باسمه تبارک و تعالی (۱۰۱۶)
«نخستین شیره ...»
«ورع آزادگی»
🔹بعد از روضه سفره ی حلیم پهن شد. روی حلیم شیره انگور میریختند. یک بطری شیره دادند با خودم ببرم. با شوخی و محبت گفتند حاج آقا از اون شیره ها هم داریم! منظورشان شیره ی ... بود. برادری که کنارم نشسته بود گفت حاج آقا نمیخاد!:
«اوّل اونا دنبالت می افتن و بعد از دوبار دیگه شما باید دنبالشون بیافتی!»
🔹از کلام این برادرمان دو تا حکمت را بهتر درک کردم:
1⃣یکی اینکه گناه بزرگ برخی چیزها در آغاز آن است. اصلا نباید لب زد! و الّا بعدش دیگر انسان کالممتنع بالاختیار میشود. معتادش میشود. بهتر فهمیدم چرا در قرآن کریم خود خمر، رجس نامیده شده. یعنی اصلا دورش را خط قرمز بکشید. اصلا لب نزنید! چه کم یا زیادش! چه مستی بیاورد یا نه! کلاً ممنوع! بسیاری که معتاد شدند به خاطر همین بود که گمان میکردند حالا با چند پُک چیزی نمیشود! باید به اینها میگفتیم اتّفاقا بزرگترین گناه و خطا همان چند پُک اوّل است.
2⃣دیگر اینکه گناه بزرگ برخی چیزها این است که آن آزادی را از انسان میگیرد. آدم را اسیر میکند. آزادی و آزادگی آنقدر مهم است که آدم باید نسبت به آن غیرت و ورع داشته باشد. حتّی نزدیک چیزهایی که ممکن است آن را به خطر بیاندازند هم نشود. تعلّقات و تمتّعات و رفاه و شهوات هم اگر مراقب نباشیم انسان را اسیر میکند.
💖جانم به فدای آن پیامبر آزادگان که وقتی دید همسرش پرده ای منقّش و رنگارنگ آویزان کرده فرمود: «يَا فُلَانَةُ غَيِّبِيهِ عَنِّي» برای چه؟! برای اینکه آزاد آزاد باشد: «فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۱۷)
«از روی محبت و مردانگی دنبال روابط آلوده نباش»
🔹برای خرید منزل به فروشگاه رفته بودم. جلوی فروشگاه نگاهم به یک خانم افتاد که همینطور آنجا ایستاده بود و مشغول خودش بود. طبق معمول سرم را پایین انداختم. ولی اینبار با نیت دیگری نگاه نکردم:
💡به دلم افتاد مگر این دختر یا خانم چه دارد؟! جز یک قلب حساس و مهربان؟!
💝قلبی که با حکمت و عنایت الهی در قالبی زیبا و جذّاب بسته بندی شده تا نیرویی گرمابخش و شمعی فروزان برای محفلی صمیمی و پرورش انسانهایی شایسته باشد💝
⛔️با نگاه و ارتباطات آلوده به او ظلم نکن! از او دزدی نکن! نه لزوما برای خودخواهی ات تا مثلا بذر شهوت در دلت نکاری! تا به زحمت نیافتی! بلکه برای خود او و از روی محبّت به او تا به او ظلم نکنی! از روی مردانگی نگاه نکن!
🔸راستی میدانی چرا برخی مردان که حاضر نیستند ذره ای به کسی ظلم کنند یا از مال کسی دزدی کنند اینجا غارتگرانی فریبکار و بی رحم میشوند؟! راحت دست به قتل و غارت و دزدی از این قلبهای مهربان میزنند؟! چون فکر میکنند زنها هم مانند مردها قلب و احساسشان یکی در کنار ده ها دارایی مهم دیگرشان است! فکر میکنند زنها هم صرفا برای اطفاء غریزه دنبال رابطه ای زودگذر و بدون عشقی متعهدانه اند!
✋نمیدانند یک زن است و یک قلبش! اینقدر غرق خودخواهی خودت نباش! ببین بعد از این ارتباطهای ابتر دیگر چه چیزی از این گلهای زیبا باقی میماند؟! غارتگری و بی رحمی از این بزرگتر؟!
✋و راستی چه بی باکانه این غارت شدگان جاهل در حال چوب حراج زدن به سرمایه و امانت بزرگ وجودشان هستند و چه بی رحمانه این غارتگران غافل در حال تاراج آنهایند!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۱۸)
«گاهی جنگیدن با نفس آن را نیرومندتر میکند!»
«أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى»
🔹چند وقت پیش مسافرتی به شمال داشتیم. بعد از بازگشت یکی از برادران از یکی از اهل ریاضت نقل کرد سالهاست به مسافرت نرفته! میخواهد لذّتی نبرد! بزرگوار دیگری هم میگفت مطلقا هر جایی لذّتی آمد ترکش کن! اخلاص را میبرد! حتّی هنگام زیارت نامه خواندن اگر لذّت میبری ادامه نده!😐
⛔به یاد انتقاد نیچه در کتاب غروب بتها از رهبانیت مسیحی افتادم: «ریشه کن کردن غرائز و لذّتها یعنی ریشه کن کردن زندگی؛ عمل کلیسا دشمنی با زندگی است!»
🔸به نظرم خیلی اینها به نفسشان بها داده و تحویلش میگیرند! گاهی جنگیدن با نفس آن را نیرومندتر میکند! مثل اژدهایی منتظر بیرون زدن و آتشی زیر خاکستر میشود! حریص تر و وحشی تر میشود. مثل مارقین منتظر است از چلّه ی کمان بیرون بزند! راه صحیحتر ندیدن و جدّی نگرفتنش است. بی توجّهی و تحقیر نفس با کثرت عبادت و ذکر الله است.
☑گاهی کباب بخور و تفریح هم برو ولی ریاضتت این باشد که در دل شاکر باش که: الطاعم الشاکر له من الاجر کاجر الصائم المحتسب.
✔خیلی نباید مشغولش شد. همینکه به پچ پچش گوش ندهیم خودش ضعیف میشود. قوتش از توجّه ماست. با نفس نباید خیلی گلاویز شد. باید با توحید آن را سوزاند. روش احراق همین است: إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى. روش مبارزه توحیدی با نفس ریشه ای تر از مبارزه اخلاقی است. دفع است نه رفع! در مبارزه ی اخلاقی اصل موجودیّتمان مفروض گرفته میشود و به مبارزه با اذناب آن میرویم ولی در روش توحیدی با خود این وجود مبارزه میکنیم که وجودُک ذنبٌ لا یقاس به ذنب!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۱۹)
«همای سعادت و باب الحوائجی به نام برآوردن حاجت مؤمنین»
«لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ مَا تَوَانَيْتَ فِي حَاجَتِهِ»
🔹یکی از اهل دل از توفیقات معنوی پدر بزرگش مطلبی نقل میکرد. وی از فرزندان یکی از خوانین لُر بود که بعد از مرگ پدرش مورد بی مهری قرار گرفته و اموالش را برده بودند. خلاصه به وضع سختی افتاده بود. دل تنگی عجیبی داشت. اما حادثه ای رخ داد که درب ابواب توفیق را به روی او گشود. روزی از صحرایی میگذشت که دید سگی از شدّت ضعف و گرسنگی در حال مرگ است.
🍪زود به آبادی آمد و نانی برداشت و به سوی آن سگ برگشت. دید از شدّت ضعف توان به دندان گرفتن ندارد! نان را در دهانش گذاشت و نگه داشت تا کمی در دهانش خیس شود و بعد آن را اندکی در دهانش فرو کرد تا بتواند بخورد! به دشواری آن را بلعید. ای جانم به این دل رحمی! اینها شکوفه های پاک فطرت انسانی و از یادگاران عالم صفاء و بهاء است.
🍞همینطور لقمه ی بعدی و بعدی تا نیم ساعت ادامه داد تا اینکه اندکی قوّت گرفت و توانست بنشیند و بقیه نان را خودش بخورد. از مرگ نجات پیدا کرد. از آن لحظه ابواب توفیق گشوده و گره کارها برایش باز شده بود.
👈در کافی مرحوم کلینی از امام باقر علیه السلام نقل کرده که خداوند متعال خنک کردن جگرهای تشنه و داغ را دوست دارد. چه جگر حیوانی باشد یا غیر حیوان! چون اینها کار خدایی کردن است:
📖«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحِبُّ إِبْرَادَ الْكَبِدِ الْحَرَّى وَ مَنْ سَقَى كَبِداً حَرَّى مِنْ بَهِيمَةٍ أَوْ غَيْرِهَا أَظَلَّهُ اللَّهُ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ»
⬇
👈در روایت دیگری که مرحوم صدوق در ثواب الاعمال نقل کرده معلّی بن خنیس از امام صادق علیه السلام نقل میکند که روزی حضرت عیسی بن مریم علیه اسلام با حواریون از دریا عبور میکرد! یک قسمت از غذایش را به آب انداخت. برخی از حواریّون گفتند یا روح الله! چرا غذایت را به آب انداختی؟! حضرت فرمود برای آن انداختم تا جانوران دریایی آن را بخورند! خداوند از این کار خیلی خوشش می آید:
📖«فَعَلْتُ هَذَا لِتَأْكُلَهُ دَابَّةٌ مِنْ دَوَابِّ الْمَاءِ وَ ثَوَابُهُ عِنْدَ اللَّهِ الْعَظِيمِ»
🔻گاهی برخی کارها آنقدر خلوص و شکستگی دارد که به آن نظر میشود. حتی گاهی شخص نیت خدایی هم ندارد ولی آنقدر صفا و خوش دلی در آن هست که فطرت الهی انسان در آن گر میگیرد. خود انسان احساس یک شیفتگی و گشایش روحی و شیدایی به عوالم بالا در درونش میبیند. یک جذبه ای میبیند. آن نگاه نافذ ملکوت و شعور مرموز هستی که همیشه حواسش به همه ی کائنات هست آن را پسندیده و اصطفاء و اجتباء میکند. میچیند و در سبد ملکوت قرار میدهد. لحظات لیله القدری برایمان پیش می آورد. از فرش به عرشمان میبرد🔺
👈لازم نیست به دنبال سگها و گیاهان بیافتیم و نجاتشان دهیم. اینها معنای دیگری دارد. اگر نجات یک سگ اینقدر اهمیت دارد نجات آبروی مؤمنین و سعی در رفع حوائج آنها دیگر چگونه است؟! آنهایی که نسبت ویژه تری با خداوند متعال داشته و به آنها نظر خاصی هست؟!
👈هر کس در هر وضعیتی هست نوعی از ثروت دارد. میتواند با آن دستگیری کند. خودش را از قافله عقب نیاندازد. یاد بگیریم که اهل معروف باشیم. خودمان را مجرای فیض قرار دهیم. در این دارایی هایی که به ابتلاء در دستمان قرار داده شده تجارت معنوی خلیفة اللهی کنیم.
🔹گاهی به یاد کلام نورانی امام صادق علیه السلام به عثمان بن عِمران می افتم دلم میلرزد. مرحوم کلینی آن را در روایت چهارم باب القرض نقل کرده! عثمان با جمعی از شیعیان نزد امام صادق علیه السلام رفتند که حضرت با کمال محبّت و احترام آنها را تکریم کردند که: «فَلَمَّا رَآنَا قَالَ مَرْحَباً مَرْحَباً بِكُمْ وُجُوهٌ تُحِبُّنَا وَ نُحِبُّهَا جَعَلَكُمُ اللَّهُ مَعَنَا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»
👈عثمان عرض کرد آقا جان! فدایت شوم! من انسانی هستم که دستم باز است. ثروتی دارم. گاهی برخی ابراز نیاز میکنند ... حضرت فرمود قرض بده و اگر توان پرداخت نداشت آن را زکات مالت حساب کن. در ادامه فرمودند ای عثمان!
👈نکند این انسانهای نیازمند را رد کنی! نکند مؤمنی به تو رو بزند ردَّش کنی! نکند فکر کنی چیز مهمی نیست! ردّ درخواست مؤمنین نزد خدا خیلی بزرگ است! «يَا عُثْمَانُ لَا تَرُدَّهُ فَإِنَّ رَدَّهُ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ»
👈در ادامه فرمودند ای عثمان! اگر میدانستی که انسان مؤمن چه جایگاه رفیعی نزد خدا دارد هیچ گاه در برآوردن نیازهای مؤمنین سستی و تنبلی نمیکردی! «يَا عُثْمَانُ إِنَّكَ لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ مَا تَوَانَيْتَ فِي حَاجَتِهِ»
👈ای عثمان! بدان! هر کسی دل مؤمنی را شاد کند دل رسول الله را شاد کرده! الله اکبر! «مَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً فَقَدْ أَدْخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ»
💖خدایا چه ارتباطی بین ارواح مؤمنین و روح مطهّر آن انوار پاک وجود دارد؟ اینقدر اینها نزدیک هم هستند؟! برای شادی روح آن اولیاء دستگیری کن! همان خوشنودی و شادی که مفتاح برکات و توفیقات توست.
💖وقتی در حال گره گشایی از مشکلات بندگان خدا هستیم آن لبخند رضایت رسول الله را به یاد بیاوریم و وجودمان را با یاد آن نورانی کنیم. این رضایتها نشانه ی رضایت خداوند متعال است. همان رضایتی که گویا تمام عالم هستی میخواهد از ما تشکّر کند. همان تشکّری که معنایش گشایش و فرج است.
🔸رفقا تجربه ای داریم؟! علمی داریم؟! ثروتی داریم؟! توان کمک کردنی داریم؟! قبل از اینکه از ما درخواست بشود به استقبال این همای سعادت برویم. به استقبال شادی دل رسول الله برویم. نیازها بالاخره بر طرف میشود: «إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلًا فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُه» مهم آن است که ما بهره ی خودمان را از این سفره ای که پهن شده ببریم.
👈بدانیم هر چه کنیم در حقّ خودمان نیکی کرده ایم. برخی واقعا نیازمند مشورت هستند. مسیرشان غلط است. برخی نیازمند کمک مالی برای تأمین مخارج بیماری و ازدواج فرزندان و تأمین مسکن هستند. برخی نیازمند کمک عاطفی اند. برخی نیازمند کمک روحی و معنوی اند. از کنار این نیازها ساده عبور نکنیم که: «إنَّ رَدَّهُ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ» و چه زیبا فرمود مولایمان امیر المؤمنین علی علیه السلام که:
📖«مَنْ عَلِمَ أَنَّ مَا صَنَعَ إِنَّمَا صَنَعَ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ يَسْتَبْطِ النَّاسَ فِي شُكْرِهِمْ وَ لَمْ يَسْتَزِدْهُمْ فِي مَوَدَّتِهِمْ فَلَا تَلْتَمِسْ مِنْ غَيْرِكَ شُكْرَ مَا أَتَيْتَ إِلَى نَفْسِك»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۰)
«ذکر خیری از مرحوم آیت الله آقا مرتضی تهرانی رضوان الله علیه»
«وَ صَرَفْتُ وَجْهِي عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِك»
🔹یادش بخیر! اوایل طلبگی در تهران محیط معنوی خوبی وجود داشت. هنوز مرحوم آیت الله حق شناس در قید حیات بودند. برخی طلاب از شمع وجود ایشان بهره میبردند. آن طرف مرحوم آیت الله خوشوقت بودند که حلقه ی معنوی دیگری تشکیل داده بودند. گاهی هم مدرسه ی آیت الله مجتهدی یا منزل ایشان میرفتیم و گاهی هم از محضر مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی و دیگران بهره میبردیم.
👈آن زمان -مثل همیشه-بنده توفیقم کم بود. بیشتر در فکر درس و تحصیل بودم. ولی خب گاهی میشد سری بزنیم. مرحوم آیت الله آقا مرتضی تهرانی برادر بزرگتر مرحوم آقا مجتبی جذابیت خاصی داشت. پدرشان مرحوم میرزا عبد العلی تهرانی نیز اهل دل و ظاهرا از شاگردان مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رضوان الله تعالی علیه بوده است. خود ایشان هم شاگرد آقا مرتضی زاهد و علامه طباطبایی و امام خمینی و پدرشان بوده اند.
💭یادش بخیر در مسجد میرزا موسی در بازار تهران نماز میخواندند. چه چهره ی نورانی ای داشتند. اینها را یاد میکنم تا ذکر خیری از این اولیاء و پاکان درگاه خداوند متعال داشته باشیم. همانها که دیدنشان انسان را یاد خداوند متعال می انداخت. قبرشان در کربلاست و ان شاء الله با مولایشان محشور شوند.
🔹از یکی از شاگردان مرحوم آقا مرتضی داستانی دیدم که حیفم آمد نقلش نکنم. خود آقا مرتضی برای این شخص نقل کرده اند. فرازهای دعای بیست و هشتم صحیفه را برایم ملموس کرد که:
⬇
📖«اللَّهُمَّ إِنِّي أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِي إِلَيْكَ وَ أَقْبَلْتُ بِكُلِّي عَلَيْكَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِي عَمَّنْ يَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِي عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ رَأَيْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ»
👈گفته بودند روزگاری در دوران طلبگی به فقر شدیدی مبتلا شده بودند. آنهایی که طلبه هستند زیاد از این تجربه ها گاهی دارند. طلبه باید عزّت نفس و استغناء داشته باشد، و الّا به مشکل برخورد میکند. در هر حال آقا مرتضی نقل کرده که به واسطه ی شناختی که بازاریان با پدرشان داشتند باید میرفتند و گاهی به برخی بزرگان بازار رو میزدند تا پول بگیرند.
👈پول به این شکل به ایشان میرسید ولی برای خودشان ذلّت بدی میدانستند. روزی دیگر به تنگ آمدند که اینطور نمیشود! اگر این زندگی را از اینجا درست نکنم دیگر تا آخرش بدبختی است! دیگر از احدی درخواست نمیکنم! عزمم را جزم کردم که حتّی اگر از گرسنگی بمیرم از کسی درخواست پول نکنم! چند روزی به این منوال گذشت و پول تمام شد! گرسنه شدم!
👈وسوسه شدم که بروم قرض بگیرم ولی گفتم نه! باید این زندگی را از همینجا علاج کنم! اینطور نمیشود! چند روز دیگر گذشت درحالیکه هیچ چیزی نخورده بودم! گرسنه ی گرسنه!!!
👈شب که شد دیگر رفتم سر وقت زباله ها!😢💔 چند تکه نان خشک جمع کردم و تطهیر کردم و خوردم! فردا که باز دنبال زباله ها رفتم دیدم همان مقدار نان خشک هم دیگر پیدا نمیشود! دیگر مُشرف به مرگ شدم! هیچ کس هم از حالم خبر نداشت! گفتم خدایا من کوتاه نمی آیم! میمیرم ولی افتخار میکنم یکی پیدا شده که عزّتمندانه مرده! نخواسته آبروی خودش را لکّه دار کند!
👈شیطان آمد وسوسه کرد که حفظ جان واجب است! ولی باز او را رد کردم و گفتم خدایا من کوتاه نمی آیم! اگر میخواهی نمیرم خودت رزق و روزی ات را برسان! من دیگر به کسی رو نمیزنم! اگر میخواهی خودت روزی بده و اگر نمیخواهی دیگر من را ببر!
👈فردای آن شب سخت داشتم برای درس از بازار عبور میکردم و آنقدر گرسنه بودم که از روی ضعف دستم را به دیوار میکشیدم و راه میرفتم!
🌸در همین حال بودم که یکی آمد و گفت مرتضی تهرانی پسر حاج عبدالعلی شما هستید؟! گفتم بله! گفت این پول را بگیر! این را پدرمان وصیت کرده با آن برایش حج بجای بیاورید و سپس به عتبات بروید! یک دهم آن هم برای خودتان و اگر باز چیزی ماند باز برای خودتان! پول را گرفتم و همان فردا عازم سفر حج شدم!
👈بعد از حج به عتبات رفتم! چند ماه سفرم طول کشید و پول زیادی باقی ماند. همینکه برگشتم رفتم دیدن مادربزرگم! ایشان گفت مرتضی! به دلم افتاده املاکم را به نام تو کنم!!! تو خودت را وقف دین خدا کرده ای و دایی هایت هم همه ثروتمندند! نیازی ندارند!
👈بعد محضردار را آورد و دایی ها را هم حاضر کرد و آنها هم گفتند عیبی ندارد. املاکش را در تهران و قزوین به نام من کردند. خانه ی مادرشان را دایی ها از من به قیمت هزار تومان خریدند. با نصف پول آن در شمال تهران که آن وقت بیابانی بیش نبود زمین خریدم و نصف دیگرش را هم به یکی از تجّار دادم تا برایم مضاربه کند. هر چه خریدم در گذر زمان هزار برابر سود کرد.
✋البته مرحوم آقا مرتضی تا آخر عمر حقیقتا زاهد و دنیا گریز بودند. دلداده ی اینها نبودند. ولی مکنت مالی و ثروت زیادی داشتند. منزلشان در نیاوران تهران بود و حسینیه ای داشتند. شاید هیچ کس نمیدانست این مکنت مالی ریشه در چه چیزی داشته! ولی داستانش را از زبان خودشان نقل کردم.
🔹البته اینها کار هر کسی نیست. یک عقیده و یک معرفت بالایی میخواهد. هر کسی اندازه ی ظرف وجودش باید رفتار کند. ادای کسی را در نیاوریم! روزیِ طلبه ها هم ویژگی خاص خودش را دارد. ولی عمده آن است که بدانیم عالم حساب و کتاب دارد. فراموش نشده ایم! گاهی فایده ای که از این حکایات میبریم باید همین باشد. در زندگی خودمان هم گاهی از این جور امور رخ داده است.
👈رزق و روزی یک حداقلِ تضمین شده ای دارد که معمولا اولیاء الهی به این مقدار قناعت میکنند. همان بلغة الکفاف و همان قوت است که به تعبیر مولایمان امیر المؤمنین علی علیه السلام: «مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَة»
👈انسانها در این حداقل روزی تضمین شده هم متفاوتند! اسرارش را خدا بهتر میداند. ولی یک رزق بالاتری از این حداقل هم هست که با تلاش و دعا و بعضی اعمال و ترک برخی امور حاصل میشود. ولی باید بدانیم هر کسی یک حداکثر رزق هم دارد که هرگز بیشتر از آن نمیشود.
👈البته نمیدانیم چقدر است ولی هست. عمر انسان هم همینطور است. یک حداقلی دارد و یک حداکثری. زیاد و کم میشود. حرص نزنیم و باور کنیم و یقین داشته باشیم اگر با اقتصاد و میانه روی خرج کنیم روزیمان می آید.
May 11
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۱)
«در هیئتها و عزاداری ها سرمان در لاک احوال خودمان باشد»
🔹این شبها قبل از شروع عزاداری معمولا به خودم و مستمعین تذکّر میدادم مشغول خود و عرض ارادت به ساحت اولیاء الهی باشیم. در بند گوینده و این و آن نباشیم. یکی از آسیبهای محیطهای عزاداری همین توجّه به حال و ناله ی دیگران و گریه ها و شور و حال آنهاست. خوب است غبطه بخوریم و حسن ظن داشته باشیم. ولی اگر این حالات را در خودمان یا دیگری دیدیم یا ندیدیم مغرور یا مأیوس نشویم. اینها را دلیل قطعی بر چیزی ندانیم.
🔸اینکه ما محبّ و شیفته و گریان آنهاییم دلیل آن نیست که آن حضرات هم خیلی ما را میپسندند! بزرگی حضرات نزد ما به معنای بزرگی ما نزد آنها نیست. دم زدن از حضرات و شیدایی و بی قراری نسبت به آنها و آه و ناله در این محافل توسّل دلیل آن نیست که مورد توجّه خاص حضرات هم باشیم. کشش از این سمت لزوما به معنای همان کشش از آن سمت نیست. همان چیزی که معمولا ما از آن غافلیم و فریب حال خود و دیگران را میخوریم.
🔹خیلی از این حالات و کش و قوسهای نفسانی مان ممزوج با تجلیات نفسانی و امیال خودمان است. پشتوانه ی محکمی ندارد. معلوم نیست چقدرش خالص باشد. گاهی ما آن امام واقعی را با امامی که نفسمان تخیل کرده و پسندیده اشتباه گرفته ایم. یک تصوّر مغشوش و نفسپسند ساخته و با آن عشق بازی میکنیم.
🔸به خودمان ظنین باشیم و محبّتمان را خیلی خالص ندانیم. عیار محبت به اندازه ی عیار معرفت است. سرمان در لاک خودمان باشد. یادمان نرود که:
📖«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُخْدَعُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِطَاعَتِه»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۲)
«صحبتهای ابلیس با شیاطین بعد از عاشورا»
«ارزش والای شیعیان و سرّ باطنی دشمنیها با آنها»
💔بر اساس نقل کامل الزیارات زمانی که ابن ملجم بر فرق مطهّر امیر المؤمنین علی علیه السلام آن ضربه را وارد کرد زینب سلام الله علیها میفرماید در چهره ی پدرم آثار مرگ را میدیدم. به یاد حدیث امّ ایمن افتادم که از پیامبر جریان شهادت امیر المؤمنین و امام حسین را شنیده بود. نزد پدر آمدم و آن را عرض کردم؛ فرمودند بله عزیزم.
💔زینب جان گویا همین الآن تو و زنان حرم را میبینم که چگونه با ترس و ذلّت اسیری به این شهر وارد میشوید! ولی دخترم! وقتی زمانش رسید صبر کن! صبر! به خداوند بلند مرتبه سوگند که در کل زمین در آن روز ولیّ و مؤمن واقعی جز شما و محبّین و شیعیانتان وجود نخواهد داشت.
🔻دخترم! پیامبر به ما خبر داد در آن روز ابلیس ملعون با خوشحالی همراه شیاطین و عفریتهایش شروع به پرواز در اقصی نقاط زمین میکند و به آنها میگوید ای شیاطین! آن انتقامی که از فرزندان آدم میخواستیم گرفتیم! طوری سزاوار هلاکت و آتش شدند که هیچ نجاتی دیگر ندارند مگر افرادی که شیعه و دوست دار این عده ی باقی مانده شوند! دیگر خیالتان از بقیه انسانها راحت باشد! وظیفه ی بزرگ شما بعد از این در زمین همین است که نگذارید مردم و انسانها به این شیعیان نزدیک شوند! مدام در دلشان شک و تردید بیاندازید! سعی کنید با آنها دشمنی کنند! تا به نجات نزدیک نشوند!🔺
☑سپس امیر المؤمنین فرمود آن ملعون راست گفت! کسی که دشمن شما شیعیان شود دیگر عمل صالحی از او پذیرفته نمیشود و هر کسی شما را دوست داشته باشد جز بر کبائر از او مؤاخذه نمیشود!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۳)
«صد سالگی طرح سربازی اجباری»
«بیان تاریخچه و تأمّلاتی گذرا پیرامون نظام سربازی اجباری»
🔹این روزها با مواردی از مشکلات جوانان با سربازی اجباری مواجه بودم. یک جوان دانشجوی خوبی بود که به خاطر شرایطی مجبور شد درسش را ترک کند و به سربازی برود! مورد دیگر فرزند یکی از برادران فاضلمان بود که به دلیل سربازی ازدواجش با مشکل مواجه شده بود. درست است که سربازی اجباری در قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده ولی وحی منزل نیست!
👈یک طرح و نوعی عقلانیّت است که از کشورهای غربی یاد گرفته ایم و الآن بیشتر کشورهای دنیا دیگر از این طرح عبور کرده اند. میتوان در موردش تأمل کرد. گرچه همانطور که خواهد آمد برای بنده تردیدهای جدی در به صلاح بودن لغو این طرح در زمان ما وجود دارد.
🔹نظریّه ی نوین سربازگیری اجباری یکی از ثمرات انقلاب فرانسه بود. طرح نظام وظیفه ی اجباری که در ۱۷۹۸ در فرانسه تصویب شد برای ایجاد قدرت و مشارکت دادن به خود مردم برای ایجاد نظم و امنیّت کشور بود. تا پیش از آن یکی از مهمترین دلایل برای موجودیّت نظامهای پادشاهی همین بود که طرحی بدیل برای تأمین امنیّت جز در سایه ی چنین اقتدارگرایی استبدادی نمیشناختند.
👈نظام وظیفه ی اجباری خودش مبتنی بر مفهومی به نام وطن و ملّیت و غیرت ملّی بود. نوعی ناسیونالیسم! اینکه انسانها باید به وطنشان خدمت کنند! و لذا خودش از جهتی منجر به تحکیم هویّت ملّی و تلقین جمعی در این زمینه بود. اینها هم خودش نیاز به استفاده ابزاری از تاریخ و تقدس سازی برای پرچم و از این قبیل دستاویزها داشت.
⬇
🔹در اواخر عصر قاجار ایرانیان با این نوع سربازگیری آشنا شدند. تا قبل از آن نوعی سربازگیری سیّال بر اساس بُنیچه بندی بود که از زمان ایلخانان مغول در ایران شایع بود. شرحش بماند. در زمان حمله ی روسیه به ایران در زمان فتحعلی شاه قاجار و نیاز جدّی به لشگر، توجّه دوباره ای به بنیچه بندی توسّط عباس میرزا شد. در ادامه مرحوم امیر کبیر به فکر ضابطه مند کردن بُنیچه قدیم در نوع سرباز گیری عمومی افتاد.
👈طرح ایشان این بود که گویا باید از میان هر ۱۰ جوان یک نفر به سربازی اعزام میشد و خانوادههای ۹ جوان دیگر نیز هزینههای وی را تامین میکردند. مرور این طرح های بدیل جالب توجّه است تا دچار جبری پنداری حول آنچه واقع شده نشویم. اینها قابل بررسی است.
👈ولی سربازگیری اجباری به شکل مدرن آن با توجّه به شرایط حادّ ایران در آن زمان میتوانست الگوی خوبی هم باشد. چون در آن زمان سلاطین قاجار تسلّط واقعی بر ولایات نداشتند و عملا ولایات با قشون مرتبط با متنفذین محلّی اداره میشد. یک لشگر ثابت و مستقرّی نبود که با آن بتوانند بر همه جای ایران اعمال قدرت کنند. هر منطقه ای خان و ایل و قشون خودش را داشت.
👈تأمین یک لشگر مستقل از سوی حکومت مرکزی هم از نظر مالی و هم از نظر سربازگیری ممکن نبود. همین امر عملا باعث شده بود ایران یک دولت مرکزی واقعی نداشته باشد. مجبور بود با کثرت زن و فرزند و وصلت با بزرگان مناطق و همینطور درگیر نگه داشتن مناطق با یکدیگر و دوز و کلک و دادن امتیازات و... کشور را اداره کنند.
👈این خودش شرح مفصّلی دارد. مطالعه ی اواخر قرن سیزدهم و بررسی قشون هفت لنگ و چهار لنگ و شیخ خزعل و سپهدار و... گویای حقایق بسیار است. زمانی که کشور هر لحظه در خطر تجزیه بود. در خطر تهاجم خارجی از سوی عثمانی و روسیه و انگلیس بود. همین بود که متدیّنین و روحانیّون هم که به فکر دفاع از دین و مذهب بودند با این طرح مخالفت نداشتند.
👈در جلسه ۱۸۱ از مذاکرات مجلس اوّل، مجتهد و نماینده ی معروف آن زمان حاج میرزا یحیی امام جمعه شاگرد آخوند خراسانی در مجلس اینطور بیان میکند:
📖«این مملکت، مملکت شیعه است! اما چرا هشت ماه پس از تجاوز عثمانی کسی در اندیشه ی اعزام قشون برای مقابله با آنها نیست؟! اگر فردا یک دولت قوی تر به کشور حمله کند چه خواهید کرد؟! چرا سرباز درست نمیکنید؟! چرا در فکر قشون نیستید؟! اول بیایید پسر مرا به سربازی بگیرید! همه ی آقایان حاضرند فرزندشان را برای حفظ اسلام و مملکت به سربازی بفرستند!»
🔹در هر حال دقیقا صد سال پیش یعنی سال ۱۳۰۳ با ارائه طرح خدمت اجباری توسّط رضا خان به مجلس شورای ملّی چهارم برده شد. مرحوم مدرّس مدافع جدّی این طرح بود. با استدلالهایی فقهی مخصوصا وجوب جهاد آن را مطابق شریعت اسلام و نیازی برای حفظ استقلال و اقتدار کشور میدانست. استدلال ایشان در واقع از باب مقدمه ی واجب بود. همینطور در نطق خودشان لزوم یادگیری فنون نظامی برای دفاع از مرزهای جامعه ی اسلامی را یکی از احکام ضروری اسلام دانست که مخالفت با آن کفر است!!! خلاصه خیلی بحث را داغ کرد و میخش را محکم کوبید.
👈در جای دیگری در پاسخ برخی از مردم گویا شهید مدرّس فرموده بودند میخواستم اسلحه را به دست خود مردم بیاندازم تا بتوان از این قدرت مردمی بعدا استفاده کرد. البته به نظرم اینها را باید در همان بافت فهمید و شاید واقعا نیاز آن زمان بوده و الّا روشن است که این استدلالها به سادگی نمیتواند اثبات کننده ی شکل کنونی نظام وظیفه ی اجباری باشد.
👈البته برخی مثل حاج آقا نور الله اصفهانی شاگرد میرزا حبیب الله رشتی و میرزای شیرازی که خود نوه ی صاحب هدایة المسترشدین از جانب پدر و نوه ی کاشف الغطاء از جانب مادر بود در اصفهان مخالفت جدّی کردند و به نشان اعتراض همراه روحانیون بسیاری به قم آمدند؛ ولی مورد تأیید مراجع نجف مانند مرحوم نائینی و سید ابو الحسن اصفهانی واقع نشد! حتّی شیخ عبد الکریم حائری نیز خودشان را از این بحث بیرون کشیدند و از قم بیرون رفتند.
👈شهید مدرّس خطاب به جمع متحصّنین در قم گفتند چرا افق خواستتان را برای سربازی اجباری که مشروع است خرج میکنید؟! چرا برای قطع استبداد رضا شاهی و ریشه ی ظلم قیام نمیکنید؟! البته مرحوم حاج آقا نور الله اصفهانی مظلومانه با آمپول هوا توسّط عوامل رضا شاه که آن زمان هنوز خیلی قدرت نگرفته بود شهید شد. بررسی نوع نهضت ایشان نشان میدهد که مخالفت او جدّی تر از صرفا نظام وظیفه بود ولی مورد حمایت علما جز معدودی مانند شهید مدرّس واقع نشد. شاید اگر همان زمان توسّط روحانیون تدبیری اندیشیده میشد جلوی بسیاری از مفاسد رضاخان گرفته میشد.
👈ظاهرا نظام سربازگیری اجباری بهترین بهانه برای سازماندهی مردم در برابر رضاخان بود ولی شهید مدرس و علمای بزرگ آن زمان استفاده از این امر را هر چند میتوانست در مبارزه با رضاخان مفید باشد به مصلحت نمیدانستند.
⬇⬇
🔹به بحث خودمان برگردیم؛ اگر دفاع و استدلالهای مرحوم مدرّس نبود شاید به این سادگی ها این قانون تصویب نمیشد. بر اساس این طرح همه ی مردان سالم بالای ۲۱ سال باید دو سال در ارتش و چهار سال هم به صورت نیروی ذخیره خدمت کنند. اینها ابتدا از روستاها و سپس از ایلات و عشایر و در نهایت از شهرها جذب میشدند. در آن زمان بیشتر جمعیّت ایران روستا نشین بود و هر قسمتی هم با آداب و فرهنگ خودش زندگی میکرد. با همین تدبیر در کمتر از ۲۰ سال بعد یعنی وقتی رضا خان را به تبعید میبردند کشور دارای هجده لشگر کامل و ۱۲۷ هزار نیرو بود. آن زمان ایران ۱۲ استان داشت که برای هر کدام لشگری جداگانه تشکیل شد.
☑با این کار ژاندارمری روستایی و پلیس شهری هم تقویت شد. اهمیت حکومت مرکزی در نگاه مردم بیشتر تحکیم شد. با این کار عملا بازوهای حکومت مرکزی به شکل مستقیمی در سراسر کشور گسترده شده و نقش قدرتهای نسبتا مستقلّ منطقه ای خیلی کم شد.
☑اما یکی از مهمترین آثار نظام وظیفه ی اجباری در این دوره همانطور که قبلا اشاره شد این بود که باعث تقویت بنیانهای ملّی گرایی شد. مفهوم ایران و وطن و سربازی برای آن را برجسته کرد. به شکلی در صدد کم رنگ نمودن تکثّرهای فرهنگی و قوّت بخشیدن به وحدتی ملّی بین ایرانیان بود.
☑به شکل خاص در ایران این اثر را هم گذاشت که مردان را از محیطهای سنّتی نوعا روستایی و عشایری بیرون کشیده و آنها را برای نخستین در مفاهیم جدید ملّی هضم میکرد. افراد را بر محور مفهوم تقویت شده ای به نام سربازی برای ایران زمین تربیت میکرد. همینطور آنها را مجبور میکرد به شکلی زبان فارسی را فراگرفته و با دیگر اقوام معاشرت کنند و هر روز وفاداری و نظم پذیری خودشان را نسبت به مفاهیمی به نام پرچم و دولت و شاه اعلام کنند!
☑جالب است بدانیم در آن زمان شش ماه نخست سربازی افراد باید زبان فارسی را اگر مسلّط نبودند یاد میگرفتند. در واقع یکی از اهداف سربازی اجباری برای ایرانیان بیرون کشیدن آنها از نظامهای اجتماعی سنّتی در ایلات و روستاها و نزدیک کردن آنها به مفهوم شهروند بود.
👈بر اساس برخی آمارها قبل از این از جمعیت حدودا ۱۲ میلیونی ایرانیان تنها ۵ درصد آنها سواد داشتند. از این میان ۶۰ درصد جمعیت روستایی و حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد ایلاتی و عشایر و کمتر از ۱۵ درصد نیز شهر نشین بودند.
👈این قانون نظام وظیفه ی اجباری یک ضمیمه ای هم داشت که تأثیر بیشتری بر این امر نهاد. افراد تا قبل از آن عمدتا در قالب فامیل و روستا و ایلها و منطقه هایشان شناخته میشدند. معرّفی آنها بر اساس نوعی هویّت ملّی یکسان نبود. همراه خدمت سربازی گرفتن شناسنامه از سوی دولت مرکزی و پیدا کردن نام خانوادگی اجباری شد.
🔹شاید منصفانه باشد که بگوییم ورای همه ی ظلمها و مشکلاتی که این قانون و فعالیتهای آن زمان بر جای گذاشت یک اثر مثبتی هم داشت. آن هم ایجاد یک دولت مرکزی قوی در سایه ی نظام سربازی اجباری و جلوگیری از خطر تجزیه و ایجاد زمینه برای زنده شدن هویّتی ایرانی بود که نوعی اتّحاد و همبستگی به ارمغان آورد. در آن زمان واقعا وضعیت کشور شاید نیازمند چنین اتّحادی بین اقشار گوناگون و تشکیل نوعی حکومت مرکزی بود.
👈اما زمان ما آیا دیگر آن مناطها و ملاکها برای نظام سربازی گیری وظیفه وجود دارد؟! یا میتوان مانند بسیاری از کشورها به سمت سرباز گیری حرفه ای و مزدور رفت؟! واقعیّت آن است که هر چند در کشورهای بسیاری بعد از جنگ جهانی دوّم و جنگ سرد به دنبال سربازی حرفه ای رفته اند ولی این امر بیشتر به دلیل نظم نوین امپریالیسیمی حاکم بر جهان است. برخی کشورهای مهم حتّی در این نظم نوین اجازه ی داشتن ارتش را هم ندارند.
👈ولی آیا حساسیتهای دفاعی و نوع مواجهه ی نظم جهانی با کشور ما طوری هست که نظام سربازی اجباری را لغو کرده و به سوی سربازی حرفه ای برویم؟! آیا با توجه به بافت خاص کشور ما از نظر تکثّر اقلیمی و مذهبی و حساسیتهای پیرامونی میتوان سرباز مناسب را برای مرزهای جنوب شرق و غرب و شمال غرب و مانند آن بدون داشتن نظام وظیفه ی اجباری تأمین کرد؟!
👈ایران که همواره سایه ی تهدید بر سر آن هست میتواند با سرباز گیری استخدامی روی پای خودش بایستد؟! و اساسا سربازگیری حرفه ای نیروهای نظامی کشور را از حالت مردمی اش بیرون نمی آورد؟! اینها پرسشهای جدّی است.
⬇⬇⬇
👈با این وجود به نظرم میتوان فکری به حال این امر کرد. مثلا همان طرح امیر کبیر؛ فرضا از هر ۵ جوان یک نفر لازم باشد برود ولی تأمین مخارج و معیشت او بر بقیه لازم باشد. حالا این را به عنوان نمونه گفتم. یک سطحی از آموزش نظامی و دفاعی هم برای همه با توجّه به شرایط ما لازم باشد.
👈خلاصه نظام وظیفه ی اجباری برای کشور ما برکاتی به همراه داشته است. واقعا در استقلال و دفاع از ایران و جدی تر شدن هویّت ملّی ما تأثیر عمیقی گذاشته است. و در زمان کنونی هم به نظرم به این سادگی ها نمیتوان حکم به الغاء نظام وظیفه ی اجباری برای کشور ما داد. سربازگیری کاملا حرفه ای برای کشور ما خالی از ضررهای بزرگ نیست.
👈نباید لزوما خودمان را با دیگر کشورها در این زمینه مقایسه کنیم. ولی این به معنای هوشمند نکردن و برطرف نکردن نواقص این طرح نیست، به شکلی که مانعی برای علم آموزی یا ازدواج یا معیشت جوانان ما شود. فقط خواستم به شکلی طرح بحث کرده باشم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۴)
«پیش بینی آسمانی و آخر الزمانی حضرت زینب از انتشار خاطره و فرهنگ حسینی در عالم و پیام بزرگ سیاسی آن برای ائمه الکفر در طول تاریخ»
🔹مرحوم ابن قولویه در کامل الزیارات با سند خود از نوح بن درّاج از قدامة بن زائدة نقل کرده که پدرم زائدة در زمان مروانیان نزد امام سجاد علیه السلام رفت. یعنی همان زمانهای خفقان بعد از واقعه عاشورا که «فرحت به آل زیاد و آل مروان»! زمانی که کربلا در غربت تمام بود و بنی امیة حاکم دنیای اسلام بودند. آن زمان خبری از زیارت امام حسین نبود! امر غریبی بود! خطرناک هم بود.
👈امام سجاد علیه السلام به زائده فرمودند شنیده ام تو گاهی به زیارت پدرم حسین میروی! زائده گفت بله! امام سجاد علیه السلام فرمود زائده برای چه به زیارت حسین میروی؟! مگر از جایگاهت نزد سلطان نمیترسی؟! مگر نمیدانی آنها هرگز اجازه نمیدهند ذکری از محبّت و تفضیل و فضائل ما در میان باشد؟!
👈زائده گفت به خدا سوگند مقصودم فقط و فقط خدا و پیامبر است و بس!😢 از هیچ خطری هم در راه زیارت حسین نمیترسم! امام سجاد او را قسم داد که آیا قسم میخوری فقط نیّتت همین است؟! زائده هم سه بار قسم میخورد.
👈اینجاست که امام سجاد زائده را لایق تحفه ای آسمانی دیدند. حدیثی در مورد آینده ی کربلا و عظمت آن برای زائده نقل فرمودند. ای زائده! حالا که چنین محبّت و همّتی داری یکی از آن اسرار مخزون را در مورد این قبور شریف در کربلا که اکنون با چنین غربت و سختی به زیارتشان میروی برایت میگویم. تا بدانی چه کار بزرگی میکنی. این از آن احادیثی است که اگر به خاطرش یک سال سوار بر شتر در طلبش به این سو و آن سو میرفتی باز هم کم بود! (فرازی از این حدیث نورانی را در بذل الخاطر ۱۰۲۲ آوردم)
🔹فرمودند ای زائدة! من هم زمانی پیکر بی سر و غرق به خون پدر و برادران و عموها و دیگر عزیزانم را دیدم! همان وقتی که من را با حرم و نسوان بر روی شترها به سمت کوفه حرکت می دادند. دیدم همینطور روی زمین باقی مانده اند! دفن نشده اند! آنقدر این صحنه بر دلم سنگین آمد که نزدیک بود روح از بدنم جدا شود! اینجا بود که عمه ام زینب متوجّه حالم شد و گفت ای باقی مانده ی نسل پیغمبر! ای یادگر پدر و برادرانم! چرا اینگونه شده ای؟! میخواهی تو هم ما را تنها بگذاری؟! «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي»
👈گفتم عمه جان مگر نمیبینی آقایم و برادرانم و عموها و عمو زاده ها و اهلم چگونه روی زمین غرق در خون رها شده اند! مگر نمیبینی چطور لباسهایشان را به غارت برده اند! مگر نمیبینی چطور روی ریگهای بیابان افتاده اند؟! مگر نمیبینی نه کفن میشوند و نه دفن! گر نمیبینی احدی به آنها نزدیک نمیشود؟! گویا اینها کشته هایی از بدترین کفّارند!
👈اینجا بود که عمه ام زینب فرمود بر غربت و مظلومیّت آنها غصّه نخور عمه جان! بگذار خبری به تو بدهم از جدّت رسول الله! اینها قرار نیست به دست این ظالمین دفن شوند! باید به دست انسانهای پاکی دفن شوند. قرار است این اعضاء پراکنده و بدنهای پاره پاره تنها به دست مردمانی از این امّت که نزد آسمانیان معروفند هر چند نزد اهل زمین و این فراعنه شناخته شده نیستند به خاک سپرده شود.
👈و قرار است قبرها و نشانه هایی برای آنها در مصرعشان قرار دهند که دیگر تا قیام قیامت نابودی نخواهد داشت! غربت الآن را نبین عزیز دلم! چه بسیار بسیار شبها و روزها خواهد آمد که نورانیّت وحقّانیت این قبور مطهّر عالمگیر شده و به نبرد ائمه الکفر و طواغیت خواهد رفت و آنها هم تلاش میکنند تا قبور آنها را از بین ببرند.
👈ولی بدان عزیز دلم! بدان که خداوند اراده کرده که عظمت قبر پدرت سیّد الشهداء و این قبور پاک مدام و مدام ظاهرتر و شهرت و عالم گیری آن آشکارتر شود:
📖«يَنْصِبُونَ لِهَذَا الطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِيكَ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ لَا يَدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لَا يَعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ لَيَجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ أَشْيَاعُ الضَّلَالَةِ فِي مَحْوِهِ وَ تَطْمِيسِهِ فَلَا يَزْدَادُ أَثَرُهُ إِلَّا ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلَّا عُلُوّاً»
👈این روایت یکی از روایات غیبی است که هر چه تاریخ گذشته عمق صدق و راستی آن آشکارتر شده است. الآن بعد از حدود هزار و چهار صد سال تازه میفهمیم زینب کبرا چه زمانهایی را میدیده و این را میگفته! آری این بدنهای مطهر حالا حالاها با اهل کفر و طغیان کارها دارد!
☑اشارات نهفته در این روایت نورانی بیانگر عالمگیر شدن این نورانیّت حسینی و پیوند عمیق آن با دنیای سیاست و نگرانی رهبران کفر و ضلالت بابت آن است. ولی هر کسی به نبرد این نور برود نه تنها سخت شکست میخورد بلکه مدام نورانیّت آن را آشکارتر میکند. مژده ی ظهور آن آخرین منجی عجل الله تعالی فرجه الشریف گویا به شکلی با ظهور نورانیّت سیّد و سالار شهیدان گره خورده است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۵)
«مدرسہ دعا»
«حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس»
🔹بنده خدایی پدرش سرطان گرفته بود. ایمانش را مشروط به برآورده شدن دعا برای شفایش کرده بود! ولی هم پدرش رفت و هم ایمانش! مشکل کار در همان خدایش بود! خدایی که به درگاهش دعا میکرد در واقع خدا نبود! بنده ی امیال او بود! زود باش او را خوب کن والا حسابت را میرسم! و حسابش را رسید ...
🔸و مایی که نه خودمان را شناختیم و نه خدا را و نه رابطه ی خودمان با خدا را! دعا کردن ابراز بندگی کردن است نه ابراز خدایی کردن! ابراز همان حقیقتی است که چه بدانیم یا ندانیم و چه بخواهیم یا نخواهیم واقعا هست!
🔹آیا حیّ قیّوم را میپرستیم یا خدایی را در ذهن ساخته ایم که بنده ی خواسته های ماست؟! العیاذ بالله غلامی است که هر وقت دستمان از اسباب کوتاه شد او باید درست کند و بعدش برویم سراغ بقیه کارهایمان! دعا نیامده تا درخواستهایمان را برآورده کند! دعا آمده تا ما را متوجّه جایگاه واقعی خودمان کند.
🔸دعا مدرسه ی توحید است. تا بندگی وجودی و حقیقت فقیریمان را به یادمان بیاورد! کلاس اولش از اینجا شروع میشود که دستمان از اسباب کوتاه میشود. ولی در همین مدرسه تذکّر میدهد که مراقب باش که تو بنده ای و او خداست! اگر صلاح ندانست مستجاب نمیشود.
🔹در ادامه می آموزد که رجوعت به اسباب هم خودش دعا به درگاه اوست و اوست که از طریق اسباب حوائج را برطرف میکند. و در ادامه می آموزد که اصل وجودت هم با گدایی از فیوضات هستی بخش ماست که هست. تو چیزی جز همین دعای وجودی نبودی و نیستی. داستان تو داستان فقیری سائل است و بس! «قُل ما يَعبَأُ بِكُم رَبّى لَو لا دُعاءُكُم»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۶)
«اللَّهُمَ أَعِنِّي عَلَى هَوْلِ الْمُطَّلَعِ»
🔹دیده اید گاهی که با برخورد ناگهانی با یک امر ناشناخته خیلی میترسیم خودمان را چطور گم میکنیم! حال اگر این امر ناشناخته آنچنان غریب و فراگیر و بیگانه با همه ی مأنوساتمان باشد میتواند باعث نوعی زوال و فراموشی شود. مگر اخلاقها و گرایشات ثابت و بینشهای عمیق بتواند در برابر این طوفان وجودی باقی بماند.
🔸این حقیقت همان است که در تعابیر دینی از آن به عنوان «هول المطَّلَع» یاد میشود. یعنی ترس و وحشت ناشی از مشرف شدن و اطلاع دفعی از امری عظیم و جدید! گرداب ترسی که حتی ممکن است با خود ایمان انسان را هم ببرد! در روایتی از امام حسن علیه السلام و همینطور از سلمان فارسی وارد شده که از هول المطّلع گریه میکردند.
🔹مرحوم کلینی در حدیثی صحیح از عبد الرحمن بن الحجّاج نقل میکند عادت امام صادق علیه السلام این بود هر وقت آخر شب از خواب بیدار میشدند با صدای بلند به شکلی که همه بشنوند میفرمود: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى هَوْلِ الْمُطَّلَعِ ...»
🔸در کلام برخی از اهل معرفت دیدم که نورانیّت خیلی از افراد مستودع است. ریشه ندارد. قابل زوال است. نورشان برای ذکر و نماز و روزه و کمک به خلایق است. اینها چیزهایی نیست که انسان به آن دل خوش کند! چون با یک هولِ مطَّلع زائل میشود. همین برای اینکه ریشه ی غرور را بسوزاند کافی است.
🔹در کافی با سند خوبی از مفضّل بن عمر نقل میکند که امام صادق علیه السلام فرمودند تا انسان حرف و عملش یکی نباشد و ایمانش را با عمل صالح آبیاری نکند باید از سرانجام ایمانش بترسد که إِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَع.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۷)
«ملامت مؤمنین ممنوع»
«مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْءٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَهُ»
🔹یکی از گزاره هایی که در زمان ما خیلی مشهور شده این جمله است که: «دیگران را قضاوت نکنیم»! البته از باب ایاکم و خضراء الدمن اینجا هم منشأ شهرت این گزاره رواج فرد گرایی و فرهنگ بی مسئولیّتی در برابر دیگران است تا یک فضیلت اخلاقی. لذاست که معنایش در فضای بی تفاوتی و اباحی گری فهمیده میشود. (رجوع شود به بذل الخاطر ۱۲۵)
🔸در روایات قطعی اسلامی به جای آن جمله بالا داریم که اوّلا نسبت به دیگران حسن ظنّ داشته باشید و رفتارشان را حمل بر وجه نیک کنید. ثانیا نسبت به آنها غرور و تکبّر نداشته و بلکه آنها را برتر از خودتان بدانید. ثالثا حتّی اگر نسبت به نقص و بدی در مورد آنها علم پیدا کردید تنها باید از فعلش بیزاری بجویید نه از خودش! در بیرون آبرویش را با غیبت و در درون با ملامت نبرید! نسبت به آنها خوش بین و خوش دل باشید. نشانه اش دلسوزی و مهربانی و عدم قطع رابطه است.
🔹سرّ غیبی هم دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند هر کس مؤمنی را به خاطر کاری ملامت کند از این دنیا نمیرود مگر اینکه خودش هم مبتلا میشود. چرا؟! چون:
🔻در دل ملامت کردن نوعی قضاوت کردن است و در دل چنین قضاوت ملامتگرانه ای نوعی ادّعای مبرّی بودن از آن عیب و لذّت بردن از آن است و در لذت چنین ادّعایی که به قیمت آبروی معنوی دیگری تمام میشود نوعی حقّ انتقام و نصرت معنوی از سوی خداوند به عنوان ولیّ شخص مظلوم در عالم معنا محقق میشود. این حق روزی به شکل مبتلا شدن ملامتگر به همان آزمون در زندگی انسان سر بلند میکند🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۸)
شرحی بر روایت «التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ»
🔹انسان برای آنکه به کمالی انسانی اش برسد چاره ای جز حیات اجتماعی ندارد. حیات اجتماعی هم آسیبها و مشکلات خودش را دارد. روابط معمولا آلوده به بهره کشی و از نوع لذّت شخصی یا منفعت است. همینها باعث نوعی دلزدگی و ناراحتی شده و انسان از فعالیت اجتماعی اش احساس نوعی رنج و زحمت پیدا میکند.
👈از اینجاست که اگر واقعا به دنبال آرامش و یا معنویّت و تعالی است به فکر انزوا و خلوت می افتد و سپس با یکی از نوامیس قطعی حیات دنیا که ضرورت زندگی جمعی است دچار تعارضی لا ینحل میشود.
✋ولی چه کنیم از معاشرت با دیگران لذّت برده و تعالی روحی پیدا کنیم؟! آرامش و انرژی مثبت کسب کنیم؟! چه کنیم تا روابطمان با زن و فرزند و والدین و فامیل و همکاران و... اصلاح شود؟! لذّت بخش و روح افزا شود؟! حتّی از آنهایی که مجبور به معاشرت با آنهاییم و در ظاهر معاشرت با آنها آزار دهنده است.
🔸پاسخش در یک کلمه است: التودد الی الناس. فطرت انسان بسی پاکتر و با صفاتر از آن است که روابطش را با منت و غرض آلوده کند. آدمی از عالم صفا و بهاء هبوط کرده. باید با تصوّر اینکه اینها همه خلق خدا و عیال خداوندند به آنها محبّتی بی منّت نثار کرد.
🔻عشق ورزیدن به دیگران را اگر یاد گرفتیم زندگی برایمان لذّت بخش میشود. چون در جمع محبوبان است. چون دوستشان داریم. و آنها هم وقتی میبینند از آنها چیزی نمیخواهیم و دستوری نمیدهیم و بی غرض دوستشان داریم از بودن با ما لذّت برده و دوستمان خواهند داشت. تودّد با مردم باعث فطری و لذت بخش شدن روابط انسانی میشود🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۹)
«تقریر دیگر از تاریخچه ظهور ولایت فقیه»
«ولایت فقیه امری اختراعی و مولود اقتضائات زمانه یا استنباطی فقیهانه؟!»
🔹کتاب یکی از محقّقین و اساتید دانشگاه آمریکا را در مورد تاریخ ایران مدرن میخواندم. اینکه چطور امام خمینی با کمک مفاهیم کمونیستی و چپ نسخه و قرائت نوین و بی سابقه ای از اسلام شیعی را در قالب نظریه ولایت فقیه ارائه و تثبیت کرد. وی ولایت فقیه به معنای نوینش را گسستی از سنّت شیعی با یک قرائت جدید و مدرن بیان میکند که حتّی خود امام خمینی هم چنین گسستی را قبول داشت؛
👈منتها در توجیه آن اینگونه میگفت که نامأنوس و عجیب بودن این قرائت به خاطر تلاش پادشاهان در طول تاریخ برای جلوگیری از رواج این قرائت است! امام یک دوره بازخوانی و آرایش انقلابی به ظرفیتهای مفهومی در اسلام و تشیّع داد و آن را تهاجمی کرد. مفاهیمی مثل مستضعف و طاغوت و شهید و انقلاب و اسلام زاغه نشینان، توده ها و فقرا ... را برجسته کرد.
👈خب این یک تقریر خاص از بستر تاریخی ظهور نظریّه ی ولایت فقیه و تشیّع سیاسی است. خلاصه اش این است که یک تحریفی مبتنی بر نیازهای زمان از تشیّع ارائه شده است. اختراع است نه استنباط. حالا رقیق شده اش این است که چون اساسا ما با تشیّع نابی سر و کار نداریم این هم یک قرائت ممکن از تشیّع بود که در این زمان به فعلیت رسید.
🔸«تقریر هگلی از بستر تاریخی ظهور ولایت فقیه»🔸
میتوان یک تقریر هگلی از بستر تاریخی ظهور ولایت فقیه هم ارائه کرد. هگل در پدیدارشناسی روح نگاه دیالکتیکی نوینی به سیر تاریخ ارائه کرده که ظرفیتهای جالبی برای بازفهمی تاریخ دارد.
⬇
👈هنر هگل آن است که به شکل روش مند مهره های تاریخی را طوری میچیند که تاریخ معنای زنده و پویایی پیدا میکند. هر کدام از اینها زاویه ای را میتواند روشن کند که به تصوّر کاملتر ما از مسأله کمک کند.
🔹اگر بخواهیم با ترمینولوژی و عینک هگل با یک تصوّر دیالکتیکی به مسأله بنگریم میتوانیم بگوییم تز اصلی یا همان تشیّع رسمی که به نوعی آشتی اجمالی با حکومت پادشاهان و اقتدار اهل ثروت و قدرت رسیده بود در این دوران با یک آنتی تز قوی مواجه شد. آن هم ظهور گرایشهای انسانگرا و فردگرای نوین و عبور تمدّنی از نظامهای اقتدارگرای شاهنشاهی با توجّه مجدّد به نقش آحاد و توده ها! گرایشی که اساسا مذهبی را که طرف پادشاه و یا طبقه ی بورژوازی بایستد و یا لااقل آنها را به مشروعیّت بشناسد و توجیه کننده ی ظلم آنها باشد به رسمیّت نمیشناسد.
👈مخصوصا وقتی که طرفداری یا سکوت در برابر چنین نظام حاکمی منافات با ظواهر دینی هم داشته باشد. تشیّعی که وابسته به پادشاهان و ملّاکان باشد نمیتواند دین توده ها باشد بلکه افیون آنهاست!
👈شریعتی در آخرین اثرش به نام جهتگیری طبقاتی اسلام تصریح کرد که باید مذهب را از دست روحانیّت نجات داد. زیرا از آنجا که درآمد روحانیّت از موقوفات، خمس و سهم امام است پیوند ارگانیکی با طبقه ی مالک برقرار کرده و در جهت مصالح توده ها نیست! پیوندی نامیمون با خرده بورژوازی برقرار کرده است!
👈تشیّع حالت دفاع از فئودالیسم و سپس سرمایه داری پیدا کرده است! شریعتی تصریح میکند چون روحانیّت اسلام از مسیر خودش خارج شد وظیفه بر دوش روشنفکران افتاده است! رسالت را در آزاد کردن اسلام از طبقه ی روحانیّت و مالکین اعلام کرد! حتّی در سخنرانی های امام خمینی هم بیان میشد که علمای اسلام طوری رفتار نکنند که اینگونه تداعی شود که اسلام طرفدار ظالم است!
👈سنتز چنین تضادی چه میتوانست باشد؟! نظریّه ی ولایت فقیه و تشکیل نظام جمهوری اسلامی و مردم سالاری دینی میتوانست از زاویه ی نگاه هگلی به تاریخ، سنتز مناسب و معقولی باشد که روح زمانه آن را طلب میکرد. اینکه از طرفی مردم از زیر ظلم نظام شاهی نجات پیدا کرده و حق رأی پیدا کنند و از طرف دیگر این نیروی انقلابی توده ها و مستضعفین زیر پرچم یک رهبر روحانی انقلابی که قلّه ی این رویکرد نوین است در نظمی دینی بازتعریف شوند.
👈هم مذهب از این مخمصه رها شود و هم مخالفانش آرام شوند. جمهوری اسلامی بر پایه ی ولایت فقیه اساسا یک سنتز معقول تاریخی است و هرگز نباید آن را تحریفی در حرکت تاریخ دانست.
☑در تقریر اوّل از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه بیشتر روی ابتکار شخصی بودن این نظریه تأکید شده بود. این امر هم مبتنی بر این انگاره بود که گویا تاریخ بر دوش ابرمردان و نوابغ حرکت میکند. ولی در تقریر دوّم و هگلی بیشتر روی ابتکار تاریخی بودن این نظریّه تأکید شد که روح زمان برای برون رفت از یک تضادّ درونی آن را جستوجو میکرد تا از حلقوم شخصی به نام امام خمینی آن را فریاد کشید.
🔹میشود تقریر هگلی دیگری نیز از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه بیان نمود. اینجا تز و آنتی تز به گونه ای دیگر بیان میشود که سنتز آن ظهور جمهوری اسلامی و ولایت فقیه امام خمینی میشود. آن هم اینکه تز اوّلیه و تشیّع رسمی تاریخی آن بود که شیعه مادامی که حکومتها با او کاری نداشته باشند کاری به آنها نداشت. به دلیل اقلّیت و ضعف و تقیه شیعیان سنتز چنین وضعیتی با توجّه به واقعیّات نظامهای طاغوتی تشکیل نوعی دولت در دولت توسّط شیعیان در مجامع شیعی بود.
👈حکومتها در قدیم عمدتا کارشان مرزداری و امنیّت بود نه اینکه بخواهند در همه ی شئون دخالت کنند. لذا در چنین حیطه ی ولایت فقیه برقرار بود و شیعه هم با مشکلی بنیادین مواجه نمیشد. هر چند از همان قدیم وقتی تاریخ قم را مطالعه کنیم همواره با حکومتها سر دادن مالیات مشکل داشته اند.
👈ولی آنتی تز این وضعیّت در زمان مدرنیسم محقّق شد. زمانی که حکومتهای نوینی تشکیل شدند که با وضع قوانین و دخالت در همه ی شئون انسانها عملا استقلال جامعه ی شیعی را تهدید کردند. اندیشه ی سکولاریسم در واقع شیعه را در داخلی ترین اجتماعاتش با تهدیدی نوین مواجه کرده بود. اینجا بود که دیگر آن تز قدیمی دولت در دولت جواب نمیداد.
⬇⬇
👈اگر شیعه دیگر میخواست استقلالش را حفظ کند باید خودش دولت و حکومت مستقل تشکیل میداد. وضعیت نوین به او اجازه ی استقلال ضمنی و اجرای احکام و مفاهیم شیعه را در اجتماعات خودش هم دیگر نمیداد. سنتز چنین وضعیّتی پیدا کردن حالت تهاجمی نسبت به حکومت بود.
👈در واقع این حالت تهاجمی قبلا هم بود و خود را در قالب طاغوتی دانستن حکومتها و ایجاد حصار دولت در دولت نشان داده بود. ولی حال که دیگر امکان این امر برایش باقی نمانده بود حالت تهاجمی اش را به شکل بارزتری با استفاده از نظریّه ی ولایت فقیه بروز داد.
👈ولایتی که سابقا تنها در محدوده ی کوچکی از امور حسبه و قضاوت در درون اجتماعات شیعی مصداق داشت حال حیطه ی وسیعتری به خودش میگرفت.
🔸«بیان تقریر واقعی تر از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه»🔸
اگر دقّت شود نه تقریر اوّل و نه تقریر دوّم منافاتی با عینیّت اندیشه ی ولایت فقیه ندارد. منافاتی با این ندارد که واقعا قوّه و استعداد و نطفه ی چنین اندیشه ای در اسلام و در تشیّع وجود داشت و به فعلیّت نرسیده بود. از اینجاست که میتوان پیوندی بهتر میان این نظریّات و رویکردهای فقیهانه اجتهادی در اثبات نظریه ی ولایت فقیه پیدا نموده و بر هویّت استنباطی و نه اختراعی آن تأکید کرد.
👈در واقع به جای تأکید بر ابتکار شخصی که تداعی گر نوعی تحریف و تحمیل باشد و یا به جای تأکید بر ابتکار تاریخی که تداعی گر نوعی سیّالیّت و بی هویّتی فقاهی باشد میتوان از زاویه ی قابلیّتهای شاخص فقیه استنباط گر و همینطور خدمات متقابل تشیّع و دوران مدرن تبیین واقعی تر و جامع تری از بستر ظهور اندیشه ی ولایت فقیه و نظام جمهوری اسلامی ارائه نمود.
👈هر کسی با تاریخ تشیّع و همینطور حدیث و در ادامه تاریخ فقه شیعه آشنا باشد به خوبی میتواند درک کند که قوّه و نطفه اندیشه ی ولایت فقیه به معنایی که امام خمینی آن را بیان کرد در خود مذهب تشیّع بود. از این جهت هیچ تحمیل و تحریفی در کار نیست.
👈این خود مذهب تشیّع است که در قالب سندهای متقن و متنهای واضح بستر تولّد چنین برداشتهایی را در خود داشت. مقبوله ی عمر بن حنظله و مانند آن چیزهایی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. با همان روشهای عمومی عقل پسند و فقه پسند به خوبی میشد چنین اندیشه ای از منابع دینی استنباط شود. هیچ تحمیلی هم نیاز نداشت.
👈اما از آن طرف هم نمیتوان منکر این شد که اندیشه ی ولایت فقیه آنطور که امام خمینی بیان نمود هیچگاه فعلیّت روشن و واضحی در تاریخ فقه شیعه نداشت. اینجا دقیقا همان نقطه ی عطف ماجراست. آنچه تقریرهای دیگر در تبیین زمینه های تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه بیان کرده میتواند در این نقطه برایمان مفید باشد.
☑شاید بهترین مثال برای دفاع از عینیت نظریه ی ولایت فقیه در مذهب تشیّع استفاده از استعاره ی شناختی نطفه و جنین باشد. ولایت فقیه به معنای فراگیرش برخلاف احکام صوم و صلاة چیزی نبود که به سادگی استنباط شود. نیازمند دوره ای از وضعیتی جنینی بود تا سطح جامعه و تحوّلات تاریخی به لایه ای برسد که قابله ی فقیه و تاریخ امکان زایمان آن را فراهم کرده و ولایت فقیه در تاریخ فقه شیعه متولّد گردد.
☑آنچه رخ داد آن بود که تحوّلات تاریخی و تمدّنی لحظه ی تولّد چنین نوزادی را با توجّه به قابلیّتهای اصیل و عینی موجود در خود مذهب تشیّع محقّق کرد. این امر هرگز به معنای تحمیلی بودن این نظریّه و قرائت و خوانش بی ریشه بودن آن نیست. از اینجاست که آنچه امام خمینی در زمینه ی چرایی عدم اشتهار ولایت فقیه در طول تاریخی به خاطر مظلومیّت شیعه و سپس تبلیغ و تلاش طواغیت بیان نموده است امر مهمّی است.
👈ورای اینکه نظریّه ی ولایت فقیه هم بر اساس ضوابط و استانداردهای فقه اخباری قابل استنباط است و هم فقه حدیثی و هم فقه معروفترِ اجتهادی و جواهری، قرائن دیگری هم مؤیّد این امر هست؛ آن هم اینکه:
✔در مقاطعی که امکان چنین برداشتی را تاریخ مهیّا میکرده زمزمه ها یا تصریح به آن شنیده میشده است. این مطلب نشان میدهد که ولایت فقیه صرفا اندیشه ای ابتکاری و قرائتی شخصی نبوده و تنها حاصل نوعی سنتز با اقتضائات دوران مدرن هم نیست. بلکه ریشه در استعدادها و ظرفیّتهای عینی و واقعی خود مذهب شیعه داشته که به خاطر موانعی بروز پیدا نمیکرده است. آخر شیعه ای که هیچگاه حکومتی مستقل نداشت و همواره در اقلیّت بود و در نهایت تقیه زندگی میکرد چطور میتواند مانعی جدّی برای برجسته شدن چنین اندیشه ای در فقهش نداشته باشد. باید وجود یک اندیشه در سطح منابع با ظهور آن در لایه ی فقاهت فرق گذاشت.
⬇⬇⬇
🔹توضیح اینکه یکی از بهترین ظرفهای زمانی برای جوانه زدن اندیشه ی ولایت فقیه در فقه تشیّع مبتنی بر استعدادهای ذاتی مذهب شیعه، حمله ی کفّار روسی به ایران و تصرّف بلاد اسلامی و شیعی توسّط آنها بود. تا قبل از این علمای شیعه با این وضعیّت مواجه نشده بودند. وضعیّتی که در آن یک کشور مستقل شیعی تأسیس شده و پادشاه شیعه ی حاکم به دلیل بی لیاقتی توان دفاع از کیان نظام دینی را نداشته و باعث سقوط شهرهای شیعی توسّط کفّار شد.
👈این همان زمان فتحعلی شاه قاجار است که به وضوح علمای بزرگ زمان مایل به اندیشه ی ولایت فقیه شده و راحتتر این اندیشه را از منابع به فقه خود راه دادند. در این زمان علمای بزرگی مانند صاحب جواهر، محقّق نراقی و دیگران به ولایت فقیه تصریح کردند.
👈حتّی شهید رابع فقیه بزرگ شیعه مرحوم ملا محمد تقی برغانی به واسطه ی نوعی تهدید فتحعلی شاه با این اندیشه به عراق تبعید شد و سرانجام توسّط شیخیه به شهادت رسید. وی پیش از این در رکاب سید مجاهد در جنگ با روسیه شرکت کرده و ناکارمدی های عباس میرزا و نظام سلطنت را در دفاع از شیعیان دیده بود.
👈سابق بر این هم در همان اوان تشکیل حکومت شیعی صفویه به وضوح در رابطه ی شاه طهماسب و محقّق کرکی ولایت فقیه به این معنای فراگیرش بیان شده بود.
🔹آنچه به شکل واضحتری نشان میدهد که اندیشه ی ولایت فقیه علی رغم آنکه ریشه ی قویمی در منابع دینی ما دارد نمیتوانسته بازتاب جدّی در فقه پیدا کند، کلام فقیه بزرگ شیعه مرحوم میرزای قمّی در کتاب جامع الشتات است. در قسمتی از این کتاب مردم ایران ۲۴ سؤال در زمینه جنگ روسیه و تسلّطشان بر قسمتهایی از مناطق شیعی مطرح شده است. در مورد وجوب یادگیری فنون نظامی بر مرد و زن و جمع پول برای جهاد و... بحث شده است. حتّی بحث به اینجا کشیده که اگر دشمن تترُّس و سپر انسانی با اسراء شیعی داشت بکشید و به دشمن برسید!
👈آنچه اهمیت دارد آن است که در انتها مرحوم میرزای قمّی به نوعی بیان میکند که اساسا ولایت با فقیه است ولی افسوس که فقیه جامع الشرائط قدرت و بسط ید ندارد. مبتلا به زمانی است که خبری از فرهنگ جهاد و شهادت و ایثار نبوده و طواغیت حاکم هستند.
☑اینجاست که میتوان گفت آنچه از سنتز بودن انگاره ی ولایت فقیه و یا ابتکاری شخصی بودن آن گفته میشود همه میتواند در بستری واقعی تر یعنی خدمات متقابل اسلام و مدرنیسم و در ادامه متولّد شدن جنینی واقعی به نام ولایت فقیه از بطن تشیّع معنا شود. زمانی که شرایط زمانه امکان کنار زدن طواغیت و بسط ید را برای فقیه مهیّا کرده و با توجّه به تهدیدهای نوین، ضرورت استنباط این نظریه و تولّد آن محقّق شده است.
☑از اینجاست که هم میتوان کم سابقه بودن این اندیشه را در فقه شیعه توجیه کرد و هم میتوان از عینیّت و حقّانیت آن دفاع نمود. جدید بودن این اندیشه به دلیل وجود مانع از ظهور آن از سطح منابع به سطح فقه و سپس از سطح فقه به سطح جامعه بوده و قدمت و عینیّت آن هم ریشه در تحقّق ریشه های راسخ آن در منابع اصیل شیعی دارد.
☑استفاده از مفهوم خدمات متقابل و همینطور استعاره شناختی نطفه، جنین، قابله و لحظه ی تولّد میتواند درک بهتری از بستر تاریخی ظهور اندیشه ی ولایت فقیه برای ما به ارمغان بیاورد. حقیقتا ولایت فقیه یک کلاناستنباطِ موجود با توجّه به ابَر ظرفیّتها و استعدادهای به ودیعت نهاده شده در فرهنگ شیعی بود. نه یک اختراع و تحریف نوین برای برون رفت از بنبستهای تاریخی!
👈قرینه ی دیگری که نشانگر اصیل بودن اندیشه ی ولایت فقیه است آن بود که وقتی توسّط امام خمینی در حوزه های علمیه ابراز شد به زودی توسّط فقهای بسیاری مورد پذیرش واقع شد. یعنی آن را امری مخالف ضوابط نمیدیدند هر چند برخی مانند مرحوم خوئی به ادلّه ی بسیار رقیقی مانند عدم احراز وثاقت عمر بن حنظله با آن همراه نشدند!
👈این هم نشان میدهد که عامل برجسته ی عدم ازدهار این اندیشه عمدتا موانع خارجی بوده تا بسترهای واقعی خود فقه شیعه. قرینه ی دیگر هم در این زمینه این است که هیچگاه بحث از ولایت فقیه عنوان مستقلّی در فقه شیعه نداشت. این یعنی اصلا به آن فکر نمیکردند چون آن را مسأله ی خود نمیدانستند. نه اینکه بعد از بحثی واقعی و برخاسته از واقعیّات حکم به عدم آن کرده باشند.
👈البته فعلا در مقام بحث از ولایت فقیه و زمینه های فقهی و استدلالی استنباط آن و ظرفیتهای نگاه امام خمینی در وضوح بخشیدن به این اندیشه نیستم. سابقا گویا مطالبی در این زمینه بیان شده بود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳۰)
«وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديث... فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ»
«نگاه به تاریخ با ترمینولوژی و منظر قرآنی بر اساس سوره مبارکه مؤمنون»
🚗توفیق شد از قم برای زیارت امام رضا علیه السلام راهی شدیم. ابتدا از قم به گرمسار و از کنار کاروانسرای دیرگچین عبور کرده و سپس به سمت سمنان و دامغان و شاهرود رفته و سرانجام با عبور از بیهق (سبزوار) و نیشابور به طوس و مشهد الرضا علیه السلام رسیدیم. نماز مغرب را توفیق شد به امام زاده یحیی در سمنان آمدیم.
👈تا حالا وارد شهر سمنان نشده بودم. گفته شده ایشان برادر امام رضا علیه السلام است که به دستور ایشان هنگام آمدن سمت مرو برای ارشاد مردم اینجا مانده و بعد از شهادت امام رضا علیه السلام ایشان هم در اینجا به شهادت رسیده است. از شهدای عزیزمان مرحوم شهید حسن شاطری هم در اینجا مدفنون اند.
🚗اگر با وسیله ی نقلیه زیارت میرویم طوری برنامه ریزی کنیم که حتّی المقدور به تعظیم و تکریم این امام زاده ها و جلب عنایت آنها هم بپردازیم. کل شب را رانندگی کردم و نماز صبح هم به امام زاده حسن بعد از سبزوار رسیدیم.
🚘هنگام رانندگی تاریخی که این صحراها و شهرها داشته در ذهنم مرور میشد! چه خبرهایی که در اینها نبوده و چه لشگرهایی که عبور نکرده و چه بیمها و امیدهایی که تاریخهایی را رقم نزده! وقتی که بعد از بین الطلوعین به نیشابور رسیدیم سرسبزی آنجا نظرم را جلب کرد. بهار که آمده بودم آنقدر این درختها شکوفه های زیبا داده بودند که خاطره اش هنوز برایم دل انگیز است. چه باغهای فراوان و زیبایی. مُلکش شبیه ملک ری است. همانطور پر برکت و حاصلخیز!
⬇