بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و ششم اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست و هفتم
فصل هشتم
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقة زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می
کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانة خواهرت،هم شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم.
صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریة دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند. از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریة دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#حدیث_عشق
🍃امیرالمومنین علیه السلام:
🌸بر بخشش دیگران پشیمان نباش
و از کیفر کردن شادی نکن...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1027048369.mp3
11.49M
#ارتباط_موفق ۵
برداشتن بار از شانههای این و آن،
یکی از فرمولهای مؤثر در ارتباطات موفق است.
محبت کسی که تلاش میکند
بقدر وسع خود به کمک دیگران بشتابد،
تا عمق قلوب آنها نفوذ میکند.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_اسلامی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ناامید کردن مردم گناهش از بدحجابی خیلی بیشتر است!
🔻چرا در برابر بزرگترین منکرها که در مناظره اول اتفاق افتاد، علما و مذهبی ها اعتراض نکردند؟
🔻چرا گناه دروغ های سیاسی و اجتماعی را کمتر از گناهان فردی میبینیم؟ این چه دینی است که ما داریم؟
#انتخابات
#آگاهی_انتخاب_درست
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🌴مجلسی که امام معصوم علیه السلام هم دوست دارد در آن حضور یابد)
ميّسر گويد: امام باقر
عليه السلام به من فرمود:
آيا شما خلوت ميكنيد و گفتگو مینمائيد و هر چه بخواهید مى گوئيد؟
عرض كردم: آرى به خدا كه ما خلوت میكنيم (در مجلس خالى از مخالفین گرد هم می آییم) و
گفتگو نموده هر چه بخواهيم (از معارف شيعه؛یعنی فضائل اهل بیت علیهم السلام و مصائب
ایشان و احادیث و علوم ایشان و رذائل و ظلمهای دشمنان ایشان و... ) میگوئيم
امام علیه السلام فرمود:
همانا به خدا
من دوست دارم كه در بعضى از آن مجالس با شما باشم، به خدا كه من بوى شما و ارواح
شما را دوست دارم، و تنها شمائيد كه دين خدا و دين ملائكه او را داريد،
پس مرا (در أمر شفاعت) با پرهيز از حرام و كوشش در طاعت، یاری كنيد.🌷🕊
( الكافي (ط - الإسلامية)،
ج2، ص:187)
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس بیست و هفتم 🔺مثل دخترا داره قهر میکنه!!!!! 👈👈از بس مامانش باهاش بد بر خورد
#سبک_زندگی
درس بیست و هشتم 💐🙏
💠میدونی از کجا به بعد رشد میکنی...🔺👇
🔹اونجایی که دقیقا آدابی رو رعایت کنی که«« سختته»» ☺️
‼️ پیشنهاد دادم ، اولین موردی که روی ادب کار کنین بیدار شدن از👈 خوابه. یادتونه ؟
بعضی از دوستان فرمودند برخی از علما « خوردن» رو میگن؟!
درسته
طبق روایات خوردن خیلی اهمیت داره
👈🔺ولی در مسیر تربیت؛ در مسیر رشد
برای خیلی از نوجونها
‼️ خواب خیلی اهمیتش بیشتر از خوردنه...
لذا رو خواب باید تاکید خاص کرد ..
👈بعد وقتی که ادب رعایت کردی بعد میرسیم به چی ؟؟
💟 "مداومت"
مداومت هم داستان و سختی خودش رو داره که مپرس ☺️ به راحتی آدم به جاهای خوب که نمیرسه ! میرسه ؟؟؟
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصهای از کارنامه 8 ساله دولت تدبیر و امید
🔹از گرانی 690 درصدی قیمت مسکن تا رشد 655 درصدی نقدینگی!
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و هفتم فصل هشتم زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هن
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست و هشتم
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی
آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریة بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم
توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانة عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهدة بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریة بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه
توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
سلام
روز تون بخیر🌹🍃
حالتون چطوره
الهی که در این آخرالزمان هم خود
هم خانواده هم جامعه رو مراقب باشیم
که به سلامت به مقصد برسیم😊
واقعا دشمن جان و ایمان تمام قد ایستاده ست
البته فراموش نمی کنیم آیه آخر سوره مبارکه عنکبوت
رو ان شاءالله شما و بنده مصداق اون هستیم
برید ببینید و بفرستید برامون؛
اگه هم با عکسنوشته همراه کردین که چه بهتر .
و در کانال میذاریم
بهشت خانواده💞
🌴مجلسی که امام معصوم علیه السلام هم دوست دارد در آن حضور یابد) ميّسر گويد: امام باقرعليه السلام به
🌷🌷 راستی ارزش مجالسی که
مذاکره علوم اهل بیت علیهم السلام
در اونها برپا میشه رو در روایات بخونید
و به شیعه بودن خودتون افتخار کنین
🌺💫🌺
دیروز اولین قسمت رو خدمتون تقدیم نمودم
🔻🔻
🌹مجلسی که ملائکه مخصوص خداوند ، مشتاق آنند و هیچ کس در آن شقی نمی شود🌙✨✨✨
عباد بن
كثير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
داستانسرائى را ديدم كه داستان ميسرود و
میگفت:
اين است آن مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد،
امام صادق عليه السلام
فرمود:
هيهات هيهات ، به خطا رفتى همانا خداوند غیر از كرام الكاتبين،
فرشتگانى سياحت
کننده دارد كه چون به مردمى برخورند كه از محمد و آل محمد(صلوات الله علیهم اجمعین) ياد
می كنند، گويند:
بايستيد كه به حاجت خود رسيديد، سپس می نشينند و همراه آنها دانش(یعنی معارف اهل بیت علیهمالسلام) آموزند،
و چون برخيزند از بيمارانشان عیادت كنند و در نزد مرده هايشان حاضر شوند و از غائبشان
خبر گيرند.
اينست مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد✨✨✨☀️
الكافي،ج2،ص:186
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و هشتم 💐🙏 💠میدونی از کجا به بعد رشد میکنی...🔺👇 🔹اونجایی که دقیقا آدابی رو ر
#سبک_زندگی
ادامه درس بیست و هشتم 💐🙏
💟 رسول خدا میفرمایند:
« مداومت بر خیر داشته باشی آدم سنگین و باوقاری خواهی بود »
وقار!!!
وقار!!!
روی وقار کار کنید ..👌👌👌
روایت هست
🔹فرمود:ادب این است که وقتی ناراحت شدی خودتو کنترل کنی ،
👈وقتی خوشحال شدی یک چیزیو دوست داشتی خودتو کنترل کنی..
✅پس کلا خودتو کنترل کن...
خب!
🔺یک مژده در این کلام رسول خدا هست:
مداومت بر رفتار خوب داشته باش
☺️مداومت بر کار خوب داشته باشی کم کم از کار بد،بدت میاد..
این خیلی خوبه..
از کار زشت بدت میاد
وقتیکه از کار بد، بدت اومد، دوست داری یکی نصیحتت کنه..
دوست داری یکی موعظه ت کنه..
دوست داری اطاعت کنی.
✅ این فوق العاده ارزشمنده❤️
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
#سبک_زندگی
🔺حالا اگه ادب رعایت نکنیم و سختی اون رو نچشیم چه اتفاقی میفته ؟
💢جانــم ب علی ابن ابیطالب علیه سلام
شما هم بگو جانم!!☺️
شما نمیدونید من چ کلامی رو میخوام بگم
چه سعادتی ما داریم..💟
واقعا اقوام گذشته چیکار میکردن وقتی علی ابن ابیطالب به دنیا نیومده بودند، سرگشته بودند...
اصلا چی بودن بخدا..
❤️میفرمایند:
کسی که بهترین کارش پرداختن ب ادب نباشه، سختی ادب رو تحمل نکنه ، این آدم👇
کم ترین بلایی که سرش میاد نابود میشه، کم ترین احوالش این که در احوال « هلاکت »بیوفته ...
یا پیامبر گرامی اسلام میفرمایند
🔹 کسی که مؤدب به« آداب الهی» نشود، با دستورات خدا ادب نشود،
خود را ادب و کنترل نکند ،
رفتار خود را تنظیم نکند ،
سختی کسب ادب را تحمل نکند ،
نفسش در حسرت هااا در دنیا نابود خواهد شد...
دنیا!!
در دنیا، دچار حسرت میشه قبل از قیامت...
🔶التماس تفکر👌👇👇
✅ چه چیز رو باید من کنترل کنم که نمیتونم ؟! رنج و رشد من در اونجاست!!!!!!
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020