🔸«قاعده ی طلایی در روایات اهل بیت علیهم السلام»🔸
متأسّفانه کار فقیهانه و عمیقی در زمینه قاعده ی طلایی در روایات اهل بیت علیهم السلام توسّط فقهای ما انجام نشده است. آنطور که به اصل استصحاب و قاعده ی طهارت و قانون علّیت پرداخته ایم هرگز به این اصل اساسی توجّه نشده است. از یکی از کتب فلاسفه ی اخلاق معاصر دیدم برای استدلال بر قبح اخلاقی سقط جنین از همین قاعده استفاده کرده بود.
👈واقعا باب سنگینی است که حتّی محدّثین ما هم آن را کشف نکرده و وزن سنگینی که در روایات ما دارد را به چشم نیاورده اند! باید آن را تدارک نمود. سابقا که حدیث میخواندم گاهی این روایات را میدیدم از کثرت و فروعاتی که در کلام اهل بیت علیهم السلام بر آن مترتّب شده تعجب میکردم.
👈آن مقداری که سابق اینها را دیده بودم و جایی نوشته بودم را به ترتیب نقل میکنم. گرچه خیلی بیشتر از اینهاست؛ البته باید دانست اگر بخواهیم اموری که با مقداری تأمّل مبتنی بر این قاعده بیان شده را جمع کنیم که بسیار میشود.
👈مثلا در امالی شیخ طوسی با سندی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که: «اذْكُرُوا أَخَاكُمْ إِذَا غَابَ عَنْكُمْ بِأَحْسَنِ مَا تُحِبُّونَ أَنْ تُذْكَرُوا بِهِ إِذَا غِبْتُمْ عَنْه»؛
👈در فضای عام اسلامی و ارتکازی که از دین اسلام در ذهن آنها در این زمینه ایجاد شده است هم فعلا کاری ندارم. فقط به ذکر یک نقلی که سابقا دیده بودم بسنده میکنم! ذهبی در سیر اعلام النبلاء ذیل نام طاووس یمانی نقل میکند که شخصی شامی نزد طاووس یمانی رفت تا پرسشی بپرسد که دید پیرمردی بیرون آمد! فکر کرد همان طاووس است.
👈پیر مرد گفت نه! من فرزند او هستم! شخص شامی هم گفت اگر تو فرزند اویی پس پدرت دیگر خرفت شده! او هم گفت عالم هیچگاه خرفت نمیشود! میگوید وقتی نزد طاووس رفتم گفت میخواهی در همین لحظه کلّ قرآن و تورات و انجیل را به تو بیاموزم! رجل شامی گفت بله! طاووس هم گفت:
📖«خَفِ اللهَ مَخَافَةً لاَ يَكُوْنُ شَيْءٌ عِنْدَكَ أَخَوْفَ مِنْهُ، وَارْجُهُ رَجَاءً هُوَ أَشَدُّ مِنْ خَوْفِكِ إِيَّاهُ، وَأَحِبَّ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ»
👈این نشان دهنده ی جایگاه محوری قاعده ی طلایی بین علمای اسلامی است.
🔸«حضرت آدم و قاعده ی طلایی»🔸
مرحوم کلینی در اصول کافی در حدیث ۱۳ از باب الانصاف و العدل از امام صادق علیه السلام نقل میکند که خداوند به حضرت آدم وحی کرد که میخواهم همه ی حرفها را در چهار جمله برایت جمع کنم! سه تای آن قانون توحید در مورد خدا و قانون جزا در مورد انسان و قانون دعا در مورد رابطه ی انسان و خداست و چهارمی قانون طلایی در مورد رابطه ی انسان با دیگران است:
📖«وَ أَمَّا الَّتِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَ النَّاسِ فَتَرْضَى لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهُ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ»
👈در اینجا هم سویه ی ایجابی و هم سلبی آن بیان شده است. آن هم در سیاقی که نشان دهنده ی عمق اهمیت این قاعده است که گویا میتواند اساسا روابط انسانی را مدیریت نماید.
🔸«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و قاعده ی طلایی»🔸
در روایات شیعه و سنّی چندین روایت را در بیان این قاعده از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیده ام. فعلا یک مورد که عمق راهبردی این قاعده را هم بهتر نشان میدهد عرض میکنم. مرحوم کلینی در روایت دهم باب الانصاف و العدل نقل میکند که یک اعرابی در برخی غزوات نزد حضرت آمده و جلوی مرکب ایشان را گرفت. گفت یا رسول الله چیزی به من بیاموز که وقتی عمل کنم با آن به بهشت میروم. حضرت تنها به همین قاعده ی طلایی اکتفا کرد که:
📖«مَا أَحْبَبْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْكَ فَأْتِهِ إِلَيْهِمْ وَ مَا كَرِهْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْكَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَيْهِمْ»
👈همین مضمون را احمد بن حنبل با سند خودش در مسند از زبان احتمالا همین اعرابی آورده که حضرت فرمود:
📖«...فنظر رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى السماء ثم نكس رأسه ثم أقبل على بوجهه قال لئن كنت أوجزت في المسألة لقد أعظمت وأطولت فاعقل عنى ....»
🔸«امیر المؤمنین علی علیه السلام و قاعده طلایی»🔸
مرحوم شیخ صدوق در امالی با سند خودش از امام سجاد علیه السلام نقل میکند که روزی امیر المؤمنین مشغول تشویق مردم برای جهاد بود که شیخی پیر که بر او حالت مسافر مشهود بود جلو آمده و گفت من از شام آمده ام؛ از فضل تو بسیار شنیده ام! آمده ام چیزی به من بیاموزی! حضرت هم آن سخنان معروف خود را فرمود که:
📖«نَعَمْ يَا شَيْخُ مَنِ اعْتَدَلَ يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ كَانَتِ الدُّنْيَا هِمَّتَهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا ...»
👈حقیقتا فرازهای عجیبی از کلمات قصار است تا آنجا که حضرت میفرماید: «يَا شَيْخُ ارْضَ لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ آتِ إِلَى النَّاسِ مَا تُحِبُّ أَنْ يُؤْتَى إِلَيْكَ»
⬇⬇⬇
🔸«امام باقر علیه السلام و قاعده ی طلایی»🔸
مرحوم شیخ صدوق در امالی روایتی را از عبد الله بن مسکان از امام صادق علیه السلام نقل میکند که به شکل جالبی حضرت سلسله ای از توصیه های اخلاقی را بر همین قاعده و قانون طلایی مترتّب میکند.
📖«أَحْبِبْ أَخَاكَ الْمُسْلِمَ وَ أَحْبِبْ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِذَا سَأَلَكَ فَأَعْطِهِ وَ لَا تَدَّخِرْ عَنْهُ خَيْراً فَإِنَّهُ لَا يَدَّخِرُهُ عَنْكَ كُنْ لَهُ ظَهْراً فَإِنَّهُ لَكَ ظَهْرٌ ...»
👈حالا بحث از استنباطات لطیف در این نقلها طولانی است. از غرر این روایت منقول از امام باقر علیه السلام امری است که شیخ صدوق از جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل میکند که آیه ی «قولوا للنّاس حسناً» را بر اساس همین قانون طلایی معنا کردند و فرمودند:
📖«قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُقَالَ لَكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ اللَّعَّانَ السَّبَّابَ الطَّعَّانَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ وَ يُحِبُّ الْحَيَّ الْحَلِيمَ الْعَفِيفَ الْمُتَعَفِّفَ» یعنی اینها همه فروعات همان قانون است.
👈و باز از لطایف آنچه از امام باقر علیه السلام در این زمینه نقل شده مطلبی است که در مشکاة الانوار طبرسی دیدم که خیره کننده است. حضرت در این نقل قانون طلایی را به صدق و طهارت نفسانی برمیگرداند که عدم عمل به آن را میتوان نشانه ی نفاق قلبی دانست. این خیلی لطافت دارد:
📖«عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ لَا يُضْمِرَنَّ أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ أَمْراً لَا يُحِبُّهُ لِنَفْسِهِ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُضْمِرُ لِأَخِيهِ أَمْراً لَا يُحِبُّهُ لِنَفْسِهِ إِلَّا جَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ سَبَباً لِلنِّفَاقِ فِي قَلْبِه»
🔸«امام صادق علیه السلام و قاعده ی طلایی»🔸
از امام صادق علیه السلام چندین مورد که به این قاعده تصریح شده است را دیده ام. از لطایف این حدیث این است که مثلا در نقلی که حسین بن سعید اهوازی در کتاب زهد از حضرت نقل میکند به گونه ای گویا انصاف و مساوات به این قاعده ارجاع شده است. از طرفی مخاطب آن هم هم نوع گویا معرّفی شده و مقیّد به شیعه یا حتّی احتمالا مسلمان نشده است. در مورد آنها هم انصاف و مساوات را مبتنی بر این قاعده مطرح کرده است! و چه دستور دشواری است!
📖«أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ وَاسِهِمْ مِنْ مَالِكَ وَ ارْضَ لَهُمْ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثِيرا»
👈ولی در مواردی به أخوت قید زده شده است که شاید برای به چشم آمدن قاعده است نه تخصیص آن لذا برداشت برخی علما مانند مرحوم مولی صالح مازندرانی در شرح کافی دور از صواب است که فرمودند:
📖«لعل المراد بالناس الفرقة الناجية لان المحبة و هى أمر قلبى غير مطلوبة بالنسبة الى غيرهم و انما المطلوب مع غيرهم حسن المعاشرة بحسب الظاهر لدفع الضرر و تكميل النظام»
👈مثلا در تحف العقول در وصیت حضرت به مفضّل بن عمر آمده است:«أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ أَنْ تَرْضَى لِأَخِيكَ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ»؛ یکی از نکات لطیفی که در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام نقل شده مقرون نمودن قانون طلایی به اصل مجازات است.
👈گویا آن چیزی که با آن با دیگران معامله کرده ای در واقع گویا برای خودت پسندیده ای و بدان روزی دقیقا همان رفتارت با دیگران به خودت برخواهد گشت!
📖«اذْكُرُوا أَخَاكُمْ إِذَا غَابَ عَنْكُمْ بِأَحْسَنِ مَا تُحِبُّونَ أَنْ تُذْكَرُوا بِهِ إِذَا غِبْتُمْ عَنْه وَ اعْمَلُوا عَمَلَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ مُجَازًى بِالْإِحْسَانِ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ»
👈مورد دیگری که امام صادق علیه السلام اصحاب را به رعایت قانون طلایی دعوت میکنند دقیقا در موضع نوع رفتار با اهل سنّت و مردم دیگر است. خیلی این اهمیت دارد. یعنی طوری با آنها رفتار کن که گویا تو هم مثل آنهایی و دوست داری با تو اینگونه رفتار شود! آیا ما در اختلافات مذهبی اینگونه ایم؟! مرحوم کلینی در کافی از حضرت نقل میکند که:
📖«وَ اشْهَدُوا الْجَنَائِزَ وَ عُودُوا الْمَرْضَى وَ احْضُرُوا مَعَ قَوْمِكُمْ مَسَاجِدَكُمْ وَ أَحِبُّوا لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّونَ لِأَنْفُسِكُمْ»
👈ادامه ی این روایت هم جالب است. به گونه ای قاعده ی طلایی را مبتنی بر اصل حیا میکند که قابل تأمّل است: «أَ مَا يَسْتَحْيِي الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَنْ يَعْرِفَ جَارُهُ حَقَّهُ وَ لَا يَعْرِفَ حَقَّ جَارِهِ»
👈به شکلی این قاعده را به حیا و وادی فطرت مرتبط میکند همانطور که در روایات دیگر به اصل انصاف و باز فطرت برگردانده اند!
⬇⬇⬇⬇
🔸«امام رضا علیه السلام و قاعده طلایی»🔸
در روایات امام رضا علیه السلام هم نکات بسیار جالبی در زمینه ی این قاعده آمده است. مثلا در روایتی در کافی امام رضا علیه السلام تواضع را با این قاعده معنا میکنند که:
📖«التَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ»
👈و در روایت دیگر حتّی کظم غیظ و عفو مردم را هم با همین قاعده معنا میکنند: «لَا يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا مِثْلَ مَا يُؤْتَى إِلَيْهِ إِنْ رَأَى سَيِّئَةً دَرَأَهَا بِالْحَسَنَةِ كَاظِمُ الْغَيْظِ عَافٍ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين»
👈گویا محسنین اساس قاعده ی احسانشان که موجب محبّت خدا میشود همین است.
👈ان شاء الله در نوشته ی دیگری به شرح حدیث «كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِك» میپردازم. قاعده ای که خود از قواعد اقماری ذیل قاعده ی طلایی است که در روایات اهل بیت علیهم السلام سر برآورده است.
باسمه تبارك و تعالي (۷۳۸)
«السَّلامُ عَلَی مَنِ الاجابةُ تحَتَ قبَّتِه»
🔹مطابق معمول شب جمعه بچه ها را منزل پدر بزرگ و مادر بزرگشان بردم. آخر شب دیدم یکی از بچه ها نیاز به تعویض لباس پیدا کرده و مجبور شدم دوباره برایش لباس ببرم. فرزند بزرگترم که دیگر کلاس اوّل رفته دیدم زمزمه های استقلالش شروع شده!
🔸گفت من هم میخواهم بیایم خانه! گفتم مگه تو نبودی که قبلا اینقدر دوست داشتی بیای اینجا بمونی؟! گفت؟ قبلا قبلا بود و الآن الآن! دیدم حرفش منطقی است!😊 پیامکی برای چند عدد خرید آمد. نم نم باران بعد از مدّتها خیابان را خیس کرده بود. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و به دنبال یک مغازه ای میگشتم!
🔹دیدم آقایی در آن سرما همینطور ایستاده و گویا منتظر ماشین است! رد شدم و چند دقیقه بعد دوباره به آنجا برگشتم دیدم همانجا ایستاده! خرید مقداری طول کشید! باز برگشتم دیدم همانجاست! شاید بیش از یک ربع در آن سرما ایستاده بود. آمدم گفتم کجا میخواهی بروی؟! گفت فلان جا! گفتم سوار شو با هم برویم!
🔸در مسیر گفتم اهل کجایی؟! دیدم مردی ۴۰ ساله و از سادات موسوی افغانستانی اهل غزنه است که از کودکی ایران بزرگ شده بود. گفتم چند تا بچه داری! انتظار داشتم بگوید مثلا ۵ تا! در کمال تعجّب گفت هیچ! گفتم: هیچ؟! گفت: هیچ! ماجرا را جویا شدم گفت بچه دار نمیشویم! دکتر هم رفته ایم ولی نشده!
🔹آدم با شخصیت و محجوبی بود. گفتم خدایا به این عزیز که از یادگاران نسل حضرت زهرا و آن انوار پاک است چه بگویم؟! شاید حکمت این همه رفت و برگشت و پیچ خوردن و اینقدر منتظر ماندن ایشان این است که چیزی باید به او گفته شود! گفتم برادر! یک تجربه ای خودم دارم! ما هم تا چندین سال بچه دار نمیشدیم. دوا و دکتر هم جوابی نداد.
🔸تصمیم گرفتیم با خانواده به آن درمانگاه حقیقی و محلّ استجابت دعا یعنی زیر قبّه ی سرور و سالارمان، مولای مظلوممان اباعبد الله الحسین بروم و زیر قبّه ی منورش به همراه خانواده دعا کنیم! آری: «إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى بِقَاعاً يُحِبُ أَنْ يُدْعَى فِيهَا فَيَسْتَجِيبَ لِمَنْ دَعَاه»
🔹آنجا عمل هجدهمی که مرحوم شیخ عبّاس در مفاتیح در آداب مخصوص زیارت امام حسین علیه السلام آورده را انجام دادیم. در کمتر از دو سال خداوند به ما سه فرزند عنایت کرد! البته دوّمی اش دو قلو بود! دیدم گل از رخسار این سیّد شکفت. گفتم یکی از عزیزان سالهای سال بود بچه دار نمیشد! بیش از ۱۵ سال! همه جور دوا و دکتری هم رفت! نشد که نشد!
🔸گفتم تو که همه جا رفتی! بیا زیر قبّه ی امام حسین علیه السلام را هم امتحان کن! این عمل را هم انجام بده! یک سال نگذشته خداوند متعال به آنها هم فرزند عنایت کرد!
🔹راستش اینبار که اربعین مشرّف شدم خیلی فکر کردم زیر قبه چه بخواهم. نیّت کردم خواسته ی بزرگی از امام حسین علیه السلام زیر قبّه بگیرم! گفتنی نیست. خواستم و امیدوارم از کرمش در این دنیا یا آن دنیا به آن برسم! همواره منتظرم که کی وقتش میرسد!
🔸شب جمعه بود! اینها بهانه ای بود که یادی از مولایمان کنم! ذکری از آن انوار پاک کنم. یک کتیبه ی بزرگ در منزلمان خریده ایم که یک دیوار را تقریبا گرفته است. در آن نوشته: «یا رحمةَ اللهِ الواسعة و یا بابَ نجاة الأمة یا حسین. السّلامُ علی من الاجابةُ تحتَ قبَّتهِ»
🔹مشغولیّتهایم زیاد است! برایم دشوار بود برخی برنامه های زیارتی مولایمان را هر روز انجام بدهم. بعد از مدّتی به دلم افتاد زیارت ششم از زیارات مطلق حضرت که در مفاتیح آمده را دیگر ترک نکنم! همانکه امام صادق علیه السلام به عمّار ساباطی تعلیم فرمود!
🔸کوتاه است ولی پر معنا و با سندی خوب که در کامل الزیارات آمده! اگر عادت به زیارات دیگر نداریم لااقل این را بعد از نماز صبح یا هر وقتی که حال و توجّهی بود ترک نکنیم:
📖«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَنْ رِضَاهُ مِنْ رِضَى الرَّحْمَنِ وَ سَخَطُهُ مِنْ سَخَطِ الرَّحْمَنِ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۷۳۹)
«فَفِرُّوا الَی اللّه»
🔹یکی از برادرانی که تازه با هم دوست شدیم تماس گرفت و گفت آهنگ زیبایی که فلان خواننده اخیرا خوانده را گوش کردی؟! اهل شنیدن این چیزها نبودم ولی گفتم بفرست:
...تویی که رو نقابتم
دوباره صورتک زدی
چجوری بوسه میزنی
به زخمی که نمک زدی!
محاله اعتنا کنم
به وعده های مبهمت
منی که مطمئن شدم
شفا نمیده مرحمت! ...»
🔸حسّ نفرتی از این دنیای پست فانی و این پیرزن هزار رنگ زشت رو به دلم آمد! ای ملعون! نمیخواهی دیگر رهایمان کنی؟! از جانمان چه میخواهی؟! آخر سالهاست هر چه وعده دادی که باطل بود!
🔹مدام گفتی ما را به چشمه زلال میرسانی و باز هم سراب بود! با نقاب دیگری آمدی و باز فریبت را خوردیم! و باز بر آن نقاب صورتکی دیگر زدی و باز فریبمان دادی!
😞و ما بیچارگان نفهمیدیم همه اش توی فریبکار بودی که با نقابی جدید و برنسی ذو الوان می آمدی! خودت به ما زخم میزنی و بر زخم نمک میزنی و باز در شمایل طبیبی دلسوز می آیی تا بر زخممان مرهم بگذاری؟! همه اش پوچ بودی و دروغ! دیگر بس است!
📖أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغُلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِك
🙏خدایا از شرّ این ملعون فریبکار هزار چهره نجاتمان بده! دستمان را بگیر!
📖«الهی انْزِعْ مِنْ قَلْبِي حُبَّ دُنْيَا دَنِيَّةٍ تَنْهَى عَمَّا عِنْدَكَ، وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِيلَةِ إِلَيْكَ، وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْكَ وَ زَيِّنْ لِيَ التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَار»
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۰)
«كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِك» (۳)
«قاعده ی طلایی-اصل تواضع-مبارزه با انانیت-توحید»
🔹در بحث پیرامون این روایت شریف به قاعده ی اخلاقی معروف بین بشر به نام قاعده ی طلایی و امضا شدن آن در تعالیم اسلامی رسیدیم. این قاعده یکی از یادگاران بزرگ فطرت آسمانی انسانهاست که عاملی پیوند دهنده بین آنان است. همانکه انسان را تشویق به انجام اعمال صالح و فعل خیرات بدون چشم داشت و کدورتهای نفسانی و أنانیّتهای شیطانی میکند.
👈یادگاری از آن عالم صفا و بهاء و خوش دلی را با خود دارد! لمعه ای از آن وادی عقول و مجرّدات در این دنیای ظلمانی ماست. ریشه در آن خلقت احسن تقویمی دارد که مبتلا به هبوط به اسفل سافلین شده! همو که اگر به ندایش گوش فرا دهیم حال و هوای پر گشودن و پرواز در ملکوت و آن دار السّلام را دارد. در بذل خاطر ۶۸۴ نکات بیشتری در موردش بیان شد.
👈راستش میخواستم پیرامون این قاعده مطالب دیگری بنویسم. ولی دیدم از سیاق این نوشته ها بیرون است. فقط همین مقدار میگویم که تأمّل در این قاعده های بزرگ فطری که اینقدر عمومیّت داشته و اینگونه میتوان از آن مسائل بسیاری را استنباط نمود جا دارد.
✔اساسا تأمّل در این قاعده به انسان نگاهی تیزبین و عقلی فهیم برای درک سلسله ای از روابط بین امور به ظاهر متشتّت اخلاقی را میدهد که در آیات و روایات آمده است. خیلی کلیدی است. یک تفسیر عمیقی از بسیاری از آیات و روایات را در دل خود دارد. نشان میدهد بسیاری از این دستورات ارشاداتی به این لطیفه ی فطری است.
⬇
⚪در این قسمت دو نکته که مهمتر است را بیان میکنم. یکی اینکه تدبّر در روایات اهل بیت علیهم السلام نشان میدهد که این قاعده به یک امر درونی تری ارجاع داده شده است. آن هم نظامی اخلاقی که بر اساس تواضع و تکبّر تبیین شده است. تن دادن به قاعده طلایی اساسا ریشه در تواضع انسان و عدول از آن ریشه در تکبّر او دارد.
✔تواضع در منطق دینی درجاتی دارد. روح این تواضع هم نوعی خود ندیدن و غروب کردن از مراتب أنانیّت و پر کشیدن از دار تعیّن و کثرت است.
👈در کافی مرحوم کلینی از امام رضا علیه السلام نقل میکند که این قاعده ی طلایی یکی از مراتب تواضع است: «التَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ» و در روایت دیگری نقل میکند که: «التواضع درجات» و در بیان درجات تواضع این موارد را از درجات مختلف تواضع برمیشمارند که یکی از آنها همین قاعده ی طلایی است:
📖«مِنْهَا أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ قَدْرَ نَفْسِهِ فَيُنْزِلَهَا مَنْزِلَتَهَا بِقَلْبٍ سَلِيمٍ لَا يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا مِثْلَ مَا يُؤْتَى إِلَيْهِ إِنْ رَأَى سَيِّئَةً دَرَأَهَا بِالْحَسَنَةِ كَاظِمُ الْغَيْظِ عَافٍ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين»
👈عجیب این است که حتّی کظم غیظ و بخشیدن دیگران در این روایت شریف نوعی تواضع معرّفی شده است.
✔گویا در روایات منطقی متولّد میشود که بر اساس آن قرار است یک دوره نظام اخلاقی و مباحث سلوکی با تکیه بر دو مفهوم تواضع و تکبّر سامان پیدا کرده و شورانده شود.
👈مثلا وقتی میگوید:«إن رأی سیّئة درأها بالحسنة» یعنی مقابله به مثل نشانه ی تکبّر است. تو وقتی خشم میگیری که خودت را ببینی والّا اگر خود نبینی ریشه ی خشمهای غیر مقدّس خشکیده میشود. اینها همه از تکبّر است. در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام که در کافی آمده مراتب دیگری از تواضع مطرح شده است:
📖«مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تَرْضَى بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ تَلْقَى وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوَى»
👈تک تک اینها وقتی مصداق تواضع در مراتب مختلف است که ترکش نشان تکبّر باشد.
🔻وقتی پای تکبّر به میان آمد یعنی پای أنانیّت مطرح است. از اینجاست که ریشه ی این نظام اخلاقی که قاعده ی طلایی هم یکی از مصادیق آن است به شکل واضحی به نظام تواضع و تکبّر و در دل آن به مبارزه با انانیت برمیگردد. یک دوره مسائل بر محور مبارزه با أنانیّت دارد چیده میشود🔺
✋گاهی میپرسند کجا دین برای مبارزه با أنانیت و یا تذکّر مدام توحید آمده! باید گفت کجایش نیامده؟! تا آنجا که بر اساس آن روایت شریف یکی از مراتب تواضع آن است که: «أَنْ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوَى»
👈یعنی انسان به جایی برسد که دیگر با منِ عابدش هم گلاویز شود! این من را هم زمین بزند! این تکبّر لطیف را هم کنار بیاندازد و از پلّه کان تواضع بالاتر برود تا جایی که دیگر خود نبیند و نبیند.
✔آری یکی از شاه کلیدهای روایی در مباحث اخلاقی مبارزه با نفس و أنانیّت و ورود به عالم خلوص و اخلاص از پنجره ی مفهوم تواضع و تکبّر است. به شکل صریحی آن قاعده ی طلایی هم به این ریشه برگردانده شده است.
✔و این رمزی عمیق برای درک سلسله ی عمیقتری از روابط پیوسته بین بسیاری از مفاهیم و دستورات و مضامین موجود در آیات و روایات است. کسی که از این باب وارد نشود از درک و تفسیر عمیق بسیاری از امور به شکل مطلوب ناتوان است. توان اجتهادی و قدرت اجتهاد بسیار بالایی به انسان در مباحث اخلاقی میدهد.
👈آری روح اخلاق در تواضع است و روح تواضع در مبارزه با أنانیّت و خود ندیدن است. همین است که بارزترین ویژگی انبیاء و اولیاء الهی تواضع بوده است.
🔹وقتی قاعده ی طلایی ریشه در تواضع دارد و تواضع ریشه در خود ندیدن میتوان نتیجه گرفت که خود ندیدن هم مقدّمه ای برای خدا دیدن و توجّه به آن نور ازل و ابد است. همین است که همه چیز به توحید برمیگردد.
👈از همین روست که عفو و صفح که در روایات به قاعده ی طلایی برگردانده شده و در روایات باب تواضع قاعده ی طلایی و همینطور لوازم آن مانند این عفو به تواضع و خود ندیدن برگردانده شده است در انتها همگی به خداوند متعال و توجّه به او تکیه نموده است:
📖«وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيم»
👈در اینجا به وضوح آن عمق توحیدی مخفی در زیر این قاعده ی طلایی و آن اصل تواضع بیان شده است. اساسا دیگر پای غیر کنار میرود و تنها به رابطه ی انسان با خدا توجّه شده و گفته میشود همانطور که دوست دارید خدا با شما رفتار کند با بندگانش رفتار کنید! دیگر منطق توحید آشکار میشود. همان بندگانی که عیال الله هستند!
👈ان شاء الله در نوشته ی دیگری به شرح دلالی حدیث میپردازم.
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۱)
«دزدِ با چراغ و مسیلمه وادی ایمان»
«دبّاغی در بازار عطّاران»
🔹یکی از برادران نگاشته ای موسوم به «مصباحی که مصباح نبود» را برایم فرستاد. انصافا بر چیزی جز ارادتم به مصباح عزیز و شرارت این دبّاغ بیگانه از بازار عطّاران نیافزود که: «از گُلاب آید جُعَل را بیهُشی». حالا کسی مصباح را بر کرسی الاه ننشانده و باب استفاده و نقد آثار این عزیز سفر کرده مفتوح بوده ولی این کینه ای که در دل این اهل بدعت نهاده خود سروش صلاح و مصباح راه گشته است.
🔸در این نگاشته هم چیزی جز صدق و صلابت در تبعیّت از درک و اخلاص در انجام وظیفه چیزی نیامده! و فرضا هم آراء اویی که تجسّم تواضع بود و ادّعای تبعیّت بی چون و چرا و عصمت نداشت گاهی هم راه خطا پیموده باشد خطاهای او کجا و شبهات شوم اینها کجا! «فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه»
🔹از آنجا که اولیائمان سفارشمان کرده اند که: «خُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق» و «فَلْيَطْلُبْهَا وَ لَوْ فِي أَيْدِي أَهْلِ الشَّر» مدّتی با کتب این دبّاغ مأنوس بودم تا شاید گمشده ای مظلوم از حکمت را به مأوای اصلی اش بازگردانم.
💡به ذهنم آمد به دلیل جسارتهای مکرّرش با همان زبان خودش چیزی بدرقه ی راه نا کجا آبادش کنم که: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّر»
🔸انقلابهای بزرگ اجتماعی بی خسارت نیستند. انقلاب ما در بین دیگر انقلابهای بزرگ کمترین خسارتها را داشت. یکی از این خسارتها اعتماد و حسن ظنّ به برخی بود که هر چند شیوه ی چشمشان فریب جنگ داشت ولی ما اشتباه کردیم و صلح پنداشتیم! آن منافقان علیم اللسانی و فاسقان پنهان شده در طیلسانی که یصدّ بلسانه عن فسقه بودند و میرفت که هلاکت امّتی را رقم زنند.
🔹انقلاب ما در حساسترین مقطع در مهمترین ارکان فرهنگی به افرادی میدان داد که میدان داری آنها را نیازموده بود تا جوهر شوم افکارشان هویدا گردد:
وإخوانٍ تخذتهمُ دروعاً
فكانوها ولكنْ للأعادي
وخِلتهم سهاماً صائبات
فكانوها ولكن في فؤادي
🔸اینبار آن ملعون ازل و ابد با آن بُرنُس ذو الوانش که «به اختطف قلوب بنی آدم» در لباس علم و بیان چون دزدی با چراغ آمده یکباره سر رسید و سودای آن داشت ایمانی را که ذرّه ذرّه صدّیقان و صالحان این امّت عمری با خون دل یا حسین یا حسین گویان در قلوب این ایتام آل محمّد قرار داده و حفظ کرده بودند با یک یا علی مزوّرانه بر دوش برکشد و با خود به یغما برد!
🔹او دوست نبود! او غارتگر و مسیلمه ی وادی ایمان بود! شاید خودش هم نمیدانست چگونه شیاطین آن افکار شومش را تسخیر کرده اند. نه در او نشانی از نصح للّه و رسوله بود و نه تواضعی که از نشانه های آن غواصان وادی حقیقت است. پشمینه پوش تند خویی که با انکر الاصوات شومش آمده بود و ادّعای أنا خیرٌ سر میداد!
🔸یک تنه جندی از جنود جهل و تاریکی و ملّتی برای ملّت کفر بود و متکبرانه همه را به سجده در پیشگاهش فرا میخواند و فرعون صفتانه ندای أنا ربّکم الاعلی در دار فرهیختگی سر میداد. خود بیچاره اش هم نمیدانست که چه تیری مسموم از سهام ابلیس گشته! گمان میکرد لابد سری بین سران شده که مجاهدان غیور وادی ایمان به مصافش آمده اند ولی نمیدانست او کسی نبود که دشمن اصلی بود!
🔹آن شیطان مخفی شده در پس افکارش بود که دشمن اصلی بود! او بازیچه ی دست آن ملعون بود. او حقیرتر از آن بود که مطمح نظر آن نافذ البصیره های وادی ایمان و مصباح های عالم حقیقت باشد! در او اعماقی از ظلمت و شومی زر ورق شده با علم و فرهیختگی را با ارصاد معنوی شان شهود میکردند که خود بیچاره اش هم شاید از آن خبر نداشت و هنوز ندارد!
🔸او را به حق بدنی غیر نقی یافته بودند که بقراط در موردش گفته بود هر چه غذایش بیافزایید بر شرّ و وبالش افزوده اید! دریغ و صد دریغ که آن سرکنگبین دانش و فرهیختگی در وجود این نیّتهای ناپاک و غیر مهذّب صفرا میفزود! همان شد که علمش مسموم بود! آن حکمت نهفته ی مظلوم و پاک هم در چنبره ی این ناپاکی آلوده گشت و برکتی که میرفت از آن شامل ساکنان وادی ایمان شود از میان رفت!
🔹میخواست با همه ی نواقصمان در فهم و تبعیّت از ثقلین یکباره شبیخون زده و همه ی آن را یکجا از دستمان گرفته و بر طاقچه ای نهاده و از یادمان ببرد! قوس صعود و نزولش از همان مغرب وادی حقیقت بود و از همانجا طلوع کرد و در همان غروب!
🔻بزرگترین خیری که از این عدو میشد گرفت یک آسیب شناسی در باب منطق فهم و مفتوح کردن بابی مهم در نسبیّت و اطلاق ظهورات در اصول فقاهت بود که با شومی حلقوم این دوست نمای دشمن صفت این خیرش هم هنوز به دستمان نرسیده!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۲)
«عمل در آخرت مثل پول در دنیاست»
🔹سابقا مطلبی از مرحوم آقا نجفی قوچانی در سیاحت شرق شنیده بودم که برایم جالب بود. اینکه پول در دنیا مثل عمل در آخرت است! شب شهادت مولایمان امام هادی علیه السلام گلچین روایات قصاری که شهید اوّل در الدرّة الباهرة از حضرت جمع کرده را مرور میکردم.
🔸دیدم گویا مرحوم آقا نجفی آن را از کلام منقول از امام هادی علیه السلام اقتباس کرده که: «النّاس في الدّنيا بالأموال، و في الآخرة بالأعمال» البته در زهر الآداب قیروانی دیدم این کلام را به امیر المؤمنین نسبت داده است.
🔹چه تمثیل گیرایی است. مخصوصا اگر اموال را اعمّ از پول گرفته و هر نوع دارایی مانند آبرو و مقام و نسب و... را هم بگیرد! حتّی دانایی ها و علوم بشری را! انسانها در دنیا مگر با چیزی غیر از این اموال شناخته میشوند! یا به پدر و فامیل و طایفه شان و یا به ثروتشان و یا به مقامشان و یا به مدرکشان!
🔸دنیا محلّ خودنمایی با این اموال است! انسانها با اموری بیرون از جوهر وجودشان معرّفی میشوند! با منزل و مرکب و ثروتشان و یا با آقای دکتر و مهندس و حاج آقایشان و یا ...! ولی آن سرا دیگر این خبرها نیست! انسانها با آن اموال حقیقی شان شناخته میشوند نه با اسم و فامیل و مدرک و ثروت!
🔹با وزن وجودیشان که با اعمالشان در دنیا با خود آورده اند شناخته میشوند! منطق ثروت و فقر دگرگون میشود. سریره ها علانیه ها میشود! خافضة رافعة است. و چه حقیقت عظیمی است! کسی که آن را درک کند دیگر روز و شبش چیز دیگر میشود! آری:
دعا الله الناس في الدنيا بآبائهم ليتعارفوا ، وفي الآخرة بأعمالهم ليجازوا ...
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۳)
«کفاک أدباً لنفسِک ما تَکرَهه من غیرِک» (۴)
«ریسمان محکم اخلاق»
🔹در نوشته ی نخست نکاتی پیرامون سند و جایگاه اینگونه کلمات قصار بیان کردیم. در نوشته ی دوّم بیان کردیم این روایت کلیدی که از غرر روایات اخلاقی بوده خود یک قاعده ای اخلاقی بوده و به گونه ای زیر مجموعه ی قاعده ی فطری جهانی به نام قاعده ی طلایی است.
👈ما آنگونه که از روایات فقهی و در ادامه قواعد فقهی مانند قاعده ی طهارت و یا اصل استصحاب بحث کرده ایم در مورد این قواعد که به مراتب اهمیت بیشتری دارد بحث و استنباطی نداشته ایم.
👈در این نوشته نشان دادیم که به شکل قطعی در آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام به قاعده ی طلایی اشاره شده و استنباطهای مهمّی پیرامون آن انجام شده است.
👈در نوشته ی سوّم بیان کردیم که در روایات به شکل خیره کننده ی قاعده ی طلایی به قاعده ای بالاتر ارجاع یافته و یکی از مصادیق تواضع و دوری از تکبّر عنوان شده و یک دوره شبکه و سلسله مفاهیم اخلاقی بر محور مبارزه با أنانیّت و ظهور توحید بسته شده است.
👈فهم عمیق این نکته توان فهمی و استنباطی عمیقی برای مجتهد دانش اخلاق به ارمغان می آورد.
💡در این نوشته به ذهنم خطور کرد از آن حقیقت ساری اخلاقی بگویم که عروة الوثقایی برای وصول به نهایات منازل السائرین کوی سعادت است.
👈به گونه ای از همان ابتدا تا آن انتهای همراه سالک بوده و همه ی روابط اخلاقی در دل آن معنا پیدا میکند. در نوشته ی گذشته بیان کردیم که «تواضع» نام بارز این عروة الوثقی در ادبیات دینی است.
⬇
🔹این ریسمان محکم نامهای دیگری هم دارد که گاهی در ادبیات دینی برای بیان آن در تبیین روابط اخلاقی و لمّیتها و بیان احکام معنوی از آنها نیز استفاده شده است. در دل هر نامی توجّهی دیگر به آن نهفته که جاذبه ی بیشتری برای برخی از نفوس دارد. اینها چهره های گوناگون یک حقیقت واحد است.
🔸«نامهای دیگر عروة الوثقای اخلاق»🔸
🔸«صبر بر حق»🔸
قبلش یک نکته ی دیگری در مورد قاعده ی طلایی بگویم قاعده ی طلایی نیز همانطور که گذشت ریشه در انصاف دارد و انصاف هم ریشه در تواضع و دوری از تکبّر. البته میتوان از ادبیّاتهای دیگری نیز برای تبیین مراتب رشد اخلاقی استفاده کرد که آنها نیز در آیات و روایات مورد توجّه قرار گرفته است. مانند ادبیات حقّ و باطل. در این مورد مثلا باید گفت قاعده ی طلایی ریشه در انصاف دارد و انصاف ریشه در حقّ و صبر بر آن و دوری از باطل دارد.
👈این حق گرایی و پرهیز از باطل نیز وقتی بالاتر و لطیفتر شود انسان را به توحید و فنا میکشاند و مضمون «یا بنیّ اصبر علی الحقّ و ان کان مرّا» و سوره ی مبارکه ی عصر محقّق میشود. البته چون مرادمان فعلا آن سویه ی عملی حق و باطل است مفهوم صبر بر حق برجسته میشود.
🔸«اخلاص»🔸
همچنین میتوان از ادبیات اخلاص و شرک هم استفاده کرد. این دو نیز در ادبیات دینی استفاده شده و توان آن را دارد که همه ی مسائل در خلال آن بازبینی شود. اخلاص سر از توحید و شرک نیز سر از کفر محض در می آورد.
🔸«طهارت»🔸
از ادبیات طهارت و رجس نیز میتوان استفاده کرد. با ارتقا در مراتب طهارت به طهارت محض میتوان رسید و یک دوره دستورات را مبتنی بر آن بیان نمود. قونوی در شرح حدیث نخست از اربعین حدیث یک دوره سلوک اخلاقی را مبتنی بر مفهوم طهارت تبیین نموده است.
🔸«حرّیت»🔸
گاهی در روایات از مفهوم حرّیت و رهایی هم استفاده شده که مخصوصا امروزه ادبیّات گیرایی برای نشان دادن این حقیقت ساری است که انسان را میتواند به آن نهایات برساند. حرّیت در برابر قید و تعیّن است که مخصوصا در مباحث عرفانی به صورت ویژه مورد توجه قرار گرفته است. حتّی برخی مفاهیم دیگر هم اجمالا چنین استعدادی دارند. مثل مفهوم فتوّت که با همین حرّیت قرابت خاصّی داشته و زمانی بسان یک عروة الوثقی به آن چنگ زده میشد.
🔸«صدق»🔸
یکی دیگر از چهره های این حقیقت ساری و ریسمان محکم صدق است. میتوان یک دوره سلوک را مبتنی بر ادبیات صدق و نفاق شورانده و تبیین نمود. در مضامین دینی هم در مواضع زیادی آمده است.
🔸«چهره های دیگر ریسمان اخلاق»🔸
گاهی برای تمسّک به این حقیقت و ریسمان از اسمهای دیگری هم مدد گرفته شده است. مثلا مفهوم صلاح و عمل صالح که آنقدر این صلاح لطیف و لطیفتر میشود که به توحید محض ختم میشود. و یا مفهوم تقوا نیز مستلزم نوعی خدا دیدن و خود ندیدن است که تا نهایات همراه انسان است. مفهوم عبودیّت و بندگی نیز اینگونه است. عبودیّتی در برابر استقلال و مالکیّت. مفهوم نور و ظلمت هم اینگونه است. البته فعلا آن سویه ی عمل نورانی و ظلمانی مدّ نظر است.
👈گاهی نیز این ریسمان خود را در قالب عقل جلوه میدهد. در این زاویه همه چیز در نبردی میان جنود عقل و جهل شورانده میشود. اینها هر کدام نکات و ظرفیّتهای خود را دارد که باید توسّط فرهیختگان مورد بحث و تدقیق قرار گیرد.
👈خلاصه آنکه این حقیقت نورانی ساری در همه ی روابط اخلاقی تا آن غایت غایاتش که تقرّب و فنا است را میتوان از لحاظهای مختلف نگریسته و نامهای مختلفی داده و با آن تا نهایت رفت.
👈با توجّه به اینکه هر کدام از این چهره ها جاذبه ها و توجّه های گوناگونی را در برداشته و انسانها را از دامنه های مختلفی به قلّه ی سعادت راهبری میکند میتوان آنها را ریسمانهای مختلفی هم در نظر گرفت که از عرش به فرش آویزان شده است.
👈همه ی امور اخلاقی به شکل به اینها بر میگردند و تبیین میشوند. ریسمان تواضع! ریسمان صبر بر حق! ریسمان اخلاص! ریسمان طهارت! ریسمان حرّیت! ریسمان صدق! و... .
⚪️وقتی چنین است میتوان فضاهای گوناگونی در اخلاق ترسیم نموده و بسته به روحیه ی خود و یا مخاطب آن را برجسته نمود. البته ترکیب اینها هم مشکلی ندارد. مثلا محور قرار دادن مبارزه با أنانیّت و تحصیل مراتب طهارت و زلالی و پاکی ترکیب گیرایی است. ولی اگر به شکل خاصی تمرکز بر یکی که متناسب با ذوق و روحیه است رخ دهد زودتر انسان مسائل برایش روشن میشود. در یک فضا مفهوم مبارزه با أنانیّت در رأس توجّه قرار میگیرد. حقیقتا هم منطق عمیق و گیرایی است که نفوس خیلی زود با آن ارتباط برقرار میکنند. در فضای دیگر مبارزه با نفاق و در فضای دیگر مبارزه با باطل و یا مبارزه با جهل و بردگی و قیود ... .
✔️دانستن این امور تأثیر شایانی در واضح شدن فضای سلوک اخلاقی و در دست گرفتن مناط اصلی احکام اخلاقی و تبیین روابط آنها و شناخت روح حاکم بر فضای سلوک معنوی دارد.
👈در نوشته ی دیگر ان شاء الله به شرح حدیث مورد بحث میپردازم.
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۴)
«مشق معنوی»
🔹فرزندم کلاس اوّل دبستان است. زمان ما وقتی حروف الفبا را یاد میگرفتیم آنقدر تکلیف و مشق مینوشتیم تا برایمان ملکه شود. ولی اینها اصلا اینطور نیستند! چندان مشقی نمی نویسند. بعد از هر حرف الفبا که یاد میگیرند جشن میگیرند!😦😑
🔸همین است که تک تک حروف را میتواند بخواند ولی در اینکه ترکیب آنها را بخواند آدم را بیچاره میکند! گاهی آدم احساس میکند نکند خدای نکرده خنگ است؟!😐 ولی نه اتفاقا هوشش هم بالاست! مشکل از همینجاست که اینها مشق میخواهد! مشق!
💡وقتی به این مطلب فکر میکردم به ذهنم خطور کرد اینها حکایت خود توست! همین است که اینگونه در غفلت زندگی میکنی!
🔹این همه علوم توحیدی فراگرفته ای! ولی چرا عمل نمیکنی؟! میدانی مشکلت چیست؟! مشکل این است که از همان ابتدا نفهمیدی و برایت جا نیانداختند که اینها هم تمرین و تجزیه و ترکیب و مشق شب و املا میخواهد! عمل کردن و تلقین معنوی و در کام جان نشاندن میخواهد
🔸وقتی یاد گرفتی خدایی داری و خدایت رزّاق است دیگر باید مشقش میکردی! وقتی فهمیدی خدا سمیع قریب است باید دعا را مشق میکردی! وقتی فهمیدی علیم قدیر رحیم است باید توکّل را مشق میکردی ... . گمان کردی مدام فقط باید بشنوی و بخوانی؟!
اگر مردِ کاری، درِ دوست باز است
وگر قصّه خوانی، حکایت دراز است
🔹ابله و وامانده تویی نه این فرزند! تویی که اینها را خوب میدانی ولی باز وقتی موقعش میرسد گویا هیچ نمیدانی! کافری! اینقدر یاد گرفتی و عمل نکردی که برخی از علم هم زده شدند و بازار دانایی را کساد کردی: «إِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ»