eitaa logo
بذل الخاطر
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۸) «علم‏ نبود غير علم عاشقى» «علم بنای آخور و رموز جماعت گیجان» 🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. حجم ورود و خروج دانشجویان برایم جالب بود. اینها دنبال چیستند؟! شخصی با اعجاب از علم فیزیک صحبت میکرد. طوری که گویا در عالم خبری جز این دقائق و فرمولهای عجیب نیست. دیگری در پزشکی اینطور بود. دیگری در اقتصاد! دیگری در تجارت! دیگری در نحو و فقه و اصول و فلسفه! به یاد کلام خواجه ی شیراز افتادم: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی در گوشه سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی 💡به ذهنم خطور کرد اگر اینها آخر الامر به «ذکر الله» و «محبت اولیاء الله» و «مناجات سحر» نیانجامد همه تلبیس ابلیس شقی است. هیچ است و هیچ است و هیچ! لعب است و لهو! ولی اگر علم عاشقی بود همه اش نور است و بهجت و سرور. آری در دل همه ی اینها: 🔻دغدغه ات ایمان و عمل صالح باشد و بس!🔺 🔸به یاد اشعار آن حکیم معنوی در دفتر چهارم مثنوی معنوی افتادم؛ این علومتان با همه ی دقائق و ظرائفش که شما آنها را رموز دانشوری میدانید اگر شما را به خدا نرساند چیزی جز (علم جماعت گیجان) و (علم بنای آخور) نیست! قسم دیگر با خران ملحق شدند خشم محض و شهوت مطلق شدند او ز حیوانها فزون‌تر جان کند در جهان باریک کاریها کند مکر و تلبیسی که او داند تنید آن ز حیوان دگر ناید پدید خرده‌کاریهای علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه این همه علم بنای آخورست که عماد بود گاو و اشترست بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۹) آیا «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتش بیشتر است»؟! 🔹در جلسه ای حاضر بودم. شنیدم شخصی با تشنیع بر این کلام امام راحل رضوان الله تعالی علیه اشکال میکرد که چرا فرموده اند: «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است»؟! یعنی حفظ جان امام عصر روحی و ارواح العالمین له الفداء به اندازه ی این حکومت ناقص ما ارزش ندارد؟! باید اگر امر دائر مدار حفظ یکی شد حفظ جمهوری اسلامی را ترجیح دهیم؟! پاسخ چیست؟! 🔸ابتدا اصل کلام ایشان را نقل میکنم. امام عظیم الشأن در روز اوّل فروردین سال ۱۳۶۲ در جمع مسئولان نظام اینگونه فرمودند که: 📖«امروز ما مواجه با همه قدرت ها هستیم و آنها در خارج و داخل دارند طرح ریزی می ‌کنند؛ برای اینکه این انقلاب را بشکنند و این نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی را شکست دهند و نابود کنند. 📖و این یک تکلیف الهی است برای همه که اهمّ تکلیف هایی است که خدا دارد؛ یعنی، حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا می‌ کند برای اسلام و همه انبیا از صدر عالَم تا حالا که آمدند، برای کلمه حق و برای دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند. 📖پیامبر اکرم(ص) آن همه مشقات را کشید و اهل بیت معظم او آن همه زحمات را متکفّل شدند و جانبازی‌ ها را کردند؛ همه برای حفظ اسلام بوده است. اسلام یک ودیعه الهی است پیش ملت ها که این ودیعه الهی برای تربیت خود افراد و برای خدمت به خود افراد هست و حفظ آن بر همه کس واجب عینی است؛
📖یعنی، همه مکلف به حفظ آن هستیم تا آن وقتی که یک عده ‌ای برای حفظ آن قائم بشوند که آن وقت تکلیف از دیگران برداشته می‌ شود» 🔹حال که اصل بیان ایشان را دیدیم به شرح این کلام میپردازم. ابتدا باید اذعان کرد که عبارت مقداری غلیظ و تکان دهنده است. اصل محتوا هم اگر صحیح باشد شاید میشد آن را در قالب بهتری بیان کرد. ولی ظاهرا مرحوم امام راحل برای اینکه مسأله اهمیت اتحاد و حفظ نظام را به وضوح به چشم بیاورند در یک جمع خصوصی برای مسئولین در آن برهه ی حساس که خوفی جدی برای اصل نظام اسلامی مطرح بود اینگونه تعبیر کرده اند. 👈گویا تشخیص داده اند بلاغت در آن زمان و شرایط اقتضاء صدور چنین تعبیری را دارد. لذا شاید در زمان دیگر لازم نباشد هر چند محتوای صحیحی است اینگونه بیان نمود. 🔸در ادامه باید گفت مبنای این بیان در کلام امام فرض این حالت است که تلاشی جدّی جهت شکست دادن انقلاب، نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی وجود دارد. بلکه بالاتر از آن در تعبیر امام نابود کردن آمده است. در ادامه در کلام ایشان طوری بیان شده که جمهوری اسلامی اساسا برای حفظ اسلام در این زمان آمده لذا شکسته شدن چنین نظامی به معنای شکسته شدن اصل اسلام دانسته شده است. 👈حال که بر اساس تشخیص آن نگاه بصیر طرفداری از انقلاب به معنای تلاش در راستای حفظ اصل اسلام در دنیای کنونی است و حفظ اصل اسلام مهمترین تکلیف برای همه ی مسلمین است که بر همگان واجب عینی است در چنین فضایی در مقام تزاحم و تعارض بر هر چیزی مقدّم است حتّی اگر جان امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف باشد. 👈ولی چرا؟! چون اساسا این بزرگواران برای آوردن اسلام و بقای آن و اقامه ی آن هستند و اگر قرار باشد اصل اسلام نباشد دیگر اساس ویران میشود. البته فرض این کلام در جایی است که بقای امام طوری لحاظ شود که باعث حفظ اصل اسلام در جامعه نباشد و زمینه طوری باشد که عادتا دیگر اسلام در جامعه قابل تحقّق نباشد. والّا تزاحمی نیست و میتوان در چنین حکمی خدشه کرد. 👈در ادامه امام راحل برای تأیید این امر به سیره ی خود حضرات علیهم السلام استدلال میکنند که برای تحقّق اسلام و حفظ و اجرای آن از جان و مال و آبروی خود گذشتند. این نشان میدهد که جان و مال و آبروی خود و متعلّقین خود را در برابر حفظ و حراست از اسلام قابل بذل میدانستند. 🔹کلام امام راحل با بیانی که آوردیم کلامی صحیح و قابل دفاع است. البته با آن فرضی که گفته شد که مانند امام خمینی آن نافذ البصیرة بزرگ دوران ما اینگونه تشخیص دهیم که تشکیل نظام اسلامی و جمهوری اسلامی در زمان ما برای حفظ اصل اسلام ضرورت دارد. در ادامه میتوان از فرض دیگری نیز بحث کرد که ظاهرا بیرون از فضای کلام ایشان است و آن هم اینکه خوفی برای اصل اسلام نباشد بلکه خوف بر بقای نظام اسلامی و حکومت اسلام باشد. 👈آیا در چنین فرضی هم میتوان در مقام تزاحم حکم کرد که بقای اصل نظام ترجیح دارد؟! حتّی در این فرض هم چنین کلامی در مورد اصل نظام اسلامی قابل تأیید است. البته این کلام هرگز به معنای تأیید نواقص حکومت نیست. باید جنبه های مختلف را از یکدیگر جدا کرد. 👈ورای اینکه این کلام امام راحل به وضوح از سیره ی معصومین علیهم السلام قابل برداشت است و اساسا همین امر باعث خانه نشینی امیر المؤمنین علیه السلام و شهادت امام حسین علیه السلام شد میتوان شبیه این امر را از عبارات حضرات علیهم السلام نیز برداشت نمود. 🔹به عنوان نمونه در یک روایت با سند بسیار عالی یونس بن عبد الرحمن از امام رضا علیه السلام در مورد احکام جهاد با دشمنان پرسشها و فرضهایی را مطرح میکند. در آن زمان چون حکومت دست طواغیت و خلفا بود شیعه در جهاد شرکت نمیکرد. زیرا خوفی بر اسلام نبود و تأیید این حکومتها هم حرام بود. 👈 یونس که خود فقیه بزرگ شیعه بود اینگونه از حضرت پرسیدند که حال فرض کنیم روم به حکومت اسلامی حمله کرد! اینجا تکلیف چیست؟! حضرت فرمود اینجا هم باید دید! اگر وضعیت طوری بود که بر اصل اسلام و یا دماء مسلمین ترس بزرگی بود باید به جهاد برود. ولی نیّتش از این جهاد در رکاب این ظالمان حفظ خون خودش و برای اهداف خودش باشد نه برای سلطان وقت و وقتی خواست جهاد کند برای حفظ «بیضة الاسلام» جهاد کند. 👈چون اگر اسلام آثارش ضعیف و یا محو شود دین محمد صلی الله علیه و آله از میان میرود و در مقام چنین تزاحمی باید همه چیز را فدا کرد: 📖«يُقَاتِلُ عَنْ بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ‏ لَا عَنْ هَؤُلَاءِ لِأَنَّ فِي دُرُوسِ الْإِسْلَامِ دُرُوسَ دِينِ مُحَمَّدٍ» 👈نکته ی جالب در این روایت آن است که حتّی آن شیعیانی که به هر دلیلی موافق انقلاب اسلام و نظام ولایت فقیه نیستند هم اگر تشخیص این باشد که شکست خوردن این نظام به معنای تضعیف اصل اسلام و یا نابودی تدریجی آن باشد بر آنها هم تلاش در حفظ این نظام واجب میشود. ⬇️⬇️
✋آیا تشخیص اینکه زمان ما وضعیت اینگونه است دشوار است؟! در موضع دیگری (بذل الخاطر ۱۳۲) در این زمینه نکاتی بیان کردم. 🔹با همه ی اینها ممکن است باز هم برای برخی هضم این تعبیر سنگین باشد که چطور جان امام عصر ارزشش کمتر از حفظ انقلاب اسلامی و نظام اسلامی باشد! در پاسخ باید گفت معنای این کلام امام راحل هرگز این نیست که ارزش جان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف کمتر است بلکه معنایش این است که در نشأه ی دنیا حفظ بنیه ی اسلام مهمتر از حفظ جسم امام است. 👈شبیه این تعبیر در حدیث معروف ثقلین هم آمده است. بر اساس بسیاری از متون حدیث ثقلین به صراحت قرآن ثقل اکبر و اهل بیت علیهم السلام ثقل اصغر معرّفی شده اند. ولی آیا این بدان معناست که اهل بیت کوچکتر از قرآن بوده و جانشان ارزشش از باطن قرآن کمتر است؟! 👈مرحوم کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء در پاسخ میفرمایند وجوب تعظیم قرآن منافاتی با اشرفیّت خود اهل بیت علیهم السلام ندارد و اینها دو سطح از امر است که نباید با هم خلط شود: 📖«إنّ القرآن أفضل من جمیع الکتب المنزلة من السماء و من کلام الانبیاء و الاصفیاء و لیس بأفضل من النبی و اوصیائه علیهم السلام و إن وجب علیهم تعظیمه و احترامه... فتواضعهم لبیت الله تعالی و تبرکهم بالحجر و الأرکان و بالقرآن و بالمکتوب من أسمائه و صفاته من تلک الحیثیة لا یقضی لها بزیادة الشرفیة» 🔸آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی در تفسیر تسنیم مطلب مهمّی در تبیین چرایی ثقل اصغر بودن اهل بیت علیهم السلام نسبت به قرآن کریم آورده اند که میتوان شبیه همین مطلب را در زمینه ی وجوب فدا شدن جان امام عصر ارواحنا له الفداء در فرض تزاحم با بقاء اصل اسلام بیان نمود. ایشان این اصغر و اکبر بودن را ناظر به عالم کثرت دانسته و میفرماید: 🔻«عترت طاهرین گرچه به لحاظ مقامهای معنوی و در نشئه ی باطن از قرآن کمتر نیستند اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعلیم و تفهیم مدار معارف دین، قران کریم ثقل اکبر و آن بزگواران ثقل اصغرند و در این نشئه جسم خود را نیز برای حفظ قرآن فدا میکنند. [آری] این جان شریف آن بزگواران است [و نه جسمشان] که تنها برای لقای الهی است و حتی در نشئه ی ظاهر هم فدای چیزی نمیشود»🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۰) «مغولان و تغییر ریلهای تاریخ ایران» «تبیین زمینه های تاریخی نگارش کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و منهاج السنّة ابن تیمیة» 🔹مشغول مطالعه ی کتاب منهاج السنّة اثر ابن تیمیه در ردّ منهاج الکرامة علامه ی حلّی بودم. کتاب منهاج الکرامة از نادر کتبی است که صرفا در گوشه ی حجره ها نوشته نشده و خاطره ی تاریخی عجیب و واقعه ای مهم در ادوار سیاسی اجتماعی ایران زمین را در سینه دارد. 👈این کتاب را علامه حلّی برای ایلخان بزرگ مغول اولجایتو که به مذهب شیعه ی امامی در آمده بود نگاشت. هدف علامه حلّی در این کتاب اثبات حقّانیت شیعه ی امامی در میان دیگر فرق اسلامی بود. 👈همین بود که حساسیتهای بسیاری در این زمینه به وجود آمد و به تشویق عامّه و ترس آنها در حکومت رقیب ایلخانان یعنی حکومت ممالیک مصری که در مصر و شامات هنوز در برابر مغولها مقاومت میکردند نوشته ای مهم در ردّ کتاب علامه ی حلّی ظاهر شد. 👈ابن تیمیه عالم متبحّر، متعصّب و هتّاک خود را به گونه ای مأمور نگاشتن کتابی تاریخی در ردّ منهاج الکرامة علامه حلّی نمودند که به تألیف کتاب بزرگ و مهم منهاج السنة انجامید. 👈کتابی که متأسّفانه تا امروز شاید سهم زیادی در دورتر شدن سنّیان از شیعیان و ایجاد یک ادبیات زشت و تکفیری در مباحثه در این زمینه داشت. مؤلّف بارها و بارها با عبارات زننده به شیعه و علمای آن حمله کرده و علامه حلّی که معروف به ابن المطهّر بود را ابن المنجّس و کتابش را منهاج الندامه نامیده و سعی در ممانعت از ترویج افکار شیعه بین ممالک اسلامی نمود. ⬇️
✋و متأسّفانه تا حدود زیادی هم در این زمینه موفّق بوده و به عقیده ی نگارنده ظاهرا اثر سوء این نوشته بیشتر از اثر منهاج الکرامه بوده است. انصافا کتاب المراجعات در این زمینه به دلیل سبک خطابی و بلاغت ویژه اش و فضاسازی های مناسبش برترین کتب این عرصه تا کنون بوده است. 👈این تاثیر کتاب ابن تیمیه شاید به دلیل تندی و لحن ابن تیمیه همراه طول و تفصیل و ظاهر استدلالی و مطالب گسترده ای است که به شکل یک دایرة المعارف در موضوعات گوناگون در این کتاب گردآوری کرده است. واقعا هم در قالب این ردیه یک اثر علمی سترگ در فضای عامه برایشان تولید کرده است. قوت بحث و جدلشان را مخصوصا میان متوسطین و عوام بالاتر برده است. 🔹در نقلهای تاریخی آمده وقتی ردّیه ی ابن تیمیه را نزد علامه حلّی بردند و از او خواستند که پاسخی بنویسد قبول نکرده و فرمودند این شخصی نیست که حرف من را بفهمد! شخصی است که به دنبال جدل است لذا پاسخ دادن سودی ندارد: «لو کان یفهم ما أقول أجبته» 👈البته گفته شده که صرفا به بیان ابیاتی در ردّ اکتفا کردند و در آن بیان نمودند که مشکل تو آن است که گمان میکنی عالم دهری و همه ی آنچه دیگران میدانند را میدانی لذا هر کسی خلاف هوای نفس تو عقیده ای داشت گمان میکنی بی سواد بوده و علمی ندارد! لو کنتَ تعلمُ کلَّ ما علمَ الوَری طُرّاً لَصرتَ صدیقَ کلِّ العالَمِ لکن جهلتَ فقلت إنّ جمع من یهوی خلافَ هواک لیسَ بعالمٍ ⚪️در هر حال دشمنان اسلام هم به خوبی ظرفیّت ابن تیمیه این شخصیت چالش برانگیز و کتاب او را در ایجاد تفرقه بین شیعه و سنّی به خوبی دریافته و بعدها با تأسیس وهّابیت با تکیه بر آراء او این راه را ادامه دادند. 💡بدون هیچ فکر قبلی و زمینه ای به ذهنم خطور کرد و قلمم به این سمت چرخید برای اینکه جایگاه تألیف کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و سپس ردّیه ابن تیمیة به نام منهاج السنة روشن شود مقداری در زمینه تاریخ دینی مغولان و تأثیرات تأسیس حکومت آنها بر ایران در تغییر ریلهای کلان تاریخ ایران برای تشیّع تدریجی تا ظهور صفویه مطالبی بیان کنم. 🔸«مغولان و تغییر ریلهای تاریخ ایران»🔸 بی تردید از عواملی که تغییرات عمیقی در ریل گذاری تاریخ اجتماعی و مذهبی ایران داشت حمله مغول بود. ایرانی که از همان ابتدا با اسلام عامّی که مورد تبلیغ دستگاه خلافت بود آشنا شده بود. حوزه های غنی و جریانهای دینی مستحکمی در آن نهادینه شده بود که با وجود آنها عادتا امیدی برای تشیّع ایرانیان نمیرفت. حمله ی کفّار و ملحدین مغول که مدّتهای مدیدی ممالک اسلامی را مورد تاخت و تاز قرار دادند زمینه را برای تضعیف جریانات رایج و آمادگی برای تغییرات عمیق و بنیادین در ایران ایجاد نمود. واقعا گویا در تاریخ ایران یک زلزله و یک بدایی رخ داده است. 👈غرابت امر به جایی رسیده بود که جریانات شیعی با درایت رهبران تشیّع از گزند حوادث خانمان سوز لشگریان مغول نسبتا در امان مانده و اعاظم شیعه مانند خواجه نصیر الدّین طوسی و سید بن طاووس و علامه ی حلِّی وارد عرصه های بزرگ سیاسی ایران شدند. 👈طوری که حدود نیم قرن بعد از سقوط خلافت عبّاسی ایلخان بزرگ مغول و نوه ی هلاکوخان یعنی همان اولجایتو با آشنایی با علامه ی حلّی رسما شیعه شده و سعی در ترویج مذهب امامیه نمود. امری که زمانی در خوابها هم کسی نمیدید. 🔹خوب است برای اینکه بدانیم شرایط مذهبی در ایران بعد از حمله ی مغول به تدریج چگونه شد رویکرد دینی ایلخانان را بعد از سقوط سلطنت بنی عبّاس در بغداد مرور کنیم. مغول هیچ آشنایی یا قرابتی با اسلام نداشت. بلکه چون با خلافت بنی عبّاس که جنبه ی دینی داشت در جنگ بود هر چند نوعی آزادی مذهبی اعلام کرد ولی به شکلی با اسلام سنّی هم دشمنی داشت. زیرا اسلام سنّی با تمام قوایش از خلیفه ی بغداد حمایت میکرد. 👈از همین روست که به مرور افرادی بر ایران زمین حاکم شدند که در ابتدا هیچ علقه ای نسبت به اسلام نداشته و رسما ملحد بودند و در ادامه زمینه های دشمنی با اسلام عامّی را هم داشتند زیرا اسلامی سنّی دشمن پادشاهی آنها بود. 👈از آنجا که تشیّع امامی به شکلی رقیب اسلام سنّی و تشیع اسماعیلی بود و همینطور مغولها نیز تعصّب دینی نداشتند زمینه های جدّی برای تمایل به تشیّع امامی در بین فرمانروایان مغولی پیدا میشد. به شکلی اعتماد بیشتری به علمای شیعه مانند خواجه نصیر الدّین پیدا میکردند. 👈از دین تموچین یا همان چنگیز خان اطلاعات دقیقی نیست ولی ظاهرا نوعی شَمَن باوری ابتدایی رایج در بین قبائل مغولی داشته است. در ادامه دلاورترین و کوچکترین پسر چنگیز همان تولی خان بود که پدر هولاکوخان است. او هم بر همان عقاید بدوی مغولی بود. ⬇️⬇️
👈عطاملکی جوینی مورّخ بزرگ وقایع مغول علّت مرگ او را افراط در مصرف مشروبات عنوان کرده ولی اخیرا با مطالعه ی کتاب مهم یوان‌چائویی‌شه يا همان تاريخ سرّی مغولان روشن شده که سبب آن به همین اندیشه های شَمَنی برمیگردد. 👈وقتی که تولی به همراه برادرش اوگتای خان که خان بزرگ مغول شده بود در نبرد چین بود اوگتای بیمار شد. شمن ها سبب این بیماری را ارواح زمین و آب چین دانستند. سرزمینی که از اینکه چین به دست اوگتای خان ویران شده عصبانی است و چاره را در این دیدند که یکی از اعضاء خانواده چنگیز را پیشکش زمین کنند. 👈همین شد که تولی خان داوطلبانه و بدون درنگ شربت مرگ را سرکشید تا برادرش سلامتی خود را باز یابد😐در ادامه هولاکوخان نوه ی چنگیز و فرزند تولی از طرف شورای بزرگ مغول مأمور تصرّف ایران و از میان بردن اسماعیلیان و بنی عبّاس شد که منجر به تأسیس حکومت ایلخانی در ایران گشت. ✔️هولاکوخان نخستین ایلخان مغولی بود که کلان ریلهای نظامها و تعصبات حکومتی سنّی گری در ایران را که قرار بود تا آخر تاریخ برود از ریشه بیرون کشیده و نابود کرد. با این کار گویا آینده ی تاریخ ایران را به گونه ای تغییر داد. 👈هولاکو خود شخصی بودایی و همسرش مسیحی بود. تعصّبی هم در این امور ورای یاساهای چنگیزی نداشتند. یک آزادی دینی در ایران ایجاد شد. در آذربایجان بت خانه ها و کلیساها ساختند! از کسی هم نمیترسیدند. هولاکو در ۶۶۳ در اطراف ارومیه فوت شد. 👈مغولان به دلیل قرابتی که با چینیان و فرهنگهای آن سامان داشتند از همان ابتدا با تعالیم بودایی لامائی یا همان تبتی آشنا بوده و آن را پذیرفته و به شکلی دین رسمی آنها شده بود. در زمان خودمان هم هنوز اکثر مغولان بودایی و شمنی مذهبند. 👈همچنین از نکات قابل توجه در تاریخ مغول آن است که از همان ابتدا و عصر چنگیزی با مسیحیت با تلاش برخی مبلغین مسیحی آشنا بودند و برخی قبائلشان قبل از حمله بزرگ مغول اساسا مسیحی شده بودند. همین است که مغول نوعا رابطه ی خوبی با پاپ و کشورهای مسیحی داشته و دشمنی عمده اش در ابتدا با مسلمین بود. 👈در هر حال با آمدن مغولان به ایران همراه آنها تعداد زیادی از راهبان بودایی نیز آمده و در کنار احترام به قوانین چنگیزی به تعالیم بودایی و بت خانه های خاص خود اهتمام داشتند. 👈بعد از هولاکوخان فرزندش اباقاخان حاکم ایلخانی ایران شد که او هم بودایی بود و در سال ۶۸۰ در همدان مرد. بعد از او برادر دیگرش تگودار خان فرزند هولاکوخان حاکم ایران شد. 👈وی ابتدا مسیحی شد و سپس اسلام سنّی را پذیرفته و خودش را سلطان احمد نامیده و سعی در آشتی با ممالیک مصری نمود. اقدامات او به کام مغول خوش نیامده و علیه او قیام کرده و او را به قتل رساندند. 👈چهارمین ایلخان مغولی ارغون خان فرزند اباقا خان بود که بودایی بوده و روی خوشی به مسلمین نشان نمیداد و در ۶۹۰ مرد. بعد از او گیخاتوخان فرزند دیگر اباقا که او هم بودایی بود حاکم ایران شد و در ۶۹۴ توسّط مغول کشته شد. 🔸غازان خان و آغاز دور جدید خلافت اسلامی🔸 بعد از او چند ماه هم بایدوخان مسیحی ایلخان ایران شد و سپس غازان خان فرزند ارغون خان و نوه ی اباقاخان ایلخان بزرگ ایران شد. وی هم که از دیگر ایلخانان مغولی فاضلتر بود ابتدا تعالیم بودایی را فرا گرفته بود و گویا یکبار هم در کودکی غسل تعمید مسیحی پذیرفته بود. ولی در ادامه در جریاناتی اسلام سنّی را پذیرفته و برای اوّلین بار اسلام را بین مغول ترویج کرد. همین مسلمان شدن او باعث دلخوری مغولان از او شد. وی دست به اصلاحات گسترده زد. 👈همین مسلمان شدن غازان خان باعث شادی مسلمین شد. البته او مذهب حنفی را پذیرفت. ظاهرا دلیلش هم این بود که حنفی ها برخلاف دیگر فرق قریشی بودن خلیفه را شرط نمیدانند. 👈غازان خان برای اولین بار دستور داد که مغولان مراسمات اسلامی را به جای بیاورند و سعی در از بین بردن کفر کنند. همچنین دستور ویران کردن بت خانه های بودایی را صادر کرد. حتّی دستور داد کلیساها و صومعه ها را هم خراب کنند. 👈به راهبان مغول بودایی هم دستور داد اگر نمیخواهند مسلمان شوند به مغولستان و ممالک دیگر بروند. دین اسلام را در تشکیلات اداری و حکومتی برای بار اوّل بعد از حمله ی مغول رسمیت داد. بلکه در ادامه به بغداد و زیارت قبر ابوحنیفه رفت! 👈اقدام بزرگ او رسمی کردن اسلام برای دستگاه حکومت ایلخانی و همینطور تغییر قوانین یاسای چنگیزی به قوانین اسلام بود. نقل شده در اواخر عمرش گرایشات شیعی پیدا کرده به زیارت امیر المؤمنین علی علیه السلام به نجف رفت و فرمان داد خطبه را به نام اهل بیت علیهم السلام بخوانند. سرانجام در سال ۷۰۳ در جوانی مرد. 👈برادرش اولجایتو وقتی به ایلخانی رسید به تحریک علمای عامّی مخصوصا حنفی دوباره خطبه و سکه را به نام خلفای راشدین بخواند و بزند. ⬇️⬇️⬇️
🔹اینجا دقیقا اوّلین زمانهایی بود که قرار بود ایلخانان و سلاطین مغول که مسلمان شده بودند مذهبی را در میان مذاهب اسلامی برگزینند. یک رقابت شدید در این زمینه بود. دو گزینه از همه جدّی تر بودند. یکی اسلام سنّی حنفی بود و دیگر اسلام شیعه امامی. سنّی حنفی از آن جهت که مذهب آشنای بین ایرانیان بوده و خلافت را منحصر در قریش ندیده و پایگاه مشروعی برای سلطنت ایلخانی بود. 👈شیعه ی امامی نیز از آن جهت که برخلاف شیعی اسماعیلی که دشمن مغولان بود قائل به غیبت امام بوده و مانعی جدّی در راستای سلطنت آنها نبود. البته عمده ی مشکل تشیّع امامی مخالفت عمیق و تاریخی اسلام سنّی رایج با آن بود. 👈اینجا بود که رقابت اسلام سنّی حنفی با تشیّع امامی رقابتی برابر نبود و از همینجاست که میتوان حرّیت، انصاف و حق طلبی ایلخانان را در ابتدای امر در میل و انتخاب تشیّع امامی مورد توجّه و تحسین قرار داد. 👈غازان خان در اواخر عمر و برادرش اولجایتو به عنوان اوّلین خلفای دور جدید اسلامی رسما تمایل شیعی داشته و بلکه اولجایتو برای اوّلین بار به صراحت دستور شیعی شدن حکومت را بعد از آشنایی با تعالیم شیعی و مواجهه با بزرگانی نظیر علامه ی حلّی صادر کرد. 👈اولجایتو در اوایل امر بین علمای فرق اسلامی مباحثه قرار میداد تا حقیقت را درک کند و در این میان ابتدا اسلام شافعی را به دلیل قوّت مباحثات برخی علمایشان پذیرفت. اختلاف و رقابت بزرگی میان حنفیان و شافعیان درگرفت و مغولان به ایلخان پیشنهاد دادند برای جلوگیری از فتنه به همان آیین بودایی مغولی بازگردد که قبول نکرد. 👈در نهایت در سال ۷۰۹ بعد از تحقیقات دینی و عوامل دیگر رسما در بغداد اعلام تشیّع کرده و دستور داد در منابر به نام اهل بیت علیهم السلام خطبه بخوانند! علامه ی حلّی نیز وارد دستگاه او شد و برای او کتاب منهاج الکرامة را در اثبات تشیّع امامی نگاشت. 👈نقل شده در انتهای عمرش دوباره اسلام عامّی را قبول کرد. شاید به دلیل مخالفتهای سرسختانه و فراگیری که بعد از اعلام مذهب رسمی تشیّع امامی با آن مواجه شده بود. 👈البته این اولجایتو هم عالمی داشته! 😕 زمانی در ابتدا توسّط مادرش مسیحی و سپس مانند پدرانش بودایی و در ادامه زمانی مانند برادرش سنّی حنفی و زمانی شافعی و زمانی شیعه ی امامی و دوباره گویا عامّی شد. ⚪حال که تا حدودی زمینه ی تاریخی تغییرات دینی بعد از حمله ی مغول را دانستیم بهتر جایگاه کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و منهاج السنّة ابن تیمیمه را درک میکنیم. بحث در مورد این دو کتاب و ویژگی های هر کدام مجال دیگری میطلبد. در انتها فرازهای ابتدایی کتاب منهاج الکرامه علامه حلی را در معرفی کتاب و اهدائش با اولجایتو یا همان سلطان محمد خدابنده نقل میکنم: 📖أما بعد، فهذه رسالة شريفة ومقالة لطيفة، اشتملت على أهم المطالب في أحكام الدين، وأشرف مسائل المسلمين، وهي مسألة الإمامة، التي يحصل بسبب إدراكها نيل درجة الكرامة وهي أحد أركان الإيمان المستحق بسببه الخلود في الجنان، والتخلص من غضب الرحمن، فقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: "من مات لم ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهلية" 📖خدمت بها خزانة السلطان الأعظم، مالك رقاب الأمم، ملك ملوك طوائف العرب والعجم، مولى النعم، ومسند الخير والكرم، شاهنشاه المعظم، غياث الحق والملة والدين، أولجايتو محمد خدابنده محمد خلد الله سلطانه، وثبت قواعد ملكه وشيد أركانه، وأمده بعنايته وألطافه، وأيده بجميل إسعافه، وقرن دولته بالدوام إلى يوم القيامة، 📖قد لخصت فيها خلاصة الدلائل، وأشرت إلى رؤوس المسائل، من غير تطويل ممل، ولا إيجاز محل، وسميتها منهاج الكرامة في معرفة الإمامة. 👈سابقا در بذل خاطر ۵۱ در سه شماره سیر تدریجی شیعه شدن ایرانیان را تا ظهور صفویه بیان کرده بودم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۱) «برای چه امام میخواهیم؟!» (۱) 🔹ما در زندگی دنیا و دار ظلمت با توجّه به نیازهایی که درکشان کرده ایم جایگاه مفاهیمی مانند پدر، مادر، خانواده، معلّم، رئیس، پزشک، بنّا، تاجر، حاکم و... را دانسته ایم. شبهه ای پیرامون آن نداریم. 🔸ولی به دلیل آنکه به پرسشهای اساسی خود مانند پرسش از مبدأ و معاد توجّه نکرده و برای مشکلات درونی و بیرونی خود به دنبال پاسخهای اصیل نبوده ایم به خوبی رشد لازم را نیافته و فضای ذهنمان طوری نشده که آمادگی لازم را برای درک نیاز عمیقمان به «امام» را داشته باشیم. 🔹آری انسانهای غرق در دنیا و آنهایی که فطرتی بیدار ندارند نمیدانند پاسخ همه ی سرگشتی های دنیا و آخرتشان تا رسیدن به سرچشمه ی نور و کمال و لذّت که همه روز و شب به دنبال آن هستند در پیروی از امام است: اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُون‏ 🔸همو که قرار است دست ما را گرفته و از کوره راه ها عبور داده و به سرچشمه برساند. آری تا در وادی محبّت دنیا سیر میکنیم درکی از نیازمان به امام نخواهیم داشت ولی همینکه مقداری متوجّه عمق هستی شدیم زمینه های توجّه به امام را پیدا میکنیم: 📖سَيِّدِي أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى و آلِه 🔹عمق نیاز به امام را تنها آن بیداردلان و طالبان رشد درک میکنند. دیگران وقتی عمق ماجرا را می یابند که دیگر بدایات سلطان آخرت آشکار شود: «إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُ أَحَدِكُمْ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ قَرَّتْ عَيْنُه‏» سعی کنیم با چنین توجهی زیارت جامعه صغیره را هر روز و هر شب بخوانیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۲) «اگر غمی اصیل نداشته باشی مبتلا به هزاران غم کاذب خواهی شد» 🔹بنده خدایی میگفت سحر از خواب بیدار شدم. بدون اراده متوجّه غم و غصّه ها شده و از کم مهری ها و ثقل مشغولیتها با احساسی از کدورت و ناراحتی و گله مندی برخاستم! ناگهان این ابیات گویا الهام شد: یک دیده به روی تو گشودیم و ببستیم چشم از دو جهان، وه چه مبارک نظری بود اعضای تن خود همه کاویدم و دیدم در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود 🔸دفعتا همه ی غم و غصّه ها رفته و گشایش عجیبی دست داد! همه جا ساکت و آرام شد! گویا در برابر حقیقتی عظیم تنها مانده و جز من و او در عالم هیچ چیز دیگری نیست. انگار هیچ مشکل و ناراحتی دیگری هیچ وقت در دل نبوده بود. 🔹اینها همه ترجمه های غلطی از غم دوری از چیز دیگری بود. همه مجازاتهای چشم دوختن به دو جهان بود. همه ی این گله و شکایتها از اهل و نزدیکان و ثقل مشاغل و... همه ضلالتهای ناشی از او را ندیدن بود! «قلوبٌ خَلَت من ذکر اللهِ فأذاقها اللّه غَمَّ غیرِه» 🔸گویا لحنی با عتاب به دل کوبید که چرا مشغول اینها بودی؟! مگر نمیدانستی اینها همه برای ابتلاء بود و بس! تا مرا در پس این جلوه ها دیده و مراقب و نگران نگاه من باشی؟! چرا حزنی که حقّ من بود را در جایی دیگر نهادی؟! مگر از امامت نشنیدی که فرمود: «مَنْ مَنَعَ حَقّاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْفَقَ فِي بَاطِلٍ مِثْلَيْهِ» 🔹در همین حال توجّهی جدید به ذکر یونسیه دست داد. این ظلمات و تیرگی ها و غضبها و غم و غصّه ها ریشه در غفلت از خدا داشت. ریشه در آن داشت که تسبیح نگفتی! ریشه ی غمها اینجا بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۳) «عمو خیلی تو فکری!» «دستور دینی برای دوری کردن از استرسهای غیر ضروری و پرهیز از کارهای عقب مانده» «ایّاکم و الدَّینَ فإنَّه مَذَلَّةٌ بالنَّهارِ و مَهَمّةٌ باللِّیل» 🔹چندین کار سنگین عقب مانده از سالها قبل بر دوش ذهنم سنگینی میکرد. چند عدد پایان نامه ی نا قابل هم در موضوعات مختلف باید مینوشتم. طرح یک کتاب جدید را هم داده بودم و بعد از تصویب قرار بود شروع کنم. دو درس هم داشتم که متنی نداشته و مطالب آن را باید خودم تولید میکردم. 🔸یک طرح بلند مدّت سنگین هم بود که چند سال است مشغولش بودم و مدّتی رها شده بود. در برخی جلسات هم شرکت فعال داشته و باید مطالبی به آنها تحویل میدادم. برخی عزیزان هم پرسشهایی میفرستادند و در صف پاسخ دادن به آنها بودم. یک سری برنامه های عقب مانده ی دیگر هم بود. 👈فردایش قرار بود برای چند مورد از این کارها متونی مینوشتم و ارائه میکردم. بعد از ظهر هم با یک سردردی شروع شد. از این همه کار سرم گیج بود. خواستم شروع کنم که دیدیم آخر هفته باید به صله رحم برویم و برای چند فقره عزیز تازه متولّد شده لباس بخریم. 👈بعد از آن هم سالروز تولّد برخی از اقوام سببی بود و شب باید آنجا میرفتیم. در هر حال اینها هم لازم بود. ماندم چه کنم! آخر شب مثل آدمهای گیج و منگ نشسته بودم و کیک تولّد آوردند. خانگی هم درست کرده بودند و خیلی خوب شده بود. نتوانستم به خاطر کثرت هموم و مشغولیتها درست بخورم. ⬇️
🔹در آن شلوغی جمع، فرزند کوچک باجناق محترم که دوّم دبستان است از آن طرف دیدم مانند یک آدم بزرگ و عاقل رو کرد سمتم و گفت: «عمو خیلی تو فکری!» یک دفعه جا خوردم! در همین وضعیتها بود که کتابی همراهم بود. بازش کردم و چشمم به این روایت از امیر المؤمنین علی علیه السلام افتاد که: «إیّاکُم و الدَّینَ فإنَّه همٌّ باللِّیل و ذُلٌّ بالنَّهارِ» 👈گویا مانند پتکی بر سرم فرو آمد! انگار کاملا من را در این حالت دیده بود و میخواست مشکلم را بگوید! در آن فضا طوری بود که احساس میکردم اصلا این را برای من گفته اند. 👈بدون هیچ تکلّف و تجشّمی در نهایت سهولت ذهنم از این واژه دین و قرض در روایت الغاء خصوصیت کرده بود و آن را به مطلق وعده ها و تعهّدات قبلی و کارهای عقب مانده و هر چیزی که از درون به ذهن آدم فشار آورده و اضطراب و استرس وارد میکند تعمیم داد. هر گونه بدهکاری و وامدار بودن گویا مرادش بود. تعلیلش هم به شکل عقلایی چنین اقتضائی داشت. 👈انگار میخواست بگوید چرا خودت را گرفتار استرسهای غیر ضروری و اسیر کارهای عقب مانده کرده ای؟! نمیدانی اینها همه اش غم و غصّه برایت به بار می آورد؟! آن آزادی درونی را از تو میگیرد. حالا یک کارهایی هست که عقل و شرع تو را نسبت به آن مسئول میکند. آنها را باید انجام دهی و باعث رشد توست. 👈ولی چرا خودت را دو دستی مقروض و مدیون این درسها و کارها و امور مختلف کرده ای؟! از راحتی رنجیده بودی؟! به یاد کلام یکی از اقوام افتادم که بعد از سالها کارمندی یک دفعه استعفاء داده و کار خصوصی برای خودش باز کرده بود. میگفت اصلا نمیدانی چقدر احساس رهایی و آزادی میکنم. انگار راحت شدم! آقای خودم هستم! دیگر آن همّ و غمّ و استرس و... را ندارم. 👈از بنده خدایی نقلی شنیدم که میگفت این چکهای بانکیش وقتی موعدش میرسد آنچنان دچار استرس میشود که شب قبل از آن -اجلّکم الله- دچار اسهال میشود 😂 از دیگری شنیدم که میگفت من روضه گرفتن را دوست دارم ولی آنقدر به من استرس وارد میکند که از مدتها قبلش دچار افت فشار و بیماری و... میشوم لذا دیدم نگیرم بهتر است😊 خلاصه هر کسی طوری است. 🔸به یاد کلام مولایمان در صحیفه ی مبارکه سجادیه افتادم که از این استرسها و کارهای عقب مانده که نمادش در قرضهای مالی جلوه میکند به خدا پناه برده بود؛ اینکه چطور باعث تحیّر درونی و مشغولیت ذهنی و بی خوابی و صدمه به سلامتی انسان میشود: 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ هَبْ لِيَ الْعَافِيَةَ مِنْ دَيْنٍ تُخْلِقُ بِهِ وَجْهِي، وَ يَحَارُ فِيهِ ذِهْنِي، وَ يَتَشَعَّبُ‏ لَهُ‏ فِكْرِي، وَ يَطُولُ بِمُمَارَسَتِهِ شُغْلِي‏ وَ أَعُوذُ بِكَ، يَا رَبِّ، مِنْ هَمِّ الدَّيْنِ وَ فِكْرِهِ، وَ شُغْلِ الدَّيْنِ وَ سَهَرِهِ» 🔹به فکر فرو رفتم. دیدم عجب حدیثی بود. رفتم ببینم سندش چطور است. دیدم دو سند خیلی خوب هم دارد. شک و شبهه ای باقی نمیماند. در یکی مرحوم کلینی آن را با سند صحیحی از عبد الله بن میمون قدّاح از امام صادق علیه السلام نقل میکند که آن را امیر المؤمنین علی علیه السلام فرموده است. در دیگری مرحوم صدوق در علل الشرائع با سندی خوب از سکونی از امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند. 💡به دلم افتاد خودت را رها کن! آخر الدواء الکیّ! شروع کن یکی یکی گردن این دینها و کارهای عقب افتاده را تا جایی که میتوانی بزن! به اولویّتها بپرداز. 📖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَا يَشْغَلُنِي الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ‏، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَه‏ 👈ولی سخت بود. احساس اسارت میکردم. یک بت شکنی ابراهیمی میخواست. به یکی از عزیزان گفتم برایم استخاره کند. دیدم آیات حضرت ابراهیم علیه السلام آن بت شکن دورانها آمد. گفتم الله اکبر! آن کتاب را دیگر نمینویسم و رفتم گفتم من انصراف دادم! 👈باز گفتم یک استخاره دیگر لطفا بگیرید! دوباره آیات حضرت ابراهیم علیه السلام آمد. گفتم الله اکبر! این بحثها و درسهایی که وعده ای ندارم را هم تعطیل میکنم. صحبت کردم و به آنها گفتم خسته ام! 🌸برگشتم منزل. شب بود. یک احساس سبکی پیدا کرده بودم. به بچه ها گفتم برویم مغازه مجتمع بستنی بخریم! دست هم را گرفتیم و چهارتایی در حیاط محوطه قدم میزدیم. 🍀روی نیمکت زیر چراغی با نور سفید زیبا و کنار بوته های سبز و قشنگ نشستیم. نفس راحتی کشیدم و از دیدم صحنه بستنی خوردن این سه تا گل تازه شکفته لذّت میبردم. 📖«اللَّهمَّ أَعِذْنِي وَ ذُرِّيَّتِي‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيمِ، وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ و الْعَامَّةِ وَ اللَّامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۴) «ماشین پیشرفته و احتیاطی غیر عادی» «تقوا، مراقبه و محاسبه» 🔹دیدم آن طرف خیابان ترافیکی غیر عادی رخ داده. یکی پارک دوبل کرده و خودرو دیگر مانده بود تا صاحب آن ماشین بیاید. ولی انصافا میتوانست با مقداری دقت عبور کند. پس چرا عبور نمیکرد؟ بیمار بود؟ وسواس بود؟! 🔸تقریبا مطمئنم به خاطر آن بود که یک ماشین پیشرفته و گرانقیمت بود. گویا دچار یک ترس و اضطرابی بود. به نظرم دیگران که عصبانی بودند درکش نمیکردند. شاید فکر میکرد نکند وقتی عبور کردم به ماشین نازم خط و خش بخورد! ولش کن! تصوّرش هم دردآور است. اعتراض و مذمت مردم هم به جهنّم! احتیاط میکنم. 💡به ذهنم خطور کرد تقوا، مراقبه و محاسبه هم همینگونه عقلایی است. 🔻وقتی انسان گوهر وجودش را یافت و دانست که با چه سرمایه ی گرانقیمت و ابدی ای در حال عبور از جاده های زندگی فردی و اجتماعی است اهل تقوا میشود. دیگر مانند بقیه بی باکانه رانندگی نمیکند. هر حرفی را نمیزند! هر کاری را نمیکند! مدام مراقب است. تا چیزی میشود سریع جایی کنار میزند و محاسبه و بررسی میکند. دیگر حرف و قضاوت دیگران برایش مهم نیست🔺 🔹این بیخیالی ما و اینکه اهل مراقبه و محاسبه نیستیم نشانگر آن است که عظمت درونمان و لطافت احوال قلبمان را نشناخته ایم! و الا میفهمیدیم بسیار قیمتی تر و ماندگارتر از این پاره های آهن است. ✔️هر چه ارزش وجودی انسان برایش بیشتر جلوه کند و عمق ربطش را با آن عوالم پیشرفته ی لطافت بیابد تقوا، مراقبت و محاسبه اش بیشتر میشود. 🔸سحر خوب برای انسان ارزشی را ظهور میدهد که در مراقبه ی روزش اثر دارد: «إنّ لک فی النّهار سبحا طویلا»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۵) «بحثی پیرامون نماز هزار رکعتی امیر المؤمنین علیه السلام» «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه‏» 🔹علامه حلّی در منهاج الکرامة یکی از فضائل اهل بیت علیهم السلام را اینگونه برمیشمرد که امیر المؤمنین شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند. ابن تیمیه در منهاج السنة آن را امری غیر ممکن یا غیر معقول و ناپسندیده میداند که بسان صلاة نقر منافقین میشود. 🔸مرحوم علامه ی امینی در جلد پنجم الغدیر در ردّ کلام ابن تیمیه با تتبّعی سنگین فهرستی از نام افرادی از بزرگان اسلام و اهل سنّت را می آورد که از مکثرین در نماز بودند. از چند صدتا شروع میشود تا هزارتا. 👈در ادامه ادّعای عدم امکان را هم رد کرده و آن را به خاطر کسالت و سنگینی طبایع امثال مستشکل و دیگران میدانند؛ ولی برای آنهایی که شیرینی و لذّت عبادت را چشیده اند این امور را مانند چیزهای عادی و شایع عنوان میکنند: «لکن من تذوّق حلاوة الطاعة و لذّة العبادة یرى أمثال هذه من العادیّات المطّردة» 💡به ذهنم خطور کرد در هر دو طرف میتوان منصفانه تر بحث نمود. از طرفی واقعا نمیشود این هزار رکعت نماز خواندن را رد کرد. و از طرف دیگر استبعاد آن هم باید جواب قانع کننده تری بگیرد. ولی چرا قابل انکار نیست؟ ⬇
✔زیرا اوّلا منع عقلی و یا عادی ندارد. هزار رکعت میشود پانصد نماز دو رکعتی و اگر نمازی ساده با اکتفا به حداقلها باشد خواندن دو رکعت برای عرب زبان فصیحی که کلمات آسان بر زبانش جاری میشود حدودا یک دقیقه میشود و اگر بر این امر مداومت شود در حدود هشت ساعت یا کمتر میتوان این پانصد رکعت را خواند. 👈اگر کسی اهمیت نماز برایش جلوه کرده و همینطور شیرینی آن به کامش بنشیند و در ادامه دارای اراده ای قوی بوده و عادت به چنین عباداتی داشته باشد برایش کاملا ممکن است. 👈خودمان که در برخی امور زمانی برایمان باور پذیر نبود بعدا دیدیم دشوار نیست. در شبهای قدر مقداری تجربه کرده ایم که چقدر ظرفیّت برای عبادت داریم و از آن غافلیم. 👈مثلا هزار بار سوره ی مبارکه قدر را خوانده و دیگر اعمال را هم انجام میدهیم. به راحتی میتوان حدس زد برخی که انگیزه و توان بسیار بیشتری داشته و از کارشان لذّت هم میبرند بتوانند این دست امور را انجام دهند. ✔و ثانیا در گذشته هم در بین عبّاد و انسانهای دارای اراده های بزرگ امری شناخته شده بوده و مرحوم علامه امینی در تتبّع خود به خوبی آن را نشان داده اند. در این فضا به گونه ای امیر المؤمنین و همینطور امام سجّاد علیهما السلام نشان داده اند در فضای عبّاد مکثرین هم سرآمد همه هستند. زیرا در این هم گویا یک مسابقه ای وجود داشته. 👈همین ابو حنیفه شبانه روز ۳۰۰ رکعت نماز مستحبّی میخوانده و در واقعه ای آن را به ۵۰۰ رکعت میرساند. نقل شده در یک رکعت مدتها یک ختم قرآن در شبها انجام میداده! اینها فضاهایی بوده که در زمانهای بعدی و مخصوصا زمان ما دیگر معنای خودش را از دست داده و استبعاد میکنیم. ✔و ثالثا در نقلهای متعدّد با اسانید خوبی که یکدیگر را تأیید میکنند آمده است. مثلا در روایت چهاردهم مجلس چهل و هفتم امالی مرحوم صدوق با سندی متّصل از امام باقر علیه السلام پیشوا بودن امیر المؤمنین در بین زهّاد و عبّاد به خوبی تصویر شده است. در فرازی از آن آمده که احدی از مردم توان عبادت حضرت را نداشتند و در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند و شبیهترین فرد در این امّت به ایشان امام زین العابدین علیه السلام بودند که بعد از ایشان نیز کسی به پایه ی ایشان نخواهد رسید. 👈روایات با سندهای دیگر هم در این زمینه وجود دارد که امام سجاد علیه السلام شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند طوری که مرحوم صدوق در علل الشرایع نقل کرده آثار سجود بر پیشانی حضرت بسیار مشهود بود: 📖«كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ‏ رَكْعَةٍ حَتَّى خَرَجَ بِجَبْهَتِهِ وَ آثَارِ سُجُودِهِ مِثْلُ كِرْكِرَةِ الْبَعِير» و در روایت دیگر در مورد ایشان آمده: «يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ‏ رَكْعَةٍ وَ كَانَتِ الرِّيحُ تُمِيلُهُ بِمَنْزِلَةِ السُّنْبُلَة». 🔹ولی همانطور که گذشت استبعاد و عجیب بودنی که در اشکال ابن تیمیه بود هنوز به شکلی باقی است. آیا واقعا سیره ی امیر المؤمنین علی علیه السلام این بوده که شبانه روز هزار رکعت نماز بخواند؟! آیا تزاحمی با آن همه وظایفی که داشتند ندارد؟! آیا این بدان معناست که میخواهند ما را به آن دعوت کنند؟! 👈در پاسخ میتوان گفت ظاهرا عمده ی این نمازها در شبها بوده است. در زمان قدیم شبها افراد فراغت بیشتری از اشتغالات روز داشتند. دیگر به شکلی تا صبح فردا کار دنیا تعطیل میشده و مردم مقداری مشغول معاشرت و سپس خوابیدن میشدند. 👈اگر کسی خوابی اندک داشته باشد که پدیده ای کاملا متعارف و شناخته شده است میتواند در شبها مخصوصا شبهای طولانی در آن زمانها دست به چنین عباداتی بزند. شاید هم در شبانه روز بوده و همه اش در شب هم نبوده لذا در روایت آمده: «يُصَلِّي‏ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَلْفَ رَكْعَةٍ». 👈لذا شاید بخشی از این نمازها در روز در حال حرکت و انجام برخی کارهای لازمی که داشتند انجام میشده است. در نماز نافله که شرط نیست لزوما جایی ثابت ایستاد و نماز خواند. 👈از همه ی اینها گذشته اساسا نباید این امر را یک سیره ی دائمی برای امیر المؤمنین علی علیه السلام دانست. بلکه مفاد روایت آن است که حضرت اینچنین بود که اگر زمینه ای پیدا میکرد این انگیزه و توان را داشت و این کار را انجام میداد. ولی آیا انجام هم دادند؟! تنها در اواخر عمر شریفشان اینگونه شد! زمانی که دیگر قصد رحیل از این دنیای فانی را داشتند. ⬇⬇
👈در روایتی که در این زمینه با اسانید خوب آمده است امام صادق علیه السلام به ابوبصیر میفرماید امیر المؤمنین در آخر عمرش اینطور بود که شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند. احتمالا هم مراد همان ماه رمضان آخر باشد که منتهی به شهادت حضرت شد. 👈ابو بصیر همانگونه که در کافی و برخی دیگر از مصادر آمده در مورد نماز خواندن در ماه مبارک رمضان از امام صادق علیه السلام پرسش کرد. حضرت نیز فرمود این ماه حرمت و حقّی دارد که هیچ ماه دیگری ندارد. هر چقدر میتوانی در شب و روز نافله بخوان حتّی اگر هزار رکعت هم شد خوب است! 👈چرا؟! چون امیر المؤمنین علی علیه اسلام در آخر عمرش شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند: «إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ فِي آخِرِ عُمُرِهِ‏ يُصَلِّي‏ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَلْفَ رَكْعَةٍ» این قید مهمّی است که متأسّفانه در کلام علامه ی حلّی و بسیاری از بزرگان افتاده و باعث سوء تفاهمی برای امثال ابن تیمیه شده است. 👈یک سیره ی دائمی نبوده است. ممکن است اشکال شود که در روایت دیگری که مرحوم شیخ طوسی در تهذیب نقل کرده همین مطلب را امام صادق علیه السلام به جمیل بن صالح هم نیز در مورد نماز در ماه رمضان میفرمایند ولی آن را به شکل سیره ی دائمی نقل کرده و به آخر عمر قید نمیزنند. 👈در پاسخ باید گفت هیچ تعارضی وجود نداشته و جمع این دو به واسطه ی همان قید مهمّی است که در روایت ابو بصیر نقل شده است. اصل هم عدم زیادت در امثال اینگونه نقلها بوده و حالا یا به خاطر نقل به معنا در روایت جمیل نیامده و یا حضرت در مقام ثبوت چنین امری از چنین تعبیری استفاده کرده اند. 👈تتبّع در عبارات فصیح عربی که در آن کان با فعل مضارع آورده میشود نشانگر آن است که لزوما نمیتوان از آن سیره و یک امر مستمر استفاده نمود. 🔹در هر حال نکته ی کلیدی در مورد این نماز الف رکعتی همین قید: «فی آخر عمره» است که احتمالا ناظر به همان ماه مبارک رمضان و اتّصال به شهادت حضرت هم بوده است. آنچه باید از این روایات استفاده کرد هم در مورد امیر المؤمنین علی علیه السلام و هم امام سجاد علیه السلام این است که آن اراده ی عظیم و همّت والا و انگیزه الهی حضرات علیهم السلام را در پرداختن به نماز را الگو قرار داد. همینطور اهمیت نماز در سلوک راه خداوند متعال را باید متوجّه شد. 👈امری که بسیاری از آن غافلند و برای تقرّب به خداوند متعال در زمانهای خلوت دنبال کارهای دیگر و ابداعات خودشان میروند در حالیکه نماز: «خَيْرُ مَوْضُوعٍ‏ فَمَنْ شَاءَ أَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ أَكْثَر». در بین اعمال بعد از معرفت به خداوند متعالی چیزی افضل از این نماز در نگاه اهل بیت علیهم السلام نبوده است. 🔸در روایت نخست از باب فضل الصلاة کافی مرحوم کلینی با سند صحیح اعلایی از معاویه بن وهب نقل میکند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم با فضیلت ترین ابزار برای تقرّب و سلوک به سمت خداوند متعال که خداوند نیز آن را دوست دارد چیست؟! حضرت هم فرمودند: «مَا أَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَفْضَلَ مِنْ هَذِهِ‏ الصَّلَاةِ» 👈البته درست است که روح نماز همان ذکر است لذاست که مؤمنین در نمازشان دائمونند یعنی اهل ذکر مدامند ولی این صورت موضوع خاص که در نماز به صورت ویژه جعل شده نیز خودش در حالت امکان موضوعیت دارد. 👈لذاست که حتّی در حال دشواری نیز به جای دستور به مطلق ذکر نوافل بدون رعایت قبله و برخی شرایط دیگر جعل شده است. این نشان میدهد که صرفا برای جهت اجتماعی و آثار تمدّنی نبوده و در جهات فردی و بسیار شخصی نیز این امر صادق است. 🔹آری نماز هزار رکعتی را در شبانه روز باید در چنین فضایی درک نمود. اگر یک انسان مؤمن که دنبال آباد کردن ابدیتش است فراغتی پیدا کرد در رأس امورش در انجام امور عبادی همین نماز را قرار بدهد. البته روحیه ها مختلف است ولی نباید از فضل نماز غافل شود. 👈همین است که مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا با سندی خوب از ابو الصلت هروی نقل میکند که در برهه ای امام رضا علیه السلام در سرخس در خانه ای زندانی شده بود. بلکه طوری بود که گویا بر بدن مطهّر حضرت نیز زنجیری نهاده شده بود. به نظرتان در چنین خلوتی که حضرت به دور از هر مشغولیتی است چه کار کند بهتر است؟! 👈ابو الصلت میگوید از زندان بان اجازه گرفتم که نزد حضرت بروم ولی گفت از طرف من اشکالی ندارد ولی فایده ای ندارد که داخل بروی؟! ابو الصلت میگوید دلیلش را پرسیدم. زندان بان گفت چون در شبانه روز شاید ایشان هزار رکعت نماز میخواند و اصلا فراغتی ندارد. 👈تنها یک زمانی در ابتدای روز و زمانی قبل از ظهر و زوال و زمانی هم هنگام غروب نماز نمیخواند؛ تازه در این سه وقت هم در همان جایی که نماز میخواند مشغول مناجات میشود! «فَقُلْتُ لَهُ فَاطْلُبْ لِي مِنْهُ فِي هَذِهِ الْأَوْقَاتِ إِذْناً عَلَيْهِ فَاسْتَأْذَنَ لِي فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ قَاعِدٌ فِي مُصَلَّاهُ مُتَفَكِّرا» ⬇⬇⬇
⚪یک نکته ی دیگری هم که در این زمینه هست و به آن اشاره شد آن است که گویا حضرات علیهم السلام خواسته اند در همان فضای زهّاد و عبّاد هم نشان دهند که اسوه و مقتدا ایشانند! دیگر هیچ زاهد و عابد و عارفی در این زمینه ادّعای گزاف و مغرورانه ای نداشته و دنیا طلبان هم فرصتی طلایی برای فریب خلق الله دستشان نیاید. لذاست که در روایت دیگری وقتی امام باقر علیه السلام از امام سجاد علیه السلام در مورد کثرت عبادتشان پرسید حضرت با یک حالت خاصی از کثرت عبادت امیر المؤمنین علی علیه السلام یاد کردند که هر گونه کثرت و افتخاری در کنار آن زائل میشود. این یعنی با رفتار امیر المومنین چنین اثری در فضای عباد ایجاد شد. ✋اینها هم نکات و جهاتی است که باید به آن توجّه نمود. هر چند منافاتی با مطالب پیش گفته ندارد. 🔸مرّه الخیر همدانی🔸 یک مثالی ذکر میکنم. یکی از تابعین که به خاطر کثرت عبادت در زمان خودش معروف شده بود شخصی بود به نام ابو اسماعیل کوفی مرّة بن شراحیل همدانی که به خاطر همین کثرت عبادت به او مرّة الطیب و مرة الخیر میگفتند. آنقدر نماز میخواند که پیشانیش شبیه زانوی شتر شده بود! ذهبی در سیر اعلام النبلاء نقل میکند که شبانه روز ۶۰۰ رکعت نماز میخواند و در ادامه ضمن مدح این سیره میگوید به خاطر همین وقت چندانی برای نشر علم نداشت. ✋در ادامه اینگونه بیان میکند که ثمره ی علم همین عبادت است لذا اینکه به خاطر این امر فراغتی برای نشر علم نداشت قدحی در او نیست! گویا فراموشش میشود همین را استادش ابن تیمیه قدحی بر صلاه الف رکعت دانسته و خود ذهبی در المنتقی نقل کرده است. 👈حال جالب است بدانیم که این مرّه همدانی یکی از چهره های عبادتی و فقاهتی مخالف امیر المؤمنین علی علیه السلام بود. فتنه اینگونه بود. گمان نکنیم صرفا مشتی شارب الخمر و جاه طلب و فاسق و فاجر مخالف حضرت بودند! زهاد و عباد متنسک هم داشتند! 👈با حضرت به صفّین هم نیامد و گویا همانطور که در المسترشد طبری آمده مدّتی به سمت قزوین رفت. در الغارات هم از ابو غسّان بصری نقل میکند در رأس فقهای عامّه در کوفه که نوعی عداوت و بغض نسبت به امیر المؤمنین علی علیه السلام داشتند همین مرّه همدانی بود؛ 👈در کلامی توهین آمیز از همین مرّه زاهد عابد که شبانه روز صدها رکعت نماز میخواند و پیشانی اش شبیه زانوی شتر بود نقل میکند که گفته بوده: «لَأَنْ يَكُونَ عَلِيٌّ جَمَلًا يَسْتَقِي عَلَيْهِ أَهْلُهُ خَيْرٌ لَهُ مِمَّا كَانَ عَلَيْهِ» و در جای دیگر گفته بوده: «أَمَّا عَلِيٌّ فَسَبَقَنَا بِحَسَنَاتِهِ وَ ابْتُلِينَا نَحْنُ بِسَيِّئَاتِه‏»😔 👈ببینید مخالفین حضرت چه افرادی بودند؟! تصوّر بهتری از مسأله داشته باشیم. حال در چنین فضایی است که مولای متّقیان گوی سبقت را از امثال مرّة الطیب و این عبّاد اینچنینی اینها هم ربوده بود که دیگر اینها نتوانند حتّی در فضای کثرت عبادت هم عرض اندام کنند. 🔹البته مرحوم علامه امینی در الغدیر نام ایشان را در عداد آنهایی آورده که نقل شده شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند ولی نقل مشهور تاریخی همین ۶۰۰ یا در برخی موارد دیگر ۵۰۰ است. در بین رجال عامّه برخی دیگر هم هستند که معروفند به اینکه شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانده اند و بیشتر از آن دیگر نقلی ندیدم. ولی اینها دیگر چندان موثّق نیست و ظاهرا عدد هزار در اینجا عدد کثرت است. ✔مثلا در انساب الاشراف بلاذری آمده که نوه ی عثمان یعنی عبد الرحمن بن ابان بن عثمان بن عفان هر روز هزار رکعت نماز میخوانده! در مورد نوه ی عبد الله بن زبیر یعنی مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر نیز که معاصر امام صادق علیه السلام بوده است نقل میکنند شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانده است. در مورد عابده ی عرب رابعه ی عدویّه هم برخی نقل کرده اند شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانده است. 👈ولی اینها یا مشکل در نقل دارند و یا اگر نقل هم صحیح باشد معلوم نیست عدد کثرت نباشد و اگر عدد کثرت هم نباشد معلوم نیست درست شمارش شده باشد و یا مبتلا به برخی مشکلات دیگر هم نباشد. 👈اگر هم صحیح باشد مقتدای همه ی اینها در اسلام که کسی بر او سبقت نگرفته امیر المؤمنین علی علیه السلام است که با اسانید خوب از اولادش علیهم السلام نقل شده که ایشان و همینطور امام سجاد علیه السلام اینگونه بودند و توان چنین عملی را داشتند. 👈همانگونه که فرزندشان امام حسین علیه السلام گوی سبقت را از هر انسان اهل جهاد و امر به معروف و نهی از منکر در امّت اسلام ربودند: «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه‏»
باسمه تبارک و تعالی «قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم!» 🔹مسئول سابق وزارت خارجه در بحبوحه ی جنایات بی سابقه صهیونیستها علیه مردم مظلوم غزّه که جرمی جز ضعیف و مظلوم بودن و مبارزه در راستای احقاق حق خود در برابر کفّار حربی صهیونیست ندارند گفت: 📢«قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم! ... مردم ایران از هزینه دادن روی این موضوع خسته اند!» 🔸چند نقد به نظر میرسد؛ یکی اینکه حالا بر فرض کلام ایشان صحیح باشد الآن که دشمن صهیونیست بد ترین جنایات را در حقّ این مردم مسلمان مظلوم روا داشته وقت مناسبی برای بیان این حرفهاست؟! الآن که صدای کل دنیا از این فجایع در آمده زمان فریاد زدن است نه جری کردن این دشمن هتّاک! 👈دیگر اینکه ایشان با کدام منطق روشن کلام خود را به همه ی مردم ایران تعمیم میدهد؟! همچنین برای دیگر کشورهای هم طراز ایران مانند مصر که دست از حمایت این مردم مظلوم مسلمان کشیده و از هزینه دادن در این زمینه پرهیز کردند چه افتخار یا گشایشی حاصل شد که برای مردم ما حاصل نشد؟! ✔این همه قدرت، عزّت، استقلال و پیشرفتی که در مسیر این جهاد مقدّس ظهور کرده را ایشان نمیبیند؟! برای اهل تدبّر و انصاف یکی از عوامل پیشرفت ایران در شاخصهای اصلی قدرت داشتن همین آرمان پیروزی اسلام و مسلمین در جبهه ی اصلی نبرد با جریانات طاغوت زمانه در فلسطین و پیدا شدن همّتی بلند در این راستاست. همین است که اینچنین باعث تقویت بنیه های نظامی و تقویت انگیزه های مؤمنین در راستای مجاهدت در عرصه های گوناگون شده است. 👈دیگر اینکه ایشان با چه مصلحتی هر چند ناخواسته سعی در ایجاد تقابل بین مردم و تصمیم حاکمیتی و اراده ی قطعی نظام اسلامی و رهبران بزرگ آن در مبارزه با این غدّه ی سرطانی دارند؟! 👈اصلا اگر همین آرمان بزرگ را از ملّت ایران بگیرند دیگر چه امر قابل شرافتی برای انسان ایرانی که اهل شرف و عزّت و بزرگی است باقی میماند؟! 🔹حالا از اینها گذشته ایشان اساسا از دین و فقه سیاسی اسلام چقدر اطّلاع دارد؟! آیا نمیداند که وظیفه ی هر مسلمانی در چنین اموری که مصداق جهاد با کفّار حربی است چیست؟! آیا دین را صرفا یک امر فردی دانسته و این بیانات دین مبین را در باب جهاد باطل میدانند؟! 👈قرآن کریم را چگونه خوانده که اینطور آن را فهمیده؟! این دعای صحیفه برای مجاهدان مرزها و مضامین آن را ندیده؟! موضع این همه مراجع تقلید بزرگوار را در این زمینه ندیده؟! یا شاید دیده و فهمیده و با عبارات مغرضانه یا جاهلانه دلش بیش از خدای مردم و امامان مردم برای این مردم میسوزد. قرآنی که اینگونه با مردم سخن میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ * إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» 👈ترس و ضعف شخصیتی و دوری از آن عزّت واقعی ایمانی و باور به حیات ابدی را شیطان در وجود اینها به شکل مردم دوستی جلوه داده! کسی که یاد آخرت در دلش زنده نیست جرأت و توفیق جهاد در راه خدا را نخواهد داشت: «فَلْيُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَة» ⚪این شخص و امثالش با این وضعیت و منطقی که دارد اگر در زمان امیر المؤمنین بود عادتا از آنهایی میشد که از مخالفین برجسته ی حضرت بود! از همانهایی که زیاد هم بودند و در میان آنها عبّاد و زهّاد و قرّاء هم کم نبودند که به حضرت میگفتند چرا میخواهی مسلمین را به کشتن بدهی! 👈بگذار مردم زندگیشان را بکنند! چرا مردم را به زحمت می اندازی؟! در ظاهر هم مدام دم از مردم و خستگی مردم و این مطالب عوام فریبانه یا جاهلانه میزدند. 🔸و خدای را سپاس که این مضامین باطل ظلمت زده را خود رسوا میکند. به گونه ای مقاصدشان را در قالب واژه هایی بر زبانشان جاری میکند تا به آنهایی که دنبال حقیقتند بفهماند در تعارض صریح با قرآنی که جبرئیل نازل کرده افاضه میکنند؛ 👈حالا ما که جای آن مستضعفین مظلوم نجنگیدیم و خودشان دست به این جهاد مقدّس زدند. ولی ایشان گفته که: «قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم!» ولی قرآن چه میگوید: 📖«وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً * الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفا»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۶) «چارلز تاونز و بطلان جدایی علم و دین» «تفاوت نگاه کافرانه، غافلانه، مؤمنانه و عارفانه به عالم» «تفاوت علم سفارشی و علم کاشف» «نقدی بر فضای دانشگاه» (۱) 🔹کلامی از یکی از بزرگترین فیزیکدانان معاصر و مخترع آمریکایی لیزر به نام چارلز هارد تاونز م۲۰۱۵ دیدم که برایم جالب بود: «من علم و دین را جدا نمی‌بینم، بلکه تفحص علمی درباره جهان را بخشی از تجربه دینی می دانم» 💡به ذهنم خطور کرد: 🔻یکی از بزرگترین مغالطات و دروغهایی که تمدّن نوین به دانشگاهش گفته همین است که تجربه ی علمی لزوما در فضایی بیرون از باور دینی رقم میخورد🔺 👈به شکل مغرضانه ای مدام به فضای دانشگاه تلقین نموده که علم از دین جداست. همانطور که سیاست از دین جداست! مدیریت علمی از مدیریت دینی جداست! اخیرا هم به دنبال آنند که بگویند معنویت هم از دین جداست! 👈البته ممکن است برخی از بزرگان علوم نوین دارای تفکّرات الحادی باشند ولی وجود انسانهایی مانند همین چارلز تاونز در میان آنها به خوبی نشانگر آن است که تجربه و تفحّص علمی ضرورتا لازم نیست بیرون از تجربه ی دینی رقم بخورد. 👈در این فضاست که کلام اینگونه قلّه های علمی دنیای نوین بسیار قابل تأمّل میشود. دیدن شهید شهریاری ها و احمدی روشنها و دکتر کاظمی ها رافع شبهات میشود. 🔹تاونز را میتوان یکی از قلّه های علوم بشری در دوران معاصر دانست که هم برنده ی جایزه ی نوبل بوده و هم جایزه ی تمپلتون و روم فورد و هم دارنده ی ۲۷ مدال افتخار از دانشگاه های مختلف جهان و جوایز بسیار دیگر. ⬇
👈مقاله ای هم به عنوان همگرایی علم و دین: «The Convergence of Science and Religion» نوشته و در آن نکات جالبی بیان نموده است. ⚪حالا برگردیم به مغالطه ی جدایی علم از دین! این هم در ادامه ی همان سکولاریسم و فلسفه شوم مادّی گرایی مطرح شده است. اینکه به افراد اینگونه القاء میشود که وقتی مشغول تحقیقات علمی و خرد ورزی هستند احساسی دینی نداشته باشند. اصلا اینها فعالیتهایی برون دینی است! ربطی به مفاهیمی مانند خدا و مرگ و آخرت و مبدأ و معاد ندارد. 👈با اندکی دقّت در این نوع برخورد با علم در مواجهه با دین و خدا متوجّه میشویم پدیده ها در حالتی بریده شده از علّت فاعلی و غایی شان در نظر گرفته شده اند. همین است که تنفّس در چنین جوّی از دانش را تبدیل به حرکت در تاریکی کفر و خدا ندیدن کرده است. احساس نزدیکی با خدا و معنویت نیاورده بلکه در باطن نوعی کدورت و فعالیت بیرون دینی یا ضد دینی تداعی میکند. 🔹از اینجاست که دانشگاه های امروزی اساسا مؤمن پرور نیستند. زیرا به شکلی علّت فاعلی و غایی را به شکل پیشینی کنار گذاشته اند! همین است که هزاران هزار دیندار وارد این دانشگاه ها شدند و بی دین برگشتند ولی عُشر اعشار اینها را هم به سادگی نمیتوان یافت که بی دین وارد این دانشگاه ها شده باشند و دیندار بیرون آمده باشند؛ 👈حقیقتا نقد بزرگی است که این دانشگاه ها اگر متأثّر از فضای فرهنگ دینی که در جوامع انسانی وجود نداشت نبودند بزرگترین مبلّغان و عوامل کفر بودند. 👈آن هم نه اینکه دلیلی برای کفر داشته و یا ذات کار آنها منافاتی با دینداری میداشت بلکه از آن جهت که به شکل ناخودآگاه در تعلیم و تربیت خودشان توجّه به علّت غائی و فاعلی را از طلاب خود میگیرند! و چه شیطان بزرگی است! 👈مسأله این نیست که گاهی تلاش کرده اند برای این تفکیک صورت بندی علمی و استدلال هم ارائه کنند بلکه مسأله این است که یک تصمیم شوم روانی گرفته شده که دانشجو در دانشگاه های دنیای نوین توجّهی به فاعل و غایت این پدیده ها نداشته باشد. همین است که طبیعت میبینند نه خلقت! 🔹قرآن کریم وقتی به طرز نگاه مؤمنانه و آن اولو الالباب که جویای لبّ و مغز دانش اند به عالم خلقت اشاره میکند اینگونه آن را بیان میکند که با دید: «ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا»یی به امور مینگرند! یعنی هم ربّ را میبینند و هم غایت را! 📖«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ‏ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار» 🔸«نگاه های چهارگانه به عالم در قرآن کریم»🔸 با دقّت در قرآن کریم چند نوع نگاه به عالم قابل شناسایی است. یکی همین «نگاه کافرانه» که در آن مبدأ و معادی برای این پدیده ها دیده نمیشود. همانکه متأسّفانه در زمان ما نطفه ی فضای دانشگاهی را بر اساس آن بدون هیچ دلیل مقبولی بسته اند! دیگر «نگاه غافلانه» است که در آن انسان هر چند ایمان دارد ولی امتداد آن را در آینه ی آفرینش ندیده و عملا مبتلا به نوعی کفر عملی است. دیگر «نگاه مؤمنانه» است که همه چیز آیه و نشانه ی خداوند متعال و مذکّر آخرت است. همان نگاه «ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا» یی! و در انتها نیز «نگاه عارفانه» است که در آن همه به نوعی جلوه هایی از یک حقیقت واحد قهّار دیده میشود: «هو الاوّلُ و الآخرُ و الظاهرُ و الباطنُ». 👈دانشگاه مادامی که نخواهد وارد نگاه مؤمنانه شود و نفهمد که هیچ منافاتی با تلاشهای علمی او ندارد در ظلمت سیر میکند! انسانهای موحد، رشد یافته و وارسته پرورش نمیدهد! در ادامه درکی هم از رسول و امام نخواهد داشت زیرا رسالت اصلی انبیاء و اولیاء الهی بیرون آوردن بشریّت از این ظلمتها و کفرهای خدا ندیدن و آخرت ندیدن به عوالم نور و توحید است: «هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ‏ مِنَ‏ الظُّلُماتِ‏ إِلَى النُّور» 👈وقتی کسی دغدغه ی خروج از ظلمت و نفسانیّت نداشته و آشنایی با عالم نور ندارد که دیگر درکی از ولایت و رسالت نخواهد داشت! وقتی محبّت دنیا کنار رفت اجتماع با اولیاء الهی و التذاذ از مراتب پاکی آنها رخ خواهد داد: «سَيِّدِي أَخْرِجْ‏ حُبَ‏ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏» 👈همین است که چنین علمی جز تاریکی و فرو رفتن در دنیا نبوده و بیش از پیش انسان را در اطوار نفسانیّت سیر میدهد. وقتی چنین شد اساسا درکی از علوم برتر نداشته و فریفته ی معلومات کافرانه شان میشوند: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‏» ⬇⬇
🔹این غرور تا جایی پیش میرود که گمان میکنند انبیاء و اولیاء و آن پاکان عالم و بلند همّتان والا مرتبه نیز انسانهای اسیر نفسانیّت و جهلی مانند آنها بوده و با زبان حال و گاهی قال میگویند: «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ» اینجاست که قرآن کریم با همان زبان خود اعلام میکند که این نادانان چه گمان کرده اند؟! 👈گمان میکنند این علوم نوری که جز به جانهای پاک و مطهّر و عزمهای کهکشانی اعطاء نمیشود به هر آلوده ای خواهد رسید! «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» هرگز! این حقایق ناب آهوانی لطیفتر و بکرتر از آنند که دست اوهام این آلودگان وادی کفر و ظلمت به آنها برسد. 🔸«تفاوت علم سفارشی و علم کاشف»🔸 از جهت دیگر در دانشگاه های نوین علاوه بر اینکه نگاهی کافرانه و در ظلمت به عالم میشود علم نیز گاهی به معنای دیگری غیر از کشف از وجوه خلقت تبدیل میشود. علم تا آنجا که به دنبال کشف از اسرار عالم است قابل پیوند با مبدأ و معاد است. ولی گاهی انسان برای رسیدن به برخی اهدافش علومی را خود با اهواء خود تأسیس میکند که اساسا کاشف از چیزی غیر از هوای نفس او یا برخی طبقات جامعه نیست. اینها را «علم سفارشی» در برابر «علم کاشف» میتوان نامید. 👈امروزه اساسا نظریّات و علوم زیادی در امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... به نفع برخی نیّتها و طبقات خاص تولید میشود. اینها نیز ظلمت اندر ظلمت است! حقّ نیست بلکه اهواء است. 🔴دین نیز دو معنا دارد. معمولا وقتی دین میگوییم مرادمان آن چیزی است که منقولات دینی بر آن دلالت دارند. در این تعبیر مفادّ آیات و روایات میشود دین! ولی در روایات ما برخلاف این دیدگاه عقل نیز به عنوان حجّت باطنی مطرح شده و ادراکات اصیل آن نیز به عنوان حجّت خدا بر انسانها مطرح شده است. اگر هم این روایات نبود روشن بود عقلی که خود مفتاح و سپس سراج و بلکه صراط شریعت است نمیتواند امری برون دینی دانسته شود. 👈از همینجاست که گاهی با نگاهی جامعتر دین را هرگونه تلاش برای فهم عالم به مثابه ی اراده ی تکوینی و تشریعی خداوند متعال میتوانیم بدانیم. اگر اینگونه بگوییم تلاش عقلی و علمی از راه معتبر نیز کاملا در فضای حجّت باطنی قابل بازتعریف بوده و نوعی فعالیت دینی در پیوند با آسمان معنا میشود. خداوند میتواند با چنین درکی نیز بر انسانها احتجاج کند. 👈این همان امری است که امروزه باید به تبلیغ آن در فضای دانشگاهی پرداخت. معنای همان مطلبی است که از چارلز تاونز مخترع لیزر آوردم که: 📖«من علم و دین را جدا نمی‌بینم، بلکه تفحص علمی درباره جهان را بخشی از تجربه دینی می دانم» 👈در چنین بستری علم و عقل نه تنها در برابر دین قرار نمیگیرد بلکه کاشف از آن میشود. عقل در برابر نقل قرار میگیرد نه دین! البته مرادمان همان علم کاشف است نه علم سفارشی! در این فضا آنچه مقابل دین قرار میگیرد هواها و هوسها و علوم باطل و دانشهای سفارشی و... میشود. حصر دین در نقلیات مغالطه یا جهلی بیش نیست. 🔸کلامی از ارسطو در پیوند علم و عالم غیب🔸 یکی از برادران چندی پیش متنی از کتاب اجزاء الحیوان ارسطو برایم ارسال کرد که نقلش در اینجا خالی از لطف نیست. ارسطو در کتاب اجزاء الحیوان یک‌دفعه این بحث را پیش می‌کشد که چرا اصلاً ما داریم به این دست از مسائل می‌پردازیم و از آسمان عطف توجه کرده‌ایم؟ بعد می‌گوید افراد نباید از این جور مباحث زمینی که به جواهر کائن و فاسد می‌پردازد رویگردان باشند به این جهت که یکسره سر در عالم ملکوت کنند، چراکه اصلاً نه‌ممکن است و نه شان ملکوت است که شب و روز به موضوعات آن اشتغال داشت. بعد اینجا از روی تمثیل جمله جالبی دارد، می‌گوید: "just as a half glimpse of persons that we love is more delightful than an accurate view of other things 👈همانطور که نیم نگاهی به افرادی که دوستشان داریم لذت بخش تر از نگاه دقیق به چیزهای دیگر است. بعد از این اضافه می‌کند که گرچه این مطلبی که گفتیم درست است، اما اگر کسی خوب نگاه کند می‌بیند که ما حتی در این بررسی موجودات کائن و فاسد هم حضور ملکوت و موجودات علوی را شاهدیم. 👈و به این داستان و نقل قول از هیراکلیتوس اشاره می‌کند که روزی جویندگان نزدش آمدند و در تنور خانه مشغول گرم کردن خود یافتندش و یکه خوردند، هیراکلیتوس به ایشان گفت: شجاع باشید و پیش آیید زیرا در اینجا نیز خدایان حاضراند.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۷) «هیس!» «برای چه امام میخواهیم؟» (۲) «سختترین و مهمترین شغل دنیا» 🍴سر سفره شام نشستم. این سه تا فرزند دلبند مدام حرف میزدند! سرم داشت میترکید! دستم را به نشانه ی سکوت سمت بینیم گرفتم و گفتم: هیس!😤 💡به ذهنم خطور کرد سرّ اینکه ماها اینقدر حرف میزنیم این است که کودکیم! 🔹گمان میکنیم همه چیز در بیرون است! خودمان را در بیرون از درونمان تعریف کرده ایم. درکی از سکوت و لذّت آن نداریم. لذا مدام میخواهیم با خودمان یا دیگری حرف بزنیم و یا با اشیاء خارجی تعاملی داشته و بازی کنیم. 🔸مسافرت آدمی از اینجاها شروع میشود.ولی همینکه بخواهد بزرگتر شود مدام از بیرون توجّهش کمتر شده و متوجّه عوالم درون میشود و نسبت به بیرون ساکت و ساکتتر میشود. این خطورات ذهنش را هم با فکر و ذکر ساکت میکند. در دل هیاهوها سکوت وجودی دارد. 🔹ای کاش کسی ما کودکان کوچک و بزرگ را خطاب میکرد که بابا اینقدر حرف نزنید. هیاهو نکنید! گرد و خاکها را بخوابانید تا آن نبأ عظیم را در درونتان بیابید! 💡به ذهنم خطور کرد این همان رسالت انبیاء و اولیاء و علمای ربّانی است. برای چه امام میخواهیم؟! سختترین و مهمترین شغل عالم را آنها دارند. 👈اینکه این کودکانی که حتّی اگر پروفسور هم بشوند باز کودک و خامند را از ظلمات بیرون و عالم کفر به عوالم نور و درون بکشانند. یادشان بدهند که چطور آسمانی باشند و در زمین زندگی کنند. 🔸به گمانم این اولیاء الهی از سر و صدای ما کودکان در این دنیا حسابی سر درد میگرفتند: «إِنَّهُ لَيُغَانُ‏ عَلَى‏ قَلْبِي‏ وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّة»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۸) «نامه های ایرانی شارل دو مونتسکیو» (۱) 🔹برای رفع خستگی اینبار کتابی متفاوت را انتخاب کردم که مطالعه کنم. تصمیم گرفتم «نامه های ایرانی مونتسکیو» فیسلوف سیاسی معروف فرانسوی را بخوانم. همانکه نظریّه ی تفکیک قوا در عالم سیاست از آثار او بر جوامع انسانی است. 👈انتخاب این کتاب هم یکی به دلیل موضوعش بود و دیگر به دلیل اهمیت نویسنده اش و دیگری هم به دلیل زمان حساسی است که آن را نوشته و همینطور استقبال خیره کننده ای که از آن در جوامع اروپایی آن زمان شده است. در آخر هم بافت رمان گونه ی آن باعث تنوع و نشاط بود. 👈در کلامی از گوته آلمانی در مورد این نامه ها آمده که گفته: «مونتسکیو در «نامه‌های ایرانی» با ترغیب شایسته‌ترین احساسات، ملّت فرانسه را به مبرم‌ترین و خطرناک‌ترین وظایف خود آگاه ساخت» 👈این کتاب در سال ۱۷۲۱ میلادی یعنی اواخر دوران سلطنت لوئی چهاردهم و اوایل قرن هجدهم و مصادف با اواسط قرن دوازدهم هجری و زمانی که صفویه به دست افغان ساقط شده بود یعنی اندکی قبل از ظهور نادر شاه در اروپا منتشر شد. 👈به عبارتی در اوایل همان قرنی که در اواخرش انقلاب بزرگ فرانسه رخ داد. در زمان خودش کتابی بسیار مشهور شده و مونتسکیو با آن به شهرت رسید. 👈وی در این کتاب با خلاقیتی جالب سعی کرده در قالب نامه نگاری های فرضی از زاویه نگاه دو ایرانی به نام ازبک و ریکا که از اصفهان عازم اروپا و پاریس پایتخت فرانسه و بلکه جهان آن روز شده به توصیف و آسیب شناسی و نقادی جامعه ی اروپایی و مخصوصا فرانسه و نسبت سنجی آن با جوامع شرقی بپردازد. ⬇
🔹در آن به نقد آداب و رسوم و دیانت و مسائل اجتماعی تا نقد پادشاه و پاپ و... پرداخته است. مضمون آن نامه هایی است که از سال ۱۷۱۱ شروع میشود و از حرکت از اصفهان تا ورود به فرانسه و برخی مناطق اروپا ادامه دارد. بیش از شصت نامه است. البته مطالبی که در مورد ایران میگوید را نباید چندان جدّی گرفت. چون اساسا هدف کتاب ایران شناسی نبوده و تنها بهانه ای برای تنظیم مطالب کتاب برای پرداختن به جامعه ی اروپایی است و احتمالا برخی مطالب آن را از سفرنامه ی شاردن فرانسوی که چند سال قبل از او سفرنامه اش را در اروپا منتشر کرده استفاده کرده است. 💡به ذهنم خطور کرد برخی نکات جالب در این نامه ها را بیاورم. البته از ذکر بسیاری از نکات چشم پوشی میکنم. در شماره ی دیگری از یکی از بحثهای مهم و پر بسامد آن جداگانه بحث میکنم. 🔸اوّلین نامه از آغاز حرکت اوزبک بعد از زیارت حضرت معصومه در قم آغاز میشود. خود بنده که الآن در قم و در جوار این بانوی کرامت هستم برایم خیلی جالب بود. اوّلین عبارت آن از زبان اوزبک که برای تحصیل علوم به اروپا میخواهد برود این است که: 📖«ما فقط یک روز در قم ماندیم و پس از آنکه حضرت معصومه را زیارت کردیم به راه افتاده و دیروز که روز بیست و پنجم حرکت ما از اصفهان بود به تبریز رسیدیم» 🔹نکته ی جالب توجّه و چشم گیر در این نامه ها آن است که مونتسکیو سعی کرده به خوبی خود را در زاویه نگاه انسانهای مختلف گنجانده و در یک تلاش برای درک انسانهای گوناگون عالم را در قالب دریچه ی نگاه آنها تصویر کند. 👈یکبار در قالب زنهای حرمسرای اوزبک و یک بار از زاویه ی بردگان او و یا دوستانش و یا کشیش کلیسای نوتردام و یا ... . نکته ی مهمّی است. هوش عاطفی انسان را بالا میبرد. اینکه چطور انسان بتواند دمی از خود بیرون آمده و دیگران را هم درک کند و همه چیز را تنها در قالب نگاه خودش و منافع خودش نبیند. نکته اش را خود مونتسکیو در قالب یکی از نامه ها در اواخر اینگونه بیان میکند که: 📖«همیشه ما امور را آنطور که درباره ی خودمان اثر دارند از نظر شخصی قضاوت میکنیم و ابدا میل نداریم که حقیقت امور را دریابیم [همین است که] همیشه سعی داریم که صفات خود را بهتر از دیگران جلوه دهیم» 🔹یکی از نکات تکان دهنده مطلبی است که در نامه ی شانزدهم وقتی دارد از ممالک عثمانی عبور میکند تا به اروپا برسد آورده است. از طرفی به خوبی آن ارتکازات اروپاییان از نفرت نسبت به عثمانی ها را به چشم می آورد که چطور هنوز خاطرات سقوط روم شرقی از خاطرشان نرفته و کینه ای عمیق از آن به دل دارند. و از طرف دیگر در همان زمان یعنی اوایل قرن هجدهم به خوبی به خواب بودن ممالک اسلامی نسبت به ایجاد یک شور و حرکت علمی در اروپا اشاره شده است. زمانی که در اروپا یک تحرّک و نشاطی نوین برای پیشرفت رخ داده و همین است که آن را در حال تبدیل شدن به تمدّن آینده ی بشری مینماید. در آنجا میگوید: 📖«هنگامیکه تمام ملل اروپایی و مردم باختر زمین به تصفیه صفات و عادات و تکمیل معلومات خویش پرداخته اند و با کمال جسارت در راه ترقی گام بر میدارند ملت ترک همچنان به حال جهالت نیاکان خود باقی مانده است و ابدا در فکر آن نیست که به اختراعات و اکتشافات مردم باختر اعتنایی نماید و آن معلومات را در یابد و حال آنکه هزاران بار است که همان ملل به وسیله همین اختراعات بر علیه ترکها اقدامات کرده و ایشان را آزار فراوان رسانده اند» 🔹نکته ی خیلی جالب دیگری که در این نامه ها دیدم مطلبی بود که در نامه ی پنجاه و هفتم در بیان سرّ شیوع نفاق و تملّق و دروغ در ایران و شیوع آنچه آن را صداقت و یک رویی میداند در جوامع اروپایی بیان نموده است. وی در تبیین آن از زبان آن ایرانی که در حال نوشتن نامه است میگوید: 📖«چون در محیط اجتماعی ما [ایران] عادات جبرا به ما تحمیل میشود نمیتوان حقیقت انسان را آنگونه که باید شناخت. و اگر صورتی از انسان میبینیم در واقع ماسک عادات اجباریست و صورت حقیقی او را نمیتوانیم دید. از دل ما جز آهنگ ترس شنیده نمیشود و زبان قلبمان یوسته به یک آهنگ مترنّم است که به او تحمیل کرده اند و طبیعی او نیست. مداهنه و تملّق و تقیه که در میان ما از لوازم به شمار میرود در اینجا بسیار نادر میباشد. در محیط اجتماعی اروپا دیده ی انسان همه چیز میبیند و گوشش همه چیز میشنود و صورتی از حقیقت دل در چهره منعکس میگردد لذا همیشه در تمام اعمال آنها یک نوع صداقت و راستی مشهود است. به همین جهت میان عادات ایشان با ما تباین کاملی وجود دارد» ⬇⬇
✋البته روشن است که صداقت و یک رنگی وقتی خوب است که در فضای حیا و زنده بودن مفاهیم ارزشی و اخلاقی باشد. و الّا صداقت نبوده و نوعی وقاحت است. 🔹در این نامه ها گاهی توصیفها و نکات جالبی هم جوانه زده که مرور آنها خالی از لطف نیست. مثلا یکی از مواضعی که برایم جالب بود مطلبی بود که در ابتدای نامه چهل و پنجم در توصیف انسانهای سالم و پاک دارای فضیلت از انسانهای مغروری که میخواهند فضائل را به خود وصله بزنند بیان کرده است. به خوبی سرّ اینکه چطور انسانهای پاک دچار غرور نمیشوند را تصویر کرده است: 📖«کسانی را دیده ام که فضائل نفسانی و خصال نیکو به قدری در آنها قوت گرفته که چون طبیعت ثانوی ایشان گشته و ابدا خود به مزایایی که دارند پی نمیبرند؛ امور خیر و نیک و تکالیف خویش را با کمال سادگی مانند کارهای عادی انجام میدهند. نه تنها هیچ وقت خود نمائی نکرده و صفات حمیده خویش را به زبان نمی آورند بلکه پیش وجدان و نفس خود مردد مانده و قادر به درک مقامات اخلاقی خویش نیستند. اینگونه مردم قابل دوستی و ستایشند نه آن گروه که اگر احیانا مبادرت به عمل نیکی نمایند خود را موجودی خارق العاده پنداشته و بر سر هر رهگذر سخن از خوبی خویش میگویند. آنانکه دارای ملکات نفسانی بوده و خداوند قلبشان را با نور حقیقت منور ساخته پیوسته خاضع و فروتن میباشند. گوئی که فروتنی و خضوع خود از خصال ذاتی آنان است. و این حشرات الارض که خود به جزئی ترین کاری مغرور شده و به خود میبالند و جرأت میکنند که همیشه به خود پردازند مردمی فرومایه و فضول و گستاخ بیش نیستند» 🔹نکات ریز و درشت دیگری هم در این نامه ها که جالب توجّه است به چشم میخورد. مثلا اینکه انسان اروپایی در اوایل قرن هجدم و قبل از وقوع انقلاب کبیر فرانسه چه دیدی نسبت به سلطنت و همینطور پاپ دارد. چطور هر دو را دارای نواقصی بزرگ میداند. اینکه چطور پاپ در یک دنیا طلبی و آخرت فروشی میخواهد انسانها احمق بوده و تثلیثی محال را باور کنند. اینکه چطور پادشاه مانند جادوگران با خلق پول خزانه ی خود را پر میکند. اینکه مردم چطور اسیر شرایطی شده اند که گمان میکنند فقط در قالب چنین شرایطی میتوان انسان بود و زندگی کرد! لذاست که وقتی این شخص ایرانی را میدیدند با نهایت شگفتی دورش حلقه میزدند و میگفتند این ایرانی است! گویا موجودی خارق العاده را دیده اند و میگفتند: «چطور میتوان ایرانی بود؟!» 🔹گاهی تحلیلهای جالبی هم در این نامه ها پیدا میشود. مانند این مطلب در نامه ی هفتم که: «شاید این مطلب هم خود سعادتی برای بشر فرض شود که وقتی ضعف و زبونی دیگری را میبیند عجز خود را از یاد برده و خوشحال میشود» 👈و یا این مطلب در جای دیگری از این نامه ها که به طنزی جدّی میگوید: «چند روز است که جملاتی قشنگ و خوب یاد گرفته ام و این کلمات مانند سوزن پیوسته مغز مرا می آزارد ولی هنوز موفق به استعمال آنها در جای مناسبی نشده ام!» 👈ان شاء الله در نوشته ی دیگری به یکی از بحثهای مهم این نامه ها که قابل توجه است یعنی مساله ی زن در جوامع اروپایی و جوامع شرقی اشاره میکنم.