به دست میدهی با پا میدوی!
ساعت ۱۲ نیمه شب سیزده آبان است اما صدای بدهنگام اُرگ عروسی در همسایگیمان خواب را از سرمان پرانده است. زبان به گله و شکایت باز میکنم که:" اینا تا این ساعت کجا بودن که حالا یادشون افتاده؟ چه بی ملاحظه!
تا میخواهم انتقادهای تند و تیزتری نثارشان کنم، بابا حرفم را قطع میکند: " عیبی نداره تا باشه عروسی باشه!"
هنوز توی شوک تیتر خبری هستم که حوالی عصر خواندهام. #آرمان تکرار شد.
با حالتی از بهت و انکار که نه! محال است! کانال خبری را باز کردم. آه از نهادم بلند شد. جرئت نکردم فیلم حرکت تروریستی آنها را باز کنم. حتی خواندن شرح ماجرا به قدر کافی ناراحت کننده بود.
افکار زیادی از ذهنم عبور میکنند. چه کسی هست که نداند که اینها کار مردم نیست. نداند که نام جنایت، اعتراض نیست. همه میدانند که عاملان و مدافعان این جانیان در پیشگاه وجدان بیدار هر ایرانی آزادهای محکومند. با تمام این حرفها نمیتوانم ناراحتی و دردی که قلبم را به درد آورده است را کتمان کنم.
اُرگ موزیکش را تغییر داده و یک آهنگ محلی را با شور و هیجان اجرا میکند. در آرامش نشستهام. عبور گرمای دلچسب و ملایم کرسی از سر انگشتان پاهایم را احساس میکنم و با خودم میاندیشم در سایه امنیتی که داریم ، میتوانیم تحقق رویاهای شیرین مان را جشن بگیریم. نباید بگذاریم خدشهای به آن وارد شود. نکند این متاع گرانبهای امنیت را که تمام زور گویان عالم از بودن آن در دست ما عصبانیاند را مفت و مسلم با دست خود بدهیم، بعد با پا به دنبالش بدویم و ...
#روزنوشت
۱۲#_آبان_۰۱
📒 روایت خانم زهره محمود صالح
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#سواد_روایت
#موسسه_فرهنگی_تربیتی_دختران_بهشت_ثامن_الائمه
🇮🇷 @behesht_media