باسمه تبارک و تعالی (۷۰۷)
«آیا کار منزل وظیفه ی زنان است؟!»
«رحمت یا خدمت؟!»
«همسر و مادر را با کنیز اشتباه نگیرید!»
🔹اخیرا رهبر عزیزمان در دیدار با بانوان سخنانی در زمینه جایگاه زن در جامعه و منزل بیان نموده و در ضمن آن فرمودند کار در منزل وظیفه ی زنان نیست. باید بین مرد و زن در این زمینه تفاهم رخ بدهد و مردان هم کمک کنند. دیدم برای برخی از بزرگواران این بیان سؤالاتی را به دنبال داشته! تقریر اصل مسأله هم این است که:
✒️اگر خانه محلّ زندگی زن و مرد و فرزندان است پس کارهای زیادی در آن از پخت و پز و شست و شور و تمییزی و ... به وجود می آید.
✒️حال اگر کار خانه نه وظیفه ی فرزندان است و نه زنان پس باید گفت وظیفه ی مردان است! حالا با توجّه به اینکه تأمین ما یحتاج زندگی و فعالیت در بیرون هم وظیفه ی مردان است آیا چنین چیزی معقول است؟!
✒️آن هم در فضایی که زنان در خانه بوده و مشغولیّت دیگری هم ندارند تا این کارها را نتوانند انجام بدهند. آیا در چنین فضایی تأکید بر اینکه کار منزل وظیفه ی زن نیست میتوان آنها را بر دوش مردان گذاشت؟!
1️⃣در پاسخ گاهی میگویند اگر گفته میشود کار در منزل وظیفه ی زن نیست باید از آن طرف هم بگویند محدود شدن به یک زن و عدم تعدّد زوجات و یا ... هم وظیفه ی مرد نیست. تا به شکلی زنها تهدید شوند و انجام دهند!
✋روشن است که چنین پاسخی صحیح نیست زیرا مسأله این بود که چرا اساسا از همان ابتدا چنین وجوبی بر دوش زنان نیامده تا مجبور نشویم از این اهرم ها استفاده کنیم! اگر وظیفه ی زن نیست معنایش این نیست که با این اهرمها او را مجبور کنید!
⬇️
2⃣گاهی نیز در پاسخ گفته میشود اساسا چه کسی گفته بر زن واجب نیست؟! کار منزل شرط ارتکازی ضمن عقد ازدواج است! روشن است که اگر از همان ابتدا مرد بداند که زن میخواهد کار منزل نکند با او ازدواج نمیکند لذا در چنین فضای روشنی ازدواج کردن به معنای ملتزم شدن زن به این شرط ارتکازی است.
✋این پاسخ هم کامل نیست. زیرا اگر هم آن را بپذیریم مسأله در لزوم ثانوی و وجوب عارضی نیست بلکه در این است که چرا اساسا از همان ابتدا کار خانه واجبی نفسی برای بانوان نشده؟!
3⃣گاهی هم در پاسخ گفته میشود درست است که وظیفه ی شرعی زن نیست ولی وظیفه ی اخلاقی او که هست! وقتی میبیند مرد مشغول کار خانه است او هم وقت کافی برای کارهای منزل دارد اخلاقا این کارها را باید انجام بدهد.
✋این پاسخ هم خالی از اشکال نیست. زیرا چنین الزام اخلاقی در واقع همان تأکید تعارض سابق است نه حلّ آن! اشکال این است که چرا کار منزل وظیفه ی شرعی بانوان نشده تا بخواهند از باب محذور اخلاقی به آن ملتزم شوند. اینها انسجام حقوقی و قانونی ندارد.
⚪در هر حال این روشن است که کار منزل وظیفه ی شرعی بانوان نیست! ولی از آن طرف هم این واقعیّت روشن و معقول برای همگان است که کار منزل نمیتواند وظیفه ی مردان باشد! پس پاسخ این تعارض چیست؟!
💡به ذهنم خطور کرد اساسا خود این تعارض به ما میفهماند که باید ذهنمان را ارتقاء داده و مسأله را طور دیگری فهمیده و بیان کنیم.
🔸«زن عشق خانه و مایه آرامش آن است نه کلفت خانه!»🔸
مراد از نفی وظیفه ی کار در منزل برای بانوان هرگز تشویق و توصیه ی آنها به انجام ندادن کار منزل نیست. هیچ جای دین هم چنین تشویقی وجود ندارد. لذاست که هر چند گفته میشود وظیفه ی زنان کار خانه نیست ولی آن طرفش گفته نمیشد که وظیفه ی مردان است که کارهای خانه را انجام دهند! یعنی این بیانات نمیخواهد مردان را ملزم کند که خودشان انجام دهند یا کلفت استخدام کنند! اصلا لسان مسأله اینها نیست!
🔻لسان مسأله این است که یک خانه ی مطلوب از منظر دین مبین اسلام بر اساس پیوندی حبّی بین مرد و زن استوار شده است. پیوند اجتماعی خانه بر اساس محبت است نه منفعت یا لذت! همان پیوندی که باعث آرامش و شکوفایی عطوفتهای ناب در بستر آن میشود. زن که کلفت خانه نیست! زن که کنیز مرد نیست! زن گل خانه و محبوب خانه و مایه آرامش اوست: «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَة»🔺
✔زن مظهر لطافت و مهربانی است. قلب تپنده ی خانه است. آدم که به محبوب و قلبش نمیگوید وظیفه ی خانه با توست! اصلا دور از شأن محبّ و محبوب و دور از لطافت و عطوفت ریحانه ی خانه است. نه اینها نیست.
✔زن از آن جهت که زن است و خود را قلب و محور خانه میبیند و از آن طرف مهر و محبّت عمیق به همسر و فرزندانش دارد خانه داری و انجام امور خانه از باب لطف و مهربانی از وجودش میجوشد! وجوب خانه داری به تعبیر طلبگی برایش (عنه) است نه (علیه)!
✔از روی مهر و عطوفتش خانه داری میکند! نوعی جوشش است نه کوشش! لذاست که نباید چنین لطف و عشقی را با الفاظی مانند وظیفه و قانون آلوده کرد! واجب کردن چنین وظایفی برای بانوان توهین به مقام حبّی آنان در خانه و همینطور خدمات مهروزانه ی طبیعی آنان است. شأن بانوی خانه بالاتر از الزامات در این عرصه است.
✔همانطور که به یک مادر گفته نمیشود تو وظیفه داری فرزندت را دوست داشته باشی به او هم در مرتبه ی دیگری نمیتوان گفت تو وظیفه داری خانه داری کنی! اینها جوشش محبّت این گلهای خانه است.
🔹از طرفی همین جعل نکردن قانون در این زمینه فوائد دیگر هم دارد. مانند اینکه مرد و فرزندان به جای آنکه طلبکارانه در این موضوع به همسر و مادر بنگرند بیشتر احساس لطف و مهربانی او را در این زمینه میفهمند و کانون خانه گرمتر میشود. متوجّه میشوند نه تنها طلبکار نیستند بلکه همیشه در این امور بدهکار این گلهای زیبا و معطّر حیات دنیا و نعمتهای بزرگ الهی اند.
✋آخر کدام کلفت و کدام خدمتگزاری است که اینطور عاشقانه خانه داری کند؟! مگر نمیبینید چه شور و عشق و محبّتی در این کارها موج میزند؟! آن را با اینگونه الزامات آلوده نکنید!
👈آری معنای اینکه وظیفه ی زنان کار در خانه نیست این است! زن هیچ وظیفه ای در این زمینه ندارد! همه اش لطف و مهربانی اوست. ماهیت کارش انجام وظیفه نیست. شور محبّت و عطوفت است. قدرش را بدانید.
⬇⬇
👈وقتی چنین است بدانید بر سر شما در این دنیا ظلمت زده که هر کس به فکر خویش است و از عشق و ایثار خبری نیست منّت دارد.
👈وقتی چنین است پس طلبکار نباشید. به او کمک کنید. چون اینها وظیفه ی خودتان است! دارد به شما خوبی میکند! طلبکار هم هستید؟! وقتی میبینید میتوانید کمک کنید و امروز وقت دارید مگر بی وجدان هستید که کمک نمیکنید؟! از خوبی و عشق دیگران میخواهید سوء استفاده کنید؟!
👈نخیر! مثلا شما جارو بزنید! ببینید چه چیزی نیاز است. مگر نمیدانید: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَحْلُبُ عَنْزَ أَهْلِهِ» مگر نمیدانید: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُس» شما سرتان شلوغتر و شأنتان بالاتر است؟!
👈گاهی ظرفها زیاد است کمک کنید! وقتی سر سفره مینشنید و یا تمیزی خانه را میبینید از آن در قلبتان محبّت و عطوفت انتزاع کنید نه انجام وظیفه توسّط یک خدمتگزار!
🔹البته همه ی اینها تا وقتی صحیح کار میکند که خانواده بر اساس محبّت و آرامش استوار شود. والّا اگر انسانها از این حالت ایمانی و فطری تنزّل یافته و به همان باغ وحش فرهنگ بشری که بر اسای پیوندهای منفعتی و لذتی بسته شده نازل شوند دیگر این خبرها نیست. در تاریخ این کره ی خاکی وظیفه ی مردان کار بیرون منزل و وظیفه ی زنان کار درون منزل و بلکه همچنین بیرون از آن بوده است!
👈راستش این مردان آن عطوفت زنان را ندارند! همین است که شاید گاهی خوب ماهیّت این عشق و محبّتشان را در انجام کارها درک نکنند! به خاطر همین شارع مقدّس به آنها گفت بدانید زنان در این زمینه وظیفه ای ندارند!
✋نکند طلبکار باشید! نکند اینها را وظایفی بدانید و با آن اساس ظلم و تعدّی را بر این یادگاران آسمانی بنیان نهید!
👈همین طرز بیان باعث میشود کمک مردان نیز در امور منزل که خلاف طبع اولی آنان است جلب شده و لااقل از ظلم در این زمینه پرهیز کنند. از طرفی زنان هم احساس کنند کار منزل مانند یک فضل و ثوابی برای آنان است و گمان نکنند هیچ اجری برایشان نیست. همین بر بیشتر شدن مهرورزی آنان کمک میکند.
👈از آن طرف برای اینکه از این حکم که بر اساس فطرت نهاده شده کسی سوء استفاده هم نکند وظایفی برای بانوان مانند اجازه از همسر برای خروج از منزل و تشریع تعدّد زوجات و دیگر امور قرار داده که مسأله خراب نشود! گاهی برخی هستند که چه زن و یا مرد مزاج سالمی ندارند! امور را خراب میکنند!
👈اینها بر اساس فطرت و نه شواذ و نوادر بنیان گزاری شده! راستش گاهی فکر میکنم آن خانواده ی مطلوب ایمانی و اسلامی هنوز برای ما خوب جا نیافتاده است. هنوز درک روشنی از زیبایی آن نداریم.
👈حتی این حکم نورانی اسلام را هم گاهی هم برخی بانوان و هم آقایان میخواهند خراب کنند. حکمی که انسان را به تسلیم در برابر عظمت و حکمت تشریع الهی میکشاند. حقیقتا این حکم را نباید در کل عالم به عنوان افتخار شریعت اسلام فریاد زد؟!
👈چقدر زن را تکریم میکند! هیچ وظیفه ی تأمین رزق و کاری بر دوشش نمیگزارد. او را ریحانه میبیند نه قهرمانه! حتی در خانه هم میگوید وظیفه ی خانه داری نداری! اینها جوشش لطف و عطوفت توست.
👈اینقدر جایگاه حبّی او را در جامعه ی انسانی بالا برده و به آن عطوفت آسمانی به ودیعه گذاشته شده در نهادش احترام میگزارد. اینها را باید در جهان ظلمت زده ی امروزی جار زد و با آن به شریعت اسلام افتخار نمود.
باسمه تبارک و تعالی (۷۰۸)
«حکمتی از پویانمایی آنا و السا به نام اراده ی غفلت!»
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ»
🔹دخترها پویانمایی آنا و السا را میدیدند! مناسب فرهنگ ما نیست. خلاصه همه چیز در داستان خوش و خرّم بود و گویا همه غرق در شادی! آنا و السا هم دو شاهزاده بودند که از همه ی امتیازات این دنیا مانند مقام بزرگ و ثروت و زیبایی و خانواده خوب و دوستان خوب و نیروهای ویژه و... بهره مند بودند.
✋در همین فضای آکنده از عیش و نوش یک مرتبه آدم برفی داستان به نام اولاف به آنا گفت:
📖«ببینم حالا که بزرگتر و عاقلتر شدی نگران این نیستی که هیچ چیزی همیشگی نیست؟!»
🔸این آدم برفی دست گذاشت روی گسل و تَرَکِ بزرگ زندگی دنیا! و باز دست گذاشت روی تمایل بزرگ فطرت انسانی که آن هم میل به لذّت بی پایان و ابدی است.
✋آیا اشکال اولاف وارد نیست؟! پس چرا نگران نیستیم؟!
🔹اینجاست که آنا جوابی میدهد که از عمق غفلت انسان و ترفند شگفت انگیز شیطان برای گریز از حقایق بزرگ پرده بر میدارد!
📖«نه! من اصلا به دلم نگرانی راه نمیدم!»
🔻یعنی من نگران ناپایداری دنیا نیستم ولی نه چون نباید نگران باشم بلکه چون اراده کرده ام که نگران نباشم و غافل باشم! به این چیزها فکر نکنم! به همین دارایی های دنیا دلخوش کرده ام! من تصمیم گرفتم فکر کنم اینها دائمی اند! دستم را در گوشم میگذارم تا صدای درد حقیقت را که ما را به جستوجوی درمان حقیقی میکشاند نشنونم!🔺
✋همین است که آنا را از تبدیل شدن به یک زن پارسای مؤمنه عابده صالحه تبدیل به یک رقصنده ی سرخوش میکند! مرز ایمان و کفر همینقدر لطیف و باریک است.
باسمه تبارک و تعالی (۷۰۹)
«تأمّلی پیرامون اندیشه زهد و وارستگی»
«کلبه نشینی هایدگری در دوران مدرن»
🔹نفس انسان بسیار خوگیر است! همین است که اینقدر اولیاء الهی به او هشدار داده اند که مراقب باشد اسیر نشود! مراقب باشد دنیا شکارش نکند! از اینجاست که حقیقتی عجیب به نام تعلّق برای تاریخ حیات انسان رخنمایی میکند!
👈آدمی به هر چیزی تعلّق پیدا کند وابسته میشود. و باز از همینجاست که در دین ادبیاتی به نام «زُهد» متولّد میشود. یعنی قطع تعلّق! یعنی اینکه انسان تا جایی که میشود سعی کند از این امور دنیا حاشیه بگیرد تا بتواند نسبت به آنها در حالتی از وارستگی و حرّیت قرار بگیرد!
👈تا بتواند محبّت آنها را کنار بزند و به دنبال شکار حقائق غیبی و سلوک راه معنوی بیافتد! البته از آنجا که معمولا قطع چنین تعلّق و پیدا کردن چنین حالت وارستگی بدون کناره گیری حدّاکثری نمیشود معمولا مفهوم زهد با اصالت ترک امور دنیایی گره خورده است!
👈یعنی تا جایی که میشود اینها را حذف کن! ولی نه اینکه خود این حذف کردن موضوعیّت داشته باشد! بلکه برای اینکه به حالت وارستگی برسی! از اینجاست که:
✔️مفهوم وارستگی و استعلاء را میتوان چیزی غیر از مفهوم زهد در نظر گرفت. زهد یا همان ترک اشیاء مقدّمه ای برای وصول به وارستگی است. البته از آنجا که وارستگی به این معنا ظاهرا معادل دقیقی در زبان ندارد گاهی به جای آن از همین تعبیر زهد هم استفاده شده و گفته میشود مراد از زهد، ترک تعلّق است نه عدم برخورداری!
⬇️
🔸«تأمّلی پیرامون ماهیّت تعلُّق»🔸
کمتر از ماهیّت این وابستگی و تبعات آن تا کنون بحث شده است. تا این را نفهمیم خوب جایگاه زهد و وارستگی و ضرورت آن را درک نمیکنیم. اینکه میگوییم مراقب تعلّقاتتان باشید یعنی چه؟! اینکه مراقب باشید دنیا فریبتان ندهد و با اینها بندتان نکند یعنی چه؟! حکمای سابق تا حدودی این ضرورت پرهیز از تعلّقات و گرایشات دانی را با مطرح کردن ضرورت تحصیل هیئت استعلایی برای نفس نسبت به بدن و قوای بدنی برای رسیدن به اخلاق فاضله انسانی به چشم آورده بودند.
👈به عنوان نمونه شیخ الرئیس ابن سینا در فصل پنجم از مقاله اوّل نفس شفا به این مطلب پرداخته است. نفس آدمی یا دارای نوعی هیئت استعلائی است یا نوعی هیئت انقیادی! اگر انسان بخواهد انسان بماند باید عقلش را بر امور دیگرش حاکم کند!
👈این هم با بیرون رفتن از میدان اثر گذاری این گرایشات و تعلّقات و حاکم شدن بر آنان است و الّا عقل او را اسیر کرده و اخلاق رذیله متولّد میشود.
🔹اندیشیدن پیرامون ماهیّت این تعلّق و تبعات عجیب آن امری بود که اخیرا به شکل روشنتری به چنگ برخی اندیشمندان در آمده است. آنهم وقتی بود که با تغییر در برخی وسایل و فناوری ها یکباره تغییرات عمیقی در زندگی انسانها در همه ی ابعاد آن رخ داد! اینجا بود که بسیاری در مقام مقایسه بین دنیای قدیم و جدید تأثیر عمیق تعلّق به فناوری و ابزار تولید و مانند آن را در نوع عقل انسان و اخلاق و جامعه و بسیاری از روندها درک کردند.
👈یکی از گریزهای خوب برای درک ماهیّت این تعلّقات و آثار اجتماعی آن همان چیزی است که امروزه تحت عنوان «جبرگرایی فناورانه» کشف شده است. این فناوری ها و یا در یک مقیاس وسیعتر و عمیقتر تعلّقات متضمّن نوعی دترمیسنیم اعدادی است.
👈خیلی چیزهای بعدی را شکل میدهد. یک عقلانیّت متناسب با خودش تأسیس میکند! اراده ی آزاد انسانی را محدود میکند! او را به گونه ای مسخ میکند! به انسان دیگر با مطلوبهای دیگری تبدیل میکند! چیز دیگری میکند! جامعه اش را هم تغییر میدهد! اصلا خودش هم نمیفهمد کی اینطور شد؟!
👈چه بخواهد یا نخواهد بداند یا نداند این تعلّقات یک راهی را جلویش باز میکند! وقتی نسبت به آنها وارسته نشده و نوعی استعلاء وجودی نیافت تا صرفا از آنها در جهتی که عقلش میگوید بهره گیرد دیگر منقاد و اسیر آنها میشود! با انتخاب این تعلّقات به نوعی خودش خودش را هر چند ناخواسته محدود میکند!
👈وقتی ما تن به یک تعلّق میدهیم و یا مثلا استفاده از یک تکنولوژی خاصی را میپذیریم و یا کاربر شدن خودمان را در دنیای دیجیتال قبول میکنیم یک وقت گمان نکنیم چیزی رخ نداده! نه! اینها به شکل ناخودآگاه انتخابهای فرهنگی بسیاری را در ادامه به ما تحمیل خواهد کرد. امورات را به نفع خودش تغییر میدهد.
👈او را وابسته کرده و گاهی راه برگشت را هم به روی انسان بسته و حتّی او را نسبت به وضعیّت قبلی اش دچار نوعی فراموشی میکند.
⚪️آری این تعلّقات ما برایمان عقل جدیدی میسازد و موقعیّت دیگری در مواجهه با عالم تعریف میکند که همه چیز را بر اساس آن میخواهیم بچینیم و تأویل ببریم. چگونگی در عالم بودن انسان را تعیین میکند. از مارکس نقل کرده اند که گفته:
📖«آسیای دستی به شما جامعه ای با ارباب فئودال میدهد درحالی که آسیای بخاری جامعه با سرمایه دار صنعتی!»
👈برای اینکه انسان موفّق به فائق آمدن بر این تعلّقات شود اوّلین گام این است که نسبت به آنها خودآگاه شده و آنها را ببیند! آنها را خودش نپندارد! این را به خوبی نیچه متفکّر آلمانی با مفهوم «ضرورت فاصله گیری از اشیاء» به چشم آورده است.
👈تا انسان خود را در یک هوای طلقی از امور بیرونی قرار نداده و فاصله گیری مناسبی نداشته باشد نمیتواند آنها را ببیند! وقتی نتوانست آنها را ببینید نمیتواند پیرامون آنها دست به تأمّل و قضاوت بزند!
🔸«هایدگر و اسارت تکنولوژی»🔸
یکی از متفکّرینی که اندیشه های جالبی در این زمینه از خود بر جای نهاده متفکّر شهیر آلمانی به نام مارتین هایدگر است. دو نوشته ی او فعلا مدّ نظرم است. یکی «پرسش از تکنولوژی» و دیگری سخنرانی یادبود یا همان «تفکّر معنوی» او. در نوشته ی نخست به شکل جالبی توانسته تا حدودی دست به اندیشه پیرامون تعلّق وجودی انسان به فناوری و نحوه ی اثر گذاری آن در ایجاد انسانی جدید بزند.
👈در عمق نهاد این اندیشه ورزی ها میتوانیم نقش مطلق تعلّقات را در شکلگیری تعیّنهای خاص انسانی درک کنیم. ربطی به دنیای قدیم و جدید هم ندارد.
⬇️⬇️
👈در نگاه هایدگر این تکنولوژی اساسا یک ابزار صرف نیست بلکه نوعی گشتل یا همان چارچوب و قاب است. در پس آن یک سری فلسفه هایی خوابیده که از شما انسانی دیگر میسازد! این ابزارهای در ظاهر ساکت و خادم در باطن خیلی هم پر حرف و فرعون صفت اند!
👈در ادراکات و تعاملات شما تأثیرات عمیق خواهند گذاشت و اساسا دنیای دیگر برایتان به دنبال خواهند آورد! در ظاهر شما امیر آنهایید ولی در ادامه مأمور آنها میشوید! اگر انتخابش کردید دیگر گویا کلید یک دستگاه اسرارآمیزی را زده اید که دیگر مانند یک دومینو اسیر تبعات آن خواهید بود.
👈تحت این فناوری ها یک سلسله معانی کامن است که وقتی مبتلا به آن شدیم معانی اندماجی تحت خودش را به ما تحمیل کرده و آن آزادی معنوی که خصلت اساسی انسان است را از او به همان میزان سلب میکند. انسان را ضعیف و محدود میکند!
🔹خلاصه ی کلام هایدگر آن است که اگر میخواهید انسان بمانید در نسبت خود با اشیاء و تعلّقاتتان تجدید نظر کنید! ولی راه هایدگر برای برون رفت از این وضعیت خطرناکی که تعلّقات برای انسان به دنبال می آورد چیست؟ مطالعه ی دقیق اندیشه ی او در سخنرانی تفکّر معنوی نشانگر آن است که او هم چیزی بیش از اندیشه ی زهد و وارستگی را بیان نمیکند! البته گمان میکند این را عارف آلمانی اکهارت به بشر آموخته ولی این امر ریشه ی عمیقتری در ادیان الهی دارد.
👈ما باید خودمان را عادت به نوعی استفاده ی استعلایی از اشیاء بدهیم. به عبارت دیگر استفاده از چیزی ضرورتا مستلزم تعلّق به آن نیست هر چند عادتا اینگونه است. ما باید به دنبال وارستگی از اشیاء باشیم. این هم معمولا برای بسیاری بدون مدد جستن از عنصر خیال و هنر میسّر نیست. هایدگر میگوید:
📖«ما میتوانیم از اسباب فنّی استفاده کنیم و در عین حال با بهره گیری صحیح خود را از قید آن آزاد نگه داریم؛ یعنی هر زمان که خواستیم میتوانیم از بند آن خلاص شویم؛ میتوانیم از اسباب صنعتی آن چنان که باید استفاده کنیم و در عین حال همچون چیزی که در باطن و فطرت حقیقی ما تأثیر نبخشد رهایش کنیم! میتوانیم هم بهره گیری ضروری از ابزار صنعتی را اثبات کنیم و هم حق سلطه آن را بر خود و نیز تغییر و تخریب و اتلاف طبیعت را نفی کنیم»
👈شاید از همینجاست که وی ترجیح میداده بخشی از سال را در دل طبیعت و در کلبه ای دور به سر ببرد. تا اینکه انسانیّتش را در نوعی زهد از اشیاء مدرن فراموش نکند! تا بتواند تسلّط نفسش را بر اشیاء تحکیم کند! تا بتواند خودش را عادت به نوعی از وارستگی بدهد.
👈یکی از اوّلین آثار تعلّقات این است که انسان نسبت به آن وابسته شده و محبّت آنها را پیدا میکند. همین باعث میشود از تفکّر پیرامون آن گریزان باشد. وقتی در مورد آن تفکّر نکرد دیگر پایبند آن میشود. دیگر متوقّف میشود.
👈همین را به خوبی در زاویه ی دیگری هایدگر در رساله ی وارستگی مورد توجّه قرار داده و میگوید:
📖«بشر امروز گریزان از تفکّر است. این گریز از تفکّر مبدأ بی فکری است. اما لازمه این گریز آن است که آدمی نخواهد بی فکری خود را ببیند و بپذیرد. وضع بشر امروز چنان است که میخواهد حتّی منکر گریز از تفکر بشود. او خلاف این را مدّعی است. خواهد گفت و حق هم با اوست که در هیچ زمانی چون امروز چنین طرح ها و برنامه های دور و دراز، چنین تحقیقات فراوان در بسیاری از زمینه ها و چنین جست و جوی پر شوری وجود نداشته است. البته که چنین است و این نمایش عظیم ابتکار و تخصص و اندازه گیری فواید بزرگی در بر دارد که تا کنون سابقه نداشته است»
👈از دید هایدگر اساسا ما دو سنخ از تفکّر را داریم که غفلت از آن باعث میشود عمق احمق بودن و فقر دانشی بشر نوین را نفهمیم. یکی تفکّر محاسبه گر ریاضی و دیگر تفکّر حضوری معنوی! معرفت معنوی حاصل نوعی ژرف نگری است. برخلاف معرفت محاسبه گر که کاری به عمق و باطن اشیاء ندارد.
👈دستاورد عقل محاسبه گر همان محاسبه و برنامه ریزی است. علم گرایی و پوزیتیویسم همان دمیدن در عقل محاسبه گر است. تلاش میکند همه چیز را محاسبه کند. تفکر ابژه ساز تمام اشیاء و حتّی انسانها را به مثابه یک شیء فراروی خود قرار میدهد و آنها را متعلق مشاهدات علمی خود تلقی میکند و تلاش میکند آنها را به تصرف و تسخیر خود در آورد.
👈آری! اگر کسی به دنبال نوعی زیستن دیگر در این دنیای تکنولوژی است باید به دنبال حرّیت از تکنولوژی باشد. بشر امروز اسیر و بنده ی تکنولوژی است نه امیر آن! انسانی دیگر شده است! خودش هم نمیداند!
👈دین و دینداری ساحت تفکر حضوری و معنوی است: «کذلک یبیّن الله لکم آیاته لعلّکم تعقلون». این یک عقل ویژه است. عقلی که با آن قرآن خوانده میشود تفکّر حضوری است.
⬇️⬇️⬇️
⚪️اگر چنین است باید برخوردی زاهدانه با امور دنیایی داشته باشیم! الآن مصداق بزرگترش همین فضای مجازی است. دیگر هم آنقدر ریشه دوانده که نمیشود آن را ترک کرد! به شدّت هم خصلتی اعتیاد آور دارد! یک ابزار نیست. یک دنیای نوین و از زاویه یک اسارت بزرگ است.
✔️یکی از بزرگترین تلاشهای انسانهای آزاده در زمان ما باید در تحصیل صفت استعلاء و وارستگی از این تعلّق عجیب نوظهور باشد. اینکه چطور استفاده کنند و مبتلایش نشوند! چطور در آن انسان بمانند! مسخ فرآیندهای آن نشوند! طوری که گویا در مواجهه با آن و استفاده از آن عقل محض و انتخاب عقلانی ناب بمانند.
👈حالا این بحث سر درازی دارد. همینکه نسبت به آن خودآگاه شویم تأثیر بسزایی در فاصله گیری نسبت به این تعلّقات و فهم عمق مضرّ بودن تعلّق به آنها و موقعیت فهمی و سویه گیری مناسب را برایمان دارد. گام اوّل است.
👈اندیشه ی زهد و مخّ آن که همان وارستگی است را نباید صرفا به همان صور قدیمی اش محدود کرد! زهد و وارستگی در دنیای تکنولوژی و دنیای دیجیتال مصادیق دیگری یافته است. اینکه خودمان را از اسارت اینهایی که میخواهد همه ی حیثیات ما را ببلعد بیرون بیاوریم.
👈اینکه از آنها استفاده کنیم و در آنها باشیم ولی نسبت به آنها ایزوله باشیم. در نسبت با آن چیزی شبیه «کن فی النّاس و لا تکن معهم» شویم. هر لحظه آماده باشیم که همه اش را ترک کنیم! چقدر در زمینه ی زهد و وارستگی دیجیتال و مانند آن اندیشه کرده ایم؟! چقدر در زمینه ی زهد و وارستگی از ساختارها اندیشه کرده ایم؟! با زهد حقیقت را بهتر میبینیم:
📖مَنْ رَضِيَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْحَلَالِ ... بَصَّرَهُ اللَّهُ دَاءَ الدُّنْيَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنْهَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَام
👈سعی کنیم گاهی به دل طبیعت برویم! گاهی این گوشی ها را کنار بگذاریم! از حالت اسارت و اعتیاد نسبت به آنها خارج شده و مانند یک ارباب و امیر با آن برخورد کنیم. تمرین میخواهد. والّا به مرور مسخمان میکند! بقیه ی تعلّقات این دنیا هم همینطور است. اینها چیزهایی است که نفس ما را میبلعد! میخرد! منطق و مزاج جدیدی برایمان به وجود می آورد. همه چیز را به نفع خودش به تأویل میبرد.
🔹امیر المؤمنین علی علیه السلام به خوبی این حقیقت را به ما تذکّر داد آنجا که فرمود حرّ باشید! آزاده باشید! وارسته باشید! اين تعلّقات دنیایی را بیاندازید برای اهلش! شما والاتر و برتر از این تعلّقات دنیا هستید! مگر نمیدانید اینها نفس شما را مسخ خودشان میکند؟! مراقب باشید نفستان را به اینها نفروشید! این تعلّقات دنیا همه اش طوری است که منطق فطرتتان را به مرور خراب میکند! مزاجتان را تغییر میدهد! انسانیتتان را میگیرد! بدانید این نفس شما بهایی جز آن بهشت برین ندارد!
📖«أَ وَ لَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا فَلَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا فَإِنَّهُ مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْيَا فَقَدْ رَضِيَ بِالْخَسِيسِ»
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۰)
«عرب جاهلی و دوران استبداد یا یونان باستان و عصر آزادی؟!»
🔹یکی از اموری که گاهی در درکمان از اندیشه های متفکّرین غربی مورد غفلت قرار میگیرد تفاوت مهمّی است که آنها با اندیشمندان اسلامی در نگاهشان به تاریخ اندیشه و تأثیر دین در روند آن دارند. اندیشمندان مسلمان معمولا خاطره ای از عظمت علمی و فرهنگی برای جوامع خودشان قبل از ظهور اسلام سراغ ندارند!
🔸یا جاهلیّت عرب را میبینند یا تازیانه ی استبدادهای تاریک و شوم شرقی را! آثار بزرگ تمدّنی و فرهنگی غنی در امور علمی که قابل مقایسه با آنچه در تمدّن اسلامی مشاهده میکنند در تاریخشان وجود ندارد.
🔹از آن طرف غربی ها وضعیت دیگری دارند! در پیشینه ی خود تاریخ غنی از اندیشه ورزی و آزادی در یونان باستان و سپس روم را میبینند که با ظهور تمدّن مسیحی عصر انحطاط آن آغاز شد و هیچگاه به آن ازدهار و رونق تاریخی اش نرسید!
🔸وضعیت طوری شد که با آمدن مسیحیت حتّی در همان تراث فرهنگی تاریخی شان هم محتاج متفکّرین اسلامی شدند و مسیحیت حقیقتا مانعی در مسیر رشد علمی غرب بود. مبتلا به دینی عقل ستیز و غیر مروّج علوم بشری شده بودند که واقعا در دیدگان منصف یک متفکّر غربی از جهتی در قیاس با آورده های فرهنگی و علمی یونان باستان خسارتی تاریخی برای انسان غربی به ارمغان آورد.
🔹این نکته ی مهم را اگر خوب درک نکنیم متوجّه نوع فهم متفکّرین غربی از دین و چرایی بیزاری آنها از تمدّن دینی نمیشویم. خوب نمیتوانیم درکشان کنیم. حقیقت این است که انسان غربی نتوانست یاد و خاطره ی دوران شکوهمندش قبل از ظهور مسیحیت را فراموش کند! این خسارت را گناه دین دانست.
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۱)
«گلهای بی گلدان و گلدانهای بی گل»
👠💄در این شلوغی شهر که هر کسی به فکر خود و کارهای خودش است بانویی را دیدم که با آرایش و هیئت خاصّی کنار خیابان ایستاده! گویا میخواهد گدایی محبّت کند😔
🌷ناگهان گویا گلی تنها را دیدم که از ریشه و گلدانش کنده شده و اینجا افتاده! نمیداند گل وقتی در گلدان است مورد محبّت و رسیدگی قرار میگیرد!
🌷وقتی در گلدان است ریشه میدواند و رشد میکند و شکوفا میشود! وقتی در گلدان است عمرش طولانی شده و گلهای دیگر داده و فضا را معطّر میکند!
🍂ولی وقتی از گلدانش بیرون آمد دیگر نه برای محبّت بلکه برای منفعت و لذّت این و آن استفاده میشود! تبدیل به یک شیء تزیینی برای مصرف این و آن میشود! دیگر رشدش متوقّف شده و عمرش کوتاه میشود!
🍁وقتی از گلدان بیرون آمده و در دست و نظر این و آن می افتد توجّهات بیشتری را به خودش جلب میکند ولی توجّهاتی بس ناپایدار و کوتاه و غرق در خودخواهی!
🍂به زودی پژمرده شده و اگر به کار بهره کشی ها و مشاغل دیگر نیاید از چشمها افتاده به گوشه ای انداخته میشود.
🌷آری جای گل در گلدان است. گلدان او خانه و محارم اوست. محارم او همانهایی هستند که پیوندشان با او پیوند حبّی است. در پی منفعت و لذّت و سوء استفاده از او نیستند.
🚫این گل هم در پی محبّت از گلدانش بیرون آمده ولی نمیداند وقتی از گلدانش بیرون آمد دیگر محبّتی نثارش نمیشود!
🍃گلدان هم وقتی گلش بیرون بیاید بی هویت میشود! خانواده همان گلدانی است که قرار است این گلها در محیط آن در بستری از محبّت رشد یافته و شکوفه های معطّر بدهند.
🌸ای کاش هیچ گلی بی گلدان و هیچ گلدانی بی گل نماند🙏
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۲)
«محاسبه، آینه باطن و کلید رشد معنوی»
🔹تا حالا فکر کرده اید اگر آینه نبود چه میشد؟! آری دیگر چندان به خودمان نمیرسیدیم. این همه صنعت مد و لباس و آرایش و تلاش در تزیین و زیبایی و آراستگی به خاطر وجود آینه است. اگر آینه نبود انسانها در رسیدگی به ظاهرشان رشد نمیکردند. شاید اصلا متوجّه هم نمیشدند که چقدر ظاهر بدی دارند. میدانید باطن و درونمان هم همینطور است؟!
🔻مشکل بسیاری در زمینه رشد معنوی میزان تلاش و کوششان نیست! مشکلشان این است که آینه ای ندارند که با آن چهره ی باطنشان را دیده و سعی در تمیزی و آراستگی نقاط تاریک و کثیفی هایش را داشته باشند. همین است که سالها میگذرد ولی حرکتی واقعی در جهت تطهیر باطنی نمیکنند. هنوز نمیدانند چقدر چهره ی باطنی شان آلوده است. محاسبه همین آینه ی باطن است🔺
✔هیچ انسانی بدون محاسبه توان سلوک راه معنویّت را ندارد. از مراقبه هم مهمتر است. وقتی انسان جلوی آینه ی محاسبه قرار گرفت تازه معایبش را میبیند. چون خودش را دوست دارد چراغ نفس لوّامه اش روشن شده و او را به سمت وادی طهارت و پاکیزگی های درونی میکشاند! انسانی که اهل محاسبه نیست شک نکند که باطنی بس آلوده دارد!
📖«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ»
👈کسی که سودای آن را دارد که قرین اهل بیت طیبین طاهرین شود باید بداند راهش تحصیل طهارت است و کلید این راه هم در محاسبه است. کسی که اهل محاسبه نیست طهارت مجالست با اهل طهارت را ندارد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۳)
«یادگاری بزرگ»
🔹بعد از نماز صبح مشغول تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها بودم. به دلم افتاد دیده ای یادگاری چه حال خوبی به انسان میدهد؟! تو نبودی که دوست داشتی یک انگشتر و عبا از آقا و رهبرت به یادگار میگرفتی؟!
🔸با یادگاری بزرگتری که به تو هدیه داده شد چه میکنی؟! میدانی این تسبیحات ذکر کثیر و یادگار بانویمان حضرت زهرا به تو و شیعیانش است؟!
💗یک دفعه عشق و محبّتی از این تسبیحات در قلبم رفتم و همینکه میگفتم اشکم گرفت. چرا تا به حال چندان قدر این یادگاری بانوی پهلو شکسته مان را نمیدانستم؟!
🔸هدیه و یادگاری از این گرانبهاتر چیست؟! «وَ لَوْ كَانَ شَيْءٌ أَفْضَلَ مِنْهُ لَنَحَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ». کسی نبود که به آن عادت کرد و با شقاوت از این دنیا رفت! آخر الامر با نوری در وجودش رفت: «لَمْ يَلْزَمْهُ عَبْدٌ فَشَقِي»
🔹وقتی آن را میخوانی به یاد فاطمه بخوان! عاشقانه بخوان! خوب آن را با دندانهای وجودت بجو و بگذار هضم اعماق روحت شود! خواندنش را وظیفه ات بدان و بدان اگر ابواب آن را بر روی قلبت با مجاهدت بگشایی همه ی ماجراها را در همان برایت خلاصه کرده اند: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ التَّحْمِيدِ أَفْضَلَ مِنْ تَسْبِيحِ فَاطِمَة»
🔸سعی کن وسطش قطع نشود! «يَصِلُهُ وَ لَا يَقْطَعُهُ» اگر عددش فراموشت شد دوباره از نو شروع کن! «إِذَا شَكَكْتَ فَأَعِدْ» آری قدرش را بدان!
🔹مگر مولایت امام صادق نفرمود تسبیحات مادرش بعد از نماز را از هزار رکعت مستحبی هم بیشتر دوست دارد؟! و عادت کن قبل از خوابیدنت هم آن یادگار بزرگ را دوباره بخوان و سپس بخواب!
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۴)
«راهکارهای تعلیم حکمت»
«دلالت اندماجی»
«کلامُکم نورٌ»
🔹شخصا بیشتر تمایلم به کلامهای عمیق است تا دقیق! دقّتها معمولا هر چقدر هم دقیق باشند باز در لایه ی سطح و احکام ناظر به آن اند! ولی آن لذّت نفسانی حاصل از درک آنها بحر عمیقی است که بسیاری را غرق خود کرده.
👈مطالب عمیق دو جور هستند. گاهی فهم آن دائر مدار صفر و یک است. یعنی طوری اند که انسان خودش متوجّه میشود فهمیده یا نه! ولی معمولا اینگونه نبوده و میتوان آنها را فعلا مباحث عمیق عمیق نامید. اموری که فهم آنها به شکل مراتبی و تشکیکی است.
👈از همینجاست که مطالب عمیق از آنجا که از یک سطح به عمق کشیده میشوند خصلت فریب دهندگی و حالت سهل ممتنع پیدا میکنند. قابلیت آن را دارند که متناسب با درک مخاطب هم یک فهم منسجم قابل تصدیقی از خودشان ارائه دهند. از این جهت باید با رویکرد تسبیحی از آنها آشنایی زدایی کرد.
🔹این دسته مباحث عمیق عمیق خودشان دو قسم هستند. برخی از آنها ناظر به واقعیّات اساسی هستی هستند که درکش به شکلی ربط وثیقی به نوع زندگی انسان دارد و برخی از آنها اینگونه نیست. دسته ی نخست از این مطالب عمیق عمیق را «حکمت» مینامم. همان تصورها و تصدیقهایی که مراتب و ابعاد دلالی بسیار فراتری از متوسط فهم عرفی دارند.
✔️حکمتها را نباید با کلامهای سطحی اشتباه گرفت. همینطور نباید به دلیل مشتمل نبودنشان بر دقت ورزی های ظاهری آنها را تحقیر کرد! همینطور نباید فریب ظاهر ساده و سهل حکمتها را خورده و اعماقش را از دست داد! و همچنین نباید به دلیل غفلت از اعماق آن توهم بی نیازی از فراگیری از آن برای سعادتمان را پیدا کنیم.
⬇️
⚪یکی از دشواری ها این است که مخاطب را با حکمتها آشنا کنیم! چون یا به درک مطالب در لایه ی عمقها عادت نکرده و محبّت کش و قوس مباحث ظاهری و دقایق آن در دلش راسخ شده! و یا اینکه فریب خصلت سهل ممتنع این حکمتها را خورده و زود گمان میکند که آن را فهمیده! راهکار چیست؟! چند راهکارهای برای درک و قدردانی از این حکمتها به ذهن می آید.
1⃣یکی پیچیده و مغلق گویی است! گاهی نیز استفاده از ظرفیّتهای هنری و استعاری! طوری که پیچیدگی و جذّابیت ظاهری باعث درنگ و لذّت بیشتر و متناسب با عمق باطنی شود. بسیاری از آنهایی که گمان میکنند کلامشان از سنخ چنین عمقهایی است روی به پیچیده گویی و بیان هنری آورده اند!
2⃣راهکار دیگر استفاده از تعارضها و به رخ کشیدن جهلها و سطحی بینها برای دعوت مخاطب به لایه ی جدیدتری از عمق است. تعارضها در واقع گاهی بسان دروازه ای به سوی عمقها هستند.
3⃣راهکار دیگر تکیه بر حسن ظنّ مخاطب و بالا بردن سطح انتظار و باور او نسبت به عمیق بودن کلام و تخطئه درکهای سطحی خود در مقابل آن است.
4⃣راهکار دیگر تکثیر در مثالها و موقعیتهای کاربردی آن حکمت است تا ابعاد آن در ذهن مخاطب گسترش یافته و متوجّه عمق اهمیّت آن گردد.
5⃣راهکار دیگر نیز تولید ادبیات غنی و متنوّع و از ابعاد مختلف پیرامون آن است تا بسته به روحیات و درکهای مخاطبین جرقّه ی ورود به برخی عمقها و ارتباطهای عمیقتر بخورد و...
🔸«دلالت اندماجی»🔸
مطلبی را بعد از تجربه، تتبّع و تفکّر زیادی نوشته بودم. شاید در آن زمینه کسی آنقدر برایش موضوع جالبی نبوده که وقت و توان و تجربه بگذارد! گویا در آن مطلبی مدّتی زندگی کرده بودم و ابعاد مختلفش برایم مشهود بود. یک چارچوب مفهومی با تقسیمهای جدید طرّاحی کردم تا راهنمایی برای ورود به آن عرصه باشد. این مطلب را به برخی از متخصّصین که در مظانّ ابتلا به آن عرصه بودند دادم! در کمال تعجّب دیدم آن را مطالعه و حتّی تحسین کردند ولی خیلی ساده از کنار آن عبور کردند!
👈یعنی چه؟! یعنی به آن عرصه ورود کرده بودند بدون اینکه به این نوشته و ابعاد و توصیه های آن توجّه کنند. جالب اینکه وقتی برای نقد کارشان به بنده مراجعه میکردم نقدهای دقیقی را مبتنی بر همان نوشته به آنها متذکّر میشدم و بابی برایشان گشوده میشد و بسیار تشکّر میکردند! و این داستان همچنان ادامه داشت!
💭با خود گفتم من که همه ی اینها را در آن نوشته به آنها گفته بودم. اینها هم که میدانم آن را دقیق خوانده بودند و انسانهای فاضلی بوده و نقدی هم بر آن نداشتند. پس چرا آثارش را نمیبینم؟!
👈سابقا گمان میکردم که این به خاطر متنهای عمیق است. اینها همان سطحی که خودشان درک کرده اند را فهمیده اند! اینبار که باز به موضعی رسیدیم که حاوی توصیه ای بسیار کاربردی از آن نوشته بود به نوعی گلایه کردم که چرا اینها را لحاظ نمیکنند؟!
💡یک دفعه به ذهنم خطور کرد که چندان تقصیر آنها نیست! یک سوء تفاهمی بین تو و آنها ایجاد شده است. آن هم چیزی است که در همانجا ضمن اصطلاح «دلالت اندماجی» برایم آشکار شد.
👈مطلوب تو عمدتا در آن دلالتهای اندماجی کلامت نهفته است ولی آنچه از متن دستگیر مخاطب میشود عمدتا ظهورات و دلالتهای سطحی آن است.
⬇⬇
✔دلالت اندماجی در اینجا به آن خزانه ی زیسته شدن و آن تجربه ی وجودی نهفته ی تو در دلالت واژه ها و بار گزاره هایت گفته میشود. الفاظ و گزاره های تو به اندازه ی دلالتهای اندماجی نهفته در آن برایت فهمیده میشود. ولی برای مخاطب به اندازه ی دلالتهای تصریحی و ظهورات اوّلیه ی آن نزد عرف فهم میشود.
✔تو وقتی آنها را نوشتی در دل تجربه های متنوّع و دقیق و عمیق و در مواجهه با تعارضها و مشکلات و در موقعیتهای ناب درکی از آن نوشته پیدا کرده ای که از سنخ نوعی دیگر از دلالت برای خود توست که آن را دلالت اندماجی آن کلام مینامم.
✔دلالتهایی که در دل امتدادها، عمقها، گوناگونی ها و اضطرارها و... برایت حاصل شده است. یک درک بسط یافته وجودی دیگری از آن داری! لذاست که اینقدر قدرش را میدانی و دیگران نه! همین است که یک کلام گاهی برای تو بسیار عمیق است ولی برای دیگران چیز خاصی نیست.
👈عاشورا برای یک انسانی در کشورهای شرق یا غرب این کره ی خاکی یعنی دهم محرّم ولی برای یک انسان شیعه یعنی یک تجربه ی وجودی عمیق مندمج شده در این واژه! اینها را دیگر نمیشود در قاموس نامه ها دنبال کرد!
🔻دلالت هر کلامی در ظاهر به اندازه ی ظهورات عرفی آن است و در باطن به اندازه ی وسعت و عمق دلالتهای اندماجی و آن تجربه ی وجودی نهفته در آن که در افق نفس متکلّم و نویسنده وجود دارد🔺
👈دلالتهای باطنی عالمی دیگر دارد. دلالتهای ظاهری ناظر به سطح متعارف از تجربه های وجودی و دلالتهای اندماجی شکل میگیرد. ولی دلالتهای باطنی دیگر به اندازه ی اعماق تجربه ی وجودی نهفته در آن است.
🔸«کلامُکم نورٌ»🔸
از همینجاست که زاویه ای دیگر از نورانیّت کلام اهل بیت و عظمت قرآن کریم را متوجّه میشویم. کلامی که از افقی صادر شده که شاهد بر ازل و ابد عالم و همه ی حقائق هستی است حاوی اقیانوسهایی از دلالتهای اندماجی است که هیچ گاه به چنگ ما نمی آید! قرآن کریم را اینگونه بخوانیم. روایات و مناجات اهل بیت علیهم السلام را با چنین درکی ببینیم. نکند فریب همین دلالت ظاهری آن را خورده و آن را کلامی ساده و سطحی بپنداریم که حاوی آن دقّت ورزی هایی که در کتب علمی میبینیم نیست!
✋ساده بودن هرگز لزوما به معنای سطحی بودن نیست بلکه گاهی کلامی ساده مانند اقیانوسی آرام است که فعلا امواج خروشان و آن عمق عمیقش را به رخمان نکشیده است.
👈همین است که کلام آنها نور مطلق است و کلام ما اینگونه نیست. اگر من بعد از مجاهدت علمی و عملی درک کنم که: «رأس العلم مخافةُ اللّهِ» و آن را عمیق بدانم و سپس آن را در یک روایتی ببینیم هر چند خوشحال میشوم که درکم تأیید شده ولی باز نباید گمان کنم آنچه در روایت آمده محدود به همان اندازه ی درک من است!
👈اینجاست که گاهی نوعی تسبیح دائمی در مواجهه با کلام نورانی خداوند متعال و آن اولیاء الهی باید داشته باشیم.
⚪وقتی گفته میشود «کلامُکم نورٌ» یعنی هیچ ظلمتی در آن نیست! کلام هر کسی که تجربه ی وجودی با آن را به انتها نرسانده قطعا حاوی نقصان دلالت و اشتمال بر نوعی ظلمت در باطن است. دلالت اندماجی کلام هر کسی به اندازه ی اندازه ی سعه ی وجودی اوست. از اینجاست که تنها کلام آن ذوات نورانی است که عین نور است. مراتبی بی پایان از صدق و راستی دارد.
👈به یکی از دوستان میگفتم من بعد از سالها تازه دارم میفهمم صبر یعنی چه! چه حکمت عمیقی است! شاید برایتان تعجّب آور باشد! مفهوم صبر که روشن است! مصادیق آن را هم همه تجربه کرده ایم!
👈ولی آدم گاهی به ابعاد تازه ای از تجربه ی وجودی و زیسته اش با این حقیقت میرسد که اصلا اوج دیگری برایش پیدا میکند! فکر میکند تازه دارد آن را میفهمد! این حکایت همچنان ادامه دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۵)
«فریبشان را نخور!»
🗽یکی از دوستان برای زندگی به یکی از کشورهای غربی رفت. گفتم میروی برو ولی یک چیز را یادگار داشته باش و برو! نکند فریب کثرت و خرّمی بلاد و اخلاق مردمان آنجا را بخوری؟!
🗽بدان مبتلا به کفرستان و معاشرت با ارجاس انجاس شده ای! دیگر به این سادگی ها انسان نخواهی دید!
✋باورش برایت سخت است؟! گمان میکنی حرفهایِ متعصّبی خشک مغزِ دنیا ندیده جزم اندیش حسود را میشنوی؟! حاشا و کلّا! والله عین حقیقت بود. خواه پند گیر یا ملال!
🗽اینها افسردگان پریشانی بیش نیستند که به سوی سرابی روان شده اند! میگویی این خوشی و خرّمی که میبینم چیست؟! میگویم سرخوشی زودگذر جماعتی است که راه غفلت و کفر را در برابر حقایق عظیم هستی برگزیده اند!
🗽 آخر کسی که پیام زندگی اش کفر و شرک است و روی به تباهی دارد شادی و غرور به اخلاق خوبش دیگر چه صیغه ای است؟! فعلا مبتلا به سکر غفلت اند! و تو چه میدانی این غفلت چه ظلمت مخوفی است؟!
✋چه کسی به این دیوانگان مست از آن نبأ عظیم تضمین داده که در این سرای فانی چنین بساط سرخوشی پهن کرده اند؟!
🗽همینکه سلطنت آنچه از آن فرار میکنند ظاهر شد و امور به اصلش بازگشت خواهی دید چه پریشان حالان مفلوکی بودند! حکایت «استسمن ذا ورمٍ» بود! ورم کرده را چاق پنداشته بودی!
📖لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ*مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ*لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۶)
«ذکری از قمر منیر بنی هاشم»
🔹برخی پوشه ها را گوشه ای دیدم و خواستم پاکشان کنم. یکی را باز کردم و دیدم در انتهای متنی در جایی نامربوط مدّتها پیش چند بیتی در مورد قمر منیر بنی هاشم گفته بودم. اصلا یادم رفته بود. شاید چون وزن و زیبایی نداشت به آن توجّه نکرده بودم.
💡به دلم افتاد پاکش نکن! تکلّفی است؟! باشد! شاید همین را قبول کردند!
از هر کرانه تیرِ دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
🔸حکایت حقیقت و ارادت را با وزن و قافیه چه کار؟! آنها کریمتر از این بازی های مایند! پی بهانه اند!
زیباتر از تو ندیدم برادری
بی مشک آب هم از همه سقّاتری
آبت بریخت و نریخت آبروی تو
بی آب هم تو ساقی عطشان حیدری
دستت برید و نبرید عزم تو
دین خدا ندیدست چون تو یاوری
فرقت شکافت و نشکافت دین تو
با فرق غرق به خون هم تو بهتری
از روی زین به زمین گشت پیکرت
صورت به خاک خورد و باز تو زیباتری
فریاد یا اخای تو بودی بهانه ای
مقصود رؤیت جان بود و دلبری
رسم وفا خجل ز همه جان نثاریت
حقا عزیز فاطمه و پور حیدری
عالم همه عَجب زِ صبر و نصیحتت
ای آنکه بر همه خوبان تو سروری
سجاد اگر چه غرق گناهست ساقیا
حیف است گر نباشدش از تو لبِ تری
📖سلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الزَّاكِيَاتِ الطَّيِّبَاتِ فِيمَا تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين ...
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۷)
«استدلالی لطیف بر ولایت امیر المؤمنین»
🔹روایت نخست از «بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ وَاحِداً فَوَاحِداً» کافی را که با سندی صحیح از ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل نموده میخواندم. دیدم عجب استدلال لطیف و جالبی برای اثبات خلافت امیر المؤمنین در آن اقامه شده است.
🔸ابوبصیر میگوید این سنّی ها میگویند چرا نام علی و اهل بیت در قرآن نیامده؟! حالا پاسخ امام صادق علیه السلام را با بیان خودم عرض میکنم. حضرت میفرماید اشتباه نکن! بین نامهای جزئی با نام کلّی خلط کرده ای! نام ما امامان در قرآن «اولی الأمر» است.
👈همانطور که نام این خم و راست شدن عبادی با احکام خاصّش در قرآن عنوان کلّی «صلاة» است و نام این اعمال خاصّ حول کعبه در زمان و شرائط خاص عنوان کلّی «حج» است، نام امامان امّت نیز در زبان قرآنی عنوانی کلّی «اولی الأمر» است؛ آنجا که قرآن دستور داد از آنها اطاعت کنید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».
👈آنچه تو میخواهی مصداقها و تفاصیل آن است که قرآن در دیگر جاها هم بیان نکرد که تعجّب کنی و توقّع داشته باشی چرا در مورد ما اهل بیت بیان نکرده. مگر خدا در قرآن بعد از آنکه پایه های اسلام یعنی نماز، روزه، حج و زکات را بر امّت اسلامی واجب کرد جزئیّات آن را هم بیان نمود؟!
👈نه! اینها را دیگر تاریخ و سیره برایمان روشن کرده است: «حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ». حکمت این بیان نکردن را هم خود تاریخ در ادامه به خوبی نشان داد!
⬇
👈آنجا که به اصل قرآن ایمان آوردند ولی به مصادیق اولی الامرشان کفر ورزیدند. اگر در اولی الامر وارد جزئیّات میشد اصل قرآن را هم ممکن بود رها کنند و این پوسته ی اسلام که قرار بود در دلش آن مغز اسلام به عمل بیاید شکل نمیگرفت! لذاست که فریاد سر دادند که حسبنا کتاب الله و ثقل دیگر را رها کردند.
⚪گویا امام صادق علیه السلام برای ابو بصیر مقداری مسأله را بیشتر باز میکنند. به شکلی میفرمایند اگر دقّت کنی با وجود اینکه در قرآن کریم چیزی گفته نشده ولی هیچ اختلافی بین امّت اسلامی بین کیفیت و اصول تفاصیل این احکام در نماز و حجّ و زکات نمیبینی! همه نماز صبح را دو رکعت و نماز ظهر و عصر و عشاء را چهار رکعت و مغرب را سه رکعت به صورت تقریبا یکسانی میخوانند! هیچ کدامش هم در قرآن کریم نیامده! همه در کیفیت حج و زکات تفاوت عمده ای ندارند.
✋ولی چطور است که یکباره میبینی عمیقترین اختلاف را از همان روز رحلت پیامبر در زمینه ی این اولی الامر پیدا کرده اند؟!
👈چطور سیره و بیان پیامبر اکرم همه جا باعث وفاق نسبی امّت اسلام در آینده شد ولی در این مسأله ی اساسی تر نشد؟! نمیشود گفت حضرت بدون تبیین تفاصیل این اولی الامر از این دنیا رفت!
👈چطور همه چیز را تبیین کرد و این اصل اساسی که بیشترین اختلاف امّتش در آن است و هر ساده عقلی هم میدانست که باید تکلیفش را برای امّت روشن میکرد را تبیین نکرد؟!
👈از همینجا حدس بزن که این را هم بیان کرد ولی از همان ابتدا به آن عمل نشد تا تبدیل به یک وفاق نسبی و کلّی شود! حضرت ابتدا به شکل خصوصی فضل علی علیه السلام را میگفت و سپس به شکل عمومی در غدیر خم ایشان را به عنوان اولی الامر بعد از خودش معرّفی نمود.
👈ولی چون ظرف امتثال این حکم اندکی بعد و در زمان رحلتشان بود این حکم هیچ گاه مانند دیگر احکام چون نماز و زکات و حجّ نمیتوانست عملی و تثبیت شود؛
🔹درست زمانی که پیکر رسول الله صلی الله علیه و آله بر زمین مانده و علی علیه السلام مشغول غسل و تدفین ایشان بودند در سقیفه جمع شدند و به خاطر نفاق و حسادت و پندار اینکه این حکمی الهی نیست کردند آنچه را کردند! پس شکّی نداشته باش که تفصیل ماجرای این اولی الامری که قرآن کریم دستور به اطاعت از آنها را داده را نیز بیان کرده بود.
👈مگر جریان غدیر خمّ را نشنیدی؟! مگر برای اثبات تفاصیل مورد وفاق در نماز و حج احادیث بیشتر و قوی تری از حدیث غدیر برایت نقل کرده اند که آنها را پذیرفته ای و این را نمیپذیری؟!
👈مگر خود آنها در صحیحینشان حتّی نقل نکرده اند حضرت در منبر عدد ۱۲ خلیفه بعد از خودشان را هم ذکر کردند؟! طوری که همهمه ی شدیدی مسجد را فراگرفت! دیگر چه کار باید میکرد که نکرد؟!
🔹در ادامه امام صادق علیه السلام برای تثبیت استدلال خودشان نکته ی ظریفی را اضافه میکنند. میفرمایند مگر قرآن کریم نفرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا»؟! ولی مصداقش کیست؟! قطعا حضرت در همان زمان مصداقش را به روشنی برای همه بیان کرده بود والّا به سادگی آل فلان و آل فلان هم که برای دستیابی به قدرت به هر چیزی چنگ زدند به این آیه هم استدلال میکردند و میگفتند ما هستیم!
📖«فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ»
👈در دل همان جوّ تاریخی همه میدانستند مراد از این اهل البیت چه کسانی هستند لذاست که کسی ادّعایی را مطرح نکرد! پس حدس بزن بسیاری چیزها مصادیقش به روشنی بیان شده بود و خودشان هم به خوبی میدانستند هر چند به دلایلی مانند عمل نکردن به آن مورد شک و تردید و اختلاف در تاریخ اسلام واقع شد.
📖«قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ اللَّهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ
📖حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يَقُلْ لَهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ وَ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي عَلِيٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ...
📖فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۸)
«مزاجی دلنشین»
🔹برخی چیزها هستند که به خودی خود خواستنی اند ولی وقتی با چیز دیگری ترکیب میشوند به شکل غیر عادی و تصاعدی جذّاب و دلپسند میشوند. گاهی هم برخی ترکیبها واقعا جذابیتها را از بین میبرد. فعلا مقصودم ترکیبهای خوب است.
🔸مثلا برای من ترکیب ماست و خیار و نعنا اینگونه است. یا مثلا ترکیب هدفگذاری، تلاش و استمرار اینطور است. در مباحث علمی ترکیب تحقیق و تتبّع، دقّت و عمق برایم اینگونه است. ترکیب منطق و احساسات هم برایم خاص است.
🔹در شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی گویا با یکی از همین ترکیبها ولی از نوع پیشرفته ترش مواجه بودیم. همین بود که اینگونه شاخص بود. ترکیبی معتدل از چندین مؤلّفه بود. گویا از آشپزخانه ی ملکوت به شکل سفارشی چنین طمع خاصی از انسانیت برای زمانمان فرستاده شده بود. یک مزاج دیگر بود.
🔸شاید در تک تک مؤلّفه های این ترکیب دیگرانی بودند که از ایشان برتر هم بودند یا در برخی ابعاد این ترکیب اینگونه بودند ولی مجموع این ترکیب نادر بود. حاج قاسم مزاج دلربایی از ترکیبی دلنشین بین تقوا، عقلانیّت، اخلاص، معنویّت، بصیرت، تدبیر، عزم و جهاد بود.
🔹ادویه های لطیف دیگر هم داشت. اموری مانند عطوفت، مهربانی، جدیت، شجاعت، عبادت، توان بدنی، آشنایی با سیاست و عالمان دینی و... ! ترکیبی که در جا و وقت مناسب ظهور یافت و اثر خود را گذاشت و رفت و دلها را هم با خود برد!
🔸و انصافا چه طعم دلنشینی داشت! گویا این ترکیب معتدل چون کیمیایی از شخصیت ایشان یک شخصیت طلایی و کهکشانی برای مردم ما ساخته بود. در قضاوت انسانها مهمتر از صفاتشان، بررسی نوع ترکیب شخصیتیشان است.
May 11
باسمه تبارک و تعالی (۷۱۹)
«چگونه یک عالم اهل سنّت را هدایت کنیم؟!»
«صحیح مسلم: في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا»
🔹در عالم رؤیا دیدم عدّه ای از علمای اهل سنّت آمده اند! اعتناء خاصّی به عقاید شیعه نداشتند! به آنها نزدیک شدم و گفتم این برادران شیعه ی من را رها کنید! اینها خیلیهایشان ملتفت اصل مشکل نیستند. ممکن است مطالبی بگویند که حق نباشد.
🔸بیایید برایتان بگویم ماجرا چه بود! یک سوء تفاهم جدّی بین ما به وجود آمده است. شاید برخی از علمای ما هم در مجادلات کلامی مسأله را برایتان خوب تقریر نکرده باشند و همین باعث شده باشد شما کلام شیعه را شبهه در برابر امری بدیهی تاریخ بپندارید!
👈گفتم شیعه نمیگوید ابوبکر و عمر و برخی دیگر از بزرگان صحابه در ظاهر انسانهای بدی بودند! نخیر! خیلی هم خوش نام بودند. از مهاجرین اوّلین و از نزدیکان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند. اصلا فتنه همین است.
👈بعدا هم در زمان حکومتشان واقعا تلاشهای ارزنده ای داشتند. ورای هر انتقادی که ممکن است با اختلاف در اجتهاد توجیه کنید ما هم معتقدیم که خدمات بزرگی به اسلام نمودند. نقل شده امیر المؤمنین هم برخی کارهای خوب آنها را تأیید مینمود؛ هر چند در شقشقیه آن روی سکه شان را بیان نمودند. تقیه هم بود دیگر.
1⃣در نامه ای که همراه قیس بن سعد به اهل مصر نگاشت همانطور که در الغارات آمده در جایی فرمود: «عَمِلَا بِالْكِتَابِ وَ أَحْسَنَا السِّيرَةَ وَ لَمْ يَتَعَدَّيَا السُّنَّة»
2⃣و یا در موضع دیگر همانگونه که در وقعه ی صفّین آمده حضرت به شرحبیل فرمودند: «... أَحْسَنَا السِّيرَةَ وَ عَدَلَا فِي الْأُمَّةِ»
⬇
3️⃣و یا اینکه علی علیه السلام در نامه به اصحابشان بعد از مقتل محمد بن ابی بکر همانطور که در الغارات آمده اینگونه بیان نمودند: «فَتَوَلَّى أَبُو بَكْرٍ تِلْكَ الْأُمُورَ فَيَسَّرَ وَ سَدَّدَ وَ قَارَبَ وَ اقْتَصَدَ فَصَحِبْتُهُ مُنَاصِحاً وَ أَطَعْتُهُ فِيمَا أَطَاعَ اللَّهَ فِيهِ جَاهِداً ... فَلَمَّا احْتُضِرَ بَعَثَ إِلَى عُمَرَ فَوَلَّاهُ فَسَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ نَاصَحْنَا وَ تَوَلَّى عُمَرُ الْأَمْرَ وَ كَانَ مَرْضِيَّ السِّيرَةِ مَيْمُونَ النَّقِيبَةِ ِ...»
4️⃣شبیه همین کلام سابق را در مناشده با خوارج نیز حضرت همانگونه که در المسترشد طبری آمده بیان نمودند.
5️⃣و یا امام حسن علیه السلام به سلیم بن قیس هلالی در جریانی در تفضیل شیخین در ظاهر بر عثمان فرمودند: «قَدْ عُوفِيَا مِنَ الدِّمَاءِ وَ عَفَّا فِي وَلَايَتِهِمَا وَ كَفَّا وَ أَحْسَنَا السِّيرَةَ، وَ لَمْ يَعْمَلَا بِمِثْلِ عَمَلِ عُثْمَانَ مِنَ الْجَوْرِ وَ التَّخْلِيط ...»
و...
🔹شیعه اساسا نمیخواهد سوابق مهم آنها را انکار کند! شیعه نمیخواهد خدمات بزرگ آنها را در دوران خلافتشان کتمان کند! روشن است که چنین انکار و کتمانی شبهه در برابر امر بدیهی است زیرا این امور از آن چیزهایی نیست که بتوان آنها را در تاریخ اسلام نادیده گرفت!
👈متأسّفانه از قدیم بحث خوبی با شما برادران اهل سنّت در این زمینه نشده است. مسأله ی شیعه در واقع چیز دیگری است.
🔹به این علمای اهل سنّت گفتم مسأله این است که شیعه با رهنمود ائمه ی اهل بیت علیهم السلام حقیقت تکان دهنده ای را در مورد این دو و چند تن دیگر از صحابه کشف کرده که همه چیز را تغییر میدهد! آن هم این است که فهمیده اینها بسیار حساب شده و منافقانه باطن خود را پنهان کرده بودند!
👈اگر اهل بیت علیهم السلام برایمان آن را بیان نمیکردند ما هم مانند شما فکر میکردیم این دو واقعا خالصانه این کارها را کرده اند! ولی متوجّه شده ایم که نه! شخصیت این دو چیزی مانند سامری و پولس در تاریخ یهودیت و مسیحیت است.
👈امیر المؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیها و برخی از صحابه بصیر خواستند امّت را از این انحراف بزرگ با خبر کنند ولی به دلیل شدّت نفاق حتّی بیعت نکردن امیر المؤمنین و قبر مخفی حضرت زهرا هم نتوانست مردم را بیدار کند.
👈بعدا هم که با همین سوء ظنّ دوباره در تاریخ زندگی آنها و کارهایشان در قبل از خلافت و بعد از آن دقّت کردیم متوجّه شدیم اموری که قبلا شاید چندان برایمان معنایی نداشت دلالتهای قویّ برای نفاقشان داشت!
👈چنین نفاقی با حسن ظاهر و سوابق خوب و خدمات بزرگ هم قابل جمع است. با عبادت و ذکر خیر و صلاح هم قابل جمع است. جنس دیگری است. ادّعای شیعه در واقع این است. به نظر شما چنین ادّعایی شبهه در برابر امر بدیهی در تاریخ است؟!
🔹حالا اینکه ریشه های این کفر و نفاق عجیب چه بود بحث دیگری است. اینکه آیا از همان ابتدا هم اینگونه بودند یا بعدا اینطور گشتند هم بحث دیگری است. مثلا در برخی از روایات شیعه از امام صادق علیه السلام نقل شده که قبلش اینها واقعا مؤمن بودند ولی در غدیر خم بود که کافر شدند!
📖«آمَنُوا بِالنَّبِيِّ ص فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ وَ كَفَرُوا حَيْثُ عُرِضَتْ عَلَيْهِمُ الْوَلَايَةُ حِينَ قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»
👈البته در این زمینه روایات دیگر هم هست. اینها دیگر جزئیّات بحث است. در برخی روایات دیگر شیعه حتّی جزئیّات دقیقتری هم بیان شده! اینکه چطور این دو به همراه برخی دیگر مانند ابو عبیدة جرّاح و سالم مولی أبی حذیفه در کعبه عهد بستند که نگذارند خلافت به علی علیه السلام برسد: «دَخَلُوا الْكَعْبَةَ فَتَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا»
👈اینکه چطور اینها فرصت را از نفاقی دیگر در بین برخی انصار ربودند و خودشان را بر گرده ی مسلمین نشانده و اکثریت را ربودند! اینکه چطور امیر المؤمنین علی علیه السلام برای مصالح اسلام نجابت به خرج داد و قیام نکرد والّا میدیدید که مسأله خیلی حادتر از آن بود که گمان میکنید!
👈شاید خوشتان نیاید ولی نظر شیعه در مورد شیخین این است! خودتان هم میدانید امری نیست که از منظر تاریخی ضروریّ البطلان باشد. باید با روش دیگری اگر به دنبال حقیقت هستید پیرامونش بیاندیشید!
👈دیگر به این سادگی نمیتوانید به حسن سیره و سوابق و خدماتشان استدلال کنید! نمیتوانید مدام از اجماع صحابه سخن بگویید بلکه باید در احتمال فریب خوردن صحابه بیاندیشید و به قول علی علیه السلام در خطبه طالوتیه: (ایها الامه التی خدعت فانخدعت ...)
👈نمیتوانید به آنها حسن ظنّ داشته و اموراتشان را صرفا حمل به صحّت و اجتهاد کنید! نمیتوانید گمان کنید که شیعه منکر امر بدیهی اند. امر اساسی که مشکل ایجاد کرد اساسا بحث سیاسی و دقیقا مربوط به همین خلافت و ولایت بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود.
⬇️⬇️
👈وقتی بحث به سیاست میرسد دیگر باید طرز تحلیل طور دیگری شود! دیگر چندان نباید پای جمهور صحابه را میان بکشید! باید به فکر آن جلسات مخفی که تاریخ از آن خبری ندارد هم باشید!
🔹شاید استبعاد کنید! توهم توطئه بدانید که با آن سنگ روی سنگ بند نمیشود! آری اگر رویکرد اهل بیت و بیانات صریح و مکرر ایشان نبود ما هم احتمالا مانند شما گمان میکردیم. با این وجود مگر خودتان در صحیح مسلن نقل نکردید که حضرت فرمود در اصحاب من ۱۲ نفر منافق وجود دارند؟!
📖في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا فِيهِمْ ثَمَانِيَةٌ ولا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حتى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِيَاطِ
👈میدانید این روایت کلیدی یعنی چه؟! یعنی در تحلیلتان از تاریخ مراقب باشید! ساده اندیش نباشید! بدانید منافقین بزرگ برایتان نقشه ها کشیده اند!
👈مثلا در کافی عبد الحمید بن ابی الدیلم که برادر زاده ی معلّی بن خنیس بوده روایت جالبی را از تاریخ وصایت در تاریخ بیان میکند. اینکه عالم همواره خالی از حجّت الهی نبوده تا اینکه این امانت الهی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میرسد.
👈حضرت دین خاتم را به مردم ابلاغ میکند ولی همواره از ابلاغ جانشین خود خوف داشت! چون عرب را قومی بدوی و جاهل میدانست که تا کنون فرهنگ دینی بینشان نبوده و درک عمیقی از مقام نبوّت و شرف آن ندارند! گمان میکنند اگر جانشینی تعیین کند مانند دنیاداری مرسوم میان آنان است؛
👈همین بود که وقتی آخر الامر جریان وصایت و ولایت را بیان کرد جریان نفاق شکل گرفت. روایت مهمی است:
📖«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّه ُ ... أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ كِتَابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَيْهِمْ نَبِيٌّ وَ لَا يَعْرِفُونَ فَضْلَ نُبُوَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ وَ لَا شَرَفَهُمْ وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِي إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَيْتِي ... فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِي قُلُوبِهِمْ ...
📖وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يَسْتَعِينُ بِبَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَا يَزَالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً فِي فَضْلِ وَصِيِّهِ... فَنَادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا ... ثُمَّ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ وَلِيُّكُمْ وَ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاه و عاد من عاداه
📖فَوَقَعَتْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ فِي قُلُوبِ الْقَوْمِ وَ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ هَذَا عَلَى مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ مَا يُرِيدُ إِلَّا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ أَتَتْهُ الْأَنْصَارُ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ قَدْ أَحْسَنَ إِلَيْنَا وَ شَرَّفَنَا بِكَ وَ بِنُزُولِكَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْنَا فَقَدْ فَرَّحَ اللَّهُ صَدِيقَنَا وَ كَبَتَ عَدُوَّنَا وَ قَدْ يَأْتِيكَ وُفُودٌ فَلَا تَجِدُ مَا تُعْطِيهِمْ فَيَشْمَتُ بِكَ الْعَدُوُّ فَنُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ ثُلُثَ أَمْوَالِنَا حَتَّى إِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ وَفْدُ مَكَّةَ وَجَدْتَ مَا تُعْطِيهِمْ
📖فَلَمْ يَرُدَّ رَسُولُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ شَيْئاً وَ كَانَ يَنْتَظِرُ مَا يَأْتِيهِ مِنْ رَبِّهِ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ لَمْ يَقْبَلْ أَمْوَالَهُمْ فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ هَذَا عَلَى مُحَمَّدٍ وَ مَا يُرِيدُ إِلَّا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ وَ يَحْمِلَ عَلَيْنَا أَهْلَ بَيْتِهِ يَقُولُ أَمْسِ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ الْيَوْمَ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ...
📖ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ آيَةُ الْخُمُسِ فَقَالُوا يُرِيدُ أَنْ يُعْطِيَهُمْ أَمْوَالَنَا وَ فَيْئَنَا ثُمَّ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِي ...»
👈اینهایی که گفتم برای آن نبود که یک عالم اهل سنت قانع شود. بلکه برای آن بود که اگر اهل انصاف است به فکر فرو رود و بار دیگر از آن موضعی که صحیح است در خلوتش تحقیق کند. آن حالت حسن ظنش که باعث ندیدن حقیقت است از او گرفته شود.
👈تا دیگر فریب قبول صحابه و روایات در مدح آنها و... را به سادگی نخورد و وارد فضای جدیدی در اندیشه ی تاریخی شود. شاید خداوند متعال به تدریج با تغییر نگاه و عینکش به او شرح صدری داد تا وقتی به احادیثی مثل قلم و قرطاس و ماجرای حضرت زهرا و... رسید دلش را تکان دهد. شاید احساس کند نیاز دارد روایات شیعه را نیز در این باب مرور کند.
باسمه تبارک و تعالی (۷۲۰)
«كاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند»
🔸و باز هم این خاک مقدّس از خون دلدادگان راه حقیقت و سعادت رنگین شد. راستی که خاک این نظام مقدّس نظر کرده ی آسمانهاست که چندی است به این خونهای پاک فرزندانش در پیشگاه ملکوتیان میبالد.
🔸و چه سعادت بزرگی است جاری شدن این خونها در راه آن نور ازل و ابد و در مسیر آن قلّه ی سرور و بهجت! و چه زندگی غمباری است زنده ماندن در این سرای ظلمت و غفلت و جدا ماندن از قافله ی رشادت و شهادت!
📖و أَسْأَلُكَ اللّهمَّ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ تَحْتَ رَايَةِ نَبِيِّكَ مَعَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَقْتُلَ بِي أَعْدَاءَكَ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُكْرِمَنِي بِهَوَانِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَ لَا تُهِنِّي بِكَرَامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا حَسْبِيَ اللَّهُ ما شاءَ اللَّهُ
تاج سر بوالبشر خاك شهیدان تست
كاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند
چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست
باده كشان غمت مست شراب غمند
خاك سر كوى تو زنده كند مرده را
زانكه شهیدان او جمله مسیحا دمند
هر دم از این كشتگان گر طلبى بذل جان
در قدمت جان فشان با قدمى محكمند