eitaa logo
به دخت
63 دنبال‌کننده
759 عکس
98 ویدیو
3 فایل
"به دخت"، پایگاه زنان و دختران ارتباط با ادمین: @behdokht
مشاهده در ایتا
دانلود
فراموشکاری سر سفره سحر نشسته بودم و با بی‌اشتهایی لقمه‌های کوچک درست می‌کردم و می‌خوردم. تکه نانی به دست داشتم که نگاهم به صورت معصومانه پسرم که چند دقیقه پیش ما را برای سحر بیدار کرده بود و الان در خواب ناز بود گره خورد؛ به ناگاه صدای یکی از اساتید قدیم با صدای دعای سحر 《اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ...》ترکیب شد. ... ما ذره‌ای نور بودیم آن‌طرف دور خانه خدا می‌گشتیم. وقتی تصمیم گرفتیم بیاییم اینجا ما را بردن گردش. بهشت و جهنم نشان دادن، خوبی و بدی‌ها را نشان دادن و ... و ما اصرار داشتیم بیاییم زمین که پر نورتر بشیم، بزرگتر بشیم و نزدیک‌تر بشیم به خدا. پیمان بستیم؛ گفتند:《أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ》و ما جواب دادیم:《بَلَىٰ》. آن وقت ما را کله پا وارد این دنیا کردن. دیدین بچه با کله بدنیا می‌آید؟!! همان‌طور آمدیم و شدت فرودمان آنقدر زیاد بود که ضربه مغزی شدیم و همه چیز را فراموش کردیم... صداها در گوشم می‌پیچید "خدایا از تو درخواست می‌کنم"، "خدایا از تو درخواست می‌کنم" و صدای استاد که بیست سال پیش در کلاس صحبت می‌کرد و امروز یادآوری می‌شد. گفتم: "خدایا از بنده ضربه مغزی شده چه انتظار داری؟ خب چیزی یادم نمی‌یاد. تازه خودت گفتی فراموشکارم. می‌دونم اینا دلیل نمی‌شه ولی تو ببخش! تنها موندم تو ببخش!" چشمانم پر شده بود و نمی‌دانستم چقدر در آن حال بودم به صدای همسرم که می‌گفت: "عزیزم کجایی؟ غذات یخ کرد؛ باز چی یادت افتاده؟" با ذکر 《أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ》از آن حال خارج شدم و گفتم: "هیچی!" ماه مبارک رمضان رو به اتمام است و ان شاءالله به برکت مولود این ماه مبارک ذخیره دو دنیایمان سلامتی و نور تمام باشد. پ.ن: هدیه به تمامی گذشتگان ✍شیرین باقری @behdokht.ir
مشترک گرامی❤️ بسته سی روزه شما رو به اتمام است... پس از پایان حجم باقی‌مانده عبادات شما با نرخ عادی محاسبه می‌شود دیگر قرائت یک آیه قرآن ، برابر با ختم قرآن نخواهد بود‼️ دیگر نفس هایتان تسبیح پروردگار محاسبه نمیشود‼️ دیگر خوابتان عبادت شمرده نمیشود‼️ تمدید این بسته تا سال دیگر امکان پذیر نیست از فرصت باقیمانده استفاده کنید✅ و هرگز ناامید نباشید هیچکس تنها نیست همراه اول و آخر ،‌ خدا❤️ @behdokht.ir
🔸️ روز رحمت و پاداش 🌹 عید سعید فطر مبارک ... @behdokht.ir
*دنیای گل گلی من* خواهرم میگفت خوشبحالت تو اولین بچه ات دختره دیگه سر بعدی ها استرس نداری که اگه دختر نشد چی؟! اگه پسر شد میگی خداروشکر جنسم جور شد اگرم دختر شد که کلاهت رو هفت آسمان بنداز بالا که دو تا دختر داری و تو این دنیای بی در و پیکر دخترت یه خواهر داره❤️ شاید این حرف برای خیلی ها عجیب و غریب باشه ولی برای ما که فقط چهار تا خواهریم و هم طعم دختر بودن رو چشیدیم و هم خواهر داشتن رو واضح و مبرهن است! حالا من از جایی باشما صحبت میکنم که کلاهم آسمون هفتم است 😉 روز و شبم از دخترانگی هایی لبریز است که خیلی هاش برام تکرار تاریخ است و بعضی هاشم برام عجائب هفت گانه ! جایی که وقتی میبینی خواهر کوچکه خواهربزرگه رو خواهر جون صدا میکنه میفهمی حتما خواسته و تمنایی درکاره ولی تو از سیاستی که پشت نگاه ۳ساله و نیمه اش است دلت قنج میره ... یا جایی که میبینی خواهر بزرگه از غرفه کتاب مدرسه با پول خوراکی اش برای خواهر کوچکه کتاب خریده (حتی اگه بعدا با لطائف الحیلی پول رو با خودت حساب کنه☺️) یا وقتی هر دوشون مثلا با بابا هماهنگ میشن که برای روز مادر چه طور سورپرایزت کنند و ... تو اوج این خوشی ها هستی که میبینی وای گویا سر یه وسیله کوچک بدجوری دارن از خجالت هم در میان و کار خیلی بالا گرفته... تا میای غصه خراب شدن رابطه شون رو بخوری ، درست یا غلط میخوای برای دیر حاضر شدن دختر بزرگ خط و نشون بکشی و تنبیهاتی درنظر بگیری آبجی کوچیکه از راه میرسه و میگه مامان خواهرجون رو دعوا نکن زینب به خاطر من که جورابم گم شده بود دیر حاضرشد❤️
خلاصه دنیای صورتی و گل من گلی دخترام اینجوری شبانه روز هم از من دلبری میکنه هم یه وقتایی من رو به یه تناردیه ی بی شاخ و دم تبدیل میکنه🤪ولی هرچه هست دوستش دارم و بزرگ شدنم رو خیلی مدیونش هستم دخترای قشنگ روزتون مبارک ❤️ ✍️ریحانه زاغری @behdokht.ir
به دختی های عزیز سلام،صبحتون بخیر😍 نمیشد دهه کرامت باشه و ما پر از انرژی نیام پیشتون🥰 اعیاد بر شما مبارک باشه،روی انرژی هاتون حساب کردمااااا،با ما همراه باشید😍👌
مگه دختر بزرگ داریم؟! ۲۶سال داشتم و در مجموعه‌ای نظامی مشغول به کار و البته مجرد. همه افراد هم خانم بودن از ۱۸ ساله تا ... مجرد و متاهل. مسئولمان دختری داشت که هر از چندگاهی او را همراه خودش می‌آورد. مبینا خانم رابطه خوبی با من داشت و از زمانی هم که به مدرسه رفته بود تعطیل که می‌شد نیم ساعتی با من بود. روز دختر فرا رسید و جشن‌های مدارس برای دختران. از مدرسه که آمد با خوشحالی کادوی روز دختر را نشان داد و من هم کلی بابت اون همه جینقل مینقیل ذوق کردم. با خوشحالی تمام گفتم: "مبینا خاله پس برای من کو؟ منم دخترم هااا". مبینا یه نگاه جدی به خودش گرفت و گفت: "خاله به این بزرگی دختر میشه آخه!" جا خوردم از حرف یه وجب بچه و خنده‌م گرفت؛ گفتم: "بله! میشه". ... دخترا بزرگ باشند یا کوچک؛ متاهل باشند یا مجرد باز هم دخترند حداقل برای والدین. هنوز هم در بساطشان کش‌های رنگی برای دم اسبی یا خرگوشی بستن موهایشان وجود دارد و همچنان طراوت دختران را دارند و در آرام صحبت‌ کردن‌هایشان صدای ریز خنده‌هایشان پیداست. روزتان مبارک! ✍شیرین باقری 😁
سلام سلام صبحتون بخیر و شادی😍 بریم برای ساختن یه روز پر از انرژی👌🥰 موافقید؟😉☺️
السلام علیک یا بقیه الله(عج)😍 سلام،صبحتون امام زمانی🥰😍
وصال با تاخیر برای بار چندم زیارت هام کنسل میشد...دوبار بهم خوردن سفر مشهد و یک بار کربلا تو یک سال به نظرم طبیعی نبود ،دیگه وقتی اسم سفر مشهد دوباره ای به بهانه دوره های سالانه ضمن خدمت همسرم پیش اومد نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت اگه این بارم بهم می‌خورد چی ؟ یعنی تا لحظه آخر در خوف و رجا بودم تا روز آخر هم هر کسی بهم میگفت التماس دعا و یاد ما باش با حالت کنایه آمیزی میگفتم اگه رفتنی شدم چشم! یهو جور شده بود که باهواپیما بریم و با قطار برگردیم....بهمن ماه بود و هوا سرد. وقتی رسیدیم فرودگاه مهرآباد پرواز نیم ساعت تاخیر داشت، یه کم لب و لوچه مون تغییر کرد ولی جز صبر چاره ای نداشتیم ...بالاخره سوار هواپیما شدیم و حرکت ... یک ساعت بعد از پرواز ما چنان برف بی سابقه ای در تهران آمد که در حدود ۱۵ سال پیش سابقه نداشت و تمام پرواز ها کنسل شدند، مدارس و ادارات تعطیل و بعضی از جاده ها بسته !
وقتی به مشهد رسیدیم و این اتفاقات رو کنار هم گذاشتم احساس کردم دست مهربان امام الرئوف من را از بین کورانی از برف بیرون کشید و پروازم داد تا مشهد الرضا ، انگار سنگینی چند بار بهم خوردن وعده دیدار در لحظه سبک شد و من نالایق به وصال رسیدم و احساس می‌کردم یک زیارت برفی اختصاصی برایم تدارک دیده شده بود...و تازه حکمت بازگشت با قطار برایم مبرهن شد که پرواز های مشهد به تهران هم بعد از سه روز کنسل شدند ولی برنامه ما تغییر نکرد! یک دلم از کم صبری خودم گرفته بود که ناراحت نیامدن بودم ولی یک دلم میگفت تا اینطور لبریز از نیاز نشدی طلبیده نشدی ...هر چه بود دو راهی جذابی بود ،درونم را به تفکر واداشته بود.تفکر و تاملی بر اعمال.... ✍️ادمین نوشت @behdokht.ir
سلام صبحتون بخیر،میلاد امام رضا جانمون مبارک باشه😍 انشاءالله امروز بهتری عیدی رو بگیریم هممون🙏🥰
هنرِ درست مصرف کردن سال گذشته که کل کشور با کمبود برق روبرو بود و بسیار تلاش شد که برق منازل قطع نشه و الحمدلله در بسیاری موارد قطع نشد، تلویزیون یه موشن گرافی پخش میکرد که توصیه می‌کرد هر وسیله ای رو که نیاز ندارید از پریز برق جدا کنید چون باز هم یه مقدار کمی برق مصرف میکنن. مثل شارژر گوشی که در بسیاری مواقع بعد از شارژ از پریز جدا نمی‌کنیم و عادت شده. مثل تلویزیون که موقع خاموش بودن از برق نمیکشیم. خلاصه تصمیم گرفتم که هر چی رو نیاز نیست از برق بکشم و با تشویقی هم که دولت برای کم مصرف ها اعلام کرده بود مصمم شدم این کار رو بکنم تا ببینم نتیجه میده یا نه. از همون شب تلویزیون و کتری برقی و اجاق گاز که رومیزی بود و به برق نیاز داشت و خیلی وسایل دیگه رو به جز یخچال و فریزر، موقع خواب از برق میکشیدم و شارژر موبایل هم که دیگه بعد از شارژ از برق خرج میکردم. این کار دیگه برام عادت شده بود تا اینکه قبض های برق و گاز و آب و تلفن یکی یکی اومدن و با تعجب دیدم که مبلغ برق صفر اومده😄 و متوجه شدم که در مصرف برق موفق شدم. این روند همچنان ادامه پیدا کرد و تا دو یا سه ماه بعد هم قبض برق ما صفر اومد به جز ماه های گرم سال که به خاطر مصرف کولر افزایش هزینه داشت و یه مبلغی باید پرداخت میکردیم.
این روند رو تا الان هم ادامه دادم و دیگه برام عادت شده که هر چیزی رو لازم ندارم از برق بکشم و هنوز هم قبض برق نسبت به اطرافیانم، برای ما خیییلی کم میاد. متوجه شدم که هنر درست مصرف کردن رو تو هر زمینه ای میتونیم عملی کنیم. ✍فاطمه نادرزاده #Behdokht.ir
اللهم عجل لولیک الفرج🙏 روزتون بخیر همراهان همیشگی به دخت🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۴ خرداد سالروز رحلت بنیان گذار فقید جمهوری اسلامی ایران امام خمینی (ره) تسلیت باد🙏
یاد و خاطره شهدای ۱۵خرداد گرامی باد🥀🙏 @behdokht.ir
بسم الله الرحمن الرحیم امت ما از امت رسول الله بهتر و بالاتر است؟!! قطعا بالاتر هستیم!!! "من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله - و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی - صلوات الله و سلامه علیهم - می‌باشند. آن حجاز که در عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله - مسلمانان نیز اطاعت از ایشان نمی‌کردند و با بهانه‌هایی به جبهه نمی‌رفتند، که خداوند تعالی در سوره «توبه» با آیاتی آنها را توبیخ فرموده و وعده عذاب داده است.  و آنقدر به ایشان دروغ بستند که به حسب نقل، در منبر به آنان نفرین فرمودند.  و آن اهل عراق و کوفه که با امیرالمؤمنین آنقدر بدرفتاری کردند و از اطاعتش سر باز زدند که شکایات آن حضرت از آنان در کتب نقل و تاریخ معروف است. و آن مسلمانان عراق و کوفه که با سیدالشهد - علیه السلام - آن شد که شد. و آنان که در شهادت دستْ آلوده نکردند، یا گریختند از معرکه و یا نشستند تا آن جنایت تاریخ واقع شد. اما امروز می‌بینیم که ملت ایران از قوای مسلح نظامی و انتظامی و سپاه و بسیج تا قوای مردمی از عشایر و داوطلبان و از قوای در جبهه‌ها و مردم پشت جبهه‌ها، با کمال شوق و اشتیاق چه فداکاریها می‌کنند و چه حماسه‌ها می‌آفرینند. و می‌بینیم که مردم محترم سراسر کشور چه کمکهای ارزنده می‌کنند." (صحیفه امام خمینی(ره) جلد ۲۱، صفحه ۴۱۰)
به این بیانات این راهم اضافه کنید که امام خمینی(ره) گفت: جنگ جنگ تا پیروزی. مردم گفتند: چشم. قطع نامه را امام (ره) پذیرفت. مردم گفتند: چشم. حتی بعد از رحلت امام هم جریان سقیفه نظیر صدر اسلام شکل نگرفت و امام (ره) از دنیا رحلت فرمود در حالی که نگفته بود بعد از من چه کسی رهبر باشد! و مردم شنیدند که ایشان به یک فردی گوشه چشمی داشته است ، با او بیعت کردند و در کنارش بر پیکر امام نماز خواندند. اما خداوند به هیچ امتی ضمانت ابدی نمی دهد شاید در یک بزنگاه، اقلیتی بر نظر اکثریت مردم  فائق شوند. تکلیف جهاد تبیین است و دادن آگاهی به مردم هرکس به اندازه نهایت بلندای همتش، مکلف است. ✍مینا بیگی @behdokht.ir
دخترونه های مسجدی یه ذره خاطرات دهه شصتی مرور کنیم😅 اولا که اجازه نداشتیم صف اول وایسیم، ثانیا خنده گناه داشت تو مسجد محل ما 🤔😄 حاج خانوم ها متفرقمون می کردن، ثالثا بچه ها باید موقع نماز پخش می شدن بین بزرگترها و اگر کنار هم قامت می بستن کلا نماز مسجد خراب می شد و 😁😁 خدا رحمتشون کنه، روح همه حاج خانوم ها شاد ولی خیلی از بچه ها رو فراری دادند😔 ولی حالا، امام جماعت تو آلودگی و برف که بچه ها نمی تونن تو حیاط مسجد بازی کنند، بعد نماز بچه ها رو فوتبال تو صحن مسجد دعوت می کنه🤭🥰 دختر فسقلی ها یه دور تو مسجد می زنن و حاج خانوم ها با انواع پاستیل و خوراکی و مداد و... اونا رو جایزه بارون می کنن، اگر کنارشون نماز بخونن که دیگه هیچی قربون و صدقه 🥰💓😍 بچه ها رو ، تازه در بیشتر مساجد اتاق کودک رنگارنگ هم درست کردن و همه این ها اغلب با هزینه های مردم و نیت وقف تربیتی است.💓 ان شاءالله با این روش های خوب جدید مادر ها و دختر ها همت بیشتری برای مسجد رفتن پیدا کنند تا دوباره صحن مساجد پر بشه از صدای کودکان و نوجوانان و مسجد بشه سنگر همیشگی شون. ✍ تسنیم بانو 😁 @behdokht.ir
به دخت
*بپر بغل بابا* تازه پا باز کرده بود و در خانه بدو بدو را شروع کرده بود که تلویزیون از روی میز بلند شد و به دیوار چسبید تا دستان کوچک علی بهش آسیب نزنه آن هم تلویزیونی که بیشتر دکور بود و نه مورد استفاده؛ به قول خیلی‌ها برای حفظ آبروست! و من هنوز هنوزه بحث آبرو و بودونبود زیور آلات و تزئینات را درک نکرده‌ام. حالا پسر ما فضای بیشتری برای بازی دارد هرچند جا خوش کردن تلویزیون روی میز محرکی برای وادار کردن پدرش برای دنبال‌بازی بود. بحمدالله علی قد بلند کرده و می‌تواند روی میز برود و حتی تلویزیون را هم روشن کند. ...طبق معمول باباش خیلی دیر و خسته از کار به خانه برگشته بود؛ اما این بار تلاش‌های علی برای اینکه پدر با او دنبال‌بازی کند بی‌فایده بود و مدام صدا می‌کرد "مامان! بابا(یعنی بابا با من بازی نمی‌کنه)". من هم که در آشپزخانه مشغول بودم لبخند به لب گفتم: "بابای علی باهاش بازی کن دیگه! ببین تا الان بیدار مونده تو بیایی!" پدر خسته مجاب شد و دنبال بازی شروع شد... دور ستون، گاهی در آشپزخانه که با ممانعت من برخورد کردن و در پذیرایی و علی با عجله روی میز تلویزیون رفت حالا دیگه جای فرار نداشت. باباش گفت: "آهان الان می‌گیرمت". پسرم روی میز اینطرف و آنطرف می‌رفت و مثلا داشت فرار می‌کرد ولی نمی‌توانست از میز پایین بیاید گیر کرده بود. گفت:"مامان کمک!" منم نمی‌خواستم در بازی پدر پسری دخالت کنم؛ داد زدم "علی بپر تو بغل بابا نتونه بگیردت!" ناگهان آیه «فَفِرُّوا إِلَی الله» به ذهنم آمد. خدایا از خشم و غضبت به رحمتت پناه می‌برم. یعنی هرطور شده نزد تو می‌آیم مگر می‌شود در آغوش تو باشم و مرا عذاب کنی؟!! از بازیشان لذت بردم بخصوص که معنی آیه را لمس کردم... 🖋
به دخت
! آخرین امتحانم را که دادم، مثل هر سال حس رهایی داشتم، حس آزادی از زندان! با آنکه بچه درسخوان کلاس بودم و دلباخته‌ مدرسه! از همان کلاس اول، عاشق مدرسه بودم. آنقدر که روز اول مهر، هنوز خورشید طلوع نکرده بود که در تاریکی، مادرم را به مدرسه کشاندم و یک ساعتی در همان هوای گرگ و میش، پشت در مدرسه منتظر ماندیم تا سرایدار در را باز کرد! و آخر سال هم، چه خداحافظی‌ اشکباری از مدرسه و کادر و دوستانم داشتم. *آن سال کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم. با مهدی، داداش کوچکترم که چند روز زودتر از من امتحاناتش تمام شده بود، توی اتاق رفتیم و در را بستیم. همه کتاب‌ها و دفترهایمان را آوردیم و بازشان کردیم. یکی یکی برگه‌هایشان را کندیم، مچاله کردیم و انداختیم کف اتاق؛ و همینطور دفتر بعدی، کتاب بعدی و ... .* اتاق پر از کاغذهای مچاله شده بود. حالا وقتش بود که «با اینا خستگی‌مونو در بکنیم»! *دوتایی کاغذها را به هوا پرت می‌کردیم و روی سر هم می‌ریختیم. غلت می‌زدیم و مستانه می‌خندیدیم، بی دغدغه، فارغ از غوغای عالم، فاتحانه و پیروزمندانه!* آنقدر خندیدیم و کاغذها را بالا انداختیم که خسته شدیم! الان که خودم مادر شده‌ام، بیشتر می‌فهمم که چه مامان با حوصله و همراهی داشتم که اجازه داد آن روز این قدر به ما خوش بگذرد و خاطره‌اش برایمان ماندگار شود. ناگفته نماند که قبلش اجازه گرفته بودیم و بعدش همه کاغذها را جمع کردیم! پارسال در یک موسسه صاحب‌نام، یک کارگاه مادر و کودک شرکت کردیم و مبلغ قابل توجهی پول دادیم تا اجازه دهند یک ساعت با کاغذ باطله‌های‌شان بازی کنیم و روی سر و کله هم بریزیم! به من که به اندازه آن بزم خواهر و برادری‌مان کیف نداد، بچه‌هایم را نمی‌دانم! منبع: جان و جهان