📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
❇️قسمت۷
💭 توی همون حالت کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ،چرخیدم سمتش خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون
- بهت گفتم برو بشین جای من
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم اما پیمان کپ کرد کلاس سکوت مطلق شده بود عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن منتظر سکانس بعدی بودن ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود که یهو یکی از بچه ها داد زد
- برپا
و همه به خودشون اومدن
بچه ها دویدن سمت میزهاشون و سریع نشستن به جز من، پیمان و احسان
ضربان قلبم بیشتر شد از یه طرف احساس غرور می کردم که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ما رو بفرسته دفتر و اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز رفت سمت تخته
رسم بود زنگ ریاضی صورت تمرین ها رو مبصر کلاس روی تخته می نوشت تا وقت کلاس گرفته نشه
بی توجه به مساله ها تخته پاک کن رو برداشت و مشغول پاک کردن تخته شد یهو مبصر بلند شد
- آقا اونها تمرین های امروزه
بدون اینکه برگرده سمت ما خیلی آروم فقط گفت
- می دونم
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم
- میرزایی
- بله آقا
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین قد پیمان از تو کوتاه تره بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس گچ رو برداشت
- تن آدمی شریف است، به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت
امتحانات ثلث دوم از راه رسید
توی دفتر شهدام از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم:
- پسرم اعتقاد داشت بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه ،باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه خودش همیشه همین طور بود توی درس و دانشگاه،توی اخلاق، توی کار و نماز و...
این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود علی الخصوص که دوتا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس مون بودن رسما بین ما سه نفر یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود رقابتی که همه حسش می کردن حتی بچه های بیخیال و همیشه خوشِ کلاس رقابتی که کم کم باعث شد فراموش کنم، اصلا چرا شروع شده بود 😐
یک و نیم نمره داشت همه سوال ها رو نوشته بودم ولی جواب اون اصلا یادم نمی اومد تقریبا همه برگه هاشون رو داده بودن در حالی که واقعا اعصابم خورد شده بود با ناامیدی از جا بلند شدم
- خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی و اِلا اول و دوم که هیچ شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی
غرق در سرزنش خودم بلند می شدم که چشمم افتاد روی برگه جلویی و جواب رو دیدم مراقب اصلا حواسش نبود
هرگز تقلب نکرده بودم اما حس رقابت و اول بودن حس اول بودن بین 120 دانش آموز پایه چهارم حس برتری ... حس ...
نشستم و بدون هیچ فکری سریع جواب رو نوشتم با غرور از جا بلند شدم برگه ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط
یهو به خودم اومدم ولی دیگه کار از کار گذشته بود یاد جمله امام افتادم اگر تقلب باعثِ ...
روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم
- خاک بر سرت مهران چی کار کردی؟
کار حرام انجام دادی ...
هنوز آروم نشده بودم که صبحت امام جماعت محل مون نفت رو ریخت رو آتیش
- فردا روز اگر با همین شرایط یه قدم بیای جلو بری مقاطع بالاتر و به جایی برسی بری سر کار اون لقمه ای هم که در میاری حرامه
خانواده ها به بچه هاتون تذکر بدید
فردا این بچه میره سر کار حلال و با تلاش و زحمت پول در میاره اما پولش حلال نیست لقمه حرام می بره سر سفره زن و بچه اش تک تک اون لقمه ها حرامه
گاهی یه غلط کوچیک می کنی حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری اما سر از ناکجا آباد در میاری می دونی چرا؟
چون توی اون پیچ از مسیر زدی بیرون حالا بقیه مسیر رو هم مستقیم بری
نتیجه؟ باید پیچ رو برگردی
حالا برید ببینید اثرات لقمه حرام رو چه بلایی سر نسل و آدم ها و آینده میاره
کلمات و جملاتش پشت سر هم به یادم می اومد و هر لحظه حالم خراب تر می شد
🔸ادامه دارد...
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻🕊
‹بِٮـــمِاللّٰھالرَّحمٰـنِْالرَّحیـٓم›
#اَلسَـلآمُعَلَیڪَیـٰآحُـسیٖنبنعَـلۍ🖐🏻!
15.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا حضرت مـــــادر
خبر از یک زن بیمار
شود میمیرم
مادری دست به دیوار
شود میمیرم
با زمین خوردن تو
بال و پرم میریزد
چادرت را نتکان
عرش بهم میریزد
🏴شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)
بانوی مهر و ایثار و تجلی پاکی و
حقیقت که در مسیر حق و عدالت
مظلومانه به شهادت رسیدند را
خدمت آقا امام زمان (عج) و شما
دوستان عزیز تسلیت می گویم
🌴🏴
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
❇️قسمت۸
💭 بچه ها همه رفته بودن اما من پای رفتن نداشتم توی حیاط مدرسه بالا و پایین می رفتم نه می تونستم برم
نه می تونستم
از یه طرف راه می رفتم و گریه می کردم که خدایا من رو ببخش از یه طرف دیگه شیطان وسوسه ام می کرد
- حالا مگه چی شده؟
همه اش 1/5 نمره بود تو که بالاخره قبول می شدی این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت
بالاخره تصمیمم رو گرفتم ...
- خدایا من می خواستم برای تو شهید بشم قصدم مسیر تو بود اما حالامن رو ببخش
عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر پشت در ایستادم
- خدایا خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده به هر کی نخواد، نه عزت من از تو بود من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم هام دزدی کردم تو، من رو همه جا عزیز کردی و این تاوان خیانت من به عزت توئه
و در زدم ...
رفتم داخل دفتر معلم ها دور هم نشسته بودن چایی می خوردن و برگه تصحیح می کردن با صدای در، سرشون رو آوردن بالا
- تو هنوز اینجایی فضلی؟
_چرا نرفتی خونه؟
- آقای غیور ببخشید میشه یه لحظه بیاید دم در؟
سرش رو انداخت پایین
- کار دارم فضلی اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا اگرم واجبه از همون جا بگو داریم برگه صحیح می کنیم نمیشه بیای تو
بغض گلوم رو گرفت جلوی همه؟
به خودم گفتم:
- برو فردا بیا امروز با فردا چه فرقی می کنه جلوی همه بگی اون وقت ...
اما بعدش ترسیدم
_اگر شیطان نزاره فردا بیای چی؟
آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ کارمون واجبه
معلوم بود خسته و بی حوصله است
- یا بگو یا در رو ببند و برو سرده سوز میاد
چند لحظه مکث کردم ...
- مهران خودت گند زدی و باید درستش کنی تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود نیومدن آقای غیور امتحان خداست
امتحان خدا؟
یا امتحان علوم؟
- آقا ما تقلب کردیم
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا چشم هاشون گرد شده بود علی الخصوص مدیر و ناظم که توی زاویه در تا اون لحظه ندیده بودم شون
- برو فضلی مسخره بازی در نیار تو شاگرد اول مدرسه ای
چرخیدم سمت مدیر ...
- سلام آقا به خدا جدی میگیم من سوال سوم رو یادم نمی اومد بلند شدم برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی بعدشم دیگه
آقای رحمانی یکی از معلم های پایه پنجم بدجور خنده اش گرفت
- همین یه سوال؟
همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی برو بچه جون
همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من معلوم شد اصلا شوخی نیست خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم
- آقا اجازه لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید از ما گفتن بود آقا از اینجا گناهی گردن ما نیست ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید حق الناس گردن هر دوی ماست
- عجب پر رویی هم هست ها قد دهنت حرف بزن بچه
سرم رو انداختم پایین حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود
- اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟
🔸ادامه دارد...
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻🕊
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
❇️قسمت۹
💭 اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟
ترسیدم جواب بدم دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن
- آقا ما اونقدر از شما چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم حقی از ما وسط نیست نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد اما
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم و سرم رو انداختم پایین دوباره دفتر ساکت شد
- برو در رو هم پشت سرت ببند
کارنامه ها رو که دادن علوم 20 شده بودم اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد نماز که تموم شد رفتم جلو نشستم کنار امام جماعت
- حاج آقا یه سوال داشتم
از حالت جدی من خنده اش گرفت
- بگو پسرم
- حاج آقا من سر امتحان علوم تقلب کردم بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه منم رفتم گفتم اما معلم مون بازم بهم 20 داده الان من هنوز گناه کارم یا نه؟پولم حروم میشه یا نه؟
خنده اش محو شد مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده همیشه می گفت
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و...
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد
- سوال سختیه اینکه شما با این کار چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده و حق الناس گردنت بوده توش شکی نیست اما علم من در این حد نیست که بدونم آینده شما چی میشه آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه یا نه
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده چون شما گفتی که این کار رو کردی و در صدد جبران براومدی
ناخودآگاه در حالی که سرم رو تکان می دادم انداختمش پایین
- ممنون حاج آقا ولی نامه عمل رو با فکر کنم و حدس میزنم و اما و اگر و شاید نمی نویسن 😔
و بلند شدم و رفتم
تا شنبه دل توی دلم نبود سر نماز از خدا خجالت می کشیدم چنان حس عذابی بهم دست داده بود که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه سبک تر از حال و روز منه🙁
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون کارنامه به دست و امضا شده رفتم جلوی دفتر در زدم و رفتم تو
تا چشمم به آقای غیور افتاد بی مقدمه گفتم
- آقا اجازه چرا به ما 20 دادید؟ ما که گفتیم تقلب کردیم آقا به خدا حق الناسه ما غلط کردیم تو رو خدا درستش کنید
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام صبح شنبه شما هم بخیر
سرم رو انداختم پایین
- ببخشید آقا سلام صبح تون بخیر
از جاش بلند شد رفت سمت کمد دفاتر
- روز اول گفتم هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو ۲۰ بشه دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد التهاب این دو روز تموم شده بود با خوشحالی گفتم
- آقا یعنی ۲۰ نمره خودمون بود؟😁
دفتر نمرات رو باز کرد داد دستم
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر توی راه هم میتونی نمره مستمرت رو ببینی 👀
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ممنون آقا که بهمون۲۰ دادید
از خوشحالی پله ها رو دو تا یکی تا کلاس دویدم🙈 پشت در کلاس که رسیدم یهو حواسم جمع شد
- خوب اگه الان من با این برم تو بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ببینن توش چیه؟ اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن
دفتر رو کردم زیر کاپشنم و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
🔸ادامه دارد...
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻🕊
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
✍نویسنده: شهید سیدطاها ایمانی
❇️قسمت۱۰
💭 دفتر رو در آوردم و دادم دستش
- آقا امانت تون صحیح و سالم
خنده اش گرفت
زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن
- مهران فضلی پایه چهارم الف سریع بیاد دفتر
با عجله پله ها رو دو تا یکی دو طبقه رو دویدم پایین رفتم دفتر، مدیر باهام کار داشت😌
- ببین فضلی از هر پایه، 3 کلاس پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است و کادر هم سرشون خیلی شلوغه تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی😮
کلید رو گذاشت روی میز
- هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده مواظب باش برگه هم اسراف نشه بیت الماله
از دفتر اومدم بیرون مات و مبهوت به کلید نگاه میکردم باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن
همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم اون روز که به خاطر خدا برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر
و خدا نگذاشت راحت اشتباهم رو جبران کنم در کنار تاوان گناهم یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت و اون چند روز بار هر دوش رو به دوش کشیدم
اشک توی چشم هام جمع شده بود
ان الله تعز من تشاء و تذل من تشاء
خدا به هر که بخواهد عزت عطا می کند
من سعی می کردم با همه تیپ و اخلاقی دوست بشم بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم
تمرین برای برقراری ارتباط تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت، تمرین برای صبر ،تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد
شناخت شخصیت ها منشا رفتارها برام جالب بود اگر چه اولش با این فکر شروع شد
- چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها حتی در شرایط مشابه میشه؟
و بیشترین سوال ها رو هم تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم برام درست کرده بود خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ...
من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه
مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم و بعضی ها من رو سرزنش می کردن حرف هاشون از سر دوستی بود اما همین تفاوت های رفتاری بیشتر من رو به فکر می برد
و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم تنها بود و می خواستم این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟
بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن امروز ازش فاصله می گرفتن و پدری که تا چند وقت پیش علی رغم همه بدرفتاری هاش در حقم پدری می کرد کم کم داشت من رو طرد می کرد
حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود با این افکار از حس دلسوزی برای خودم حالت منطقی تری پیدا می کرد اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد
رمضان از راه رسید و من با دنیایی از سوال هاکه جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد به مهمانی خدا وارد شدم
🔸ادامه دارد...
╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮
🌻
🌸🍃سلام امام زمانم
🔹صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا
ای بـانـی شکـستـه دل روضـهها، بیادرد فـراق تو به خـدا میکُشد مرارحمی نما به حال دل این گدا، بیا
🔹اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ
#فاطمیه
◾️ مرحوم فاطمینیا :
◾️ هركس روی زمين است
به بركت وجود حضرت صديّقه كبری
فاطمه زهرا سلام الله علیها
می باشد...
◾️ اگر می خواهيد ببينيد
از چشم خدا افتاده ايد يا خير
به قلبتان مراجعه كنيد
◾️ اگر هنوز در دل خود نسبت
به حضرت زهرا سلام الله علیها
محبت داريد ، پس بدانید
که از چشم خدا نیفتاده اید
و نور رحمت الهی هستید
◾️ ترك گناهان موجب می شود
اين محبت بيشتر گردد...
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃جمعه را بایـد بَراے تـــو چراغـانی ڪنم
جمعہها بی یاد تــو دنیایی ازغـم میشــود
🍃نیاز جمعه مان
ديدار یار است 💚
بیا آقا 💚🙏
به تن کن دیگر آن رخت ظهورت 💚🌷
برای دیدنت
کل جهان چشم انتظار است😢🙏
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
✾࿐🍃💞🍃࿐✾
Kheymegahevelayat.mp3
3.65M
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
بسم الله الرحمن الرحیم
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد
إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ
اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
یا صاحب الزمان ادرکنی...
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
🌷🟢🌷🟢🌷
فضیلت صلوات در روز جمعه
❄️❄️❄️❄️
از حضرت امام محمدباقر علیه السلام روایت است که فرمودند:
در روز جمعه، نزد من هیچ عبادتی محبوبتر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست.
«ما مِن شَى ءٍ يُعبَدُ اللّه ُ بِهِ يَومَ الجُمُعَةِ أحَبَّ إلَىَّ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ». [۳]
🟢🌷🟢🌷🟢
[۳]: کافی، ج ۳، ص ۴۳۹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پُر از #جمعه های بدون توام
ولی انتظارت هنوز با منه
به این جمعه خوش بین تر از سابقم
تو داری میای ؛ من دلم روشنه ...
🍃#الهم_عجل_لولیک_الفرج🍃
✼🍃🌸🍃✼