بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد و دوم یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پ
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هفتاد و سوم
همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.»
بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!»
صمد بچه ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.»
همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود. صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.»
نزدیک ظهر بود که به جادة فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبة کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند. موقع ناهار پتویی انداختیم و سفرة کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند.
بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد. طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و دربارة عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند.
موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.»
گفت: «می ترسی؟!»
گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.»
پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!»
محکم جوابم را داد: «می جنگند.»
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.»
حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.»
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!»
گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد.»
گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع. شما زن ها هم وظیفة دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان ها. اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.»
گفتم: «از جنگ بدم می آید. دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#همراه_با_بهشتیان
✍️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
میخواهیم چون ابوالفضل علیه السلام دستهایمان در راه اماممان خمینی، قطعه قطعه شود. حسین جان! تا دشمن را به خاک نسپاریم، نمیخواهیم از این مرز و از این خاک برگردیم، حتی اگر دستهایمان قطعه قطعه و پاهایمان تکه تکه شود.
💬 سخنان منتشر نشده سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در عملیات طریق القدس
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
🔶 صله رحم با اهل بیت علیهم السلام
#استاد_امینی_خواه
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍁بوم نقاشی خدا،
هر روز،رنگی تر از دیروز،
چشمان مرا،به عاشقانه دیدن،دعوت می کند!
❣عاشقانه ترین نقاشی خدا؛ #سلام
پاییز هم،رسید...
و ما باز در لابلاي نقاشی خدا، دنبال تو مي گردیم!
#سلام باقی مانده خدا در زمین.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
❣آدینه تون مهدوی✨💫
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
ایمان به اهل بیت، دروازه باقی ایمانها
💠 ایمان به اهل بیت، آن کانالی است که اگر آدمی به آن وارد شود، سایر ایمانهایش نیز مطمئن و محکم خواهد شد.
☀️ اتفاقا درستترین دروازه هم همان دروازه اهل بیت است. در همان بخش اول با این جمله شروع می کنیم: « السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ»
و کمی که جلوتر میآییم میفرماید: «وَ أَبْوَابَ الْإِیمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ» شما اهل بیت، دروازههای ایمانید.
✅ اگر انسان از این کانال وارد شود، ایمانش مطمئن و محکم است.
🔸 در واقع، اصلا مومن حقیقی در این عالم، فقط اهل بیت هستند. اهل بیت، نه تنها دروازه ایمانند، بلکه مومن واقعی نیز فقط ایشان هستند.
❓حال سوال اینجاست که منظور از اینکه گفته میشود بقیه انسانها مومن هستند، چیست؟
✳️ یک جنس اصل داریم و باقی اجناس را هم به خاطر شباهتشان به عنوان جنس اصل میشناسند.
🔹مثلا کتاب آن است که ما دستمان میگیریم و میخوانیم. ولی گاهی ما از نسخههای الکترونیکی نیز مطالعه میکنیم که به آنها هم کتاب گفته میشود. کتابی که در اینترنت است، بهخاطر شباهتش با آن کتاب واقعی، به نام کتاب میشناسیم. اما اولی کتاب حقیقی و به آن دیگری میگوییم کتاب مجازی!
❓ چرا مجازی میگوییم؟
✅ بخاطر شباهتی که با واقعی دارد ولی خودش واقعی نیست. اینکه به بقیه انسانها هم مومن میگویند، به خاطر شباهتی است که با اهل بیت دارد؛ وگرنه مومن حقیقی آنها هستند و بقیه مومن مجازی اند!
#پای_مهدی_بمان
📎《 برگرفته از جلسات پای مهدی بمان》
#استاد_امینی_خواه