•{ ب دنبال رسیدن }•
ــــ
بِـدانیدڪھشَھادَٺ
مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ ࢪَفتننیسٺ،
جـاودانھ مـاندَناست.جـٰاندادَننیست؛
بلڪہجـانیافتَن است.
•{ ب دنبال رسیدن }•
بِـدانیدڪھشَھادَٺ مَࢪگنیست،ࢪِسالَتاَسٺ ࢪَفتننیسٺ، جـاودانھ مـاندَناست.جـٰاندادَننیست؛ بلڪ
مَردفَقَطاوناییکِه
قِطعِهیِشُهَدایِبِهِشتزَهرا
آرومخوابیدن...!(:💔
خِیلۍاَزشھدامیگنکِھ:
اَگھمیخواینشَھیدشینشَھیدگونِهزِندِگیکُنین !
ماهمبادوتانـَمازِاَولِوَقتبِھخِیـٰالِخُودِمون
کارخوبیکَردیم..
ولینَھ !
تاوَقتیگوشتِمُردھِبَرادَرمونومیخُوریمو
سَروالِدینعَربدھمیکشیم
هیچچیزتغییرنکردھ..🚶🏿♂!
مڪافاتاجتماعماازاونجایۍشروعشد
ڪھگفتیمبچہحزباللھۍروچہ
بہپارڪوسینماوتفریح
گفتیمبچہحزباللھۍفقطفقطباید
برھهیئتوڪارجھادۍ
اینطورشدڪھدرگیرظواهرڪارشدیم
باطنواصلقضیہبہڪلفراموشڪردیم!(:
- فقطبہهیئترفتننیستکھ🚶🏿♂!
ایران که کوفه نیست مگر مرده ایم ما؟!:)
#ماعهدبستیم_قسمخوردهایمما
میخواهم سلام کنم..
اما صدایم درمیان قطرات بغض غرق میشود...
میشناسیم آقا؟...
من همانم....بالو پر شکسته ای که حرمت را از پشت قاب عکس زیارت میکند....
همان که از پس هزاران متر...دستش را به شبکه های ضریحت میرساند...
من همان مانده در راهم آقا.....همانی که با کمر خمیده اش...هنوز ایستاده به تو سلام میدهد...
همانی که هنوز نمیتواند ساعتی خیره به کربلای کاغذ اتاقش بماند...بغض میکند...زانو میزند....شاید هم میمیرد....
نمیدانم میان شلوغی جاده های منتهی به تو کسی هست که صدای ضعیف مرا که از قعر کنج اتاقم می اید به تو برساند؟...
تا کجای این دفتر بنویسم آقا نقطه سر کدام خط بگذارم ؟...
نکند قصه من به سر برسد و کلاغ به خانه اش نرسد؟......
خسته ام آقا...به وسعت قدم قدم تا ستون یک هزارو چهارصد خسته ام...
اما هنوز شبکه های ضریحت پشت ان قاب خاک میخورد...
القصه آقای من ...بیخیال قیلو قال ها.....
قصه جاماندگی من ماجراییست که هر سال فقط حرف هایش فرق میکند...وگرنه همان تکرا مکرراتیست که برای اینکه سرت را به درد نیاورم واژگانش را عوض میکنم...
ولی بازهم همچنان با ناله های رقیه گونه خویش از پس خرابه های اتاقم....زمزمه میکنم...
به تو از دور سلام..