفان شن عبور میکردند! باز گویا سیبری با آن شرایطش بهتر از این صحرای سوزان بود! 🎬در این صحرای سوزان ابتدا آن دختر لهستانی به نام ایرنا از شدّت تشنگی و خستگی مرد! در بیابانی بیکران به شکل غمباری قبری برایش کندند و رفتند! در ادامه نوبت به هنرمند و آشپز گروه رسید که او هم جان باخت! اسمیت هم به حالت مرگ افتاد ولی با مهربانی و معنا درمانی یانوش انگیزه ای برای جنگیدن و زنده ماندن پیدا کرد. ⬇⬇
🎬وقتی به هیمالیا رسیدند برخی چوپانان تبّتی به آنها پناه دادند و گفتند تا فصل بهار همینجا صبر کنند و بعد عازم هندوستان شوند! ولی آنها راه خود را ادامه دادند و بعد از مشقّتهای فراوان به هندوستان و آزادی رسیدند! جایی که دیگر خبری از کمونیسم و هر عاملی که بخواهد آزادی آنها را بگیرد نبود! صحنه ی انتهایی فیلم هم سالها بعد را نشان میدهد که دیگر یانوش خود را در پیری به خانه اش رسانده و دست همسرش را در دست میگیرند و گریه میکنند! 🔸«نکاتی پیرامون فیلم راه بازگشت»🔸 این فیلم نکات جالب زیادی برایم داشت. هر کسی با نوع نگاهش چیزی را صید میکند. برای من هم دلالتهای تصریحی و استبطانی و اشاری زیادی داشت. دمی در این زمینه به فکر فرو رفتم که چطور به بهانه ی خدمت به خلق و عدالت بدترین جنایات را بر این خلق مظلوم با دست خود این خلق روا داشتند؟! گاهی برخی از این افراد توسّط فقیر و متوسّط و این عقده ای های جاهل به رأس قدرت برسند از طاغوتهای گذشته هم طاغوت ترند! تا کنون فکر کرده بودی در این حیات دنیایی که تو زندگی کردی و عمرت اینگونه گذشت زمانی هم میلیونها نفر اینگونه زندگی کردند و رفتند؟! یک اردوگاهی که در آن انسانیّت و معنویّت مرده بود! 👈همان ابتدا آقای اسمیت به یانوش که غذای خود را به یک پیرمرد گرسنه داد هشدار داد که اینجا جای مهربانی نیست! مهربانی تو را به کشتن میدهد! دمی هم به این توحّشی که در ذات انسان غربی است فکر میکردم! 👈با خود میگفتم یعنی چنین صحنه هایی در زندان حجّاجها و سلاطین ظالم اسلامی ممکن بوده؟! یا اینها چیزهایی که به این شکلش مختصّ این مزاج از انسانها با آن فرهنگشان است! 👈راستی چطور در آن اردوگاه هنوز دلخوشی این انسان غافل اندکی سیگار و قمار بازی و تصوّرات شهوانی و مانند آن است! انگار هیچ تلاشی برای ارتباط با خدا نمیکند! از اوّل تا آخر فیلم گویا هیچ خدایی در کار نیست. جز هنگام خاک کردن و نصب یک صلیب بی روح روی قبر! 👈ولی این هم جالب بود که وقتی این کمونیسم کلیسا و مسجد و معبد بودایی و همه را ویران کرده بود به خود اجازه میداد بدتر از هر جنایتکاری جنایت کند! 🔹ولی در این اردوگاهی که انسانها برای زنده ماندن یاد گرفته اند فقط به فکر خودشان باشند و هیچ مهربانی ای نداشته باشند چطور ممکن میشود تصمیم به این بزرگی برای فرار بگیرند؟! وقتی این تصمیم بزرگ زمینه برای تحقّق پیدا میکند که بوی خوشی از فطرت به مشام برسد! داستان با مهربانی آغاز میشود. 👈اسمیت به یانوش میگوید قبول میکنم نقشه را عملی کنیم. چون تو یک نقطه ضعف بزرگ داری که برای من مفید است! آن هم این است که تو مهربانی و میدانم تنهایم نمیگذاری! آخرش هم این مهربانی یانوش است که جان اسمیت را نجات میدهد. 🔹صحنه ی دیگری که از این فیلم برایم جالب بود وقتی است که در میانه ی ماجرا یک زن جوان به آنها میپیوندد. زنی که گویا اصلا یک رنگ و بوی دیگری به این جمع میدهد! مقداری عطوفت و هم بستگی بین آنها پیدا میشوند! گویا اگر این زنها نبودند این مردها نمیتوانستند به هم اعتماد کنند و با هم آشنا شوند و هم بستگی اجتماعی رخ بدهد. یک نیروی عاطفه و گرمای احساس برای شکلگیری و حفظ این پیوندهای اجتماعی نیاز است. 👈این دختر یکی یکی با این مردها حرف میزند و هویّت آنها را متوجّه میشود و زندگی قبلیشان را! اینطوری این مردها کم کم متوجّه میشوند اصلا با چه افرادی طرف اند! تا قبل از اینکه این ایرنا بیاید اصلا همدیگر را نمیشناختند! کسی به دیگری اعتمادی نداشت! 👈یکی از اینها نماد یک انسان جانی و پست فطرت بود! وقتی خدمتی به او میشد تشکّر هم نمیکرد و یکبار گفت: «ممنون بودن مال سگاست!» برایم جمله ی جالبی بود. احساس خاصی را در آن فهمیدم. 👈وقتی این جانی روسی به نام والکا به مرز رسید حاضر نشد از این زندان بزرگ بیرون بیاید! ولی چرا؟! یک جمله ی جالبی به زبانش آورد! گفت: «راستش نمیدونم با آزادی چیکار کنم؟!» ترجیح داد به این زندان برگردد! جمله ی قابل تأمّلی بود. 👈در جای دیگری از فیلم وقتی اوج خطرناکی این فرار بزرگ را میخواست توجیه کند یکی از آنها گفت: «زنده نمیمانیم ولی لااقل به عنوان یک انسان آزاد میمیریم!» این تکیه بر آزادی جالب بود. 👈ولی اگر اینطور است چرا در همان اردوگاه نمیمردند؟! چه انگیزه ای برای زنده ماندن در آن شرایط هولناک بود؟! در جایی از فیلم شنیدم که یکی گفت: توی اردوگاه مرگ را آزادی میدانستند ولی زنده میماندند تا با زنده ماندنشان به نوعی اعتراض کنند! گویا صرف زنده ماندنشان یک معنا بود و آن هم اعتراض از آزاد نبودن! 👈در این فیلم به خوبی اوج نعمت آب، غذا، امنیّت و مسکن برای انسان به چشم می آمد! واقعا اینها چه نعمتهای بزرگی است که ما داریم! واقعا میشد اینها به این سادگی در دسترس نباشد. ماجراهای آن کشیش و هنرمند و بقیه هم برایم جالب بود. بماند! ⬇⬇⬇
✔این فیلم نقش بی بدیل امید و همچنین عظمت نیروی اراده انسان که میتواند اگر امید داشته باشد برای بقا سختترین شرایط را طی کند را خوب به چشم آورده است. آدمی با امید و تلاش زنده است و الحیاة عقیده و جهاد! اگر از یک انسان یا ملت امیدش را بگیری همه چیزش را گرفتی! 🔸«چرا و چگونه یک فیلم ببینیم و یا یک داستان را بخوانیم و بشنویم؟!»🔸 سعی میکنم کاری به صرف ماجراجویی و لذّت بخش بودن این فیلمها نداشته باشم! اینها کار بطّالین است! گاهی که رمان یا فیلمی را میخوانم و یا کتابی که چندان دینی نیست میگویم اگر آن دنیا از تو پرسیدند عمرت را در چه چیزی صرف کردی چه بگویم؟! و چه روایت تکان دهنده ای است: 📖إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ لَمْ تَزُلْ قَدَمَا عَبْدٍ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَ‏ أَفْنَاهُ‏ وَ عَنْ شَبَابِهِ فِيمَ أَبْلَاهُ وَ عَمَّا اكْتَسَبَهُ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فِيمَ أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ 👈همین است که سعی میکنم فعالانه برخورد کنم. استفاده ای ببرم. ببینم چه حکمتی در آن پیدا میشود؟! چه تجربه ای؟! چه تاریخی در آن هست و درس آموز است؟! چه استفاده ای میشود کرد؟! دیگران در مواجهه با زندگی چه تجربیاتی دارند؟! چگونه می اندیشند؟! 👈حکایت آنها با این نفس و دنیا و شیطان و خداوند چگونه است؟! یک زندگی در یک شهر، کشور، قارّه، فرهنگ و تمدّن دیگر چطور رقم میخورد؟! یک زندگی منهای خدا چگونه تجربه میشود؟! یک زندگی منهای دین اسلام چطور تجربه میشود؟! 👈یک زندگی در دنیایی که در آن حبّ اهل بیت و توسّل به آنها نیست چگونه است؟! گویا خود من هستم که در قالبهای مختلف در حال تجربه ی زندگی ام؟! میتوانم آن تجربه ها را برای خودم مجسّم کنم و انتخاب کنم چه میخواهم باشم؟! 👈شرایطم را با آن بسنجم و در مورد موقعیت الآنم بیاندیشم! گمان نکنم من فقط میتوانستم این من باشم! ولی اگر قرار بود انتخاب کنم کدام من میخواهم باشم کدام را میخواستم؟! ✋نکند من هم فقط به خاطر شرایط و موقعیتی که در آن زاده شده ام این من هستم! والّا دلم میخواست من دیگری باشم؟! اگر خودم را از جبر زمان و تاریخ و محیطم رها کنم واقعا میخواهم کدام یک از این نقشها باشم؟! این درس را مولایمان بعد از صفین به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود که اینگونه تاریخ زندگی و ماجرای حیات دیگران را مطالعه کن! 📖اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاك 🔹با خود گفتم خدایا! اینها در این فیلم پر ماجرا برای چه زنده ماندند؟! چالش این فیلم پیدا کردن معنایی برای زنده ماندن بود! در این شرایط هولناک تازه انسان بهتر با مفهوم معنای زندگی آشنا میشود. آخر برای چه این همه سختی را تحمّل کنیم و برای زنده ماندن بجنگیم؟! پاسخ این فیلم چیست؟! برای آزادی؟! برای برگشتن و تسلّای همسرت! برای دوباره جنگیدن در لشگر متّفقین و کشته شدن؟! برای چه؟! 👈حالا فکر کن به آزادی رسیدی با آن میخواهی چه کنی؟! خدایا این همّتها چقدر کوتاه اند! چقدر سطحی اند! همه اش دنیا و دنیا و دنیا! همه اش ندیدن اینکه این دنیا صاحبی دارد و این انسان معادی! ندیدن اینکه اینجا دار ابتلاء است! ندیدن اینکه این عالم باطن و غیبی دارد! ندیدن اینکه این عالم امام و مولایی دارد! 👈راستی خدای را شکر! برای نعمت اسلام و ایمان! برای نعمت این امامان پاک! برای این عقاید نورانی که در سختترین شرایط آرامش دل است! راستی اینها با این همّتهایشان چه زندگی بی ارزشی دارند! زندگی ای که آخرش مرگ است! هر گونه ای هم که رقم بخورد مرگ است و مرگ! آن حیات طیّبه اینجاها یافت نمیشود. 👈راستی که داستان فلسفه زندگی و زنده ماندنشان و راه بازگشتشان چه پوک بود و پوچ! و راستی در این ظلمتکده ی زندگی شان همین بوی خوش فطرت است که گاهی صحنه هایی زیبا می آفریند و زندگی را قابل زندگی کردن میکند. همانکه یادآور آن دار السلامی است که انبیاء الهی از آن خبر آوردند. ولی چقدر اینها از آن دور افتاده اند. 📖«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَ‏ عَليْنَا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دُونَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ السَّالِفَةِ، بِقُدْرَتِهِ الَّتِي لَا تَعْجِزُ عَنْ شَيْ‏ءٍ وَ إِنْ عَظُمَ، وَ لَا يَفُوتُهَا شَيْ‏ءٌ وَ إِنْ لَطُفَ فَخَتَمَ بِنَا عَلَى جَمِيعِ مَنْ ذَرَأَ، وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى مَنْ جَحَد»
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۵) «ادب زبان» «إنّ من البیان لسحراً» 🔹آش رشته دوست دارم. مخصوصا اگر سبزی ها خیلی خرد نشده و زنده باشند. رشته ها هم باریک باشند و لعاب ندهند. برایم طعم زندگی و طراوت حیات دارد🍀 حالا نه پاتک زدن ولی ناخنک زدن سر قابلمه آش هم دنیای خودش را دارد😊 🔸البته خوب است اگر حوصله کردید صبر کنید تا سر سفره بیاید و بعد میل کنید. ولی گاهی هم شرایط طوری میشود که یک ناخنک شاید حلال باشد!😄 البته اگر اهل منزل ناراحت نشوند! گاهی دوست دارند غذایشان سر سفره رونمایی شده و بر اساس تشریفاتش میل شود. ارزشش کم نشود. 🔹سر قابلمه رفتم. ملاقه را برداشتم و زیر این رشته ها و سبزی ها زدم و ناگهان! 😎صدایی از پشت سر با همان آوای خاطره انگیز مادرانه آمد که «چیکار میکنی؟!» ماندم چه بگویم! همان صبر کنیم سر سفره با عزّت و احترام بخوریم سنگین تر است!😀 💡به ذهنم خطور کرد بگو: «زحمات همسر عزیزم را میبوسم!»😁 دیدم دیگر نه تنها ناراحت نشد بلکه خوشحال هم شد! تهدید به فرصت تبدیل شد! 💡به ذهنم خطور کرد دیدی تأثیر کیفیت چرخش این زبان چگونه است؟! مراقبی درست بچرخد؟! 🔻اگر ‌در محاسبه ها روی آن هیئت و ادب زبانت برنامه بریزی به اموراتت ارزش افزوده میدهی! خودش شعبه ای از کیمیاگری است!🔺 ✋مشکل بسیاری از خانواده ها و بلکه فرهنگها و حوادث مهم تاریخی به این زبان برمیگردد! ادب کردن زبان را باید در رأس مهارتهای زندگی قرار داد. ورای نیّت خودش اثر دارد. 🔸برایمان مهارت و هوش زبانی تبدیل به مسأله و ضرورت نشده! رویش حساس نیستیم! به فکر پرورش و باغبانی اش نیستیم. نمیدانیم با آن میشود تجارت کرد! صعود کرد یا سقوط نمود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۶) «إِخْوَانُ الثِّقَةِ وَ إِخْوَانُ‏ الْمُكَاشَرَةِ» «مدیریت مسأله دوستی» 🔹چند سالی با مجموعه ای همکاری علمی میکردم. شخصی بود که مدّتها شاید هر روز به ما سر میزد و میخندیدیم و صحبتها میکردیم! همینکه جایگاهش در آن مجموعه تغییر کرد دیگر ارتباط ما با ایشان خیلی کم شد! این سری که دیدمش گفتم فلانی بی وفا شدی! قبلا سری میزدی! گویا انتظار داشتم به خاطر مودّت و اخوّتی که داشتیم هر چند دیگر کارش ربطی به ما ندارد ولی باز سری بزند! 🔸گفت مگر نمیدانی (روابط کارمندی بی وفاست!) آدمها را نسبت به هم اینگونه میکند! جمله ی جالبی بود! متوجّهم کرد اساسا نباید چنین انتظاری از او داشته باشم! او یک دوست آنچنانی نبود که از او توقّع داشته باشم سری بزند! تا گله مند شوم. ✔اجتماع ما بر اساس محبّت نبود! بلکه بر اساس منفعت و مقداری لذّت بود! حال که آن نظام روابط اداری بین ما دو نفر تغییر کرده دیگر صداقت مبتنی بر آن هم از میان رفته! 💡به یاد کلام مولایمان امیر المؤمنین به آن مرد بصری افتادم! 🔹مرحوم کلینی در کافی از امام باقر علیه السلام نقل میکند که مردی بصری از مولایمان پرسید دوستان چند گونه اند؟! حضرت فرمودند دو گونه اند! عدّه ای اخوان الثقة هستند و دسته ی دیگر اخوان المکاشرة! اخوان الثقة همانهایی هستند که چسب اتّصال تو با آنها نوعی محبّت است! 👈همین است که چون چنین رابطه ای با تو دارند چیزی را از تو دریغ نمیکنند! رابطه ی محبّ و محبوب اینگونه است! اگر دیدی دوستی با تو اینگونه است تو هم از جان و مالت برایش مایه بگذار و در سربلندی اش بکوش! ولی بدان اینها خیلی اندک اند! ⬇
👈دسته ای دیگر اخوان المکاشرة هستند! یعنی آنهایی که با آنها رابطه داری و رابطه هم دوستانه و مبتنی بر لبخند و احترام است. از همین رو کارت راه می افتد و احیانا لذّتی هم میبری. در برخورد با اینها سعی کن انتظارت را تنظیم کنی! 👈با آنها خوش زبان باش و روی گشاده از خودت نشان بده و بگذار از معاشرت با تو لذّت ببرند! ولی بیشتر از آن توقّعی نداشته باش! 🔹ما در حیاتمان مجبور با تعاملات اجتماعی هستیم. یک نوع رابطه ی مبتلا بهی که داریم رابطه با اکفاء و افرادی است که نسبت ریاست بینمان نبوده و باید با آنها به شکلی تعاملی نسبتا طولانی و مکرر داشته باشیم. گاهی همکار هستند یا همسایه یا هم درس و ...! اینگونه مقدّر شده بخشی از عمرمان را با آنها بگذرانیم و معاشرت کنیم. 👈با اینها چگونه باشیم؟! چه انتظاری از آنها داشته باشیم؟! شکّی نیست که باید با آنها رابطه ای دوستانه برقرار کرده و حسن معاشرت داشته باشیم. تا بتوانیم به مطلوب خودمان از این پیوندها برسیم. تا اصطحکاک به حداقل برسد. ⚪فارابی فیلسوف در یکی از رسائلی است که در باب حکمت عملی نگاشته به این موضوع دوستی پرداخته. وی وقتی به روش تعامل با دوستان میرسد میگوید دوستان دو دسته اند! یک دسته «الاصفیاء المخلصون فی الصداقة» هستند. خالص و صادق اند! همان اخوان الثقة در کلام امیر المؤمنین. دسته ی دیگر «الاصدقاء فی الظاهر من غیر صدق فیما یظهرونه بل بتشبّه و تصنّع» هستند. رابطه شان طبیعی و از روی محبّت و صدق نیست لذا نوعی تکلّف دارد. همانها که امیر المؤمنین آنها را اخوان المکاشرة نامید. 👈فارابی نیز در این جا شروع به تبیین کیفیّت رفتاری با این دو دسته میکند. دسته ی نخست که سرمایه ی بزرگ انسان اند که هر چقدر بتواند چنین دوستانی پیدا کند کم است! وقتی پیدا کرد همه جوره با آنها باشد و هیچگاه در این امر اظهار خستگی نکند. چنین دوستی زینت و بازو و ناصر و مبلّغ دوستش است. 👈باید با اینها اینگونه بود که از دور مراقب نیازهایشان باشیم. تا جایی که میشود با آنها مساوات داشته باشیم و قبل از آنکه ابراز نیاز کنند به آنها کمک کنیم. 👈ولی آن دیگریها چه؟! مثل این برادری که مدّتی با هم پیوند دوستی به سبب اتّصال کارهای اداری داشتیم. مثل بیشتر افرادی که پیرامونمان را در زندگی گرفته اند! فارابی میگوید در برخورد با آنها باید سعی کرد خوبی کرد ولی هرگز هیچ سرّی از خود نزدشان نگفت. نگذاشت عیوبمان را متوجّه شوند. حرفهای خاصّ را هم نزد آنها نزد. 👈همچنین با آنها در مورد امکاناتمان و همینطور اسباب منافعی که داریم سخنی نگفت. باید تلاش کرد با اینها فقط رابطه را در سطح ظاهر خوب حفظ کرد! به خاطر همین چاره ای جز صبر نیست و نباید گذاشت رابطه ی ظاهری خراب شود والّا خودمان ضرر میکنیم. باطن را دیگر رها کرد. 👈از همین رو خوب است از سر تقصیر آنها گذشت و مقابله به مثل نکرد. شاید با این کار حتی برخی از اینها تبدیل به اخوان الثقه شوند. ✔حالا اینها در احوالات دنیایی کاملا صادق و مجرّب است. چیزی نیست که دلیل خاصی بطلبد. فقط گویا باید به شکل تشکیکی لحاظ شود. و همینطور سعی شود دوستی ها به حد اخوان الثقه واقعی ارتقاء یابد. 👈در روایات یک مطلبی دیگر هم آمده. آن هم روش برخورد با دیگر مردم است. آنهایی که در طبقه اکفاء و دوستان نبوده و شاید فقط یکبار آنها را ببینیم. مثلا عابر پیاده و راننده و یا فروشنده و یا کسی که کنارمان نشسته یا از کنارمان عبور میکند یا ... دستور کلّی روی گشاده و اخلاق نیکوست. انصافا حکیمانه است. باید جای مناسبی شرحش را بیان کرد: «الْقَوْهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ الْبِشْرِ» ⚪ولی منطق قرآنی در مورد پیوند بین مؤمنینی که بر اساس توحید به یکدیگر گره میخورند بالاتر است. اخوّت از صداقت بالاتر است. اخوّت مبتنی بر ایمان از اخوّت مبتنی بر ولادت هم پیوندی عمیقتر و بالاتر دارد. رابطه ی حقیقی نوری آنها اگر شکوفا شود چنین پیوند حبّی بینشان برقرار میکند. اهل تقوا اینگونه اند! بقیه ی دوستی ها هر چقدر هم صمیمانه باشد روی به سمت افتراق و دشمنی دارد: «الاخلّاءُ یومئذ بعضهم لبعض عدوٌّ الّا المتّقین» چرا؟! چون سبب این صداقت دائمی است. ازلی و ابدی است! 👈همین است که در روایت آمده وقتی مؤمنین به یکدیگر میرسند آنکه نسبت به دیگری محبّت بیشتری به خاطر این علقه ی ایمانی دارد فضیلت دارد. این فضیلت ریشه در واقعیّت دارد. لذاست که در روایات تعبیر شده که خداوند متعال به چنین شخصی که محبّتش به برادر ایمانی اش بیشتر است نگاه میکند: 📖«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا أَدْخَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَدَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا وَ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى أَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ فَإِذَا أَقْبَلَ اللَّهُ عَزّ وَ جَلَّ بِوَجْهِهِ عَلَيْهِمَا تَحَاتَّتْ عَنْهُمَا الذُّنُوبُ كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۷) «خبری بکر بکر و داغِ داغ!» 🔹انسانها به دلیل طبع عوامانه و عقل وهم زده و نفس برتری جویی که دارند به دنبال آخرینها و جدیدترینها و داغترینهایند! به الآنشان نگاه میکنند و وهمشان هم گمان میکند جدید بودن مناط صادقتر و بهتر بودن است! لزوما به دنبال حق ترینها نیستند. 🔸حتّی در وادی علم و دانش هم گاهی برخی گمان میکنند بهترینها جدیدترین هایند! آن رغبتی که برای جویایی مطالب داغ و جوهرهای خیس دارند برای آن مطالب به ظاهر قدیمی گرد گرفته ندارند! غافل از آنکه حقایق اصلی و ناب فارق از قدیم و جدید اند! ممکن است هزاران سال پیش گفته شده باشند ولی هنوز در وادی حقیقت داغ داغ و بکر بکر باشند. 🔹آدمی قبل از تلاش برای فراگیری دانش باید تلاش کند صدق در طلب حقیقت داشته باشد. تا از این بازیگری های نفسانی جدا شود. آن وقت است که چیز فهم میشود! آن وقت است که او را خودش و دیگران به سادگی نمیتوانند به بازی بگیرند! 🔸آن وقت است که لخت و عریان بودن آن پادشاه وهمش که لباسهای خیالی بکر و داغی بر تنش کرده هویدا میشود. میفهمد حقیقت ژرفی در پس این ایسم ایسم های نو ظهور و تازه به دوران رسیده نیست. راستی نکند حقیقت بزرگ و نبأ عظیم همان است که قرنهای قرن است که گفته شده و از آن غافلیم! 🔹رفقا در همه ی ادوار تاریخ بشر مطلبی داغتر و بکرتر و حقیقتی تازه تر و پر ناز و کرشمه تر و نبأیی عظیمتر از قرآن کریم نیامده! همانکه خبر آورنده اش نبی اعظم الهی است! بزرگترین پیام آور بشر! از ازل تا ابد خبری داغتر از این توحید ناب قرآنی در تمام عالم وجود پیدا نمیشود که: «لا الهَ الّا اللهُ الملکُ الحقُّ المبینُ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۸) «بوسیدن در و دیوار حوزه» «دستور العملی برای واقع بینی» 🔹یکی از برادران فاضل روحانیمان میگفت ماشینم مشکلش زیاد بود. این بار مکانیک آب پاکی را ریخت و گفت دیگر خرجش نکن! بفروش! گفتند همینکه آن را در گوشی آگهی کردم مانند سرعت برق یک دفعه زنگ خانه را زدند و در کمتر از ۵ دقیقه ماشین فروخته شده و پولش به شکل نقد برایم فرستاده شد! 👈میگفت شخصی با هیئت خاصی آمد و مدام احساس میکردم دروغ میگوید! از علّت نیازش به ماشین گرفته تا هر چیز دیگری که فکرش را بکنید. بعد میگفت وارد محضر خانه شدم دیدم اصلا غوغایی است و این شخص گویا یک ریاستی داشته و کارش همین است. 👈دیگران هم در این فضای خرید و فروش طوری بودند که گویا همه میخواستند به هم دروغ بگویند! میگفت سند را هم زدیم و دیدم باز دارد دروغ گفتنش را ادامه میدهد! به خودم گفتم دیگر حالا که تمام شده چرا باز اصرار دارد دروغ بگوید؟! گویا اصلا مسخ شده اند! 🔹در هر حال برای ایشان که یکباره از فضای درس و بحث و معنویّت حوزه به چنین فضایی پرتاب شده بود این تفاوت فضاها خوب به چشم آمده بود. میگفت: 💗وقتی به حوزه وارد شدم دوست داشتم در و دیوارش را ببوسم!💗 👈رفقا به نظرتان چرا ایشان اینطور به فضای حوزه دوباره علاقه مند شده بود؟! طوری که حتّی در و دیوارش هم برایش قابل احترام شده بود؟! چرا تا دیروز چنین حالتی را نداشت؟ شاید انتقاد هم میکرد! شاید برخی گمان هم میکردند فرقی بین این فضاها نیست! و شاید برخی به دلیل برخی از این انتقادات ترجیح میدادند از این فضا خارج شوند! 👈جوابش در همان قاعده ی مهمی است که شیخ الرئیس در نمط هشتم اشارات بیان نموده! شرط لذّت بردن از چیزی صرفا ملائمت و لذیذ بودن آن در واقع نیست! بلکه تفطّن به این ملائمت و لذیذ بودن هم هست. 👈حالا این دوستمان چون خیلی دفعی یکباره از فضای حوزه به چنان فضای تاریکی پرتاب شده بود و دوباره به شکل خیلی دفعی دوباره به فضای حوزه برگشته بود آن حجاب عادت و تدریجش کنار رفته بود! حقیقت را بهتر دیده بود! عمق لذّت بخش بودن تنفّس در این فضا را بهتر درک کرده بود! به قول ابن سینا این دوستمان: 📖«وجد عند الثؤوب الی الحالة الطبیعیة مغافصة غیر خفیّ التدریج لذّة عظیمة» 👈حالا این حقیقت را سابقا در بحثی تحت عنوان قاعده اوفّیش شرح داده بود. میخواستم چیز دیگری بگویم. 🔻شکر گزاری دستور العملی برای توجّه و تفطّن به این نعمتهای پیرامون و دیدن آنهاست تا بتوانیم از آنها لذّت ببرم. وقتی لذّت بردیم قدر آنها را بهتر میدانیم. وقتی قدرشان را بهتر دانستیم برخورد واقع بینانه تری پیدا میکنیم. اساسا کسی که شکر گزار نیست قدر نشناس میشود. غیر واقع بین میشود. در وزن دهی بین امور دچار اختلال ادراکی میشود. قضاوتهایش دیگر اعتبار عمیقش را از دست میدهد🔺 ✔آری گاهی ما دچار حجاب عادت میشویم! همین باعث میشود از واقع بینی دور شویم! وقتی از آن دور شدیم قضاوتهایمان دیگر آن تعادل و انصاف را ندارد! وقتی قضاوتهایمان اینگونه شد گاهی انتخابهایمان هم در معرض خطا قرار میگیرد. ⚪برخی که از فضای حوزه انتقاد میکنند ورای صحّت و سقم این انتقادات گاهی میگویم خدایا میدانند چه میگویند؟! طوری انتقاد میکنند که گویا فضای بهتری و جمع بهتری هم در این دنیا از این حوزه ها پیدا میشود. ✋گاهی طوری میشوند که کم کم زده شده و این فضا را ترک میکنند! گویا قرار است به سوی جای بهتری بروند! بعد از آن به یک محیط آلوده ای به راحتی تن میدهند و نقدی هم ندارند! انسان موجود عجیبی است! ✋حالا نمیگویم انتقاد نکنیم! بنده خودم هم انتقاد میکنم! ولی قبل از اینکه انتقاد میکنی آیا قدرش را میدانی؟! آیا حواست هست در چه نعمتهای عجیبی غوطه ور شده ای؟! آیا با شکر گزاری و توجّه به این نعمتها به خودت اجازه داده ای از این نعمتهای بزرگ الهی لذّتی عمیق بچشی؟! 👈اگر این چنین است اشکالی ندارد حالا انتقاد هم بکن! ناصحانه و مصلحانه هم انتقاد بکن! ولی بدان دیگر انتقاد تو رنگ و بوی دیگری خواهد داشت! به گونه ای مانند انتقاد محبّ از محبوب میشود. اینقدر دلسوزانه و ناصحانه و عالمانه! 👈رفقا در این کره ی خاکی جایی نورانی تر از فضای این حوزه ها و گوشه ای معطّرتر از گوشه ی این حجره ها و زمانی پر برکت تر از زمان تحصیل در این محفلها نیست! قدرش را بدانیم! 👈با تمام وجود این نعمتها را ببینیم و بگوییم: ربِّ أنعمتَ فزِد! اگر چنین کنیم و شکر بگوییم مدام ابعاد عمیقتری از این نعمت برایمان شکوفا شده و لأزیدنّکم میشویم. ولی اگر کفرانش کردیم لا یزید الظالمین الّا خسارا میشویم! سقوط میکنیم!
باسمه تبارک و تعالی (۶۶۹) «تصحیح تصوّرات در زمینه دشواری سلوک معنوی» 🔹یکی از اموری که شیطان با آن انسانها را از طیّ مسیر معنویّت دور میکند القاء آن است که تا شروع مسیر معنا خیلی خیلی راه است! شاید برای سالهای سال باید تلاش کنی تا شاید متوجّه شوی قبولت کرده اند. روشن است که نفس آدمی اهل معامله است! لذّت را اماره ی حقیقت میداند. وقتی احساس کند هر چه تلاش میکند بی فائده و بی لذّت است بدش می آید! ولی آیا واقعا اینگونه است؟! 🔸واقعیّت آن است که چنین تصویر ناصوابی از سلوک راه حقّ بسیار دور از حقیقت و خود یکی از مکائد شیطان برای منصرف کردن انسانها از این مسیر پربهجت و جذّاب است. اینطور نیست که تنها مقصد این راه جذّاب باشد. مسیر آن در کنار سختی ها مملو از حالات خوش و شرح صدرها و گشایشها و مبشّرات نشاط آور و در ادامه القائات قلبی در دل اعمال و بارقه ها و در نهایت شهود و مراتب آن تا مراتب فنا است. 👈از همان ابتدای ابتدا هم شروع میشود. از همان آغاز راه انسان میتواند بفهمد چه راه خوش آب و هوایی است! اساسا انسانهایی که وارد این مسیر میشوند لذّتهای بسیار عمیقتری را تجربه میکنند. اصل لذت اینجاست. ذات این مسیر اینگونه است. مسأله این نیست که این راه دشوار است! دشواری های این راه با مبشّراتش برای آنهایی که همّت طیّ آن را کرده اند آسان میشود. 👈مسأله این است که شیطان اساسا نمیگذارد انسانها وارد این صراط مستقیم شوند. یکی از حقایقی که انسان همان ابتدا متوجّه میشود همین است که شیطان در همان ابتدای راه نشسته! تا انسان میخواهد شروع کند با بهانه ای طوری او را زمین میزند که تا مدّتها اصلا فراموش کند! ⬇
📖«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ‏ الْمُسْتَقِيمَ‏ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ» 👈وقتی وارد این مسیر نشویم امر دیگر بر این شیاطین سهل است. شاید آنقدرها هم دیگر با ما کاری نداشته باشند. برخی بزرگترهای آنها همان ابتدا سر راه نشسته و با هر طریق ممکن نمیگذارد افراد در این مسیر افتاده و لذّات آن را بچشند! 👈آنچه هست این است که ابتدا و آغاز آن دشوار است. چون ابتدایش حالت خروج از باتلاق را دارد. ولی انسان هرگز نباید نا امید شود. این تنها ابتدای آن است. همین است که از جهتی ابتدای این راه از ادامه اش دشوارتر است. 🔹همانطور که در همان ابتدا برایش حقیقت این قعود شیطان بر صراط مستقیم که راه توحید است آشکار میشود زودتر از آن در همان لحظات و ثانیه های اوّل که با قلبش عزم این راه را میکند لذّتی وجود انسان را میگیرد. میفهمد معنای توبه و استغفار و بازگشت چه شیرین است. یک دفعه هوا دل انگیز و مطبوع میشود. این همان مبشّر اوّل است. معنای سریع الرضا و سریع الحساب را انسان متوجّه میشود. 👈اگر چند ساعت و چند روز با همین مراقبه ادامه دهد دیگر به شکل محسوسی میفهمد زندگی اش بوی دیگری گرفته! خیلی خوش و شیرین شده! گویا یک حقیقت مرموز ناشناخته ای میخواهد آرام آرام در وجودش جوانه بزند! 👈نمیداند چیست ولی احساس میکند در یک مسیری قرار گرفته. گویا او را در جایی گذاشته اند و در حال دم کشیدن است! اینجاست که این حقیقت برایش آشکار میشود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «إِنَّ رِيحَ‏ الْجَنَّةِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ» بوی بهشت از هزار سال قبلش به مشام جانهایی که در مسیرش قرار گرفته اند میرسد! 👈از همینجا یک نوع حدس وجودی برایش محقّق میشود که انتهای این مسیر خیلی جذّاب و زیباست. تجربه ای از آن ندارد ولی وجودش احساس میکند هر چه هست چیز دیگری است! کشش و جذبه دارد. به سادگی میتواند حدس بزند هر چه لذّت و بهجت است در انتهای این مسیر است. میفهمد راهش درست است! 👈این همان ابتدا برای انسان روشن میشود و باید به آن تفأل بزند و دلش را محکم کند. یکی از افرادی که دیدم به خوبی این مسأله را متوجّه شده و به آن تذکّر میدهد حکیم بزرگ اسلامی فارابی است. وی وصیتی حکیمانه نگاشته و در آن یکدوره وصایای حکمی خود را به مردم بیان میکند. مسکویه در جاویدان خرد آن را نقل کرده است. در فرازی از آن میگوید: 📖«اوّل ما ينبغي ان يستدلّ به المرء على وجوب المكافأة هو انه متى ما اعتقد ما تقدّم ذكره من معرفة البارئ و وحدانيّته و تنزّهه عن صفات المخلوقين و معرفة رسوله في ايّ زمان كان و انتهج النهج المستقيم وجد في صدره سعة و في احواله استقامة و عن الاشرار سلامة و عند الاختيار حظوة و في معاشه سدادا مقدار ما يفعله و ينويه منه. و اذا تيقّن ذلك فينبغي ان يقدم على سياسة الاحوال بقلب قويّ و نيّة صادقة و صدر واسع و ثقة بانّ ما يأتيه من ذلك و ان قلّ يجدي عليه نفعا يجلّ» 👈حدّاقلش این است که ابتدای مسیر تغییراتی در خودش میبیند. اینکه حسّ بهتری دارد. احساس میکند خطورات بهتری به قلبش می آید! فکرهای بهتری دارد. با عالم سر آشتی پیدا کرده! خوش بین میشود. فکرهای بدش کم و کمتر میشود. اینها همه آثار همنشینی بیشتر با آن ملائکه الهی است. 👈در همان ابتدای شروع راه خدا و عزم اجمالی استقامت این حالت می آید. این همان بدایات نازل شدن ملائکه به این قلب است. همانها که در همین حیات دنیا با ما هستند ولی دیده نمیشوند! «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي‏ الْحَياةِ الدُّنْيا». این را دیگر همه ی ما بارها و بارها تجربه کرده ایم. ولو صدایشان را نشنیده و آن را امری عادی دانسته ایم. ⚪ولی ادامه اش چگونه است؟! انسانها دیگر متفاوتند. برخی یک مناسبت وجودی و یک سنخیت مزاجی با عوالم بالا دارند. از همان ابتدا گویا آسمانی اند! اینها زود وصل میشوند. ولی نوع انسانها اینگونه نیستند. نیازمند آن هستند که آن ایمانشان را به صحنه ی عمل بیاورند. حقیقتا این ایمان و عمل صالح که مدام در قرآن کریم تأکید شده رمز سلوک این راه است. 👈وقتی ایمان ابتدایی به صحنه ی عمل آمد و صادقانه و خالصانه و از روی صفای نفس عملیاتی شد ورای اینکه انسان فوائد این صلاحش را میچیند خود این عمل شکهای او را کمتر کرده و ایمانش را قویتر میکند. عمل به شرط خلوص و صفا به ایمان وضوح و قوّت میدهد. ایمان بدون عمل شکوفا نمیشود. 🔹حالا مرحله ی دیگری گویا آغاز میشود. در دل چنین عملی که در فضای ایمانی رخ میدهد گاهی برای انسان القائاتی قلبی رخ میدهد. یک حقایقی به دلشان می افتد! مثلا در حالت زیارت یا نماز یا عبادت یا چیز دیگر گویا یک دفعه عمق دیگری از یک درک را پیدا میکنند! یک معرفت حصولی ساده نیست! با خودش یک انکشاف عمیقتر و یک احساس و شور و جا افتادن و فهم عمیقتر دارد. نوعی حکمت و توجه وجودی است. ⬇⬇
👈اینها رزقهای علمی معنوی است که اگر انسان بر سفره ی آن بنشیند و آن را خوب صید کند و فراموش نکند و سعی کند مدام آن را لحاظ کند منطق عمل او را ارتقاء داده و ایمان او را از جهت دیگر عمیقتر میکند. 🔹یکی از عجایب این راه ماجراهای همین القائات قلبی است. مثلا انسان میداند که خداوند رازق است ولی یک دفعه در یک صحنه و در دل یک عمل به قلبش این امر طوری القاء میشود که باورش میشود. اصلا چیز دیگری است. و همینطور. وقتی قرآن میخواند گاهی یک چیز دیگری به قلبش می افتد! گویا یک تفسیر دیگری از وجودش میجوشد. خاص خود اوست. گویا با خودش نور و انکشاف دیگری می آورد. یک حال و احساس و بصیرت عمیق! گویا وجودش را روشن میکند! شاید اگر بیانش کند دیگران بگویند اینکه چیز خاصی نیست ولی خیلی خاص است! اینها دیگر تجربی است. 👈مثلا با بچه هایش مشغول است. یک دفعه گویا به قلبش می افتد اینها بندگان خدا و امانتهای خدایند! همان نور ازل و ابد! و با این توجّه یک دفعه به نوع دیگری از تعامل عمیقتر با آنها کشیده میشود! دوست دارد آنها را نگاه کند و با دیدن آنها به خدا گویا توجّه میکند! دوست دارد محبّت کند! اصلا محبّتش و نگاه کردنش طوری دیگر میشود. البته اینها را اگر قدر نداند و ادامه ندهد از میان میروند! ⚪اینها همان القائات خوش است. همان القائاتی که گویا بدایات شروع عالم شهود است. اگر اینها را قدر دانسته و کفران نعمت نکند و مدام بر سر سفره ی این مدرسه ی الهی بنشیند اینها رفته رفته زیادتر و تبدیل به شهود و مراتب شهود میشود. مدام ایمانش عمیقتر و معرفتش عمیقتر میشود. یک مدرسه ی دیگری برایش از آسمان تشکیل میدهند. اینها دیگر از سنخ مدارس بشری نیست. این دیگر یک راه بی نهایتی است. 👈هر چه انسان خالصانه تر و با صفاتر و با معرفت برتر عمل کند همینطور این راه را ادامه میدهد و دیگر آن برقها می آید که اولیاء الهی از آن به ما خبر داده اند! به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام: 📖«قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ‏ الْأَبْوَابُ‏ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه‏» 🚫یک اشتباهی که معمولا انسانها در این زمینه میکنند این است که گمان میکنند این راه از آن چیزهایی است که باید خودشان مدارج آن را اکتساب کنند! بعد میبینند اصلا گویا از عهده ی آنها خارج است! آخر مگر ما میتوانیم به نبرد این خطورات برویم؟! به نبرد این دنیا؟! به نبرد این تعلّقات؟! 👈غافل از اینکه بسیاری از این امور اعطائی و موهبتی است. انسان وقتی حقیقتا وارد این صراط مستقیم شده و عزم حرکت میکند با آمدن این القائات و سپس بارقه های نوری و همینطور امور دیگری که اولیاء الهی از آن خبر داده اند یکباره گویا چیز دیگری میشود! دیگر آن انسان قبلی نیست. 👈وقتی انسان برخی از آن بارقه های نوری به قلبش وارد شود اساسا منطق عملش دگرگون میشود. یک دفعه میبیند نفی خطورات برایشان آسان میشود. آخر مشکل ما این است که همه اش دنیا دیده ایم و لذّت برتر ندیده ایم. وقتی این لذّتها در لحظاتی به روی قلب ما روی آورد اساسا دیگر قضیه متفاوت میشود. دیگر برایمان راحت میشود. دل بریدن از تعلقات آسان میشود. 👈منتها باید وارد این راه شد و منتظر این نفحه های الهی بود. اینها دیر یا زود خواهد آمد. باید یقین کرد که خداوند عمل هیچ عاملی را ضایع نمیکند. اگر طول کشید حکیمانه است و نباید نا امید شد. گاهی که شخص خسته میشود یک خواب خوشی می آید و دلش را گرم میکند! 👈اگر اهل استقامت باشد خلاصه به شکلی مبشّرات برایش می آید. بدون این مبشّرات کار دشوار است. تدبیرشان دیگر با آن سو است. فقط از ما ایمان و عمل میخواهند! بعد از آن دیگر افتادن در راه حقیقت و صبر است. همان پیام سوره ی مبارکه ی عصر! و چه سوره ی زیباییست! 👈حالا حرف در این زمینه ها بسیار است. دیگر واقعیّتش را خدا باید روزیمان کند. ولی دانستن حرفش هم مهم است. تصویر اشتباهی نداشته باشیم. شیطان از راه تصویر غلط ما را از خودمان نا امید نکند. نمط نهم اشارات بیان روان و شفّافی در این زمینه آورده که انصافا ارزشش را دارد با بیان روانتری در کتب درسی همه ی مردم بیاید. 👈معمولا در روایات اینگونه بیان شده که انسان مومن ابتدا از درجه ی اسلام وارد میشود. یعنی همان لایه ی ظاهر سپس وادی ایمان شروع میشود. یعنی باوری که با آن حرکت آغاز میشود. وسیله ی این حرکت تقوا است و نتیجه اش دیگر یقین و مراتب آن. ✋اینها را از کلام اساتید و لا به لای کتب بیان کردم و بذل نمودم. تجربه ی خاصی بنده ندارم ولی از باب الدالّ علی الخیر کفاعله بیان کردم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۰) «معضلات تغییر مکبّر!» «علم ذهنی و علم خارجی» «تفاوت علم خارجی و محافظه کاری» 🔹با یکی از برادران صحبت میکردیم. بحث در این بود که انتقاد کردن چندان هنر نیست. حلّ کردن مسائل اجرایی عالم دیگری دارد! آدمی اوائل خام است. ولی وقتی وارد مسئولیتهای اجرایی میشود تازه میفهمد مگر به این سادگی ها هر چه فکر میکند قابل اجراست؟! 🔸این برادرمان میگفت باجناقش امام جمعه ی یکی از شهرهاست. سه سال است میخواهد مکبّر نماز جمعه را عوض کند زورش نمیرسد!😲 اگر بخواهد آن را عوض کند به دلایلی با سپاه و اوقاف و نهادهای دیگر باید درگیر شود! تو حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! 💡به ذهنم خطور کرد همین مسأله را تحت عنوان تفاوت میان علم ذهنی و علم خارجی توضیح دهم. 🔹وقتی چند نفر با هم جمع میشویم راحت به نهادهای مختلف اشکال میکنیم و راه حل میدهیم! بعد با یک پرسشی مواجه میشویم! اگر راه حلّ اینقدر واضح است پس چرا اجرا نمیشود؟! از اینجا وارد مرحله ی تعجّب میشویم. در ادامه عدم تحقّق آن را معلول بی فکری مسئولان و یا خیانت خائنان و تضییع مضیّعان میپنداریم! از همینجا مبتلا به نوعی بد بینی میشویم. گاهی راحت فحش میدهیم! ✋یک چیزی که نمیدانیم تفاوت علم ذهنی با علم خارجی است. ✔اگر ما مشکل را به خوبی فهمیده و برای آن مسأله ی مناسبش را طرّاحی کرده و پاسخش را هم بدانیم ولی اینها همه در ذهن است. مرحله ی مهمّی است ولی ذهنی است. همه ی ماجرا نیست. بخشی از ماجرا به عالم خارج برمیگردد. اینکه بعد از تشخیص مشکل و مسأله و پاسخ چگونه از وضع موجود واقعیّت خارجی را به وضع مطلوب برسانیم. مگر به این سادگی هاست؟! ⬇
👈مگر مادّه ی خارجی مانند انسانهای دیگر و فرهنگ جامعه و عوامل اثر گذار دیگر به راحتی میگذارد؟! در ذهن هیچ یک از این موانع نیست. ولی در خارج که اینگونه نیست! باید با نفس این و آن و منافع این و آن و عادات این و آن و... کار کرد. 👈نوعی سیاست، انسان شناسی و جامعه شناسی میطلبد. نوعی صبر و تدبیر و حکمت میخواهد. نوعی دیگر از علم که میتوان آن را علم خارجی نامید میخواهد. علم خارجی آن علمی است که ناظر به وضعیت واقعی یک امر در خارج با همه ی مؤثّرات جزئیه در آن است. 👈شاید یکی از دلایلی که در روایات تأکید شده مؤمنین در دل اجتماع فعالیت کنند و اینکه تجارت کنند و اینکه تجارت بر عقل انسان می افزاید و تشویق به فراگیری عقل معیشت و تدبیر و مانند آن سوق دادن مؤمنین برای یافتن درجاتی از علم خارجی در کنار علم ذهنی است. همان علمی که با آن زندگی میکنند. درک این علم تاثیر مهمی در شناخت عمیقتر شریعت دارد. 👈این علم خارجی همان چیزی است که گاهی یک بی سواد بهتر آن را بلد است تا یک با سواد. همان است که این بازاری های بی سواد بعضا به سادگی با آن سر محصّلین با سواد کلاه میگذارند. ⚪️آن اوّلی که قم آمده بودم در درس مکاسب یکی از فقهای معاصر شرکت میکردم. بسیار فاضل و مجتهد بود. یکبار برای مشورت به منزلش رفتم. آن ته ته قم بود! آنجا که دیگر به اتوبان میخورد! گفت میدانی مسأله چیست؟! من تا کنون دوبار معامله خانه کرده ام و پولم را خورده اند! دیگر مجبور شدم به اینجا بیایم! ایشان کسی بود که متخصّص مباحث بیع و بازار بود! علم ذهنی داشت ولی علم خارجی نه! 👈تفاوت علم ذهنی و خارجی را اگر درک نکنیم از فهم بسیاری از امور اجتماعی و راه حلّ تحقّقی آنها و واقع بینی در مورد مشکلات جامعه محرومیم. در خیال خودمان سیر میکنیم. خامیم. همین است که حتّی اگر در عالم ذهن دقیق النظر باشیم لزوما نمیتوانیم در عمل و تحقق موفّق باشیم. 👈بنده خود در مطلبی بعد از تأمّل فراوان اشکالاتی کلان داشتم. در جلسات برنامه ریزی مدیران که شرکت کردم تازه فهمیدم مگر به این سادگی ها میتوان این مشکلات را حلّ کرد. خیلی چیزها باید یاد گرفت. چطور ذهن این مدیران و بزرگان آن حیطه را با خود همراه کرد! چطور گاهی کوتاه آمد و گاهی کوتاه نیامد! چطور صبر و تحمّل کرد! چطور برنامه ریزی کرد که اندکی این بدنه به سمت آن وضع مطلوب تکان بخورد! 🔻این علم خارجی غیر از محافظه کاری است. مثلا یکی از اصولش صبر و مدارا است. یکی از اصول دیگرش تقیه است. یعنی به جنگ صخره ها نرفتن. باید ابعاد گوناگونش را استنباط کرد. عقل دیگری است. عقلی که نباید با ترس و محافظه کاری اشتباه گرفته شود🔺 🔴این مطلب فروعات بسیاری دارد. یکی از جلوه های آن را مرحوم وحید بهبهانی در مباحث اجتهاد و تقلید فوائد حائریة بیان نموده و آن هم آسیب علم اصول برای فقاهت است. اینکه چطور غور در کلّیات و غفلت از قرائن فقیه را از حقیقت فقاهت میتواند دور کند. عالم فقه عالم تأثیر قرائن است. مثال میزند که مثلا وصف در اصول و عالم ذهن مفهوم ندارد ولی در فقه و عالم واقع در بیشتر موارد مفهوم دارد! این یکی از تفاوتهای علم ذهنی و علم خارجی است. 🔹از دیرباز یکی دیگر از آسیبهای جدّی فضاهای علمی آن بوده که علما و فقها به درد سیاستهای جزئی چندان نمیخورده اند! حتّی مردم عادی سرشان کلاه میگذاشتند! بیشتر مورد احترام و تکریم بودند تا مجری واقعی و تأثیر گذار در صحنه ی امور تحقّقی! 🚫معمولا چنین علمایی ضعف خود را در علوم تحقّقی با افراط در احتیاط و محافظه کاری گاهی جبران میکردند که باز خودش مشکل دیگری برای تحقّق حق در جامعه بود. همین بود که علومشان چندان به خوبی به جامعه سرایت نمیکرد. ⚪️ابن خلدون در مقدّمه ی مشهور خود فصل مهمی در این زمینه گشوده! «فصل فی أنّ العلماء من بین البشر أبعد عن السیاسة و مذاهبها». سبب این پدیده را در این میداند که علما معتاد هستند! اعتیاد به نظم فکری و غوص در معانی و انتزاع و تجرید آنها از محسوسات به شکل امور کلّی! علمشان ناظر به جزئیّات و تفاصیل مواد خارجی و اصناف گوناگون و اشخاص و شرایط ویژه نیست. لذاست که زمینه برای تساهل در تطبیق کلّیات پیدا میشود. 👈همینطور این دانشمندان معتاد به امر دیگری هم هستند. و آن هم افراط در نوعی تفکّر قیاسی! به جای آنکه بیشتر به تفاوتها توجّه کنند به شباهتها و تسرّی احکام توجّه میکنند. به تعبیر ابن خلدون از همینجاست که: 📖«فلا تزال أحكامهم وأنظارهم كلها في الذهن، ولا تصير إلى المطابقة إلا بعد الفراغ من البحث والنظر. أو لا تصير بالجملة إلى مطابقة» 👈شاید امور زیادی باشد که مانع از الحاق چیزی به شبیهش باشد و یا فارقی در میان باشد. از نگاه ابن خلدون انسانهایی که زیادی زیرک و اهل دقّت نظر هستند هم گاهی مانند فقها و علما مبتلا به این آسیب میشوند. گاهی هوش زیادی باعث دور شدن از علم خارجی میشود. این شرحش موضع دیگری میطلبد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۰) «درد دل خورشت قیمه!» 🔹ناهار، قیمه داشتیم. قرار بود من برای بچه ها غذا بیاورم. همان بالای اجاق گاز برنج را کشیدم. ملاقه را زیر قیمه ها بردم و روی برنج ریختم! عطر و رنگ خوبی داشت. مقداری از آن را چشیدم! 💭به یاد غذاهای نذری و روضه ی اهل بیت علیهم السلام افتادم. 💡نمیدانم چرا احساس کردم با من درد دل میکند! گویا گفت: میبینی؟! من که فرقی با آنها ندارم! ولی ای کاش من هم قیمه ی روضه ها بودم! ای کاش یکی از آنها بودم! تا مبارک بودم! 💭به خودم آمدم و گفتم حیوانات و فوقش نباتات دارای حیات هستند! این قیمه که دیگر از جمادات است! حالا نمیدانم این حالت و حس چه بود که آمد و رفت! 💡ولی به ذهنم خطور کرد اینها هم وقتی نسبتی با آن نورهای آسمانی پیدا میکنند مبارک میشوند. گویا به کمالشان میرسند. وقتی اینها مبارک شدند ما هم که آنها را تناول میکنیم اثرش را میبنیم! 🍲اگر اینطور است چرا اینگونه این غذاها را نخوریم؟! چرا آنها را متبرّک به نیّتی از آن انوار مطهّر نکنیم؟! 👈مثلا نیّت کنیم این غذا را برای آن بخوریم که نیرویی برای خدمت به دین خدا و مکتب پاک آنها بگیریم. برای خدا بخوریم: «قوّ علی خدمتِک جوارحی» شویم. قوّت و سلامتی ای پیدا کنیم تا بتوانیم با آن زندگی کرده و در زندگانی توفیق معرفت بیشتر به مقامات آنها و پیروی از این امامان نور را داشته باشیم. ✋آیا نمیدانیم هر چه هست زیر سر این نیّتها و عزمهای برآمده از آنهاست؟! اگر چنین است با نیّت غذا بخوریم. یکی از بهترین نیتها همین درسی بود که این قیمه داد. اول غذا را متبرک به نام خدا کنیم و بعد اینگونه نیت کنیم و نوش جان کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۱) «روشهای برخورد با پرسشها، اشکالات و برخوردهای سفیهانه!» 🔹یکی از عجیبترین و جالبترین تجربه ها که گاهی باعث خنده و گاهی عصبانیّت میشود آن است که با شور و هیجان مطلبی دقیق و عالمانه بیان کنید و بعد اشکالی بشنوید که مانند آب سردی بر روی وجودمان باشد! یعنی مثلا وقتی حسابی داغیم و به نقطه ی جوش بحث رسیده ایم به جای تبخیر یخ بزنیم! 👈از سؤالش میفهمی از ریشه هیچ نفهمیده و تازه گاهی اشکال و اعتراض هم میکند! نمیدانم خوب آن حالت را توانستم تصویر کنم یا نه! این حالتی است که برای آنها که مشغول تدریس هستند زیاد تجربه میشود! در جاهای دیگر هم گاهی هست. منظورم آن پرسشها و اشکالاتی است که از قبیل این است که کسی به شما اشکال کند: «اگه بدیهیه و همه میدونن که دو دو تا پنج تا میشه پس چرا تو میگی شش تا میشه؟!»😲😠😆😢 👈حالا گاهی به این غلظت هم نیست ولی نوعی اصرار بر کج فهمی و نفهمیدن مراد گویا وجود دارد! هر چقدر هم توضیح بدهیم گویا بر برداشت اشتباه خودشان اصرار دارند. شما باشید در این مواضع چه میکنید؟! 👈واکنش اوّلیه به شکل طبیعی آن است که طوری انسان جا میخورد که سکوتی سهمگین وجودش را میگیرد. همینطور به آن شخص زُل میزند که خدایا چه بگوید! گاهی اگر آن شخص فردی محترم باشد و یا طوری باشد که انسان میخواهد طوری مسأله را جمع کند سعی میکند آبروی او نرود! ولی گاهی هم نمیشود. 👈معمولا اساتید معروفتر که شاگردان بیشتری هم دارند و فرصتی برای اینگونه اشکالات ندارند زمینه ی عصبانیّت بیشتری پیدا میکنند. تقوای بیشتری نیاز دارند. امری طبیعی است و قابل درک است. ⬇
🔹یک فهرستی از نوع مواجهه ی علمایی که در محضرشان بوده ام یا حالاتشان را شنیده ایم در این زمینه به خاطر دارم. مثلا شنیدم که گاهی مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی در چنین مواضعی میگفته: «یا حضرت عبّاس!»😆😂 استادی داشتم که با کمال خونسردی و یک وضعیت جالبی تنها میگفت: «لا اله الّا الله!» 👈به شکل کلّی باید سعی کرد به شکل کریمانه ای با سلامت از این موضع ابتلا گذشت. گاهی آدم در این زمان چیزی میگوید که آبروی کسی میرود یا خودش سبک میشود. جمع کردنش سخت است. یک مرور سالم و کریمانه ای باید داشت. باید حالت «قالُوا سَلاما» و «مَرُّوا كِراماً» داشت. 👈بیان دیگرش این است که سعی کنیم خون سردی خودمان را حفظ کنیم. در این حالت بهتر میتوانیم وضعیت را بسنجیم و مدیریت کنیم. نفس عمیق در این زمانها خوب است. باید سعی کنیم بدون تأمّل قبلی کاری نکنیم. ✔از کوره در نرویم! این را ضعف خودمان بدانیم. ضعفی که این شخص تنها آن را آشکار کرده! بدانیم لزوما با این پرسش و اشکال نمیخواهد ما را اذیت کند! به فکر مبارزه با او نباشیم. 👈شنیدم مرحوم آیت الله بهجت اینگونه مواضع سکوت میکرده و میشنیده ولی بحث خود را ادامه میداده. از طرفی با سکوت و استماع به آن شخص احترام میگذاشت و از طرفی خودش را مشغول پاسخ دادن هم نمیکرده! پاسخی که ممکن است باعث بروز خشم و یا رفتن آبروی مستشکل و یا ایجاد جرّ و بحث شود. 👈انصافا گوش کردن یک کار مهم در برخورد با فرد بی منطق است. همینکه اینها بفهمند شنیده و فهمیده شده اند گام مهمی در گذر از بحث است. سعی کنیم برخورد محترمانه باشد. ✔راستش گاهی طوری هستیم که گویا باید همه ی حرفهای ما را همه بفهمند! همین باعث عصبانیّت در این مواضع میشود. گاهی همین حالت باعث میشود به مبارزه با چنین افرادی کشیده شویم! باید این حالت را از خودمان دور کنیم که باید حتما حرفمان را بفهمد! قانع شوند! و یا اینکه کلام ما را لزوما حقّ و حکیمانه بدانند! گاهی این حالت ریشه در حبّ نفسمان دارد. 👈شنیدم مرحوم میرزا جواد آقا تبریزی گاهی وقتی کسی اشکال میکرده و اصرار بر جواب داشته میفرموده: «آقا من ضامن فهم شما نیستم!»😊 دیدم نکته ی خوبی است. 🔹آری اوّلین کار این است که تا جایی که ممکن است خودمان را از این موقعیتها نجات دهیم. لااقل در آن حالت با آنها وارد بحث نشویم. بحث با آنها بازی با اعصاب خودمان است. آب در هاون کوبیدن است. اگر اصرار بر پاسخ داشت همان مطلب را کوتاه تکرار کنیم و بگوییم بقیه اش را خودش فکر کند. بعد از کلاس یا زمان دیگری بپرسد! 👈گاهی هم اگر شرایط اقتضا میکرد با بیان برخی حرفای خاص او را گیج کنیم تا از پیگیری پرسشش منصرف شود. توپ را در زمین او بیاندازیم. تمرکز او را از میان ببریم. طوری که خودش را متّهم کند. 👈اگر باز اصرار کرد و واقعا معتقد بود اشکالی علمی است خوب است بگوییم دقیقا اشکالش را بنویسد و به ما تحویل دهد. استاد بزرگوار آیت الله فیّاضی گاهی این کار را میکرد. یا بی خیال میشود و یا وقتی خودش بنویسد عمق پرت بودن اشکالش را بهتر میفهمد. 👈اگر در جمع هستیم گاهی طوری رفتار کنیم تا خود جمع به یک نحوی به او اجازه ی چنین اشکالهایی ندهد یا پاسخش را بدهد. اوّلین کار برخورد حلیمانه است! تا جمع بفهمد چقدر حرف پرت است: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ‏ عَلَى‏ الْجَاهِل‏» 👈گاهی نیز میتوانیم از این گزینه استفاده کنیم که نقص را متوجّه خودمان کنیم. مثلا بگوییم این به عقل ناقص من میرسد. ممکن است اشتباه باشد. با یک حالت تواضعی آن حالت صلابتی که باعث برجسته شدن این اشکالات میشود را بشکنیم. وقتی شکست آن سؤالات و اشکالات هم جدّی بودنش را از دست میدهد. ✔این تواضع خودش مشکلات بسیاری را از سر انسان باز میکند. یک عقلانیت و هوشمندی است. در کنار تواضع باید از نیروی شگفت انگیز طنز هم در تعادل بین روابط استفاده کنیم. سعی کنیم در انبار ذهنمان نکاتی متناسب با این زمینه ها قرار دهیم تا در این وقتها در قالب یک حکایت یا یک نکته یا یک کلام بحث را مدیریت کنیم. با این کار ضمن حفظ خونسردی، اقتدار خود را بر بحث نشان داده و از تهاجم و مقابله به مثل جلوگیری میکنیم. 👈گاهی اگر میشود طوری بحثش را تقریر کنیم که اشکالش را ارتقا داده و از آن حرف خوبی استخراج کنیم و به بهانه ی آن بحث را بهتر تبیین کنیم. تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. و یا به شکلی تلاش کنیم اگر میشود ولو با احتمال طوری جلوه دهیم که او هم دارد حرف ما در واقع میزند. 👈اگر هم دیدیم خیلی پرت است نیّت کنیم که او هم میخواهد مثل ما حقیقت را بگوید و از این جهت مانند ما فکر میکند.😊 👈اگر احساس کردیم مقداری لازم است ادامه بدهیم اشکالی ندارد. اندکی صحبت کنیم ولی مترصّد باشیم در یک بزنگاه با یک برخوردی زمان اتمام بحث را صریح اعلام کنیم. تا دیگر طمعی برای ادامه وجود نداشته باشد. دندان طمع ادامه ی بحث را بکشیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۲) «روز مجاهدان دانشجو مبارک» «نقدی بر فضای دانشگاه» (۲) 🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. خانمی را دیدم که بدون چادر از دانشگاه بیرون آمد و وقتی به پل هوایی جلوی دانشگاه رسید چادرش را بیرون آورده و پوشید! رفتار این خانم نوعی از تعارض بین فضای دانشگاه و مفاهیم دینی را جلوی دیدگانم جلوه داد. محزونم کرد😔 🚫آن دانش و آن دانشگاهی که وقتی از آن بیرون می آیی تازه حجاب میگذاری و به رهنمودهای عقول قدسی نزدیک میشوی جای مبارکی است؟! 🚫هزاران هزار دیندار معاد باور با تقوا که ایمان و عمل صالح داشتند به این دانشگاه رفتند و بی دین و سست دین برگشتند. ولی چند بی دین از این درب وارد شدند و دیندار واقعی و از آن سپیدرویان سعید اهل یقینی که روز و شب با ایمان و عمل صالحشان خوشند بیرون آمدند؟! ✋نقد کمی است؟! چیزی است که مخفی اش کنیم؟! مخفی کردنش خیانت به دین و انسانیت است. این دانش و این دانشگاه نسبتش با ابدیّت و سعادت شخص و جامعه چیست؟! ⚪گاهی احساس میکنم در بذل واژه ی دانش و علم به اینها خیلی اسراف کارانه رفتار کردیم! دچار بد مستی و توهم شده اند! تا آنجا که طوری شد در فلسفه ی دانششان آن آیات و روایات و کلامهای نورانی و آن دانش واقعی و حکمت نهایی را از سنخ افسانه ها و خوابهای پریشان و دانسته های رمّالان و قصه سرایان دانستند! ✋راستش به گمانم دلیلی نداریم که این دانشها با آن معانی ای که در این دانشگاه ها فرا گرفته میشود بهتر از ثروت باشد. خیلی بهتر از دیگر مشاغل باشد. اینها هم یک شغل دنیایی دیگر است. اینها هم طیفی دیگر از ابناء الدنیا را به خود مشغول کرده است. ⬇
🔹روز این دانشگاه را چطور تبریک بگوییم وقتی در باطنش تصمیم گرفته به حقیقت دانش کفر بورزد! مبدأ دانش را نبیند! راه آسمان حقیقت که همان عقل است را بسته و آن را در حدّ تجربیات حسی تقلیل داده! در ادامه روح آدمی آن حقیقت شگفت انگیز هستی را انکار کرده و راه معرفت معاد را مسدود کرده! و در نهایت با خدایش هم سر ستیز داشته و تا توانسته آن را خواسته نپذیرد یا نبیند! 👈دانشی که رسما سالک راه خود را از حقیقت جانش و مسیرش تا سرچشمه ی هستی و عوالم توحیدی محروم کرده و بانگ «إن هی الّا حیاتنا الدّنیا نموت و نحیا» سر میدهد را تکریم کنیم؟! ⚪وقتی دانشگاه از خداباوری و معاد باوری فاصله گرفت فقط سعادتش را از دست نداد بلکه علم راستین را هم باخت. با اصولی باطل مانند انکار درک عقلانی و انکار روح و حقائق غیبی خواست به شکارگاه دانش برود! اساس علمش را بر بنیانهای واقعی دانایی بنا نکرد. همین جرم و جنایت بزرگ باعث شد هم نقصی بزرگ در دانش رخ دهد و هم مسیر دانش و فضا و عالم آن دگرگون شود. ✋اصلا معلوم نبود اگر در ذیل همان باورهای ایمانی وارد حوزه ی کاریش میشد اینگونه که میرود برود و این تمدّن علمی که آن را ساخته را بسازد! اشتباه نکنید مرادم بازگشت به قدیم نیست. دانش واقعی برخاسته از حقایق هستی آن چیزی است که در گذشته هم به خوبی محقق نشد. عالم سنت را نباید با عالم دین اشتباه گرفت. 👈 از اینجاست که یکی از بصیرتهای ضروری برای هر دانشجو این است که بداند بعد از اینکه اساس علمش بر نظام توحیدی عالم و حقائق طولی هستی بنا نشده با عالمی خاص از علم ورزی مواجه شده که ضرورتی ندارد. میشد جور دیگری رقم بخورد! 👈به راستی اگر دانش قرار بود در فضای صحیحش با این جدّیتی که بشر امروزی دارد رقم بخورد نقشه اش این میشد که شد؟! سؤال بزرگی است. شاید مسیر دانش و نقشه ی آن طور دیگری بود. ✋حالا باز مگر این دانش با مبانی دروغین صرفا مادی اش توانسته به حرفی نهایی و واحد برسد؟! این همه مکاتب پس چیست؟! 🔹در ادامه وقتی دانش از آخرت خود و غایت خود محروم شد و با از دست دادن اصول موضوعه ی واقعی اش عوالم دیگری از دانستی ها را رقم زد دیگر آن شرافت و قداستش را هم از دست داد. یکی از ابزارهای دنیا و زندگی دنیا شد. وقتی چنین شد چنین دانشی در خدمت ثروت و قدرت قرار گرفت. 👈از اینجاست که ضربه ی دیگری به دانش خورد! و آن هم ظهور تعیّن دنیایی تری از دانش به نام علم سفارشی بود. علمی که رسما اسیر و خادم شهوت و غضب و در خدمت ثروت و قدرت در آمد. برای کامیابی آنها تبدیل به یک ابزار شد. ابزاری که نظریّه ای برای تحکیم قدرت ثروتمندان و طواغیت بشری باشد. علمی که مخدوم بود خادم شد! 👈علمایی که فرزانگان بشر و مایه امید آنها برای رهبری جوامع بشری بودند تبدیل به اصحاب حرفه و مهارتهایی تخصصی شدند که در خدمت نظام طاغوت در آمدند. تخصص گرایی های افراطی برای ماهر پروری استثماری و نه فرزانه پروری رواج یافت. ⚪آری داستان دانش و دانشجو و دانشگاه غمبارتر از آن است که روزش را به این سادگی ها به کسی تبریک بگوییم. تعارف نداریم. خیلی نباید این برادران و خواهرانی که خودشان هم نمیدانند در چه طرحی وارد شده اند را مغرورتر از آنچه هستند کرد! باید انقلابی توحیدی در این ظلمتکده ایجاد کرد. کجایند آن فارابی ها و ابن سینا ها و آن خواجه ها و صدر المتالهین ها؟! آن منادیان بزرگ توحید در دانشهای ظلمت زده ی قدیم. کجایند آن بلند همتان و مجاهدانی که این وظیفه ی بزرگ را در عصر ما انجام دهند؟! این گلوگاه را از دست شیاطین خارج کنند. 🚫گاهی برخی گمان میکنند همینکه یک دانشجو مؤمن باشد علمش هم اسلامی و ایمانی میشود! هرگز! با آن فضای آلوده ی دانش که به شکل کافرانه بسته شده چه کنیم؟! با آن عالم علمی که بر اساس اصول کفر تعیّن یافته چه کنیم؟! با آن علوم سفارشی که ابزار طاغوتها شده و از چیزی جز هوای نفس آنها کشف نمیکند چه کنیم؟! با آن باد نخوتی که در نفس انسان بریده از وحی میدمد چه کنیم؟! 🌸بله این روز را میشود به یک قشری از این دانشجویان محترم واقعا تبریک گفت. آنهایی که واقعا دانشجویند. با بصیرت وارد این عرصه ی جهاد و رشادت شده و آن نور ازل و ابد را فراموش نکرده و آن را مصداقی از ایمان و عمل صالح کرده اند! 🌸به دنبال یافتن گوهر حکمت آن گمشده ی مؤمنین از این بازار دنیایی هستند تا آنها را از آلودگی ها تصفیه کرده و به صاحبان اصلی اش برسانند! آن را ابزاری در خدمت دین و ایمان و توحید قرار دهند. آنهایی که سعی در تأسیس علوم واقعی میکنند! آن علمی که امتدادی از حقائق کلّی عالم است. 🌸روز دانشجو بر شهید شهریاری ها و فخری زاده ها و کاظمی آشتیانی ها مبارک! و سلام و درود خدا بر روح پاک آن مجاهدان غیور وادی دانش که در زمان ما نفسی توحیدی در این ظلمتکده دمیدند. سلام و درود خدا بر روان مطهری ها و مصباح ها. آنانی که حقیقتا دانشجو بود. آری روز آن جهادگران دانشجو مبارک!
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۳) «نکاتی پیرامون تفسیر شریف المیزان» (۳) «عقل قرآنی» (۷) «توضیحاتی تکمیلی پیرامون نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی» 🔹نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی نظریّه ای در زمینه امکان، فعلیّت و ترجیح تفسیر قرآن با خود قرآن بدون ابتناء دلالی به هر امری بیرون از آن است. خواه آن امر روایت باشد یا برهان عقلی یا تاریخ و شأن نزول یا هر امر دیگری که ناظر به آن آیات است. فایده ی این امور صرفا در راستای تفطّن به دلالت درون خود قرآن کریم است. ✋این نظریّه را نباید با امور روشن و رایجی مانند قرینه بودن اجزاء یک کلام برای درک آن کلام و یا برخی تحقیقات نوین نشانه شناسی یکی گرفت. 👈هر چند این نظریه اینها را در خود دارد ولی عمق این نظریّه امری است که مبتنی بر باور به نوعی اعجاز معنایی قرآن کریم و برخی دیدگاه های کلامی ویژه پیرامون آن بوده و در چنین بستری قابل درک است. از طرفی در صورت موفقیت آمیز بودن آن در عمل خود نشانگر عظمت شگفت انگیز کتاب الهی و نشانه ای از آسمانی بودن آن است. 🔹نسبت این نظریّه با تفسیر اهل بیت و حدیث ثقلین هم در نوشته ی قبل روشن شد. این همبستگی و عدم افتراق قرآن و اهل بیت در حدیث ثقلین بر اساس این نظریّه عمدتا ناظر به مقام تعلیم است نه مقام دلالت. البته در بیان وجه ضروری بودن ابتناء تعلیم قرآنی به بیان اهل بیت و همینطور اینکه همانطور که اهل بیت در این صورت نقش تعلیمی دارند عقل یقینی و قطعی نیز اینچنین است باید بحثهای بیشتری نمود. ⬇
👈به عبارتی بر اساس این نظریّه حدیث ثقلین گویا معنای خاصی پیدا میکند که بر اساس آن میراث رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای بشر دو چیز است. یکی کتاب خدا و دیگر معلّمین این کتاب! از آنجا که (عقل) ترکه و میراث حضرت رسول نبوده و میراث اصل خلقت برای همه ی بشر و حجّت باطنی پیشا رسولی است در حدیث ثقلین ذکری از آن به میان نیامده! همانگونه که سرمایه ی فطرت و قلب نیز اینچنین است. 👈والّا اینها هم شأن تعلیمی نسبت به قرآن کریم دارند. ولی معلّم ناطق قرآن کریم که واقعا میتواند مانند معلّم با انسان صحبت کند و ابعاد را بیان کند همان اهل بیت علیهم السلام میباشند. معلّمینی که هدایتی تضمین شده داشته و از سوی خود خداوند متعال به عنوان معلّم کلامش به بشر معرّفی شده اند. همانها که از تحریف و انتحال و تاویل غلط قرآن کریم جلوگیری کرده و خود قرآن آنها را فصل الخطاب و معلم خود دانسته. 👈البته ابعاد دیگری نیز در نسبت اهل بیت و قرآن کریم ایشان قائل است. مانند اینکه در تفاصیل احکام خود قرآن مردم را به اهل بیت ارجاع داده و این تفاصیل دیگر خارج از مدلول قرآن کریم است و یا اینکه گاهی الفاظی مانند حروف مقطّعه و یا بطونی مانند تأویلات که از سنخ معانی الفاظ نیست نیز در قرآن کریم هست که فهم آن مختصّ اهل بیت و مطهّران است. ولی اساس این نسبت همانطور که گذشت این است که قرآن در سطح دلالتهای مفهومی تعقیدی نداشته و خود بسنده است و در سطح مصداقها نیز طرحی قرآنی برای کشف آن دارد و میتوان با پیمودن آن مصادیق مورد نظر قرآن کریم را هم دریافته و در این مسیر اهل بیت تنها معلّم قرآن کریم میباشند. 🔸«کشف عقل قرآنی»🔸 مرحوم علامه ی طباطبایی با این نظریّه بزرگ در واقع گویا یک عقل دیگری کشف کرد که دیگران از وجودش غافل بودند. عقلی که میتوان آن را «عقل قرآنی» نامید. یک تعیّن دیگری از عقل است. تا قبل از ایشان در بیان کیفیت نیاز ما به قرآن کریم و چگونگی زندگی با قرآن و فهم حقایق از آن نظریّه پردازی برجسته اینچنینی نشده بود. 👈همه میگفتند قرآن کریم خیلی مهم است. ابتدا قرائات و حفظ آن متداول شد. سپس تلاوت روزانه و انس با آن! به مرور تفاسیر قرآن شیوع یافت. تفاسیری که بیش از آنکه تفسیر خود قرآن باشد تلاش برای فهم قرآن با استعانت از علوم دیگر بود. دغدغه ی استظهار و استنطاق چندان نداشت. 👈این مطلب بین مسلمین ضروری بود که قرآن کریم در رأس همه ی امور است. همین بود که یکی از منابع دین بلکه مهمترین آن قرآن کریم دانسته میشد! ولی استفاده از قرآن در باب معارف و همینطور فقه بسیار محدود بود. گویا نوعی رودربایستی در این زمینه وجود داشته است. در این زمینه که دقیقا از قرآن چگونه میشود استفاده کرد؟! چگونه از آن واقعا درس گرفت؟! 🔻شاید جدّی ترین نظریّه ای که تا کنون در زمینه روش علمی بهره برداری عالمانه از قرآن کریم و تأسیس مدرسه قرآنی مطرح شده همین نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه ی طباطبایی است که قرآن را با عقل قرآنی بفهمید🔺 ⚪عقل انسان کارهای مختلفی انجام میدهد. یکی از کارهایش تجزیه و ترکیب مفاهیم است. یکی از کارهای شگفت انگیزش فکر و کشف مجهول است. یکی از کارهایش بررسی و سنجش است. این عقل با پذیرش برخی از مفروضات و اصول موضوعه کلان تعیّن خاصی پیدا میکند و دم به دم ثمرات خاصی یافته و سالک راه ویژه ای میشود. ✔نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن به این معناست که شتر این عقل را با همان فطریّاتش یعنی تلاشهایش در زمینه بررسی و سنجش و تجزیه و ترکیب در وادی قرآن کریم بخوابانید! همه چیز را در مقام فهم قرآن کریم در مقام دلالات آن فراموش کنید و سعی کنید همه ی تلاشهای عقلانی را در فضای خود قرآن کریم آزاد کنید. عقلی که دیگر منبع نبوده و سراجی است که میتوان با آن دم به دم کشفیّات قرآنی داشت. بوی قرآن میگیرد. از اینجاست که این عقل قرآنی عقلی مأثور و تلاشهای این عقل هم در کشف معانی قرآنی در حیطه ی تفسیری مأثور میگنجد. ✔هر چند همه ی دقّت ورزی ها و تلاشهایی که همین عقل قبلا با آن علوم بشری را رقم زده بود دارد ولی حالا در فضای دیگری آزاد شده است. اصل چنین عقلی در تفسیر قرآن کریم چیز جدیدی است. همین فرق اساسی بین تفسیر المیزان و دیگر تفاسیر است. نوع انتظارات و پرسشها و دورخیزها و تلاشها و... در آن فرق دارد. یک عقل دیگری است. به قول امروزی ها یک پارادایم دیگری از تلاش تفسیری است. فریب ظاهر مشترکش را نخوریم. روح دیگری بر آن حاکم است هر چند در ظاهر یکی باشد. ⬇⬇
🔻وقتی دروازه ی چنین دنیایی را به روی عقلتان گشودید با کمال تعجّب آن بالا میبینید نوشته: «به دنیای عقل قرآنی خوش آمدید!» گویا تا به حال وارد آن نشده بودید. از دور چیزهایی از آن دیده بودید🔺 👈وقتی هم وارد این دنیا شدید بقدر الطاقة البشریة میتوانید حقایق قرآنی را کشف کنید. همینطور چون ابزارتان عقل خودتان است ممکن است گاهی دچار اشتباهاتی شوید و کتاب را خوب نفهمید. همین است که نیاز به معلّم دارد. 👈وقتی عقلتان را صادقانه و خالصانه و متدبّرانه و مجاهدانه وارد این دنیا کردید اوّلین روحیاتی که پیدا میکنید که این است که تشنه و جویای فهم ظهورات و دقّت در قرائن و بافت و آیات متناسب میشوید. همه چیز را میخواهید با خود قرآن بفهمید. یک نگاه دیگر و یک عقل دیگر و یک روحیه ی دیگری است. 🔹در واقع در نگاه علامه طباطبایی اسلام از همان ابتدا میخواسته مسلمین را به این عقل قرآنی دعوت کند. دعوت شریعت الهی به تلاوت، حفظ، تدبّر و سپس تفقّه در قرآن کریم همه مقدّمه ی ورود به این دنیای قرآنی بوده است. اهل بیت علیهم السلام در روایاتشان همین را فرموده بودند ولی متأسّفانه مورد غفلت واقع شد. وقتی در سقیفه ولایت الهی منحرف شد از انحراف در این امور نیز نباید دیگر چندان تعجّب کرد. اگر دستور «تفقّهوا فی القرآن» به ما داده شده تا حالا فکر کرده ایم این فقه قرآنی چیست؟! 👈از نظر علامه ی طباطبایی این فقه قرآنی همان یافتن عقل قرآنی است. ما تا کنون قرآن را پاره پاره و یا با اصالت دادن به منابع بیرونی میفهمیده ایم! همین بوده که ربیعا لقلوب الفقهاء و ریّا لعطش العلماء نبوده است. 👈تفقّه و تدبّر واقعی در قرآن با ورود به تفسیر قرآن به قرآن و کشف عقل قرآنی میسور است. اگر چنین نشود در واقع قرآن هنوز آن جایگاه واقعی اش را برایمان پیدا نکرده است. ⚪از نگاه علامه اساسا تا قبل از المیزان تفسیر قرآن کریم بر اساس عقل قرآنی به معنای واقعی کلمه شروع نشده بود. در این نگاه تفسیر قرآن به قرآن را نباید با المیزان اشتباه گرفت. تفسیر قرآن به قرآن ورود به یک دنیایی است که خط شکن آن فعلا تفسیر المیزان است ولی میتوان با نگارش تفاسیر پیشرفته تر با همین عقل قرآنی ابعاد عمیقتری از قرآن را کشف نموده و برخی نواقص المیزان را هم اصلاح نمود. 👈اینجا هم در هر حال تلاش بشری ماست. ولی تلاش خاصی است که دیگر بر اساس عقل قرآنی رقم میخورد. ولی از آنجا که المیزان توانسته ابعاد گسترده ای از تفسیر قرآن کریم با این تعیّن نو از عقلانیّت را کشف کند دیگر حدّ نصاب برای پذیرش یک تفسیر مورد قبول بالا رفته است. 👈اگر دیگران بخواهند بر اساس عقل قرآنی تفسیر بنویسند میبایست از رشد حاصل شده در المیزان استفاده کرده و مبتنی بر بلوغ رخ داده در این تفسیر و پیشرفت حاصل شده به وسیله ی آن در دنیای تفسیر قرآن به قرآن دست به قلم شوند. 👈باید به خوبی کشفیّات این تفسیر را در درک نظام معانی موجود در قرآن کریم و نظام قراین به کار رفته در فهم آیات و دیگر ظرایف مورد توجّه قرار دهند. و الّا همانطور که امروزه در زمان ما با پیشرفت علم فقه دیگر تفقّه در حدّ مبسوط شیخ طوسی فقاهت دانسته نمیشود در مورد تفسیر قرآن کریم نیز اگر کسی بخواهد وارد دنیای تفسیر قرآن به قرآن شود نمیتوان او را به این سادگی ها مفسّری معتبر در این عرصه دانست. 👈در واقع ادامه و آینده ی این نوع تفسیر را باید در امتداد تفسیر گرانسنگ المیزان دنبال نمود و سعی در اصلاح، پیشرفت و کشفیّات نوینی در این عرصه داشت. 🔹به نظر میرسد که ما هنوز در ابتدای دنیای تفسیر قرآن به قرآن قرار گرفته و تفسیر شریف المیزان را باید گام اساسی و مهمّ اوّلیه در ظهور دنیایی نوین از تفسیر قرآن کریم قلمداد نموده و در آن متوقّف نشد. به عبارت دیگر علامه در مواجهه با تفسیر قرآن دو کار اساسی انجام داده است. یکی اینکه نظریه ی تفسیر قرآن به قرآن و عقل قرآنی و دنیای جدیدی از فعالیتهای تفسیری را کشف نمود و دیگر اینکه در این دنیای جدید یک کتاب هم به نام المیزان نوشت. دنیایی که ظرفیت آن را دارد که تفاسیری زیادی در آن نگاشته و ابعادش واکاوی شود. 👈در این نوشته ها صرفا به دنبال توصیف دقیق و بیان جایگاه تفسیر شریف المیزان و معنای نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن بودیم و از بررسی و نقد ادلّه ی این نظریّه و همینطور آسیب شناسی و نقد تفسیر المیزان چشم پوشی نمودم. امیدوارم در همین حدّ که نگاشته شد و به بهانه ی سالگرد این حکیم گرانقدر به ذهنم خطور نمود که بذل کنم مفید باشد. ✔غرض این بود که روشن شود که کشف نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن یکی از بزرگترین اکتشافات علمای اسلامی در تاریخ اسلام بوده است. همانگونه که کشف نظریّه ی ولایت فقیه و یا کشف اصالت وجود و مانند آن را باید با اهمیت قلمداد نمود. در واقع بزرگترین یادگار علامه ی طباطبایی نیز کشف این نظریّه به معنای فنّی آن و اثبات و نشان داده تعیّن عقل قرآنی بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۴) «کشک همّتان!» «کرم خاکی» 🔹شبهایی که آش داریم بچه ها اجازه دارند بعد از غذا یک قاشق کشک اضافی هم بخورند! این سری کشک کم بود. آش را خوردند و سر آن قاشق کشک گریه و دعوا راه انداختند! آنقدر این مسأله برایشان جدّی بود که گویا هیچ مسأله ای در عالم مهمتر از سهم کشکشان نیست! 💡به دلم افتاد میبینی همّت کودکانه اینها را؟! چرا برایت اینقدر بی معنا و زشت است؟! چون وجودت قد کشیده و فهمیده ای در این دنیا دل مشغولی های مهمتری هم هست. 💡ولی فکر میکنی دل مشغولی های تو و ابناء الدنیا که روز و شب به دنبال این دنیا میگردید نزد آن اولیاء الهی که از این عالم دنیا قد کشیده و عوالم برتری را دیده اند بهتر است؟! 💡آنها هم وقتی به شما مینگرند از افقی مینگرند که مانند نگریستنت به دعوای این سه فرزند بر سر یک قاشق کشک بود! زندگیتان برایشان اینقدر زشت و بی معناست! 😔از این زندگی کشکی توبه نمیکنی؟! این همه عوالم هستی و آسمانها و دریاها و کهکشانها و صحراها آفریده شد تا اینگونه سر این مقام و این خانه و این ماشین و آن حقوق و... بجنگی؟! حقّا که کودکی! خامی! 😔روز و شبت همّت چه چیز را داری؟! نکند فریب این بازی کودکانه و این لهو و لعب دنیا را خورده ای؟! نکند مثل سگی بر سر جیفه ی دنیا با دیگران درگیری؟! 😔نزد آن صاحبان عزم و آن بلند همّتان وادی حقیقت چون کرمی هستی که در زمین میلولی و خوشی! اصلا زین پس تو را «کرم خاکی» مینامم! دیگر از این مغز کوچک زنگ زده و همّت پستت خجالت بکش! 📖«إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ‏ عَلَيْهَا ...»
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۵) «ماشالله شیطانی» «باطن عمل» 🔹برای خرید به فروشگاه رفتم. پنیر و مادّه شوینده و خوراکی متناسب با بچه ها و چیزهایی از این قبیل برداشتم. هنگام حساب کردن وقتی نوبت به من رسید خریدها را چیدم. یکی از آن میان نگاهی کرد و با لحن خاصی گفت: «ماشالله»! 🔸گویا میخواست با صدایی که همه بشنوند بگوید ببینید این آخوند ها چقدر خرید میکنند! لابد مال ملّت را خورده اند که اینطور خرید میکنند! واقعا هم خرید زیادی نبود. 🔹انگار آن شیطان ملعون یک دفعه از زبان این مرد نادان با گفتن یک «ماشالله» مانند ماری بیرون آمد و نیش زند! ای لعنت بر این شیطان خبیث که همه جا در کمین است! این طفلک نمیداند با یک کلمه ماشالله چه ظلمی در حق خودش کرد! این سخنهای چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت 🔸گفتم آقا این ماشاللّه که گفتی خیلی غلیظ گفتی! تو بچه داری؟! گفت بله یکی دارم. گفتم حالا اگر کسی سه تا بچّه داشته باشد و این پنیر و شوینده و چند تا خوراکی برای بچّه ها را خرید کند و به منزل ببرد به نظرت زیاد است؟! گفت نه! اصلا با شما نبودم!😄 🔹نگاه ها هم به شکلی مایل به نکوهش حرف او شد. همه گویا عمق کلامم را فهمیدند که چطور میخواستم شیطان را با آن برانم! 💡به ذهنم خطور کرد دیدی با یک «ماشالله» که ذکری توحیدی است هم میشود جهنمی شد؟! شیطان با ذکری توحیدی میخواست نیش بزند! 🔸میدانی چه درسی به تو داد؟! اینکه هیچ وقت فریب ظاهر عمل را نخور! ممکن است ظاهر عملی ذکر الله باشد ولی باطنش ظلمت! آن روح و باطن مهم است. نکند فریب ظاهر این نماز و اذکار و اعمالت را بخوری! ببین چقدر خالص است!