📖«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ»
👈وقتی وارد این مسیر نشویم امر دیگر بر این شیاطین سهل است. شاید آنقدرها هم دیگر با ما کاری نداشته باشند. برخی بزرگترهای آنها همان ابتدا سر راه نشسته و با هر طریق ممکن نمیگذارد افراد در این مسیر افتاده و لذّات آن را بچشند!
👈آنچه هست این است که ابتدا و آغاز آن دشوار است. چون ابتدایش حالت خروج از باتلاق را دارد. ولی انسان هرگز نباید نا امید شود. این تنها ابتدای آن است. همین است که از جهتی ابتدای این راه از ادامه اش دشوارتر است.
🔹همانطور که در همان ابتدا برایش حقیقت این قعود شیطان بر صراط مستقیم که راه توحید است آشکار میشود زودتر از آن در همان لحظات و ثانیه های اوّل که با قلبش عزم این راه را میکند لذّتی وجود انسان را میگیرد. میفهمد معنای توبه و استغفار و بازگشت چه شیرین است. یک دفعه هوا دل انگیز و مطبوع میشود. این همان مبشّر اوّل است. معنای سریع الرضا و سریع الحساب را انسان متوجّه میشود.
👈اگر چند ساعت و چند روز با همین مراقبه ادامه دهد دیگر به شکل محسوسی میفهمد زندگی اش بوی دیگری گرفته! خیلی خوش و شیرین شده! گویا یک حقیقت مرموز ناشناخته ای میخواهد آرام آرام در وجودش جوانه بزند!
👈نمیداند چیست ولی احساس میکند در یک مسیری قرار گرفته. گویا او را در جایی گذاشته اند و در حال دم کشیدن است! اینجاست که این حقیقت برایش آشکار میشود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «إِنَّ رِيحَ الْجَنَّةِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ» بوی بهشت از هزار سال قبلش به مشام جانهایی که در مسیرش قرار گرفته اند میرسد!
👈از همینجا یک نوع حدس وجودی برایش محقّق میشود که انتهای این مسیر خیلی جذّاب و زیباست. تجربه ای از آن ندارد ولی وجودش احساس میکند هر چه هست چیز دیگری است! کشش و جذبه دارد. به سادگی میتواند حدس بزند هر چه لذّت و بهجت است در انتهای این مسیر است. میفهمد راهش درست است!
👈این همان ابتدا برای انسان روشن میشود و باید به آن تفأل بزند و دلش را محکم کند. یکی از افرادی که دیدم به خوبی این مسأله را متوجّه شده و به آن تذکّر میدهد حکیم بزرگ اسلامی فارابی است. وی وصیتی حکیمانه نگاشته و در آن یکدوره وصایای حکمی خود را به مردم بیان میکند. مسکویه در جاویدان خرد آن را نقل کرده است. در فرازی از آن میگوید:
📖«اوّل ما ينبغي ان يستدلّ به المرء على وجوب المكافأة هو انه متى ما اعتقد ما تقدّم ذكره من معرفة البارئ و وحدانيّته و تنزّهه عن صفات المخلوقين و معرفة رسوله في ايّ زمان كان و انتهج النهج المستقيم وجد في صدره سعة و في احواله استقامة و عن الاشرار سلامة و عند الاختيار حظوة و في معاشه سدادا مقدار ما يفعله و ينويه منه. و اذا تيقّن ذلك فينبغي ان يقدم على سياسة الاحوال بقلب قويّ و نيّة صادقة و صدر واسع و ثقة بانّ ما يأتيه من ذلك و ان قلّ يجدي عليه نفعا يجلّ»
👈حدّاقلش این است که ابتدای مسیر تغییراتی در خودش میبیند. اینکه حسّ بهتری دارد. احساس میکند خطورات بهتری به قلبش می آید! فکرهای بهتری دارد. با عالم سر آشتی پیدا کرده! خوش بین میشود. فکرهای بدش کم و کمتر میشود. اینها همه آثار همنشینی بیشتر با آن ملائکه الهی است.
👈در همان ابتدای شروع راه خدا و عزم اجمالی استقامت این حالت می آید. این همان بدایات نازل شدن ملائکه به این قلب است. همانها که در همین حیات دنیا با ما هستند ولی دیده نمیشوند! «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا». این را دیگر همه ی ما بارها و بارها تجربه کرده ایم. ولو صدایشان را نشنیده و آن را امری عادی دانسته ایم.
⚪ولی ادامه اش چگونه است؟! انسانها دیگر متفاوتند. برخی یک مناسبت وجودی و یک سنخیت مزاجی با عوالم بالا دارند. از همان ابتدا گویا آسمانی اند! اینها زود وصل میشوند. ولی نوع انسانها اینگونه نیستند. نیازمند آن هستند که آن ایمانشان را به صحنه ی عمل بیاورند. حقیقتا این ایمان و عمل صالح که مدام در قرآن کریم تأکید شده رمز سلوک این راه است.
👈وقتی ایمان ابتدایی به صحنه ی عمل آمد و صادقانه و خالصانه و از روی صفای نفس عملیاتی شد ورای اینکه انسان فوائد این صلاحش را میچیند خود این عمل شکهای او را کمتر کرده و ایمانش را قویتر میکند. عمل به شرط خلوص و صفا به ایمان وضوح و قوّت میدهد. ایمان بدون عمل شکوفا نمیشود.
🔹حالا مرحله ی دیگری گویا آغاز میشود. در دل چنین عملی که در فضای ایمانی رخ میدهد گاهی برای انسان القائاتی قلبی رخ میدهد. یک حقایقی به دلشان می افتد! مثلا در حالت زیارت یا نماز یا عبادت یا چیز دیگر گویا یک دفعه عمق دیگری از یک درک را پیدا میکنند! یک معرفت حصولی ساده نیست! با خودش یک انکشاف عمیقتر و یک احساس و شور و جا افتادن و فهم عمیقتر دارد. نوعی حکمت و توجه وجودی است.
⬇⬇
👈اینها رزقهای علمی معنوی است که اگر انسان بر سفره ی آن بنشیند و آن را خوب صید کند و فراموش نکند و سعی کند مدام آن را لحاظ کند منطق عمل او را ارتقاء داده و ایمان او را از جهت دیگر عمیقتر میکند.
🔹یکی از عجایب این راه ماجراهای همین القائات قلبی است. مثلا انسان میداند که خداوند رازق است ولی یک دفعه در یک صحنه و در دل یک عمل به قلبش این امر طوری القاء میشود که باورش میشود. اصلا چیز دیگری است. و همینطور. وقتی قرآن میخواند گاهی یک چیز دیگری به قلبش می افتد! گویا یک تفسیر دیگری از وجودش میجوشد. خاص خود اوست. گویا با خودش نور و انکشاف دیگری می آورد. یک حال و احساس و بصیرت عمیق! گویا وجودش را روشن میکند! شاید اگر بیانش کند دیگران بگویند اینکه چیز خاصی نیست ولی خیلی خاص است! اینها دیگر تجربی است.
👈مثلا با بچه هایش مشغول است. یک دفعه گویا به قلبش می افتد اینها بندگان خدا و امانتهای خدایند! همان نور ازل و ابد! و با این توجّه یک دفعه به نوع دیگری از تعامل عمیقتر با آنها کشیده میشود! دوست دارد آنها را نگاه کند و با دیدن آنها به خدا گویا توجّه میکند! دوست دارد محبّت کند! اصلا محبّتش و نگاه کردنش طوری دیگر میشود. البته اینها را اگر قدر نداند و ادامه ندهد از میان میروند!
⚪اینها همان القائات خوش است. همان القائاتی که گویا بدایات شروع عالم شهود است. اگر اینها را قدر دانسته و کفران نعمت نکند و مدام بر سر سفره ی این مدرسه ی الهی بنشیند اینها رفته رفته زیادتر و تبدیل به شهود و مراتب شهود میشود. مدام ایمانش عمیقتر و معرفتش عمیقتر میشود. یک مدرسه ی دیگری برایش از آسمان تشکیل میدهند. اینها دیگر از سنخ مدارس بشری نیست. این دیگر یک راه بی نهایتی است.
👈هر چه انسان خالصانه تر و با صفاتر و با معرفت برتر عمل کند همینطور این راه را ادامه میدهد و دیگر آن برقها می آید که اولیاء الهی از آن به ما خبر داده اند! به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام:
📖«قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه»
🚫یک اشتباهی که معمولا انسانها در این زمینه میکنند این است که گمان میکنند این راه از آن چیزهایی است که باید خودشان مدارج آن را اکتساب کنند! بعد میبینند اصلا گویا از عهده ی آنها خارج است! آخر مگر ما میتوانیم به نبرد این خطورات برویم؟! به نبرد این دنیا؟! به نبرد این تعلّقات؟!
👈غافل از اینکه بسیاری از این امور اعطائی و موهبتی است. انسان وقتی حقیقتا وارد این صراط مستقیم شده و عزم حرکت میکند با آمدن این القائات و سپس بارقه های نوری و همینطور امور دیگری که اولیاء الهی از آن خبر داده اند یکباره گویا چیز دیگری میشود! دیگر آن انسان قبلی نیست.
👈وقتی انسان برخی از آن بارقه های نوری به قلبش وارد شود اساسا منطق عملش دگرگون میشود. یک دفعه میبیند نفی خطورات برایشان آسان میشود. آخر مشکل ما این است که همه اش دنیا دیده ایم و لذّت برتر ندیده ایم. وقتی این لذّتها در لحظاتی به روی قلب ما روی آورد اساسا دیگر قضیه متفاوت میشود. دیگر برایمان راحت میشود. دل بریدن از تعلقات آسان میشود.
👈منتها باید وارد این راه شد و منتظر این نفحه های الهی بود. اینها دیر یا زود خواهد آمد. باید یقین کرد که خداوند عمل هیچ عاملی را ضایع نمیکند. اگر طول کشید حکیمانه است و نباید نا امید شد. گاهی که شخص خسته میشود یک خواب خوشی می آید و دلش را گرم میکند!
👈اگر اهل استقامت باشد خلاصه به شکلی مبشّرات برایش می آید. بدون این مبشّرات کار دشوار است. تدبیرشان دیگر با آن سو است. فقط از ما ایمان و عمل میخواهند! بعد از آن دیگر افتادن در راه حقیقت و صبر است. همان پیام سوره ی مبارکه ی عصر! و چه سوره ی زیباییست!
👈حالا حرف در این زمینه ها بسیار است. دیگر واقعیّتش را خدا باید روزیمان کند. ولی دانستن حرفش هم مهم است. تصویر اشتباهی نداشته باشیم. شیطان از راه تصویر غلط ما را از خودمان نا امید نکند. نمط نهم اشارات بیان روان و شفّافی در این زمینه آورده که انصافا ارزشش را دارد با بیان روانتری در کتب درسی همه ی مردم بیاید.
👈معمولا در روایات اینگونه بیان شده که انسان مومن ابتدا از درجه ی اسلام وارد میشود. یعنی همان لایه ی ظاهر سپس وادی ایمان شروع میشود. یعنی باوری که با آن حرکت آغاز میشود. وسیله ی این حرکت تقوا است و نتیجه اش دیگر یقین و مراتب آن.
✋اینها را از کلام اساتید و لا به لای کتب بیان کردم و بذل نمودم. تجربه ی خاصی بنده ندارم ولی از باب الدالّ علی الخیر کفاعله بیان کردم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۰)
«معضلات تغییر مکبّر!»
«علم ذهنی و علم خارجی»
«تفاوت علم خارجی و محافظه کاری»
🔹با یکی از برادران صحبت میکردیم. بحث در این بود که انتقاد کردن چندان هنر نیست. حلّ کردن مسائل اجرایی عالم دیگری دارد! آدمی اوائل خام است. ولی وقتی وارد مسئولیتهای اجرایی میشود تازه میفهمد مگر به این سادگی ها هر چه فکر میکند قابل اجراست؟!
🔸این برادرمان میگفت باجناقش امام جمعه ی یکی از شهرهاست. سه سال است میخواهد مکبّر نماز جمعه را عوض کند زورش نمیرسد!😲 اگر بخواهد آن را عوض کند به دلایلی با سپاه و اوقاف و نهادهای دیگر باید درگیر شود! تو حدیث مفصّل بخوان از این مجمل!
💡به ذهنم خطور کرد همین مسأله را تحت عنوان تفاوت میان علم ذهنی و علم خارجی توضیح دهم.
🔹وقتی چند نفر با هم جمع میشویم راحت به نهادهای مختلف اشکال میکنیم و راه حل میدهیم! بعد با یک پرسشی مواجه میشویم! اگر راه حلّ اینقدر واضح است پس چرا اجرا نمیشود؟! از اینجا وارد مرحله ی تعجّب میشویم. در ادامه عدم تحقّق آن را معلول بی فکری مسئولان و یا خیانت خائنان و تضییع مضیّعان میپنداریم! از همینجا مبتلا به نوعی بد بینی میشویم. گاهی راحت فحش میدهیم!
✋یک چیزی که نمیدانیم تفاوت علم ذهنی با علم خارجی است.
✔اگر ما مشکل را به خوبی فهمیده و برای آن مسأله ی مناسبش را طرّاحی کرده و پاسخش را هم بدانیم ولی اینها همه در ذهن است. مرحله ی مهمّی است ولی ذهنی است. همه ی ماجرا نیست. بخشی از ماجرا به عالم خارج برمیگردد. اینکه بعد از تشخیص مشکل و مسأله و پاسخ چگونه از وضع موجود واقعیّت خارجی را به وضع مطلوب برسانیم. مگر به این سادگی هاست؟!
⬇
👈مگر مادّه ی خارجی مانند انسانهای دیگر و فرهنگ جامعه و عوامل اثر گذار دیگر به راحتی میگذارد؟! در ذهن هیچ یک از این موانع نیست. ولی در خارج که اینگونه نیست! باید با نفس این و آن و منافع این و آن و عادات این و آن و... کار کرد.
👈نوعی سیاست، انسان شناسی و جامعه شناسی میطلبد. نوعی صبر و تدبیر و حکمت میخواهد. نوعی دیگر از علم که میتوان آن را علم خارجی نامید میخواهد. علم خارجی آن علمی است که ناظر به وضعیت واقعی یک امر در خارج با همه ی مؤثّرات جزئیه در آن است.
👈شاید یکی از دلایلی که در روایات تأکید شده مؤمنین در دل اجتماع فعالیت کنند و اینکه تجارت کنند و اینکه تجارت بر عقل انسان می افزاید و تشویق به فراگیری عقل معیشت و تدبیر و مانند آن سوق دادن مؤمنین برای یافتن درجاتی از علم خارجی در کنار علم ذهنی است. همان علمی که با آن زندگی میکنند. درک این علم تاثیر مهمی در شناخت عمیقتر شریعت دارد.
👈این علم خارجی همان چیزی است که گاهی یک بی سواد بهتر آن را بلد است تا یک با سواد. همان است که این بازاری های بی سواد بعضا به سادگی با آن سر محصّلین با سواد کلاه میگذارند.
⚪️آن اوّلی که قم آمده بودم در درس مکاسب یکی از فقهای معاصر شرکت میکردم. بسیار فاضل و مجتهد بود. یکبار برای مشورت به منزلش رفتم. آن ته ته قم بود! آنجا که دیگر به اتوبان میخورد! گفت میدانی مسأله چیست؟! من تا کنون دوبار معامله خانه کرده ام و پولم را خورده اند! دیگر مجبور شدم به اینجا بیایم! ایشان کسی بود که متخصّص مباحث بیع و بازار بود! علم ذهنی داشت ولی علم خارجی نه!
👈تفاوت علم ذهنی و خارجی را اگر درک نکنیم از فهم بسیاری از امور اجتماعی و راه حلّ تحقّقی آنها و واقع بینی در مورد مشکلات جامعه محرومیم. در خیال خودمان سیر میکنیم. خامیم. همین است که حتّی اگر در عالم ذهن دقیق النظر باشیم لزوما نمیتوانیم در عمل و تحقق موفّق باشیم.
👈بنده خود در مطلبی بعد از تأمّل فراوان اشکالاتی کلان داشتم. در جلسات برنامه ریزی مدیران که شرکت کردم تازه فهمیدم مگر به این سادگی ها میتوان این مشکلات را حلّ کرد. خیلی چیزها باید یاد گرفت. چطور ذهن این مدیران و بزرگان آن حیطه را با خود همراه کرد! چطور گاهی کوتاه آمد و گاهی کوتاه نیامد! چطور صبر و تحمّل کرد! چطور برنامه ریزی کرد که اندکی این بدنه به سمت آن وضع مطلوب تکان بخورد!
🔻این علم خارجی غیر از محافظه کاری است. مثلا یکی از اصولش صبر و مدارا است. یکی از اصول دیگرش تقیه است. یعنی به جنگ صخره ها نرفتن. باید ابعاد گوناگونش را استنباط کرد. عقل دیگری است. عقلی که نباید با ترس و محافظه کاری اشتباه گرفته شود🔺
🔴این مطلب فروعات بسیاری دارد. یکی از جلوه های آن را مرحوم وحید بهبهانی در مباحث اجتهاد و تقلید فوائد حائریة بیان نموده و آن هم آسیب علم اصول برای فقاهت است. اینکه چطور غور در کلّیات و غفلت از قرائن فقیه را از حقیقت فقاهت میتواند دور کند. عالم فقه عالم تأثیر قرائن است. مثال میزند که مثلا وصف در اصول و عالم ذهن مفهوم ندارد ولی در فقه و عالم واقع در بیشتر موارد مفهوم دارد! این یکی از تفاوتهای علم ذهنی و علم خارجی است.
🔹از دیرباز یکی دیگر از آسیبهای جدّی فضاهای علمی آن بوده که علما و فقها به درد سیاستهای جزئی چندان نمیخورده اند! حتّی مردم عادی سرشان کلاه میگذاشتند! بیشتر مورد احترام و تکریم بودند تا مجری واقعی و تأثیر گذار در صحنه ی امور تحقّقی!
🚫معمولا چنین علمایی ضعف خود را در علوم تحقّقی با افراط در احتیاط و محافظه کاری گاهی جبران میکردند که باز خودش مشکل دیگری برای تحقّق حق در جامعه بود. همین بود که علومشان چندان به خوبی به جامعه سرایت نمیکرد.
⚪️ابن خلدون در مقدّمه ی مشهور خود فصل مهمی در این زمینه گشوده! «فصل فی أنّ العلماء من بین البشر أبعد عن السیاسة و مذاهبها». سبب این پدیده را در این میداند که علما معتاد هستند! اعتیاد به نظم فکری و غوص در معانی و انتزاع و تجرید آنها از محسوسات به شکل امور کلّی! علمشان ناظر به جزئیّات و تفاصیل مواد خارجی و اصناف گوناگون و اشخاص و شرایط ویژه نیست. لذاست که زمینه برای تساهل در تطبیق کلّیات پیدا میشود.
👈همینطور این دانشمندان معتاد به امر دیگری هم هستند. و آن هم افراط در نوعی تفکّر قیاسی! به جای آنکه بیشتر به تفاوتها توجّه کنند به شباهتها و تسرّی احکام توجّه میکنند. به تعبیر ابن خلدون از همینجاست که:
📖«فلا تزال أحكامهم وأنظارهم كلها في الذهن، ولا تصير إلى المطابقة إلا بعد الفراغ من البحث والنظر. أو لا تصير بالجملة إلى مطابقة»
👈شاید امور زیادی باشد که مانع از الحاق چیزی به شبیهش باشد و یا فارقی در میان باشد. از نگاه ابن خلدون انسانهایی که زیادی زیرک و اهل دقّت نظر هستند هم گاهی مانند فقها و علما مبتلا به این آسیب میشوند. گاهی هوش زیادی باعث دور شدن از علم خارجی میشود. این شرحش موضع دیگری میطلبد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۰)
«درد دل خورشت قیمه!»
🔹ناهار، قیمه داشتیم. قرار بود من برای بچه ها غذا بیاورم. همان بالای اجاق گاز برنج را کشیدم. ملاقه را زیر قیمه ها بردم و روی برنج ریختم! عطر و رنگ خوبی داشت. مقداری از آن را چشیدم!
💭به یاد غذاهای نذری و روضه ی اهل بیت علیهم السلام افتادم.
💡نمیدانم چرا احساس کردم با من درد دل میکند! گویا گفت: میبینی؟! من که فرقی با آنها ندارم! ولی ای کاش من هم قیمه ی روضه ها بودم! ای کاش یکی از آنها بودم! تا مبارک بودم!
💭به خودم آمدم و گفتم حیوانات و فوقش نباتات دارای حیات هستند! این قیمه که دیگر از جمادات است! حالا نمیدانم این حالت و حس چه بود که آمد و رفت!
💡ولی به ذهنم خطور کرد اینها هم وقتی نسبتی با آن نورهای آسمانی پیدا میکنند مبارک میشوند. گویا به کمالشان میرسند. وقتی اینها مبارک شدند ما هم که آنها را تناول میکنیم اثرش را میبنیم!
🍲اگر اینطور است چرا اینگونه این غذاها را نخوریم؟! چرا آنها را متبرّک به نیّتی از آن انوار مطهّر نکنیم؟!
👈مثلا نیّت کنیم این غذا را برای آن بخوریم که نیرویی برای خدمت به دین خدا و مکتب پاک آنها بگیریم. برای خدا بخوریم: «قوّ علی خدمتِک جوارحی» شویم. قوّت و سلامتی ای پیدا کنیم تا بتوانیم با آن زندگی کرده و در زندگانی توفیق معرفت بیشتر به مقامات آنها و پیروی از این امامان نور را داشته باشیم.
✋آیا نمیدانیم هر چه هست زیر سر این نیّتها و عزمهای برآمده از آنهاست؟! اگر چنین است با نیّت غذا بخوریم. یکی از بهترین نیتها همین درسی بود که این قیمه داد. اول غذا را متبرک به نام خدا کنیم و بعد اینگونه نیت کنیم و نوش جان کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۱)
«روشهای برخورد با پرسشها، اشکالات و برخوردهای سفیهانه!»
🔹یکی از عجیبترین و جالبترین تجربه ها که گاهی باعث خنده و گاهی عصبانیّت میشود آن است که با شور و هیجان مطلبی دقیق و عالمانه بیان کنید و بعد اشکالی بشنوید که مانند آب سردی بر روی وجودمان باشد! یعنی مثلا وقتی حسابی داغیم و به نقطه ی جوش بحث رسیده ایم به جای تبخیر یخ بزنیم!
👈از سؤالش میفهمی از ریشه هیچ نفهمیده و تازه گاهی اشکال و اعتراض هم میکند! نمیدانم خوب آن حالت را توانستم تصویر کنم یا نه! این حالتی است که برای آنها که مشغول تدریس هستند زیاد تجربه میشود! در جاهای دیگر هم گاهی هست. منظورم آن پرسشها و اشکالاتی است که از قبیل این است که کسی به شما اشکال کند:
«اگه بدیهیه و همه میدونن که دو دو تا پنج تا میشه پس چرا تو میگی شش تا میشه؟!»😲😠😆😢
👈حالا گاهی به این غلظت هم نیست ولی نوعی اصرار بر کج فهمی و نفهمیدن مراد گویا وجود دارد! هر چقدر هم توضیح بدهیم گویا بر برداشت اشتباه خودشان اصرار دارند.
شما باشید در این مواضع چه میکنید؟!
👈واکنش اوّلیه به شکل طبیعی آن است که طوری انسان جا میخورد که سکوتی سهمگین وجودش را میگیرد. همینطور به آن شخص زُل میزند که خدایا چه بگوید! گاهی اگر آن شخص فردی محترم باشد و یا طوری باشد که انسان میخواهد طوری مسأله را جمع کند سعی میکند آبروی او نرود! ولی گاهی هم نمیشود.
👈معمولا اساتید معروفتر که شاگردان بیشتری هم دارند و فرصتی برای اینگونه اشکالات ندارند زمینه ی عصبانیّت بیشتری پیدا میکنند. تقوای بیشتری نیاز دارند. امری طبیعی است و قابل درک است.
⬇
🔹یک فهرستی از نوع مواجهه ی علمایی که در محضرشان بوده ام یا حالاتشان را شنیده ایم در این زمینه به خاطر دارم. مثلا شنیدم که گاهی مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی در چنین مواضعی میگفته: «یا حضرت عبّاس!»😆😂 استادی داشتم که با کمال خونسردی و یک وضعیت جالبی تنها میگفت: «لا اله الّا الله!»
👈به شکل کلّی باید سعی کرد به شکل کریمانه ای با سلامت از این موضع ابتلا گذشت. گاهی آدم در این زمان چیزی میگوید که آبروی کسی میرود یا خودش سبک میشود. جمع کردنش سخت است. یک مرور سالم و کریمانه ای باید داشت. باید حالت «قالُوا سَلاما» و «مَرُّوا كِراماً» داشت.
👈بیان دیگرش این است که سعی کنیم خون سردی خودمان را حفظ کنیم. در این حالت بهتر میتوانیم وضعیت را بسنجیم و مدیریت کنیم. نفس عمیق در این زمانها خوب است. باید سعی کنیم بدون تأمّل قبلی کاری نکنیم.
✔از کوره در نرویم! این را ضعف خودمان بدانیم. ضعفی که این شخص تنها آن را آشکار کرده! بدانیم لزوما با این پرسش و اشکال نمیخواهد ما را اذیت کند! به فکر مبارزه با او نباشیم.
👈شنیدم مرحوم آیت الله بهجت اینگونه مواضع سکوت میکرده و میشنیده ولی بحث خود را ادامه میداده. از طرفی با سکوت و استماع به آن شخص احترام میگذاشت و از طرفی خودش را مشغول پاسخ دادن هم نمیکرده! پاسخی که ممکن است باعث بروز خشم و یا رفتن آبروی مستشکل و یا ایجاد جرّ و بحث شود.
👈انصافا گوش کردن یک کار مهم در برخورد با فرد بی منطق است. همینکه اینها بفهمند شنیده و فهمیده شده اند گام مهمی در گذر از بحث است. سعی کنیم برخورد محترمانه باشد.
✔راستش گاهی طوری هستیم که گویا باید همه ی حرفهای ما را همه بفهمند! همین باعث عصبانیّت در این مواضع میشود. گاهی همین حالت باعث میشود به مبارزه با چنین افرادی کشیده شویم! باید این حالت را از خودمان دور کنیم که باید حتما حرفمان را بفهمد! قانع شوند! و یا اینکه کلام ما را لزوما حقّ و حکیمانه بدانند! گاهی این حالت ریشه در حبّ نفسمان دارد.
👈شنیدم مرحوم میرزا جواد آقا تبریزی گاهی وقتی کسی اشکال میکرده و اصرار بر جواب داشته میفرموده: «آقا من ضامن فهم شما نیستم!»😊 دیدم نکته ی خوبی است.
🔹آری اوّلین کار این است که تا جایی که ممکن است خودمان را از این موقعیتها نجات دهیم. لااقل در آن حالت با آنها وارد بحث نشویم. بحث با آنها بازی با اعصاب خودمان است. آب در هاون کوبیدن است. اگر اصرار بر پاسخ داشت همان مطلب را کوتاه تکرار کنیم و بگوییم بقیه اش را خودش فکر کند. بعد از کلاس یا زمان دیگری بپرسد!
👈گاهی هم اگر شرایط اقتضا میکرد با بیان برخی حرفای خاص او را گیج کنیم تا از پیگیری پرسشش منصرف شود. توپ را در زمین او بیاندازیم. تمرکز او را از میان ببریم. طوری که خودش را متّهم کند.
👈اگر باز اصرار کرد و واقعا معتقد بود اشکالی علمی است خوب است بگوییم دقیقا اشکالش را بنویسد و به ما تحویل دهد. استاد بزرگوار آیت الله فیّاضی گاهی این کار را میکرد. یا بی خیال میشود و یا وقتی خودش بنویسد عمق پرت بودن اشکالش را بهتر میفهمد.
👈اگر در جمع هستیم گاهی طوری رفتار کنیم تا خود جمع به یک نحوی به او اجازه ی چنین اشکالهایی ندهد یا پاسخش را بدهد. اوّلین کار برخورد حلیمانه است! تا جمع بفهمد چقدر حرف پرت است: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِل»
👈گاهی نیز میتوانیم از این گزینه استفاده کنیم که نقص را متوجّه خودمان کنیم. مثلا بگوییم این به عقل ناقص من میرسد. ممکن است اشتباه باشد. با یک حالت تواضعی آن حالت صلابتی که باعث برجسته شدن این اشکالات میشود را بشکنیم. وقتی شکست آن سؤالات و اشکالات هم جدّی بودنش را از دست میدهد.
✔این تواضع خودش مشکلات بسیاری را از سر انسان باز میکند. یک عقلانیت و هوشمندی است. در کنار تواضع باید از نیروی شگفت انگیز طنز هم در تعادل بین روابط استفاده کنیم. سعی کنیم در انبار ذهنمان نکاتی متناسب با این زمینه ها قرار دهیم تا در این وقتها در قالب یک حکایت یا یک نکته یا یک کلام بحث را مدیریت کنیم. با این کار ضمن حفظ خونسردی، اقتدار خود را بر بحث نشان داده و از تهاجم و مقابله به مثل جلوگیری میکنیم.
👈گاهی اگر میشود طوری بحثش را تقریر کنیم که اشکالش را ارتقا داده و از آن حرف خوبی استخراج کنیم و به بهانه ی آن بحث را بهتر تبیین کنیم. تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. و یا به شکلی تلاش کنیم اگر میشود ولو با احتمال طوری جلوه دهیم که او هم دارد حرف ما در واقع میزند.
👈اگر هم دیدیم خیلی پرت است نیّت کنیم که او هم میخواهد مثل ما حقیقت را بگوید و از این جهت مانند ما فکر میکند.😊
👈اگر احساس کردیم مقداری لازم است ادامه بدهیم اشکالی ندارد. اندکی صحبت کنیم ولی مترصّد باشیم در یک بزنگاه با یک برخوردی زمان اتمام بحث را صریح اعلام کنیم. تا دیگر طمعی برای ادامه وجود نداشته باشد. دندان طمع ادامه ی بحث را بکشیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۲)
«روز مجاهدان دانشجو مبارک»
«نقدی بر فضای دانشگاه» (۲)
🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. خانمی را دیدم که بدون چادر از دانشگاه بیرون آمد و وقتی به پل هوایی جلوی دانشگاه رسید چادرش را بیرون آورده و پوشید! رفتار این خانم نوعی از تعارض بین فضای دانشگاه و مفاهیم دینی را جلوی دیدگانم جلوه داد. محزونم کرد😔
🚫آن دانش و آن دانشگاهی که وقتی از آن بیرون می آیی تازه حجاب میگذاری و به رهنمودهای عقول قدسی نزدیک میشوی جای مبارکی است؟!
🚫هزاران هزار دیندار معاد باور با تقوا که ایمان و عمل صالح داشتند به این دانشگاه رفتند و بی دین و سست دین برگشتند. ولی چند بی دین از این درب وارد شدند و دیندار واقعی و از آن سپیدرویان سعید اهل یقینی که روز و شب با ایمان و عمل صالحشان خوشند بیرون آمدند؟!
✋نقد کمی است؟! چیزی است که مخفی اش کنیم؟! مخفی کردنش خیانت به دین و انسانیت است. این دانش و این دانشگاه نسبتش با ابدیّت و سعادت شخص و جامعه چیست؟!
⚪گاهی احساس میکنم در بذل واژه ی دانش و علم به اینها خیلی اسراف کارانه رفتار کردیم! دچار بد مستی و توهم شده اند! تا آنجا که طوری شد در فلسفه ی دانششان آن آیات و روایات و کلامهای نورانی و آن دانش واقعی و حکمت نهایی را از سنخ افسانه ها و خوابهای پریشان و دانسته های رمّالان و قصه سرایان دانستند!
✋راستش به گمانم دلیلی نداریم که این دانشها با آن معانی ای که در این دانشگاه ها فرا گرفته میشود بهتر از ثروت باشد. خیلی بهتر از دیگر مشاغل باشد. اینها هم یک شغل دنیایی دیگر است. اینها هم طیفی دیگر از ابناء الدنیا را به خود مشغول کرده است.
⬇
🔹روز این دانشگاه را چطور تبریک بگوییم وقتی در باطنش تصمیم گرفته به حقیقت دانش کفر بورزد! مبدأ دانش را نبیند! راه آسمان حقیقت که همان عقل است را بسته و آن را در حدّ تجربیات حسی تقلیل داده! در ادامه روح آدمی آن حقیقت شگفت انگیز هستی را انکار کرده و راه معرفت معاد را مسدود کرده! و در نهایت با خدایش هم سر ستیز داشته و تا توانسته آن را خواسته نپذیرد یا نبیند!
👈دانشی که رسما سالک راه خود را از حقیقت جانش و مسیرش تا سرچشمه ی هستی و عوالم توحیدی محروم کرده و بانگ «إن هی الّا حیاتنا الدّنیا نموت و نحیا» سر میدهد را تکریم کنیم؟!
⚪وقتی دانشگاه از خداباوری و معاد باوری فاصله گرفت فقط سعادتش را از دست نداد بلکه علم راستین را هم باخت. با اصولی باطل مانند انکار درک عقلانی و انکار روح و حقائق غیبی خواست به شکارگاه دانش برود! اساس علمش را بر بنیانهای واقعی دانایی بنا نکرد. همین جرم و جنایت بزرگ باعث شد هم نقصی بزرگ در دانش رخ دهد و هم مسیر دانش و فضا و عالم آن دگرگون شود.
✋اصلا معلوم نبود اگر در ذیل همان باورهای ایمانی وارد حوزه ی کاریش میشد اینگونه که میرود برود و این تمدّن علمی که آن را ساخته را بسازد! اشتباه نکنید مرادم بازگشت به قدیم نیست. دانش واقعی برخاسته از حقایق هستی آن چیزی است که در گذشته هم به خوبی محقق نشد. عالم سنت را نباید با عالم دین اشتباه گرفت.
👈 از اینجاست که یکی از بصیرتهای ضروری برای هر دانشجو این است که بداند بعد از اینکه اساس علمش بر نظام توحیدی عالم و حقائق طولی هستی بنا نشده با عالمی خاص از علم ورزی مواجه شده که ضرورتی ندارد. میشد جور دیگری رقم بخورد!
👈به راستی اگر دانش قرار بود در فضای صحیحش با این جدّیتی که بشر امروزی دارد رقم بخورد نقشه اش این میشد که شد؟! سؤال بزرگی است. شاید مسیر دانش و نقشه ی آن طور دیگری بود.
✋حالا باز مگر این دانش با مبانی دروغین صرفا مادی اش توانسته به حرفی نهایی و واحد برسد؟! این همه مکاتب پس چیست؟!
🔹در ادامه وقتی دانش از آخرت خود و غایت خود محروم شد و با از دست دادن اصول موضوعه ی واقعی اش عوالم دیگری از دانستی ها را رقم زد دیگر آن شرافت و قداستش را هم از دست داد. یکی از ابزارهای دنیا و زندگی دنیا شد. وقتی چنین شد چنین دانشی در خدمت ثروت و قدرت قرار گرفت.
👈از اینجاست که ضربه ی دیگری به دانش خورد! و آن هم ظهور تعیّن دنیایی تری از دانش به نام علم سفارشی بود. علمی که رسما اسیر و خادم شهوت و غضب و در خدمت ثروت و قدرت در آمد. برای کامیابی آنها تبدیل به یک ابزار شد. ابزاری که نظریّه ای برای تحکیم قدرت ثروتمندان و طواغیت بشری باشد. علمی که مخدوم بود خادم شد!
👈علمایی که فرزانگان بشر و مایه امید آنها برای رهبری جوامع بشری بودند تبدیل به اصحاب حرفه و مهارتهایی تخصصی شدند که در خدمت نظام طاغوت در آمدند. تخصص گرایی های افراطی برای ماهر پروری استثماری و نه فرزانه پروری رواج یافت.
⚪آری داستان دانش و دانشجو و دانشگاه غمبارتر از آن است که روزش را به این سادگی ها به کسی تبریک بگوییم. تعارف نداریم. خیلی نباید این برادران و خواهرانی که خودشان هم نمیدانند در چه طرحی وارد شده اند را مغرورتر از آنچه هستند کرد! باید انقلابی توحیدی در این ظلمتکده ایجاد کرد. کجایند آن فارابی ها و ابن سینا ها و آن خواجه ها و صدر المتالهین ها؟! آن منادیان بزرگ توحید در دانشهای ظلمت زده ی قدیم. کجایند آن بلند همتان و مجاهدانی که این وظیفه ی بزرگ را در عصر ما انجام دهند؟! این گلوگاه را از دست شیاطین خارج کنند.
🚫گاهی برخی گمان میکنند همینکه یک دانشجو مؤمن باشد علمش هم اسلامی و ایمانی میشود! هرگز! با آن فضای آلوده ی دانش که به شکل کافرانه بسته شده چه کنیم؟! با آن عالم علمی که بر اساس اصول کفر تعیّن یافته چه کنیم؟! با آن علوم سفارشی که ابزار طاغوتها شده و از چیزی جز هوای نفس آنها کشف نمیکند چه کنیم؟! با آن باد نخوتی که در نفس انسان بریده از وحی میدمد چه کنیم؟!
🌸بله این روز را میشود به یک قشری از این دانشجویان محترم واقعا تبریک گفت. آنهایی که واقعا دانشجویند. با بصیرت وارد این عرصه ی جهاد و رشادت شده و آن نور ازل و ابد را فراموش نکرده و آن را مصداقی از ایمان و عمل صالح کرده اند!
🌸به دنبال یافتن گوهر حکمت آن گمشده ی مؤمنین از این بازار دنیایی هستند تا آنها را از آلودگی ها تصفیه کرده و به صاحبان اصلی اش برسانند! آن را ابزاری در خدمت دین و ایمان و توحید قرار دهند. آنهایی که سعی در تأسیس علوم واقعی میکنند! آن علمی که امتدادی از حقائق کلّی عالم است.
🌸روز دانشجو بر شهید شهریاری ها و فخری زاده ها و کاظمی آشتیانی ها مبارک! و سلام و درود خدا بر روح پاک آن مجاهدان غیور وادی دانش که در زمان ما نفسی توحیدی در این ظلمتکده دمیدند. سلام و درود خدا بر روان مطهری ها و مصباح ها. آنانی که حقیقتا دانشجو بود. آری روز آن جهادگران دانشجو مبارک!
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۳)
«نکاتی پیرامون تفسیر شریف المیزان» (۳)
«عقل قرآنی» (۷)
«توضیحاتی تکمیلی پیرامون نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی»
🔹نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه طباطبایی نظریّه ای در زمینه امکان، فعلیّت و ترجیح تفسیر قرآن با خود قرآن بدون ابتناء دلالی به هر امری بیرون از آن است. خواه آن امر روایت باشد یا برهان عقلی یا تاریخ و شأن نزول یا هر امر دیگری که ناظر به آن آیات است. فایده ی این امور صرفا در راستای تفطّن به دلالت درون خود قرآن کریم است.
✋این نظریّه را نباید با امور روشن و رایجی مانند قرینه بودن اجزاء یک کلام برای درک آن کلام و یا برخی تحقیقات نوین نشانه شناسی یکی گرفت.
👈هر چند این نظریه اینها را در خود دارد ولی عمق این نظریّه امری است که مبتنی بر باور به نوعی اعجاز معنایی قرآن کریم و برخی دیدگاه های کلامی ویژه پیرامون آن بوده و در چنین بستری قابل درک است. از طرفی در صورت موفقیت آمیز بودن آن در عمل خود نشانگر عظمت شگفت انگیز کتاب الهی و نشانه ای از آسمانی بودن آن است.
🔹نسبت این نظریّه با تفسیر اهل بیت و حدیث ثقلین هم در نوشته ی قبل روشن شد. این همبستگی و عدم افتراق قرآن و اهل بیت در حدیث ثقلین بر اساس این نظریّه عمدتا ناظر به مقام تعلیم است نه مقام دلالت. البته در بیان وجه ضروری بودن ابتناء تعلیم قرآنی به بیان اهل بیت و همینطور اینکه همانطور که اهل بیت در این صورت نقش تعلیمی دارند عقل یقینی و قطعی نیز اینچنین است باید بحثهای بیشتری نمود.
⬇
👈به عبارتی بر اساس این نظریّه حدیث ثقلین گویا معنای خاصی پیدا میکند که بر اساس آن میراث رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای بشر دو چیز است. یکی کتاب خدا و دیگر معلّمین این کتاب! از آنجا که (عقل) ترکه و میراث حضرت رسول نبوده و میراث اصل خلقت برای همه ی بشر و حجّت باطنی پیشا رسولی است در حدیث ثقلین ذکری از آن به میان نیامده! همانگونه که سرمایه ی فطرت و قلب نیز اینچنین است.
👈والّا اینها هم شأن تعلیمی نسبت به قرآن کریم دارند. ولی معلّم ناطق قرآن کریم که واقعا میتواند مانند معلّم با انسان صحبت کند و ابعاد را بیان کند همان اهل بیت علیهم السلام میباشند. معلّمینی که هدایتی تضمین شده داشته و از سوی خود خداوند متعال به عنوان معلّم کلامش به بشر معرّفی شده اند. همانها که از تحریف و انتحال و تاویل غلط قرآن کریم جلوگیری کرده و خود قرآن آنها را فصل الخطاب و معلم خود دانسته.
👈البته ابعاد دیگری نیز در نسبت اهل بیت و قرآن کریم ایشان قائل است. مانند اینکه در تفاصیل احکام خود قرآن مردم را به اهل بیت ارجاع داده و این تفاصیل دیگر خارج از مدلول قرآن کریم است و یا اینکه گاهی الفاظی مانند حروف مقطّعه و یا بطونی مانند تأویلات که از سنخ معانی الفاظ نیست نیز در قرآن کریم هست که فهم آن مختصّ اهل بیت و مطهّران است. ولی اساس این نسبت همانطور که گذشت این است که قرآن در سطح دلالتهای مفهومی تعقیدی نداشته و خود بسنده است و در سطح مصداقها نیز طرحی قرآنی برای کشف آن دارد و میتوان با پیمودن آن مصادیق مورد نظر قرآن کریم را هم دریافته و در این مسیر اهل بیت تنها معلّم قرآن کریم میباشند.
🔸«کشف عقل قرآنی»🔸
مرحوم علامه ی طباطبایی با این نظریّه بزرگ در واقع گویا یک عقل دیگری کشف کرد که دیگران از وجودش غافل بودند. عقلی که میتوان آن را «عقل قرآنی» نامید. یک تعیّن دیگری از عقل است. تا قبل از ایشان در بیان کیفیت نیاز ما به قرآن کریم و چگونگی زندگی با قرآن و فهم حقایق از آن نظریّه پردازی برجسته اینچنینی نشده بود.
👈همه میگفتند قرآن کریم خیلی مهم است. ابتدا قرائات و حفظ آن متداول شد. سپس تلاوت روزانه و انس با آن! به مرور تفاسیر قرآن شیوع یافت. تفاسیری که بیش از آنکه تفسیر خود قرآن باشد تلاش برای فهم قرآن با استعانت از علوم دیگر بود. دغدغه ی استظهار و استنطاق چندان نداشت.
👈این مطلب بین مسلمین ضروری بود که قرآن کریم در رأس همه ی امور است. همین بود که یکی از منابع دین بلکه مهمترین آن قرآن کریم دانسته میشد! ولی استفاده از قرآن در باب معارف و همینطور فقه بسیار محدود بود. گویا نوعی رودربایستی در این زمینه وجود داشته است. در این زمینه که دقیقا از قرآن چگونه میشود استفاده کرد؟! چگونه از آن واقعا درس گرفت؟!
🔻شاید جدّی ترین نظریّه ای که تا کنون در زمینه روش علمی بهره برداری عالمانه از قرآن کریم و تأسیس مدرسه قرآنی مطرح شده همین نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه ی طباطبایی است که قرآن را با عقل قرآنی بفهمید🔺
⚪عقل انسان کارهای مختلفی انجام میدهد. یکی از کارهایش تجزیه و ترکیب مفاهیم است. یکی از کارهای شگفت انگیزش فکر و کشف مجهول است. یکی از کارهایش بررسی و سنجش است. این عقل با پذیرش برخی از مفروضات و اصول موضوعه کلان تعیّن خاصی پیدا میکند و دم به دم ثمرات خاصی یافته و سالک راه ویژه ای میشود.
✔نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن به این معناست که شتر این عقل را با همان فطریّاتش یعنی تلاشهایش در زمینه بررسی و سنجش و تجزیه و ترکیب در وادی قرآن کریم بخوابانید! همه چیز را در مقام فهم قرآن کریم در مقام دلالات آن فراموش کنید و سعی کنید همه ی تلاشهای عقلانی را در فضای خود قرآن کریم آزاد کنید. عقلی که دیگر منبع نبوده و سراجی است که میتوان با آن دم به دم کشفیّات قرآنی داشت. بوی قرآن میگیرد. از اینجاست که این عقل قرآنی عقلی مأثور و تلاشهای این عقل هم در کشف معانی قرآنی در حیطه ی تفسیری مأثور میگنجد.
✔هر چند همه ی دقّت ورزی ها و تلاشهایی که همین عقل قبلا با آن علوم بشری را رقم زده بود دارد ولی حالا در فضای دیگری آزاد شده است. اصل چنین عقلی در تفسیر قرآن کریم چیز جدیدی است. همین فرق اساسی بین تفسیر المیزان و دیگر تفاسیر است. نوع انتظارات و پرسشها و دورخیزها و تلاشها و... در آن فرق دارد. یک عقل دیگری است. به قول امروزی ها یک پارادایم دیگری از تلاش تفسیری است. فریب ظاهر مشترکش را نخوریم. روح دیگری بر آن حاکم است هر چند در ظاهر یکی باشد.
⬇⬇
🔻وقتی دروازه ی چنین دنیایی را به روی عقلتان گشودید با کمال تعجّب آن بالا میبینید نوشته: «به دنیای عقل قرآنی خوش آمدید!» گویا تا به حال وارد آن نشده بودید. از دور چیزهایی از آن دیده بودید🔺
👈وقتی هم وارد این دنیا شدید بقدر الطاقة البشریة میتوانید حقایق قرآنی را کشف کنید. همینطور چون ابزارتان عقل خودتان است ممکن است گاهی دچار اشتباهاتی شوید و کتاب را خوب نفهمید. همین است که نیاز به معلّم دارد.
👈وقتی عقلتان را صادقانه و خالصانه و متدبّرانه و مجاهدانه وارد این دنیا کردید اوّلین روحیاتی که پیدا میکنید که این است که تشنه و جویای فهم ظهورات و دقّت در قرائن و بافت و آیات متناسب میشوید. همه چیز را میخواهید با خود قرآن بفهمید. یک نگاه دیگر و یک عقل دیگر و یک روحیه ی دیگری است.
🔹در واقع در نگاه علامه طباطبایی اسلام از همان ابتدا میخواسته مسلمین را به این عقل قرآنی دعوت کند. دعوت شریعت الهی به تلاوت، حفظ، تدبّر و سپس تفقّه در قرآن کریم همه مقدّمه ی ورود به این دنیای قرآنی بوده است. اهل بیت علیهم السلام در روایاتشان همین را فرموده بودند ولی متأسّفانه مورد غفلت واقع شد. وقتی در سقیفه ولایت الهی منحرف شد از انحراف در این امور نیز نباید دیگر چندان تعجّب کرد. اگر دستور «تفقّهوا فی القرآن» به ما داده شده تا حالا فکر کرده ایم این فقه قرآنی چیست؟!
👈از نظر علامه ی طباطبایی این فقه قرآنی همان یافتن عقل قرآنی است. ما تا کنون قرآن را پاره پاره و یا با اصالت دادن به منابع بیرونی میفهمیده ایم! همین بوده که ربیعا لقلوب الفقهاء و ریّا لعطش العلماء نبوده است.
👈تفقّه و تدبّر واقعی در قرآن با ورود به تفسیر قرآن به قرآن و کشف عقل قرآنی میسور است. اگر چنین نشود در واقع قرآن هنوز آن جایگاه واقعی اش را برایمان پیدا نکرده است.
⚪از نگاه علامه اساسا تا قبل از المیزان تفسیر قرآن کریم بر اساس عقل قرآنی به معنای واقعی کلمه شروع نشده بود. در این نگاه تفسیر قرآن به قرآن را نباید با المیزان اشتباه گرفت. تفسیر قرآن به قرآن ورود به یک دنیایی است که خط شکن آن فعلا تفسیر المیزان است ولی میتوان با نگارش تفاسیر پیشرفته تر با همین عقل قرآنی ابعاد عمیقتری از قرآن را کشف نموده و برخی نواقص المیزان را هم اصلاح نمود.
👈اینجا هم در هر حال تلاش بشری ماست. ولی تلاش خاصی است که دیگر بر اساس عقل قرآنی رقم میخورد. ولی از آنجا که المیزان توانسته ابعاد گسترده ای از تفسیر قرآن کریم با این تعیّن نو از عقلانیّت را کشف کند دیگر حدّ نصاب برای پذیرش یک تفسیر مورد قبول بالا رفته است.
👈اگر دیگران بخواهند بر اساس عقل قرآنی تفسیر بنویسند میبایست از رشد حاصل شده در المیزان استفاده کرده و مبتنی بر بلوغ رخ داده در این تفسیر و پیشرفت حاصل شده به وسیله ی آن در دنیای تفسیر قرآن به قرآن دست به قلم شوند.
👈باید به خوبی کشفیّات این تفسیر را در درک نظام معانی موجود در قرآن کریم و نظام قراین به کار رفته در فهم آیات و دیگر ظرایف مورد توجّه قرار دهند. و الّا همانطور که امروزه در زمان ما با پیشرفت علم فقه دیگر تفقّه در حدّ مبسوط شیخ طوسی فقاهت دانسته نمیشود در مورد تفسیر قرآن کریم نیز اگر کسی بخواهد وارد دنیای تفسیر قرآن به قرآن شود نمیتوان او را به این سادگی ها مفسّری معتبر در این عرصه دانست.
👈در واقع ادامه و آینده ی این نوع تفسیر را باید در امتداد تفسیر گرانسنگ المیزان دنبال نمود و سعی در اصلاح، پیشرفت و کشفیّات نوینی در این عرصه داشت.
🔹به نظر میرسد که ما هنوز در ابتدای دنیای تفسیر قرآن به قرآن قرار گرفته و تفسیر شریف المیزان را باید گام اساسی و مهمّ اوّلیه در ظهور دنیایی نوین از تفسیر قرآن کریم قلمداد نموده و در آن متوقّف نشد. به عبارت دیگر علامه در مواجهه با تفسیر قرآن دو کار اساسی انجام داده است. یکی اینکه نظریه ی تفسیر قرآن به قرآن و عقل قرآنی و دنیای جدیدی از فعالیتهای تفسیری را کشف نمود و دیگر اینکه در این دنیای جدید یک کتاب هم به نام المیزان نوشت. دنیایی که ظرفیت آن را دارد که تفاسیری زیادی در آن نگاشته و ابعادش واکاوی شود.
👈در این نوشته ها صرفا به دنبال توصیف دقیق و بیان جایگاه تفسیر شریف المیزان و معنای نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن بودیم و از بررسی و نقد ادلّه ی این نظریّه و همینطور آسیب شناسی و نقد تفسیر المیزان چشم پوشی نمودم. امیدوارم در همین حدّ که نگاشته شد و به بهانه ی سالگرد این حکیم گرانقدر به ذهنم خطور نمود که بذل کنم مفید باشد.
✔غرض این بود که روشن شود که کشف نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن یکی از بزرگترین اکتشافات علمای اسلامی در تاریخ اسلام بوده است. همانگونه که کشف نظریّه ی ولایت فقیه و یا کشف اصالت وجود و مانند آن را باید با اهمیت قلمداد نمود. در واقع بزرگترین یادگار علامه ی طباطبایی نیز کشف این نظریّه به معنای فنّی آن و اثبات و نشان داده تعیّن عقل قرآنی بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۴)
«کشک همّتان!»
«کرم خاکی»
🔹شبهایی که آش داریم بچه ها اجازه دارند بعد از غذا یک قاشق کشک اضافی هم بخورند! این سری کشک کم بود. آش را خوردند و سر آن قاشق کشک گریه و دعوا راه انداختند! آنقدر این مسأله برایشان جدّی بود که گویا هیچ مسأله ای در عالم مهمتر از سهم کشکشان نیست!
💡به دلم افتاد میبینی همّت کودکانه اینها را؟! چرا برایت اینقدر بی معنا و زشت است؟! چون وجودت قد کشیده و فهمیده ای در این دنیا دل مشغولی های مهمتری هم هست.
💡ولی فکر میکنی دل مشغولی های تو و ابناء الدنیا که روز و شب به دنبال این دنیا میگردید نزد آن اولیاء الهی که از این عالم دنیا قد کشیده و عوالم برتری را دیده اند بهتر است؟!
💡آنها هم وقتی به شما مینگرند از افقی مینگرند که مانند نگریستنت به دعوای این سه فرزند بر سر یک قاشق کشک بود! زندگیتان برایشان اینقدر زشت و بی معناست!
😔از این زندگی کشکی توبه نمیکنی؟! این همه عوالم هستی و آسمانها و دریاها و کهکشانها و صحراها آفریده شد تا اینگونه سر این مقام و این خانه و این ماشین و آن حقوق و... بجنگی؟! حقّا که کودکی! خامی!
😔روز و شبت همّت چه چیز را داری؟! نکند فریب این بازی کودکانه و این لهو و لعب دنیا را خورده ای؟! نکند مثل سگی بر سر جیفه ی دنیا با دیگران درگیری؟!
😔نزد آن صاحبان عزم و آن بلند همّتان وادی حقیقت چون کرمی هستی که در زمین میلولی و خوشی! اصلا زین پس تو را «کرم خاکی» مینامم! دیگر از این مغز کوچک زنگ زده و همّت پستت خجالت بکش!
📖«إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا ...»
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۵)
«ماشالله شیطانی»
«باطن عمل»
🔹برای خرید به فروشگاه رفتم. پنیر و مادّه شوینده و خوراکی متناسب با بچه ها و چیزهایی از این قبیل برداشتم. هنگام حساب کردن وقتی نوبت به من رسید خریدها را چیدم. یکی از آن میان نگاهی کرد و با لحن خاصی گفت: «ماشالله»!
🔸گویا میخواست با صدایی که همه بشنوند بگوید ببینید این آخوند ها چقدر خرید میکنند! لابد مال ملّت را خورده اند که اینطور خرید میکنند! واقعا هم خرید زیادی نبود.
🔹انگار آن شیطان ملعون یک دفعه از زبان این مرد نادان با گفتن یک «ماشالله» مانند ماری بیرون آمد و نیش زند! ای لعنت بر این شیطان خبیث که همه جا در کمین است! این طفلک نمیداند با یک کلمه ماشالله چه ظلمی در حق خودش کرد!
این سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
🔸گفتم آقا این ماشاللّه که گفتی خیلی غلیظ گفتی! تو بچه داری؟! گفت بله یکی دارم. گفتم حالا اگر کسی سه تا بچّه داشته باشد و این پنیر و شوینده و چند تا خوراکی برای بچّه ها را خرید کند و به منزل ببرد به نظرت زیاد است؟! گفت نه! اصلا با شما نبودم!😄
🔹نگاه ها هم به شکلی مایل به نکوهش حرف او شد. همه گویا عمق کلامم را فهمیدند که چطور میخواستم شیطان را با آن برانم!
💡به ذهنم خطور کرد دیدی با یک «ماشالله» که ذکری توحیدی است هم میشود جهنمی شد؟! شیطان با ذکری توحیدی میخواست نیش بزند!
🔸میدانی چه درسی به تو داد؟! اینکه هیچ وقت فریب ظاهر عمل را نخور! ممکن است ظاهر عملی ذکر الله باشد ولی باطنش ظلمت! آن روح و باطن مهم است. نکند فریب ظاهر این نماز و اذکار و اعمالت را بخوری! ببین چقدر خالص است!
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۶)
«عن عمرِه فیمَ أفناه»
🔹عبارتی از نمایش نامه نویس شهیر ایرلندی و برنده جایزه نوبل ادبی جورج برنارد شاو دیدم که حکمت آموز بود:
🌿«زندگی عمر کردن نیست،
بلکه رشد کردن است
عمر کردن کاری است که از همه حیوانات بر میآید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است
که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند»🌿
🔸انسان مؤمن شخصی است که در برابر حق گردنش از مو باریکتر است! اهل أنانیّت فردی و نژادی و حتّی دینی نیست! صفحه ی وجودش را تسلیم حق کرده! همین است که هر جا حقیقت را ببیند به سمت آن جذب میشود. نه تنها انکار نمیکند بلکه آن را گمشده ی خودش میداند!
🔹از همان ابتدا باید سعی کنیم یک شرح صدری نسبت به حق داشته باشیم. حتّی اگر از دهان کودکی جمالش را دیدیم! حتّی اگر در دست کافر و فاسق و اهل نفاقی دیدیم! اینها برای اهل ایمان است که در دست آنهاست.
📚کتب و آثار علمی مخالفین و اهل الحاد را هم خواندیم با همین دید بخوانیم. گمشده ی خودمان را با اعتزاز و استعلا طلب کنیم و باطلشان را به خودشان برگردانیم📚
💭این عبارت ایشان من را به یاد کلام رسول الله صلی الله علیه و آله انداخت که در روز قیامت جلوی هر انسانی را میگیرند تا از سنّش بپرسند! ولی نه اینکه مانند حس گراها از عدد سنشان بپرسند! از کیفیّتش میپرسند! میپرسند عمرت را در چه راهی صرف کردی؟!
👈بیان این حدیث نورانی را میتوان از عبارت این نویسنده برداشت کرد! یعنی بگو چقدر با این عمری که به تو دادیم رشد کردی؟! به کدام درجات صعود کردی یا در کدامین درکات سقوط؟! عالمت به اندازه ی رشدت در اینجا برایت جلوه میکند. هستی این عالم اینگونه است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۷)
«با شبهات الحاد نوین چه کنیم؟!»
«مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟! قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»
🔹برخی مباحث مرتبط با الحاد نوین و شبهات امروزی را مرور میکردم. بحث بر این بود که چطور برخی قرائات از نظریّات نوین فیزیکی با زیر سؤال بردن قانون علّیت امکان اثبات خدا را با براهین عقلی که بر اساس ضروری بودن این قانون مبتنی است، از میان میبرد!
🚫حالا این بحثها جای خودش باید بشود. ولی یک اشمئزازی وجودم را گرفت. اینها چه میگویند؟! حالا این را حل کردیم جای دیگرش میزند بیرون! آن را حل کردیم باز جای دیگر! اینقدر بحث توحید و خداشناسی را مبتذل کرده ایم.
👈این بحث از آنهایی است که تا انسان به شکل وجودی عزم مسافرت به درون عوالم طهارت و حرکت به سمت قلّه نکند برایش عمیقا حل نمیشود. از همان ابتدای مسیر وقتی عزم کرد مراتبی خفی از ذوق وجودش را میگیرد که اثری عمیقتر از هزاران برهان ذهنی بر او دارد.
👈گویا همه چیز بر صحّت مسیر و مقصد شهادت میدهد. همه اش دلالت و آیه و تذکّر و تنبّه میشود. اعتقاد و باور که هیچ بلکه به مرور احساسات و عواطف توحیدی در او دامن میگیرد.
✋تا کی میخواهیم گوشه ای بنشینیم و از خدا بگوییم! معرفة الله اصلش ذوقی است. آن هم مراتب دارد. اگر در آن دور دور بایستیم و بخواهیم با بد بینی محض و بدون عمل و دست به کار شدن ذهنمان را عارف کنیم نمیشود! باید با ایمانی اوّلیه ناشی از دلیلی عقلانی یا اعتمادی قلبی دست به کار شویم.
⬇
🔸«مسأله چیز دیگری است!»🔸
برای این ملحدین و متفکّرین ملحد و حتّی مؤمنینی که تنها به ظاهر ایمان دل خوش کرده اند باید گفت مسأله چیز دیگریست! خداشناسی و معرفة الله مراتبی از نوعی ذوق وجودی است. ضعیفترین لایه اش از ذهن آغاز میشود. در این لایه نمیتوان به آن یقین و باور وجودی رسید! اینجا موطن ظلمت و تاریکی و تردید است. موطن شیاطین و کفر است. فرسنگها فاصله است.
👈همین است که معمولا حتّی اگر به الحاد صریح منجر نشود نوعا مبتلا به الحاد خفی و عمل ملحدانه هستیم. در عملمان گویا نشانی از آن بی نشان نمیبینیم. این حقیقت عظیم را اینقدر به بازی نگیریم.
🔹معرفة الله اساسش مانند آن است که بخواهیم برای کودکی از غریزه ی جنسی بگوییم. حتّی اگر زیرکترین و دقیقترین ذهنها را داشته باشد نمیتواند درک روشنی از آن داشته باشد. همین عدم وضوح درک زمینه برای شیطان و القاء شبهات میشود. ولی باید بدانیم این شبهات از احکام توقّف در این موطن است. دائمی نیست. با اندکی آغاز عمل موحّدانه بعد از ایمان اوّلیه اینها قلع و قمع میشوند.
👈معرفة الله از جنس نوعی بلوغ ادراکی است. این ادراکهای ملحدانه ی ما که همه اش کثرت دیده و سرچشمه را ندیده کم کم طوری میشود که با حضور حقیقتی برتر و مهیمن در دل اینها آشنا میشود.
👈مقاطعی از این بلوغ دیگر تدریجی نبوده و دفعتا رخ میدهد و تازه میفهمیم مسأله از چه قرار است. یک دفعه شبیه آن حالتی که کودکی بالغ میشود و تازه لذّت جنسی برایش حل میشود هر چند سیری تدریجی برای این امر طی کرده در معرفت هم همینگونه است.
👈وقتی رخ داد لذّتها و بهجتها و شوریدگی های فوق عمیق فرا میرسد. گویا با همه ی ذرّات عالم احساس میکند که به نوعی در ارتباط است و از یک حقیقتی ناشی شده و به سوی او در حرکت است. اینها دیگر جای قیل و قال نیست.
👈از همان ابتدایش هم آغاز میشود ولی در مقاطعی دیگر خیلی جدّی میشود. اوّلین برقها که آمد بسان بدایات دوران بلوغ ادراک توحیدی است. تازه آن وقت است که انسان دل کندن از دنیا و نفی خواطر و اخلاص به شکل حقیقی برایش ممکن میشود.
👈چون ذوقی از حقیقتی را یافته که دیگر میداند برای چه باید کار کند و چقدر عظیم و لذّت بخش است و چقدر کار کردن برای غیر او زشت و بی معناست. این راه تا آن نهایات فنا ادامه دارد.
🔸«ما معرفة الله؟!»🔸
شاید معنای کلام امام حسین علیه السلام در باب معرفة الله همین باشد. امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمودند روزی امام حسین به اصحابش فرمود خداوند بندگان را آفرید تا به معرفة الله برسند و وقتی به این درجه رسیدند عبادتش میکنند و وقتی عبادت کردند به غنا و آزادگی و لذّتی میرسند که دیگر بنده ی هیچ احدی جز خدا نمیشوند. شخصی از حضرت پرسید که این معرفة الله که میگویید چیست؟! خدا را که همه ی ما میشناسیم. خدا پرستیم. مسلمانیم.
👈حضرت در جوابی عجیب فرمودند معرفة اللهی که اینجا گفتم که چنین آثاری دارد همان امام شناسی است. اینکه بدانید در هر زمانی امامتان که باید از او تبعیّت کنید کیست! به نظرتان این پاسخ عجیب نیست؟! چه ربطی بین معرفت امام با معرفت خدا وجود دارد؟!
👈شاید مراد این باشد که آن معرفة اللهی که غرض از خلقت بود و آن آثار عظیمه را داشت آن معرفة الله ذوقی و تجربی است. میفرماید اساسا معرفة اللهی که گفتم از سنخ بلوغ ادراکی و ذوق وجودی است. این را که نمیتوان الآن به توی نابالغ فهماند!
👈فقط دنبال من راه بیافت تا بچشی! همین را بدان که اگر امامت را شناختی و از او تبعیّت کردی او دست تو را میگیرد و به این ذوق و شهود میرساند. شناخت امام و تبعیت از او راه تجربه ی معرفة الله واقعی است:
📖«فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»
🔹رفقا به قول معروف دیر آمده ایم و زود هم می خواهیم برویم! این را یکی از اولیاء الهی سالها پیش به بنده گفت! وقتی از ایشان پرسشی داشتم! خیلی تکان خوردم. آری حالا حالاها کار دارد تا به یقین برسیم. به عمیقترین تجربه ها برسیم! اوّل اسلام است و بعد ایمان و بعد تقوا و بعد از عبور از ابتلائات و امتحانات تازه حوزه ی یقین آغاز میشود.
🔻درد بسیاری از این شبهه پردازها را وقتی واکاوی میکنیم همین نداشتن یقین وجودی است. دوست دارند تجربه کنند! این هم خدا در وجود انسان قرار داده است. ولی نمیدانند برای تجربه ی این حقیقت عظیم که همان حالت یقینی را برای وجودشان به ثمر برساند حالا حالا کار است اصلا اصل ماجرا همین است. نه اینکه امری مرموز است. بلکه چون این یقین گرانبها ترین درّ صدف خلقت است. از کبریت احمر هم نایابتر است. مگر میشود ارزان باشد. جلّ جناب الربّ أن یکون شریعة لکلّ وارد أو أن یطّلع علیه الّا واحدٌ بعد واحدٍ🔺
🔹ولی برای آغاز راه باید چه کرد؟! مگر نگفتیم تا یک سکون و ایمان و قرار ابتدایی برای ذهن انسان حاصل نشود نمیتواند دست به کار شود؟! خب با وجود این شبهات قدیم و جدید نمیشود. در پاسخ باید گفت آرامش و قرار ذهن که با آن بتواند حرکت را آغاز کند اعمّ از دسترسی به یک برهان عقلی و باطل کردن همه ی شبهات پیرامون آن است. میتواند با اعتماد هم حاصل شود.
👈اعتماد به همان انسانهایی که فطرتش شهادت میدهد که اینها اهل پاکی و صدقند و خودشان هم با آوردن معجزات ادّعای پیامبری و امامت کرده اند! حتی از راه آنها و حشر و نشر با آنها میشود خداباور شد. از روی شواهد و قرائن یک قلب پاک میتواند ایمان بیاورد. وقتی ایمان آورد دیگر به دنبال امامش بیافتد و به مقصد برسد.
👈راستش گیرنده های انسان عمیقتر و لطیفتر از آن است که برخی گمان میکنند تنها در سطح حس و عقل است. چیزهایی را در مراتبی عمیقتر از وجودش و در سر و سریره و مراحل مخفی ترش از حقیقت دریافت میکند که هنوز صورتبندی علمی نشده تا بتواند آنها را بازگو کند. آن لحظه ی ناب ایمان از عجایب ادراکی انسان است.
🔸«چه کنیم تا این متفکّرین ملحد و مبتلایان به شبهه نجات پیدا کنند؟!»🔸
بیچاره تجربه گرایان هم یک حقیقتی را درک کرده اند که تجربی شده اند ولی آن را خراب کرده اند! وجودشان شهادت میدهد که باید خدا را تجربه کنند ولی دچار مغالطه شده اند. وقتی میگویند خدا را نمیشود تجربه کرد پس نیست پاسخش آن است که چه کسی گفته نمیشود تجربه کرد؟! تجربه نکردن شما دلیل بر مجرب نبودنش نیست. انبیاء و بسیاری از پیروان صادقشان آن را تجربه کرده اند!
👈منتها راه تجربه و شرایط آزمایشگاهی اش فرق دارد. هر ریاضتی هم نیست. تبعیت از آن امامی است که این خدا برای انسانها فرستاده. ولی میدانید مسأله چیست؟ مانع اصلی نفسانیّت و أنانیّت است. مسأله چندان عقل نیست.
👈مسأله این است که انسانها باید متقاعد شوند که محبّت دنیا را از دلشان بکنند. و این مگر کار ساده ای است؟! وقتی بخواهند با سلاح دانش تن به این راه ندهند راهش آن است که بگویند تنها به آن چیزی که بتوانند خودشان تجربه اش کنند ایمان می آورند!
👈قرآن کریم میگوید جرم واقعی اینها دلیل عقلانی نیست. استکبار نفسانی است. این عالم طوری طرّاحی شده که در هر جامعه ای مجرمین بزرگشان مشغول مکاری شوند! البته این دیوانگان نمیدانند که خودشان را دارند فریب میدهند.
📖«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ»
✋ولی دلیلشان برای انکار نبوّت انبیاء الهی چیست؟! این است که تا خودمان تجربه نکنیم قبول نمیکنیم! علم معتبر تنها علم تجربی است! تا اینجا چندان اشکالی هم قرآن کریم نمیگیرد.
👈بلکه اشکال کارشان این است که میگویند علم معتبر تنها علم تجربی است و آن هم تجربه ی خودم! نه دیگری! به من هم باید مانند انبیاء الهی وحی شود تا قبول کنم! تجربه ی او ربطی به من ندارد! باید وحی را خودم تجربه کنم!
👈اینجاست دم خروسشان بیرون میزند! برو پی کارت مرد حسابی! دیر آمده زود هم میخواهد برود! اینها مبتلا به استکبار شده اند! مغرورند! حالا یا غرور و استکبار فردی یا صنفی!
📖«وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ»
👈این نادانان نمیدانند اینجا دیگر عرصه ی طهارت و پاکی است. تجربه ی آنها بر اینها حجت است چون میبیندد اینجا عرصه ی پاکی است و آنها هم از پاکانند و حتی اعجاز هم آورده اند.
👈مگر آن عروس پرده نشین عوالم وجود میهمان دلهای تاریک اینها میشود؟! خدا خود میداند کدام یک از بندگانش تاب این رسالت را دارند. ولی این مستکبران را نه به جرم قصور استدلال عقلی شان بلکه به دلیل استکبار نفوسشان مبتلا به حقارت و کوچکی میکند!
📖«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصيبُ اَّذينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَديدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ»
⚪️پیامی که این آیات به ما میدهد آن است که ماها یا اینها تا ضعفها و آلودگی ها و قصورهای خودمان را با عقل فطری مان نبینیم و پاکی و طهارت برخی از بندگان برگزیده ی خدا کارمان حل نمیشود.
👈باید کاری کرد این نفس خبیث شکسته شود. قبول کند که آلوده است و آن شخص پاک! جاهل است و آن شخص حکیم! فاسق است و آن شخص پرهیزگار! اگر این شد پذیرش نبوّت الهی برایش آسان میشود. کلید همه چیز از درون و مبارزه با نفسانیت و أنانیّت آغاز میشود. اینها مقدّم از این استدلالهاست.
👈این نفس باید عمیقا متقاعد شود که آلوده است و کاستی دارد. ناقص است. و سپس استکبار را کنار گذاشته و حق طلبانه با سلامت فطرتش نور هدایت را در سیمای این ذوات نورانی ببیند. مجالست با صالحین و نیکان میخواهد. خلوت و محاسبه و تقوای فطری میخواهد. این راه، راه صدق و راستی و طهارت است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۸)
«مغالطه ای شیطانی به نام لجن مال کردن!»
«استشمام رایحه ی ظهور»
🔹کتاب منهاج السنّة ابن تیمیه را میخواندم. تقریبا بعد از هر بحثی یک فحش و ناسزا و استهزاء و افترائی به شیعه و به تعبیر خودش رافضه میبندد. طوری القاء میکند که گویا اینها جماعتی دیوانه اند که به راحتی تن به تناقض داده و دروغگو ترین طوایف انسانی هستند که خورشید حقیقت را انکار میکنند!
✋واقعا اگر این حجم از بد و بیراه ها را از کتاب ایشان کسی جمع کند خیلی قابل تأمّل و بررسی است. انصافا هم وی یکی از نوابغ اهل سنّت است. در فنّ جدل کم نظیر و مسلّط است.
💡به ذهنم خطور کرد میبینی دارد چه میکند؟! دارد از مغالطه ی لجن مال کردن استفاده میکند!
🔻لجن مال کردن اینطور است که به روی چیزی هر چند آن چیز به خودی خود بد هم نباشد لجنهای زشت و بد بو بریزیم و با اینکار باعث نفرت دیگران از آن شویم! عجیب حقّه ی کثیف و شیطانی است. جمالش مانند یوسف هم باشد وقتی لجن مالش کنی کسی دیگر به آن رغبت ندارد! در لجن مال کردن مسأله این است که کاری کنند که از حیث روانی افراد از چیزی دلشان زده شود. بدشان بیاید! ولو با تهمت و افتراء!🔺
👈انصافا نفس آلوده ی ابن تیمیه باعث لجن مال شدن نسبی تشیّع در ارتکاز اهل سنّت شده است. در فرهنگ عامّه تأثیر گذاشته است. بگذارید مقداری بیشتر توضیح بدهم.
📚در حکایات آمده برای سلطانی سعایت وزیرش را کردند! گفتند این مبتلا به فلان مریضی بد شده! یک مریضی چندش! نوعی از بیماری مقعد! سلطان هم بدش آمد و تصمیم گرفت عزلش کند! این بنده ی خدا هم رفت شهودی جمع کرد و همه شهادت دادند که وزیر چنین بیماری ای ندارد! سلطان گفت حالا فهمیدم تو آنگونه نیستی ولی راستش دیگر دلم زده شده! نمیخواهم ببینمت!😐 😊 این دقیقا همان تأثیر لجنمال کردن است!
👈از آقای پناهیان یکی از وعّاظ محترم شنیدم که گفتند شخصی اهل فهم و اندیشه به ایشان گفت میدانی؟! ۹۰% اصلاح طلبان با ۹۰% حرفهای تو کاملا موافق هستند! ولی مسأله این است که تو را برای آنها لجن مال کرده اند! نمیگذارند دیگر اصلا صدایت به آنها برسد!
👈به یکی از خبرگزاری ها گاهی رجوع میکنم! گرایشات سیاسی جالبی ندارد. تقریبا همواره در صدر اخبارش تکّه هایی از سخنرانی ائمه ی جمعه و نمایندگان رهبری که در ظاهر القاء مطلبی بی ریشه و سطحی میکند را نقل میکند! میخواهد به شکل غیر مستقیم این قشر خدوم را لجن مال کند! البته لجن مالی نوین و رسانه ای با شکلی لطیف!
✋زمان ما برای لجن مالی فنون بسیار پیچیده تری ابداع شده است. طوری روان شناسی رشد کرده که بدون آنکه شخص بفهمد برایش قشر خاصی را لجن مال میکنند!
🔹امروزه در مباحث مغالطات مغالطه ی لجن مال کردن با عنوان مغالطه ی مسموم کردن چاه: «poisoning the well» شناخته میشود. انصافا همان تعبیر رایج بین خودمان یعنی لجن مال کردن دقیقتر و گیراتر است. حالا بحثمان در مورد این مغالطه ی زشت ابن تیمیه بود. خودمان هم باید مراقب باشیم مبتلا به این روشهای ناپسند جدل نشویم!
👈اینها کار شیطان است. پیامبر اکرم را هم میخواستند به خیال خام خودشان لجن مال کنند! چه اتّهاماتی به ایشان که نزدند! «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُون» ولی خدا سیمای نورانی او را برای همگان آشکار کرد!
👈در مورد شیعه نیز در زمان ما این لجنهایی که در طول تاریخ به سیمای نورانی اش زده بودند دارد کم کم کنار میرود. با انقلاب شکوهمند اسلامی ایرانیان و سپس دفاع صادقانه از فلسطین و آرمانهای اسلامی به مرور سیمای زیبا و معطّر تشیّع در حال ظهور برای امّت اسلامی و جهانیان است.
👈لجنها دارد کنار میرود و مسلمین و جهانیان دارد بیشتر متوجه جمال واقعی این آیین پاک میشوند. امری که ان شاء الله نوید ظهور آن دُرّ درخشان صدف خلقت حضرت بقیة الله الاعظم عجّل الله تعالی فرجه الشریف را میدهد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۷۹)
«امام خمینی مرد بی نظیر تاریخ ایران زمین»
«ما عازم هستیم که تمام سلطه ها را نابود کنیم»
🔹بعد از اذان صبح منتظر بودم دقایقی بگذرد تا نماز را بخوانم. احتیاط در این زمینه جا دارد. چشمم به صحیفه امام افتاد! همواره از کودکی با چشم عظمت به اماممان نگاه میکردم. ولی شاید چندان به کلمات ایشان آنطور که باید توفیق نداشتم توجّه کنم.
🔸جلد هفدهم را برداشتم و همینطور باز کردم؛ پیام چند صفحه ای ایشان به مناسبت ۲۲ بهمن سال ۶۱ آمد. مقداری که خواندم عظمت آن من را گرفت. بعد از نماز شروع کردم با دقّت این پیام را خواندم. گویا عمق دیگری از محتوای کلام ایشان برایم روشن میشد که برایم ژرف و اعجاب بر انگیز بود.
👈آنجا که از تحوّل الهی ملّت ایران و رخسار درخشنده ی آفتاب عالمتاب اسلام در این ملّتی که خورشید آسمان معنویّت شده سخن میگفت. یعنی حواستان باشد این ایران دیگر آن ایران نیست. گمان نکنید امتداد همان قبلی است. نه! تحول الهی پیدا کرده و کسی این را نفهمد اصل داستان را نفهمیده! این همانی دیگر برقرار نیست! سعی نکنید صرفا از تاریخ آن را درک کنید.
👈در ادامه از ادوار چهارگانه ی نهضت، انقلاب، پیروزی و دوران استقامت گفت. آنجا که از اثر معجزه آسای وحدت ملّت سخن گفتند. آنجا که همگان را به پرهیز از ابتلا به غرور بعد از فتح خرّمشهر فراخواند و گوشزد نمود که این فتح جز با امداد غیبی و غلبه دادن رعب و وحشب بر دل دشمنان رخ نداد.
👈در بخشی هم ضمن بیان منصفانه از اینکه هر انقلابی ضایعات و صدماتی طبیعی دارد بیان داشتند که انقلاب ما از سایر انقلابهای بزرگ ضایعاتش کمتر و دست آوردهایش بیشتر بود.
⬇
👈در ادامه اصلاح امور را جز با فرهنگ شدن کار جمعی و ضرورت همّت و قیام فعالانه ملّت و اتّحاد کلمه و همت همگان میسور نمیدانند. و این چه حکمت عمیقی است. هر بخش را باید ایستاد و شرحی مفصل برایش گفت.
👈در ادامه از این حقیقت پرده بر میدارند که این مصایب و مشکلاتی که بر سر این ملّت مظلوم وارد کردند جز با استقامتی برخاسته از قدرت روحی و الهی این ملّت ممکن نبود.
👈از ضرورت پرورش قاضی و پرداختن به علوم غریبه حوزوی و حفظ فقاهت سنّتی و پرهیز حوزه ها از تشریفات و تشبّه به قطب مادّیت سخن گفتند که در نسلهای بعد اثر دارد.
👈و در جای دیگر از وجوب امتثال قوانین مجلس از باب بنای عقلا مبتنی بر رجوع به عرف کارشناس در تشخیص احکام ثانویه. دمی هم از سیاست خارجی و تعهّد الهی ملّت ایران به حفظ حریم دیگران سخن گفته و به نصیحت حکیمانه دول اسلامی پرداختند. دمی دیگر از تدابیر نظامی و امنیتی نکاتی فرمودند.
⚪مانند چشمه ای جوشان از حکمتهای ناب حقایقی را بیان میکنند. در بیان جنگ ایران و عراق بیان میکنند که: «آمریکا از جهالت و غرور و بلند پروازی صدام استفاده کرد و او را به هجوم به ایران واداشت. و به منطق آمریکا شکست عراق و ایران و از پا در آمدن هر دو یا ایران در هر صورت به نفع اوست»
👈نکته ی ظریفی بود. در ادامه به این نکته ی دقیق دیگر اشاره میکنند که این آمریکا مانند شیطان است که به پیروانش وفا ندارد. اگر احساس کند نمیتواند از آنها استفاده کند رهایشان میکند! بیان میکنند که واقعا آمریکا نخواست به شاه مخلوع در موقع سختی که به آمریکا نیاز داشت کمک کند. ولی این نخواستن نه به خاطر این بود که به سودش بود بلکه به این دلیل بود که میدانست نمیتواند! نخواست چون نمیتوانست! اینها را باید جداگانه فهمید.
👈و این پیام چه شروع و چه پایان توحیدی عمیقی برایم داشت. مثل آنجا که در مناجات با خدا مانند پیشوایی راستین میگوید: «[پروردگارا] دست این ملت مظلوم را گرفتی و از سراشیبی سقوط و جهنم هر دو عالم به قله ی بلند عنایات خود رساندی ...»
🔹رفقا بدون مبالغه و جوگیری و حزب اللهی بازی میگویم! آنهایی که بنده را میشناسند میدانند که بحمد الله اهل این حزب بازی ها و سطحی گویی ها نیستم. راست میگویم و خدا را بر این صداقتم گواه میگیرم که یک تأثّر عمیقی وجودم را گرفت. احساس کردم فرسنگها از این درکهای عمیق دورم! راستی این علوم ناب را ایشان از کجا آورده؟! اینها تباری دیگر دارد. گویا متصل شده به خزائن واقعیات هستی و چون هدهدی آسمانی، حکمتهای وادی سبای حقیقت را با نبأیی یقینی برایمان می آورد.
✋راستی ما هم که همین درسهایی را خواندیم که ایشان خواند! از همین الآن میتوانم حدس بزنم اگر تا چند ده سال دیگر هم بخوانم ادامه ی این تلاشهایم من را به این درکهای عمیق واقعی نمیرساند! تعارف و اصطلاح بازی که نیست. واقعا فَیَضان حکمت و چشمه ی جوشان فرزانگی است. استاد هم کم ندیده ایم! از هر صنف و هر فنی! این چیز دیگری است.
👈خدایا ایشان دیگر کیست؟! گاهی عارف میشود و گاهی پدری مهربان و گاهی سیاستمداری عمیق و گاهی فرمانده ای مقتدر و گاهی عالمی حکیم و گاهی ...! واقعا مجرای چه خیر کثیری قرار گرفته! «طوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر» خیرات ما کجا و خیراتی که از وجود مبارک ایشان به عالم هستی رسید کجا!
🔹این پیام برایم پر از حکمتهای ناب بود. شاید قبلا اگر میخواندم آن را ساده تلقّی میکردم ولی حقیقتا برایم عمیق و ژرف بود. عمق دیگری از دانش در آن موج میزد! الحمد للّه که دیگر چندان از آن جوگیری های سابق در وجودم خبری نیست. هم علوم قدما از فقه و عرفان و فلسفه را چشیده ام و سعی کردم عمقشان را در حد خود درک کنم و هم از علوم جدید بی خبر نیستم.
👈این سخنانی که ایشان میگوید را در مدارس و کتابها نخوانده بودم! تبار دیگری دارد. راستی ما قدر این بزرگ مرد را میدانیم؟! آیا مردم ما و ایران پرستان میدانند چه انسان بزرگی از دامان ایران زمین به جهان عرضه شد؟! کدام شخصیت علمی و فرهنگی دنیا را میتوانند با ایشان مقایسه کنند؟!
👈حتّی آنهایی که اهل دین هم نیستند از ایرانی بودن امام خمینی به خود باید ببالند! غافلها و احمقها نمیدانند ایشان چه ابر مرد و چه نابغه ی روزگارانی بود. چه عنایت بزرگ آسمانی به این پیر فرزانه ی مان شده بود. و چه زمین و زمان با طلوع رخسار نورانی ایشان نورانی شد:
سَعِدَت بغرّة وجهِک الأیّامُ
و تزیَّنَت بلقائِکَ الأعوامُ
⬇⬇
⚪راستش باز دلم آرام نگرفت! جای دیگری از همین جلد را باز کردم! سخنرانی ایشان در بیستم اردیبهشت ۶۲ در جماران در دیدار وزیر فرهنگ نیکاراگوئه آمد. نصف صفحه است. ولی سرشار از حکمت است. واقعا دیگر میخواستم در برابر این عظمت زانوی ادب بزنم.
👈ایشان در ابتدا میفرمایند ما برای استقلال و آزادی قیام کردیم و میخواهیم زیر سلطه ی هیچ قدرتی نباشیم. همان چیزی که از دیدگاه ابرقدرتها گناه بزرگ و نابخشودنی است.
👈در ادامه از یک سلطه ی شیطانی جهانی پرده برداشتند که برای برطرف شدنش چاره ای جز اتّحاد همه ی مستضعفان جهان با هر دین و آیینی نیست. باید بیدار شوند و اتّحاد کلمه پیدا کنند:
📖«همه باید کوشش کنیم که وحدت بین مستضعفان در هر مسلک و مذهبی که باشند تحقق پیدا کند ...»
👈در ادامه در کلامی بلند و توحیدی و آخر الزمانی تصریح میکنند که: «ما عازم هستیم که تمام سلطه ها را نابود کنیم» خدایا چه عمق و چه همّتی عظیمی! اماممان واقعا که بود؟! به کجا وصل بود؟! اماممان را باید اعتراف کنیم نشناختیم.
👈در ادامه به آنها توصیه میکند شما که اهل آیین ما نیستید. به تعبیر بنده مستضعف هستید ولی در حق گرایی و اعتماد به خدا و اخلاص که دیگر در هر آیینی باشید مستضعف نیستید! همین را انجام دهید! به خدا توکّل کنید و برای او مخلصانه در راه حقّ قیام کنید!
👈اگر چنین کنید در همان دینتان اگر اعتمادتان به خدا باشد عنایتش شامل حالتان میشود و از سلطه ها خارج میشوید. باید تلاش کنید ملّتها را با حق همراه کنید! حقیقتا این جملات را باید بارها خواند و از اعماق عمیقی که هر دم برای انسان خبیر باز میکند به وجد آمد!
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۰)
🌸«إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيب»🌸
«آرام باش!»
🔹دخترم کلاس اوّل است. صبحها تا آماده شود و به سرویس برسد گاهی اضطراب و خوف پیدا میکند. میترسد که نرسد. اینبار به دلم افتاد به او بگویم: «آرام باش!» عزیزم نگران چه چیزی هستی؟! تلاشت را بکن ولی اگر هم از این راه موفق نشدی سر وقت برسی غصّه ی چه چیزی را میخوری؟!
🔸مگر نمیبینی بابا کنارت ایستاده؟! مگر بابا مرده؟! مگر نمیتواند تو را برساند؟! مگر از حال تو بی خبر است؟! مگر بی تفاوت است؟! درست است که بابا به تو گفته از راه این سبب به مدرسه برسی ولی اگر سعیت را کردی و نشد مگر دستش دیگر بسته است؟! مگر رهایت میکند؟! پس از چه میترسی؟!
🔹اصلا میدانی این نگرانی و ترست معنای بدی میدهد! گویا بابایت را اصلا نمیبینی! قبولش نداری! به او ایمان نداری! از او غافلی! هیچ توکّلی به او نداری! رویش حساب نمیکنی! به وجودش کافری!
💡به دلم افتاد حکایت تو و پروردگارت، حکایت همین فرزندت با تو است!
🔸تو هم آیا در اموراتت اینگونه ای؟! با وجود اینکه به دنبال اسباب میروی توکّلت به خداست؟! او را میبینی؟! آرامشی مبتنی بر این توکّل وجودت را گرفته؟! به یاد کلام آن پیامبر بزرگ حضرت صالح به قوم ثمود افتادم که فرمود: ای ثمودیان از پروردگار غافل نشوید که او قریب مجیب است! «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌ» و چه ذکر زیبایی است: 🌸«یا قریبُ یا مجیبُ»🌸
📖«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون»
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۱)
«ای کاش سَرَکی در برزخ میکشیدیم»
🔹با یکی از عزیزان صحبت میکردیم. با تأثر خاطراتی از پدر مرحومشان که یکی از علمای معروف بود میگفت. افراد آن خاطرات هم رحلت کرده بودند. ایشان از پیرمردی نقل میکرد که از قبرستان برمیگشت. میگفت من با اهالی این قبرستان بیشتر و عمیقتر از اینهایی که سمتشان برمیگردم آشنا هستم!
🔸دلتنگی وجودم را گرفت. یاد پدرم! پدر بزرگم! مادربزرگم! عمّه ام! دیگرانی که با آنها چه خاطراتی داشتم! چه محبتهایی در حقم داشتند! به این برادر عزیز گفتم فلانی واقعا دلم میخواهد یک سَرَکی در عالم برزخ بکشم! ببینم چه میکنند! دلم تنگ شده.
🔹ماها معمولا یک تصوّر اشتباهی از مرگ داریم! فکر میکنیم همه ی انسانها در حال زندگی هستند و یک نفر از آنها مرد و رفت! دلمان میسوزد که از جمع ما کم شد! ولی ماجرا را از این طرفش نمیبینیم که یک نفر دیگر به جمع برزخ نشینان زیاد شد.
🔸اصلا بیشتر نسل بشر الآن در عالم برزخ مشغول زندگی هستند. از آدم و نوح و دیگر صالحان و صدّیقان بگیرید تا قابیل و نمرود و فرعون تا کورش و داریوش و اسکندر تا افلاطون و ارسطو و نیوتون و انیشتن تا آباء و اجدادمان و دیگران! همه الآن آنجا زندگی میکنند! تنها بخش اندکی از انسانها هستند که هنوز در این دنیا هستند.
🔹راستی چه خوب بود میتوانستیم گاهی یک سری به عالم برزخ بزنیم و ببینیم میلیاردها میلیارد انسان الآن در آنجا چگونه زندگی میکنند! الآن به چه چیزی مشغولند؟! در مورد ما و دل مشغولیهایمان چه قضاوتی دارند؟! ای کاش میدیدم! به یاد کلام مؤمن آل یس افتادم: «قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۸۲)
«برایمان از قرآن و حدیث بگویید»
🔹در مسجد یکی از فضلا رجال کشّی را باز کرد و گفت معنای این روایت چیست؟! خوشحال شدم. آخر یکی به جای مغنی و رسائل و مکاسب و اشارات و شفا سراغ سرچشمه رفته. بابا خسته شدیم اینقدر از حرف این و آن شنیدیم! یکی به ما خود قرآن و حدیث را مستقیم بگوید.
🔸متأسفانه بسیار بیش از آنکه با منابع و چشمه های دین مواجه میشویم با مقدّمات بعیده و اقوال و نظرات و کلام اندیشمندان ولو با چند واسطه مواجه شده ایم. گویا حرف همه را میشنویم جز اینکه خوب یاد بگیریم ساکت در گوشه ای نشسته و زمانی هم فقط قرآن و حدیث بشنویم!
🔹البته در دل این شنیدن، پرسشهایی رخ میدهد که میتوان بعد از آن با یک نظام دقیق طلاب را با کلام علما و علوم تولید شده پیرامون قرآن و حدیث آشنا نمود. نه اینکه طوری شود سالها درس بخوانیم ولی هنوز بی واسطه با قرآن و حدیث و تاریخ اسلام آشنایی نداشته باشیم. خسارت نیست؟!
✔️طلبه باید مفسّر و محدّث بار بیاید. در دل اینها هم به مرور سعی شود فقیه و اندیشمند دینی بار بیاید.
💡به ذهنم خطور کرد حکایت جمع ما شبیه آن محفلی است که در آن قرآن جایی نشسته و حدیث جای دیگر و ما هم جمع شده ایم که کلام آنها را بشنویم ولی بیش از آنکه به آنها گوش فرا بدهیم با همدیگر مشغول بحث و گفتوگو هستیم! حکایت غریبی است!
💭به یاد حدیث شریفی افتادم که مرحوم برقی در محاسن خود از امیر المؤمنین نقل کرده:
📖«إِذَا جَلَسْتَ إِلَى عَالِمٍ فَكُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ الِاسْتِمَاعِ كَمَا تَتَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْل»