eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشت خانواده💞
عاشق شهادت: #کنترل_ذهن برای #تقرب 9 🔶 کنترل ذهن یعنی بتونی به موضوعی که میخوای فکر کنی. 🔶 کنترل ذه
برای 10 🔹 گفتیم که انسان باید سعی کنه که ذهن خودش رو کنترل کنه تا به هر چیزی فکر نکنه. در این زمینه تمرینی رو هم تقدیم کردیم. ✅ یه نکته ای که باید دقت بشه اینه که کنترل ذهن یه موضوع کاملا هست ⭕️ یعنی اینطور نیست که منتظر باشی از آسمون یه معجزه بیفته پایین و شما به قدرت کنترل ذهن برسی! بلکه باید وقت بذاری و خیلی آروم و با دقت تمرین کنی.☺️ 🔵 به آیت الله بهجت می‌گفتن چه کار کنیم سرِ نماز حواسمون پرت نشه؟ (در واقع همون کنترل ذهن) 👈 ایشون می‌فرمود: دستِ ما نیست، حواس پرت میشه، ولی وقتی حواس پرت شد تو برگرد، ولش نکن بِره. ⭕️ در واقع اینطور نیست که شما خیال کنی میشه آدم ذهن خودش رو کنترل کنه که اصلا هیچ فکری نیاد 💢 بلکه طبیعتا فکر میاد توی ذهن آدم ولی آدم باید تلاش کنه که "اون فکر رو ادامه نده" نمیدونم مطلب رو گرفتید یا نه!😊 🔶 یعنی اگه آدمی هستی که سر نماز حواست پرت میشه اصلا ناراحت نباش. این طبیعیه☺️ 👈 ولی ببین آیا وقتی فکرت پرت شد میتونی دوباره فکرت رو برگردونی یا تا آخر نماز ادامش میدی؟ اگه میتونی برگردونی که آفرین. این خیییییلی عالیه ✅ اگه کسی بتونه فقط توی نماز فکرش رو هی برگردونه خیلی زود به کنترل ذهن میرسه. ✅ اصلا مهمترین فایده دنیایی نماز همین هست 🔶 خدا یه عبادتی رو قرار داده که خییییلی و باشه تا آدم بتونه توش تمرین تمرکز کنه. ❤️ خدا خیلی دوستمون داشته و خیلی بهمون احترام گذاشته که نماز رو این شکلی طراحی کرده 🔹 البته اینو فقط کسانی متوجه میشن که یه مقدار توی بحث کنترل ذهن وارد بشن. ولی کسی که کلا همش توی شلوغی و آشفتگی ذهنی هست تا بهش میگی نماز بخون میگه ولم کن بابا!😤 اینجا فقط باید لبخند زد 🔵 و البته آدم باید دلش به حال این جور آدما بسوزه. چقدر دارن ضرر میکنن. یه تمرین عالی برای تمرکز رو انجام نمیدن! 🔶 یه مدت که تمرین تمرکز روی یه چیز کردید قدرت ذهنتون بیشتر میشه. 🔹بعد میبینید روز به روز اون فکر و خیال های نابجا کمتر میشه تا اینکه یه زمانی میرسه که هیچ فکری غیر از همون شکل توی ذهنتون نمیاد. بعد دیگه توی هر زمینه ای میخواید فکر کنید با خیال راحت این کار رو انجام بدید☺️ 🔶 گفتیم که حتما لازم نیست توی عبادات باشه. مثلا خانم ها در زمینه شوهر داری تمرکز کنن. اونوقت ببینن چقدر میتونن زندگیشون رو گرم و شیرین کنن💕❤️ ⭕️ خیلی از مواردی که برای مشاوره به ما مراجعه میکنن مشکل اصلی شون اینه که تمرکز ذهنی ندارن 💢 انقدر این ذهن رو رها کرده و آشفته شده که دیگه نمیتونه فکر کنه. 💢 فکر هم که میکنه همش فکرای شیطانی و پلید میکنه! دو تا فکر سالم توی مغزش نیست!😒 چرا انقدر طلاق توی کشور ما زیاد شده؟ یکی از علت هاش همین نداشتن تمرکز ذهنی هست ⭕️ خیلی از فیلم ها و سریال ها اصلا کارشون اینه که ذهن مردم رو بهم بریزن. دیگه نمیتونه تصمیم درست بگیره. همش فکرش توی فیلم و سریال ها و خصوصا آهنگ هاست! ❌ آهنگ هایی که توی اکثرشون آدمای آشفته ذهنی به نام خواننده، تراوشات پراکنده مغزشون رو به خورد مخاطبین جوان میدن! واقعا هر کی دلش به حال خودش میسوزه، ذهنش رو دست این جور افراد نده. ✅ پس ان شالله همگی سعی کنیم که توی نمازامون با افکار مزاحم مبارزه کنیم. 🔶 مثلا داری نماز میخونی، یه دفعه ای یه فکر غیر مرتبط برات پیش میاد. سریع بندازش دور و به کلمات نماز فکر کن👌 ایاک نعبد و ایاک نستعین.... 👈 فکر غلط اومد بزن کنار و به معنای کلمات نماز فکر کن. ✅ اصلا اشکالی هم نداره شکست خوردی. این مثل یه باشگاه بدنسازی هست توی باشگاه ممکنه که یه وزنه ای رو آدم نتونه بلند کنه و بیفته، ولی اینطور نیست که آدم قهر کنه و دیگه باشگاه نره.😊 بلکه انقدر تمرین میکنه که آخرش بتونه اون وزنه رو بلند کنه. نماز هم همینطوره. اصلا برنامت این باشه که هی شکست بخوری و دوباره تمرکز کنی. کم کم این کار تبدیل میشه به یه سرگرمی خیلی جالب و رشد دهنده😊 بعد میبینی که کلا به نماز علاقمند شدی. هر موقع وقت گیر بیاری سریع میری دو رکعت نماز میخونی تا ذهنت سرحال بیاد👌 ✅ کاری که ابوعلی سینا میکرده. تا یه گره ذهنی براش پیش می اومده دو رکعت نماز میخونه و حل میشده! خلاصه ان شالله نگاهمون رو به نماز درست کنیم و کم کم به سمت این بریم که ازش لذت واقعی ببریم❤️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏 ❄️ وقتی هوا سرد میشه؛ - عضلاتم رو منقبض می‌کنی که رگ‌ها تنگ بشن و حرارت کمتری به سطح بدنم بیاد تا دمای مرکزیِ بدنم حفظ بشه... - فعالیت غده‌های تولیدکنندهٔ عرق رو متوقف می‌کنی تا پوستم یخ نکنه.. - عضله‌هایی که به موهای ریز پوستم چسبیدن رو منقبض می‌کنی تا موهام راست بشن و دور بدنم یه لایه هوای ساکن و گرم رو به دام بندازن.. - بیشتر که سردم بشه، بدنم رو می‌لرزونی تا با اصطکاک و سوخت و ساز گرما تولید کنن.. ✦ همهٔ این کارها رو، بدون اینکه من حواسم باشه، انجام میدی تا کمتر احساس سرما کنم، تا گرم بمونم.. ممنونم ازت خدا... 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۳ 🌷 عین پاکی... 🔹 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم
رمان شب 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه😍 🔸 نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ...📚 چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم 😌 عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش !!! 🔸حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم 😊 منم با دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... 🔸 چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ...🙄 یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... - می خوای بازم درس بخونی؟ ☺️ 🔸 از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ؛ زینب رو چی کارش کنم؟🙄 - نگران زینب نباش، اگه بخوای کمکت می کنم.👌🏼 🔸ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... 🔸 علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود . 🔷خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد. مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ... 💢اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه!!! 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ علامه حسن زاده آملی: ☘ کسی که شب با خدا خلوتی ندارد و اُنس با او ندارد، این در دوستی اش دروغگوست. ☘ این گناه که نمی گذارد با خدا خلوت کنیم و نماز شب بخوانیم چیست؟ برای بنده و جنابعالی که نباید قمار و دزدی باشد، نیّت خلاف نمی گذارد ما نماز شب بخوانیم، و هرکس باید مطابق مقام و موقعیت و تحصیل و غیره ببیند آن چیست که از او توفیق شب زنده داری و نماز شب خواندن را گرفته است؟ ☘ خواندن و تلاوت قرآن نیز همین طور است. روزی چقدر تلاوت قرآن داریم؟ اگر این توفیق را نداریم باید علت آن را بدست آوریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵حداقل یک بار در عمرتان نماز شب بخوانید اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 مرغ باغ ملکوتم، نی‌ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم قفس ! قفس ! قفس ! و من ... چنان به این قفس خو گرفته‌ام، که گویی هرگز پرواز گذشتگان را، به چشم ندیدم! 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
رمان شب #بدون_تو_هرگز 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم تن
🌠 رمان شب 15 "من شوهرش هستم " 🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!! 🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی! 🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش: - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ... 💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... ✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود... 🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️ 🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... 💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ... ✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم : - دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ... - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤 - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️ 💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ... - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️ ⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... - لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 | ✅شهید دفاع‌مقدس خدایا ! ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم! نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی ... !🧐 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺
سلام شب تون شهدایی🌷 شهید ابراهیم هادی در خواب بی بی دو عالم خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها را رو میبینن و حضرت به شهید میگویند که ما شما را دوست داریم.... مطلب طولانی هست ... ولی خالی از لطف نیست در ادامه داستان رو ارسال میکنم ... خدایا کمکمان کن ما هم کاری کنیم که مورد توجه خانوم زهرا سلام الله علیها واقع بشیم 😢 عاجزانه از شهید میخواهیم که برامون دعا کنه برا عاقبت بخیری خودمون و بچه هامون و جامعه اسلامی ... شادی روح شهید بزرگوار صلوات ...
جواد مجلسی می گوید:👇 🍃پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. 🍃 هرجا میرفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند. 🍃شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس گرفته بود! 🍃بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. 🍃آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! 🍃ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. 🍃ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! 🍃اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. 🍃بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! 🍃گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. 📚کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 📌زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) : چشمی که در راه اطاعت خدا شب زنده دار است،سحرها از خواب بر می خیزد ، نماز شب می خواند ، و... چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مصطفی ردانی‌پور ✍️ عروسی ▫️آقا مصطفی وقتی می‌خواست برای عروسی‌اش کارت دعوت بنویسه، برای اهل بیت علیهم السلام هم کارت فرستاد. یه کارت دعوت نوشت برای امام رضا علیه السلام، مشهد. یه کارت برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، جمکران. یه کارت هم به نیت دعوت کردن حضرت زهرا سلام الله علیها نوشت و انداخت توی ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها... قبل از عروسی حضرت زهرا سلام الله علیها اومدند به خوابش و فرمودند: چرا دعوت شما رو رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه اومدیم. شما عزیز ما هستی... 📚 یادگاران ۸ کتاب ردانی‌پور، صفحه ۸۴ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ـ یه خانوم مهربون و باوقار، که خدا قسمت‌مون کرد، ـ یه آقای متین و محکم، که روزی‌مون شد، ـ یه فرزند شیرین، که توی دامن‌مون نشست، یه شغل دلخواه، اگه پیدا شد، یه درآمد آنچنانی که خدا، سر سفره‌مون گذاشت، و .... یا یه استاد خوب، توی مسیر زندگی‌مون قرار گرفت؛ همه و همه یه نعمتاند از سوی "صاحب نعمت " اونقدری مشغول نعمت نشیم، که صاحب نعمت، بره به حاشیه .... این رفتار، ناسپاسیِ همون نعمته💥! 🌛 💞 @beheshtekhanevadeh14