eitaa logo
امام زمانی ها
114 دنبال‌کننده
16 عکس
32 ویدیو
2 فایل
❁﷽ ❁ السلام و علیک یا صاحب الزمان زمان [ #کپے√]آزاد🍃❁
مشاهده در ایتا
دانلود
🔱 🔱 ⭕️ ⭕️ بابا هی گریه میکرد ومیگفت,دختر باهوشم,دخترنابغه ام,دختر نخبه ام,مگه تونبودی که توکنکور رتبه ی تک رقمی آوردی,مگه توهمونی نیستی که توهوش سرامد همه ی بچه های تیزهوش بودی؟ اخه چه کارباهات کردن؟؟ خدا ازشون نگذره که باجوانای مردم این کارمیکنن... هی گریه کرد ومویه... مثل اینکه زنگ زده بودند... اقای موسوی حضوری بیاد ببینتم. یک قرص خواب دادنم بدون کلامی ,خوابیدم... شب شده بود ,مثل اینکه بابا رفته بود دنبال اقای موسوی,مامان برام سوپ آورد وچون دستام بسته بود خودش دهنم کرد. حق بهشون میدادم اخه بااین رفتارچندروزه ام فک میکردن من دیوونه شدم. سوپ راکه داد ,صدای یاالله ,یاالله بابا امد. مثل اینکه اقای موسوی امده بود,مامان روسریم را درست کرد وخودشم چادربه سر رفت توهال,چند دقیقه بعد اقای موسوی داخل شد ,مثل ادمهای لال سرم رابه نشانه ی سلام ,تکون دادم,اونم جواب داد. مثل اینکه بابا توراه تمام اتفاقی راکه افتاده بود براش تعریف کرده بود, روکرد به بابا ومامان وگفتم,اگر مشکلی نیست شما بفرمایید بیرون ,من باید تنها با دخترخانمتان صحبت کنم. باباومامان بی هیچ حرفی رفتند بیرون. اقای موسوی نشست رو صندلی روبرویم وگفت:میدونم نمیتونی صحبت کنی,آیا حرفهای منو.میفهمی؟؟ سرم راتکون دادم یعنی بله موسوی:خوبه,ببین دخترم ازوقتی پام را تواین اتاق گذاشتم ,یه جورسنگینی وگرما حس میکنم,کسی داخل اتاق هست؟ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝
امام زمانی ها
🔱 #دام_شیطانی🔱 ⭕️ #قسمت_هجدهم⭕️ بابا هی گریه میکرد ومیگفت,دختر باهوشم,دخترنابغه ام,دختر نخبه ام,مگه
🔱 🔱 ⭕️ ⭕️ سرم راتکون دادم وبه گوشه ی اتاق جایی که اون شیطان خبیث باچشمای اتشینش ایستاده بود, نگاه کردم. اقای موسوی از درون کیفش یک نوشته دراورد فک کنم سوره ی جن باچهارقل بود,آویزون کرد چهار گوشه ی اتاق,یکدفعه دیدم خبری از اون شیطان نیست,ناپدید شده بود ,اما وقتی خوب نگاه کردم دیدم از پشت پنجره ی اتاق زل زده توچشام,با چشام به پنجره اشاره کردم, اقای موسوی منظورم رافهمید,پاشد پنجره راکه مامان برای تهویه هوا بازگذاشته بود بست وپرده هم کشید. خوشحال بودم که یکی پیداشده بدون اینکه کلامی حرف بزنم ,میفهمه وباورم داره ,اخه میترسیدم اقای موسوی هم مثل بابا ومامان فک کنه من دیوونه شدم. اقای موسوی درراباز کردوبابا راصدا زدوگفت: اقای سعادت من یک لحظه بیرون میایستم شما دستهای دخترتون رابازکنید. بابام باترس گفت: مطمینین خطری نداره؟ اخه میترسم مثل امروز یکدفعه به جایی حمله کنه... موسوی:نه اقای سعادت,اتفاقا دخترخانمتون ازمن وتوهم هوشیارتر وفهیم تره,اون حرکتش هم علتی داشته که اگرصلاح بود بعدا به شما عرض میکنم. حالا چادرم راسرکردم وراحت نشستم روصندلی کنارمیز مطالعه ام,دوباره اقای موسوی امد ,داخل وگفت دخترم به من اعتماد کن از اولین روزی که وارد این حلقه شدی تا همین ساعت را,هر اتفاقی افتاده برام بنویس.. شروع کردم به نوشتن,اقای موسوی هم روبه قبله مشغول خوندن دعاهایی از داخل مفاتیح شد... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝
امام زمانی ها
🔱 #دام_شیطانی🔱 ⭕️ #قسمت_نوزدهم⭕️ سرم راتکون دادم وبه گوشه ی اتاق جایی که اون شیطان خبیث باچشمای اتش
🔱 🔱 ⭕️ ⭕️ ازهمون اول واقعه که اتیش توچشمهای سلمانی دیدم تا اخرش, بیرون امدن جن از بدنم و...موبه مو نوشتم ودادم به اقای موسوی. اقای موسوی برگه راگرفت وشروع به خواندن کرد,گاهی لبخندی رولبش مینشست وگاهی سرش راتکان میداد. درهمین هنگام دست سیاه وپشمالوی اون شیطان ,پرده راکنارمیزد اما من بدترازاین دیده بودم دیگه نمیترسیدم. بالاخره مطالعه ی اقای موسوی تمام شد,سرش رابلند کردوگفت: باخواندن ونحوه ی اشناییت باسلمانی میتونم بگم ,این اشنایی اتفاقی نبوده واونها با برنامه ریزی پیش میرفتند ویکی ازمسترهای قدرتمندشون رافرستادندجلو تا توراجذب وآلوده کنند ,حتما چیزی درون شما هست که برای اونا باارزشه,اما چون روح شما پاک بوده درجلسه ی اول شیطانی بودن سلمانی راحس میکنی ,اما فی الواقع دست خودت نبوده ولی میتونستی ارتباط نگیری,تو اتصال دوم روح جن توسط دوتا مسترشون وارد بدن تومیشه . مطمین باش اونا به ذهنشون خطور هم. نمیتونه بکنه که شمابتونی روح جن راازبدنت خارج کنی,تجربه نشون داده کسی که توسط اجنه تسخیرمیشه,عاقبتش جنون هست,اما روح شما بسیارقوی وحتما پاک ومعصوم بوده وصدالبته امدادغیبی به شما رسیده که توانستید جن راازکالبدخودتان بیرون کنید. چون همچی کاری کردید مطمینا از اذیت اجنه وشیاطین درامان نخواهید ماند که نمونه اش همین نشان دادن جسد وسرخونین هست,شما باید با نمازودعا وقران روحتان راتطهیر وقوی ترنمایید اینجوری کم کم ان شاالله ,تکلم خودتان رابدست میاورید وازشر شیطانها هم درامان میمانید... اشاره کردم به پنجره.. گفت:میدونم ,بهت خیره میشه سعی میکنه بترسونتت,اما تازمانی که ایات قران دراین اتاق باشه ,جرأت ورود ندارند... واینم گوشزد میکنم ,اجنه به هیچ وجه قادربه ضرر زدن به بدن مانیستند,فقط گاهی ممکنه باعث ترس ما بشوند که ان هم اگر روح قویی داشته باشیم نمیتوانند انجام دهند... اقای موسوی اذکار مختلفی گفت که انجام دهم.... منم کلی روحیه گرفتم و برای مبارزه بااجنه وشیاطین مصمم ترشدم.. یک نکته ی دیگری که گوشزد کردند این بود که؛اجنه هم مانند ما کافرومسلمان دارند,اجنه ی خبیث کافرند اما اجنه ی مسلمان یک فرقه ومذهب بیشتر نیستند,وآن هم شیعه ی اثنی عشریست ,زیرا سن اجنه گاهی قرنها وقرنها میباشد واکثر اجنه واقعه ی غدیر رادیدند وبا پیغمبر برای ولایت بلافصل امیرالمومنین علی ع بیعت کردند وهیچ زمان بیعتشان را زیرپانگذاشتندو مانند انسانهای فراموشکار,نشدند البته حساب کتاب دارند بعضی از اجنه هم انحراف پیدا میکنند مثل خود انسان... موسوی گفت:از امام علی ع روایت داریم هروقت نیازمند کمک ماورایی شدید بگویید(یاصالح اغثنی) چون (صالح)نام جنی شیعه هست که به کمک ادمیان میاید. خلاصه خیلی توصیه وسفارش نمود. واما فرداوفرداهای من جالب تربود. چندروز بعد بابا رفت دانشگاه وبرام یک ترم مرخصی گرفت ,اخه من قدرت تکلم نداشتم ونمیخواستم بقیه ی دانشجوها از وضعیتم اگاه بشوند. سرکارمحمدی چندبار خواسته بود من راببینه اما من بااین وضعیت نمیخواستم باکسی روبه رو شوم. نزدیک چهل روزفقط,عبادت خدا کردم واز خانه خارج نشدم,قران میخوندم به معنایش دقت میکردم,باکمک صوتهایی ازقاریان مطرح که پدرم تهیه میکرد,تونستم دراین مدت دو جز قران راحفظ کنم,تصمیم گرفته بودم تا حافظ کل قران بشوم ومطمین بودم باحافظه ای که دارم ازپسش برمیام... ‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝
امام زمانی ها
🔱 #دام_شیطانی🔱 ⭕️ #قسمت_بیستم⭕️ ازهمون اول واقعه که اتیش توچشمهای سلمانی دیدم تا اخرش, بیرون امدن ج
🔱 🔱 ⭕️ ۲۱⭕️ نزدیک اربعین بود درونم ولوله ای برپااست. یک نیرویی به من میگفت به زیارت بروم ومطمین بودم این نیرو,ازسمت شیاطین واجنه نیست چون,یکی ازاعتقادات عرفانهای کاذب این است که زیارت رفتن یک امرناپسندومطرودمی باشد. برای بابا نوشتم,دلم هوای حرم کرده..بابا صورتم رابوسید اشک درچشماش حلقه زدوگفت:اگر آقا سعادت حضور بدهند من چکاره ام...وازخانه بیرون رفت. بابا دیرکرده بود ,من ومامان نگران شده بودیم,حتی گوشیش هم نبرده بود.i مدام ذکرمیگفتم که طوریش نشده باشه,ازپنجره بیرون رانگاه کردم اون شیطان خبیث هنوز همونجا خیره به من بود اما چیزجالبی که شاهدش بودم اینه که هر روز کوچک وکوچک تر میشد ,وانگارمیفهمید من ازش نمیترسم,برخی اوقات که نماز میخوندم صداش رامیشنیدم که فحشهای رکیکی میده. شب شد وبالاخره بابا خسته وکوفته از راه رسید وگفت: بیایین اینجا کارتون دارم,ازصبح تاحالا صدتا دفترکاروان زیارتی راسرزدم,بالاخره اسممون را جز یکی از کاروانها نوشتم. برین اماده بشین دوروز دیگه به سمت نجف پرواز داریم بابا گفت:ازهمون روز عاشورا که این اتفاق افتاد نیت کردم برای شفای هما بریم کربلا وپیگیر کارها بودم تااینکه امروز با چیزی که هما برام نوشت ,فهمیدم الان وقتشه.. باورم نمیشد,من...... حرم ارباب....اربعین..... در آغوش مادرم بی صدا گریه کردم وبه اینهمه مهربانی ارباب افتخار.... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝ ‎‌
امام زمانی ها
🔱 #دام_شیطانی🔱 ⭕️ #قسمت_۲۱⭕️ نزدیک اربعین بود درونم ولوله ای برپااست. یک نیرویی به من میگفت به زیار
🔱 🔱 ⭕️ ۲۲⭕️ روز سفر فرا رسید ازخوشحالی درپوست خودنمیگنجیدم... راهی فرودگاه شدیم,هرچه اطرافم رانگاه کردم,ازاون ابلیس خبیث خبری نبود,گمان کردم دیگر نبینمش,اما اشتباه فکرمیکردم ,دریافته بود ماانسانها باخواست خودمون این ابلیسها رابه زندگیمان راه میدهیم وتا انسان ابلیس صفت باشد ,رد پای این شیاطین هم هست. رسیدیم به شهرنجف, شهرگوهروصدف, شهراعتباروشرف, شهرعشاق وهدف, شهرملایک صف به صف... نه تنها حال من بلکه حال پدرومادرم هم قابل گفتن نبود لحظه شماری میکردیم برای رسیدن به حرم ... نزدیک اذان ظهر حرکت کردیم به سمت حرم برای زیارت ونماز... گنبدی طلایی چشمم رامینواخت,پابه صحن حرم که گذاشتیم,درون غلغله ی جمعیت این چشم بود که شیرین زبانیها میکرد واین اشک بود که اظهاروجود مینمود,مهری عجیب بردلم حس میکردم,مهری ازپدری مهربان برفرزندگنهکارش,احساسم قابل گفتن نبود....گریه کردم برغربت مولایم علی ع ,برظلم هایی که به آل طه شد,برغربت مذهبم شیعه ,برظلمهایی که توسط خناثان درلباس دین به مذهب سراسرنورم وارد میشود,گریه کردم برای گناهانم.وبرای رهایی از دست ناپاکیها.... زیارت ونماز باحالی معنوی به اتمام رسید چون نیت کرده بودیم ازنجف تاکربلا پیاده برویم ,باید به همین زیارت کوتاه ودل انگیز بسنده میکردیم.... قادربه خداحافظی نبودم,روکردم به گنبد طلایی مولا وبازبان بی زبانی گفتم:حال بچه ای دارم که به زور از پدرش جدایش میکنند مولای عزیزم به جان مادرم زهراس قسمت میدهم, مرا بار دیگر به این مکان فراخوان...... اشک درچشم سفرعشق راشروع کردیم.... به به چه سفری بود وچه حلاوتی بروجودمان مستولی شده بود... اینجا فقط عشق بود وعشق بود وعشق... اینجا مردمانش همه ی داروندارشان را فدایی خون خدامیکردند,یکی بالیوانی آب,یکی با ماهیهایی که ازشط صید کرده بود,یکی با گوشت گوسفندان گله اش,یکی با حلوایی که ازتنها درخت نخل خانه اش درست کرده بودو....پیرمردی رادیدم که از مال دنیا بهره ای نداشت اما سوزن به دست باکوک برکفشهای زایران حسین ع توشه ی آخرت جمع میکرد... پیرزنی تنها اتاق زندگیش رامیهمانخانه ی زوار کرده بود تا دمی درآن بیاسایند وازاین میهمانخانه ,آسایش عقبا رابرای خود میخرید... هرچه میدیدی عشق بود وعشق بود....ازهرطرف نوای لبیک یاحسین بر آسمان بلند میشد... پدرم هرازگاهی برمن نگاهی میافکند تا ببیند از هرم عشق این عشاق ,زبان الکن من بازشده یانه...پدرم بااعتقادی محکم میگفت: هما من تورااز حسین ع دارم ومطمینم شفایت هم ازارباب میگیرم سفرعشق به اخرین قدمهایش میرسید,نزدیکیهای کربلا بودم که صدای خنده ی کریه ان ابلیس درگوشم پیچید ,به اطراف نگاه کردم,وااای خدای من درنقطه ای دورتر جمع ابلیسان جمع بود...میخواستم ببینم انجا چه خبراست؟ دست مادر رارها کردم وباسرعت به ان طرف حرکت نمودم.. پدرومادرم دوان دوان پشت سرم میامدند... رسیدم به اون هاله ی سیاه رنگ ,دوتا زن محجبه بودند دستشان کاغذی بود برای تبلیغ چیزی,اطرافشان مملواز شیاطین کریه المنظر ,روی کاغذ راخواندم واااای خدای من تبلیغ برای کلاسهای عرفان حلقه..... توپیاده روی اربعین؟!! چقد اینها شیاطین انسان نمای کثیفی هستند،ازاعتقادات پاک ومذهبی مردم سواستفاده میکنند. أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝ ‎
*در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " اصغر آواره "* *اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر م جلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند...* *و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره!* *انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید.* *تا اینجا داستان را داشته باشید!* *در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند.* *خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت....* *حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج مولا حسین همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم.* *وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند!* *کنجکاو شد و به سمت آنها رفت...* *پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟* *یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است!* *تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست....* *مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟!* *حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟* *همه گفتند: نه! مگه کیه این؟* *حاجی گفت: این همون اصغر آواره است.* *مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟!* *و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی....* *گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت* *سوار اتوبوس که شدم دیدم.... وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد...* *ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود، اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید... چه کنم؟!* *خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم...* *اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟* *گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقی ننواختم...* *خلاصه حرمت نگه داشت و رفت...* *اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران کنه، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر؛* *خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند...* ● *این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد* ● *هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد* ■ *"یا حسین ميخوام ١ ميليون نفر* *به امام حسين سلام بدن* ♡ *اَلسلامُ علی الحُسین* ♡ *وعلی علی بن الحُسین* ♡ *وَعلی اُولادالـحسین* ♡ *وعَلی اصحاب الحسین* *به اندازه ارادتت ارسال کن*
حجت الاسلام دارستانی.mp3
7.35M
🎧 👤 🎵بسیار زیبا و شنیدنی ⚠️دین بدون ولایتِ امیرالمومنین رو میشه بی خطر کرد!! مثل کبریت خیس شده..!⛔️ 👌 ♻️
بزرگترین سهم عرفه.mp3
7.85M
🚨 🌟پاسخ به مهم‌ترین سؤالات پیرامون عرفه 💢 ۱ـ چرا باطن اینقدر قدرت دارد که می‌تواند تمام محرومینِ ماه رمضان را یکجا شفاعت نموده و به تطهیر برساند؟ 💢 ۲ـ چه کسانی از عرفه، بیشترین بهره را می‌برند؟ 💢 ۳ـ چرا خداوند در روز عرفه، قبل از اینکه به اهل عرفات نظر کند، به اهل کربلا نظر می‌کند؟ 💢 ۴ـ اهل کربلا، چه کسانی هستند؟ آیا منظور فقط کسانی است که در کربلا حضور دارند؟ 🎤 🎤 ※ ویژه روز (سه شنبه ۲۹ تیرماه روز عرفه است) @behesht_v_jahanam
امام زمانی ها
🔱 #دام_شیطانی🔱 ⭕️ #قسمت_۲۲⭕️ روز سفر فرا رسید ازخوشحالی درپوست خودنمیگنجیدم... راهی فرودگاه شدیم,هر
🔱 🔱 ⭕️ ۲۳⭕️ این نامردهاازحساسات پاک ودینی مردم سواستفاده میکنند وبه اسم عرفان وخداشناسی مردم ساده را به اوج شیطان پرستی آلوده میکنند... خونم به جوش آمد... اختیارازکف دادم وبه طرف یکی ازمبلغین حمله کردم ...زدم وزدم باتمام توانم ضربه میزدم. پدرومادرم به خیال اینکه باز جنی ودیوانه شده ام ,دستهام راگرفتندواز داخل جمعیتی که دورمان راگرفته بودند ,بیرونم کشیدند. بااشاره به طرف ان دوتا زن صداهای نامفهومی ازگلوم خارج میشد اما نمیتونستم منظورم رابه اطرافیان بگویم. تا خودکربلا ,پدرومادرم دوطرفم راگرفته بودند. رسیدیم به وادی نینوا به آن دشت بلا به مأمن شهدا به عطری آشنا به آرزوی عاشقا به شهرگریه ودعا به سرزمین پاک کربلا.... چشمم به گنبد آقا افتاد ,بابا زد توسرش گفت ارباب گدا اوردم گدا...دختری مجنون اوردم برای شفا... یک لحظه محوگنبدشدم,نوری عجیب بربدنم نشست,دستم راگذاشتم روسینه ام وگفتم: السلام علیک یا ثارالله,السلام علیک یا مظلوم,السلام علیک یا غریب... سلام اقای خوبیها,اقا بااین همه عاشق ,مثل پدربزرگوارتان علی ع هنوز غریبید, اقا اسلام غریب شده, اقا مذهب شیعه که به خاطرش خونتان رافداکردید غریب شده, آقا پیغمبر غریب شده, آقا به خداااا... خدا غریب شده وغربت مهرحک شده ایست برجبین شیعه و تاظهور منتقم کربلا,مولای دنیا,حامی ضعفا,مهدی زهراس باقیست پدرومادرم از شیرین زبانی دخترک لالشان متعجب شده بودند وناگاه هردوبه سجده ی شکر افتاند... دوسال از زمانی که گرفتارعرفان حلقه شدم وسپس خود را آزاد نمودم میگذرد.... شکرخداقدرت تکلم خودم رابدست آوردم وترم بعدازن موضوع ,سردرس ودانشگاه برگشتم ولی به خاطر اتفاقات گذشته,یک جور حساسیت به دیدن خون پیداکرده بودم,پس رشته ی تحصیلی ام وحتی دانشگاهم را عوض کردم چون رتبه ی تک رقمی کنکور را آورده بود درتغییررشته کمی آزادتر بودم پس رشته ی,شیمی هسته ای را انتخاب نمودم . درطول این دوسال قران را به طورکامل حفظ کردم ونیروی روحی خودم راتقویت نمودم ,آقای موسوی که خیلی ازموفقیتهام رادراین زمینه مدیون اوهستم,بسیار تعریف وتمجیدمیکند ومیگویید درزمینه ی مسایل معنوی برای خودت استادی شدی دخترم... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝
امام زمانی ها
🔱 #دام_شیطانی🔱 ⭕️ #قسمت_۲۳⭕️ این نامردهاازحساسات پاک ودینی مردم سواستفاده میکنند وبه اسم عرفان وخدا
🔱 🔱 ⭕️ ۲۴⭕️ بعداز برگشتن از سفرمعنوی و پربرکت کربلا,اقای محمدی,باهام تماس گرفت وقرارحضوری گذاشتیم. اقای محمدی گفت: روز عاشورابه محل اجتماع مسترها حمله میکنند,تعدادی فرار وتعدادی به دام میافتند,بیژن سلمانی هم جز دستگیرشدگان بوده,مثل اینکه ازمسترهای اصلی این حلقه میباشد وفریبهای برنامه ریزی شده راکه براانجمنشان مهم قلمداد میشده ,توسط این ادم ابلیس صفت صورت میگرفته,وکارهای,ساده تر رامسترهای نوپا انجام میدادند. اقای محمدی گفت: هرچه درباره ی سر رشته ی انجمنشان سوال میکردیم ,جواب نمیدادند,جلسه ی دوم بازجویی که قراربود بازپرس زبده ی پلیس از سلمانی بازجویی کند,متاسفانه قبل ازبازجویی خودش را حلقه اویزمیکند وبه درک واصل میشه واین نشان دهنده ی این است که سلمانی اطلاعات مهمی داشته که برای,لو نرفتن ان دست به خودکشی زده... اقای محمدی به من تاکید کرد: چون شما از طرف انجمنشان انتخاب شدید احتمالا دوباره به سراغتان خواهند آمد وسفارش کرد به محض اینکه احساس کردی کسی مشکوک است به مااطلاع دهید. تا الان که هیچ برخورد مشکوکی باکسی نداشتم,امیدوارم بعدازاین هم نداشته باشم. امروز دوتا فرمول جدید که بوسیله ی ان میشود دوتا داروی شیمیایی ومورد نیاز بیماران راتولید کرد,تمام نمودم,مدتها بود روی این دو فرمول کارمیکردم ,امروز میخواهم به یکی ازاساتید به نام ابراهیمی ,ارایه دهم... دل تو دلم نیست ,امیدوارم زحمتهام مثمر ثمر باشد... فرمولها رابردم اتاق استاد ابراهیمی,سلام استاد... وااای خدای من این کیه دیگه؟استادابراهیمی نبود درهمین حین از پشت سرم صدای استاد امد سلام خانم سعادت ,بفرمایید گفتم:استاد این فرمولها خیلی روشون زحمت کشیدم ,استاد یک نگاهی به من ویک نگاه به برگه کردوگفت:خانم سعادت ,احسنتم نشان دادی که از تبار ابن سینایی وادامه داد:من اینارا بررسی میکنم (به طرف اون اقاهه که داخل اتاقش بوداشاره کرد)درضمن آقای معینی تازه ازخارج تشریف اوردند ودراینجورموارد مهارت خاصی دارند. نگاهم افتاد سمت اقای معینی وااای بلابه دور,توچشماش آتیش دیدم, درست مثل دوسال پیش زمانی که سلمانی رادیدم,ناخوداگاه زیر لبم شروع کردم به خواندن ایت الکرسی... چهره ی معینی درهم ودرهم میشد... امد نزدیکم وگفت: علیک سلام خانم سعادت!!! من سلام نکرده بودم ,سرم راانداختم پایین وگفتم: ببخشید یه کم هل شدم,سلام استاد.. معینی امد نزدیکتروگفت: امیدوارم کشفیاتتان مثل خودتون دافعه نداشته باشه،خدااای من یعنی واقعا اینم حس کرده قران خوندن من را... دیگه مطمین شدم ,اینم یه جورایی به شیطان پرستان ربط دارد. ‎‌‌‌‌‌أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 براے دوستاتون فوروارد کنید ‌‌‌‌╔══════๑ღ🌸ღ๑═╗   @behesht_v_jahanam ╚═๑ღ🔥ღ๑══════╝