بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهل و ششم خانه به هم ریخته بود. درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم.
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_چهل و هفتم
فصل سیزدهم
صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانة مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. می گفت: «باید یک خانة خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحب خانة خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد.»
من هم اسباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم.
چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: «بالاخره پیدا کردم؛ یک خانة خوب و راحت با صاحب خانه ای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد.»
با تعجب گفتم: «مبارکمان باشد؟!»
رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد. گفت: «من امروز و فردا می روم مرز، جنگ
شده. عراق به ایران حمله کرده.»
این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیة شهر. محله اش تعریفی نبود. اما خانة خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیادی هم داشت. در مجموع خانة دل بازی بود؛ برعکس خانة قبل. صمد راست می گفت. صاحب خانة خوب و مهربانی هم داشت که طبقة پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم.
اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیة حاج آقایم بود. فرش را اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانة قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.»
گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.»
چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: «چه خبر است؟!»
گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.»
بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش
را بست. خداحافظی کرد و رفت.
خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانة شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.»
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.»
گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفتة بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود.
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🔅 آگاه باشید؛ کسی توانایی غلبه بر او (حضرت مهدی) را ندارد
(فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر درباره امام زمان)
#سلام_امام_زمانم
ا┅═ঊঈ❁❀❁ঊঈ═┅ا
#السلام_ایها_غریب
سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به نامت، سرشته آب و گلم
سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مُشتعلم
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج♥️
[ تعجیل در #ظهور ۳ صلوات
᪥ ⃟●═════᪥᪥᪥●⃟ ᪥ ⃟●᪥
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند:
خداوند متعال برای برادرم
علی بن ابی طالب فضائلی قرار داده
که جز خدا نمیتواند آنها را شمارش کند
هر کس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد
تا زمانی که نشانهای از آن نوشته بجا بماند
ملائکه برایش استغفار میکنند
هر کس به فضیلتی از فضائل علی گوش دهد
خداوند گناهانی را که او با گوش خود
مرتکب شده میبخشد
و هر کس به نوشتهای بنگرد که
فضائل علی در او نوشته شده است
خداوند گناهانی را که بیننده آن فضیلت
با چشمانش مرتکب شده میبخشد
📚بحارالانوار، جلد۳۸، صفحه۱۹۶
🔅آگاه باشید؛ او (حضرت مهدی) از سوی پروردگارش سخن میگوید
(فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر درباره امام زمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان حاج آقای عالی درباره دوران عجیب حیرانی در روزگار نزدیک به #ظهور
این کلیپ را ببینید و بیشتر از گذشته مراقب خانواده و فرزندانتان در این ایام مانده به ظهور امام زمان عج باشید.
🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ 🌤
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️کلیپکوتاه
▫️غدیر نزدیک است. ..
▫️کارهای قشنگی که می شود در غدیر انجام داد.
💐 #اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
🔶✨🔶✨🔶✍🔶✨🔶✨🔸
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حدیث_عشق
🍃 امام صادق علیهالسلام:
🍃مومن، برادر مومن است همچون یک جسم، که چنانچه عضوی در آن از کار افتاد، تمام اعضای بدن احساس ناراحتی مینمایند...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_598281642.mp3
17.65M
جلسه هفدهم آموزشی 👆👆
مبحث🔊
#اصول_تزکیه
[ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود]
🔅🌷🕊🌷🕊🌸
#استاد_پناهیان
#دین_نوعی_برنامه_برای_شکوفایی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🔅آگاه باشید؛ او (حضرت مهدی) یار و یاور دین خدای بزرگ است.
(فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر درباره امام زمان)
🌺درسهایی مهم و پندآموز از امام هادی (علیه السلام):
1⃣از کسی که زندگی اش را تیره و تلخ کرده ای صفا و صمیمیت نخواه
2⃣از کسی که بر او حیله و نیرنگ نموده ای، وفا مجو.
3⃣از کسی که نسبت به او بدگمان هستی نصیحت و خیر خواهی نطلب.
💥زیرا که قلب و احساس دیگری نسبت به تو، مانند قلب و احساس تو نسبت به او است.
📒بحارالانوار ج 74، ص 181 و ص 182، و همان: ج 78، ص 370 و ص.379
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1112454658.mp3
4.55M
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی_علیه_السلام 💐
📚امالی طوسی ص288.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14