eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد دوم 🍃خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود 🌄که حاج
و سوم به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.»😉 برادرم به خنده ☺️گفت: «دعوایش نکنی. گناه دارد.» بچه ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره اش کرده بودند. همان طور که بچه ها را می بوسید 😘و دستی روی سرشان می کشید، گفت: «اسمش را چی گذاشتید؟!» گفتم: «زهرا.»😇 تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است. گفت: «چه اسم خوبی، یا زهرا!»✅ فصل هفدهم سال 1365 سال سختی بود. در بیست و چهار سالگی، مادر پنج تا بچة قد و نیم قد بودم. دست تنها از پس همة کارهایم برنمی آمدم. اوضاع جنگ🚀 به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات های پی درپی بود. خدیجه به کلاس دوم می رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه بچه ها کمتر می توانستم به قایش بروم. پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه هایشان بودند. برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. ✖️ اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم.😔 دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح📿 به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو 📻هم از صبح تا شب روی طاقچة اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد. چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بندة خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در 🚪می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانة درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.»😶🤫 دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید😰. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!» آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.» آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: «کِی؟!» آقا شمس الله اشک چشم هایش😥 را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.» بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.» بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانة چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم😭. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای 🥃ریختم و آمدم توی هال. آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!» می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده. می گویند بهانة ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.» بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم👝👜 را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🌷🔅 سلام‌ روزتون بخیر ونور 🌺🔅
قطعا شما هم وضعیت فعلی که در جهان بخصوص ایران کشور درجه ۱ شیعه بوجود اومده بهتره بگیم بوجود آوردن دلتون به تنگ اومده و نمی دونید باید چکار کنین که نجات پیدا کنیم کوتاه سخن بگم:🍁🍂🍃 شاید یکی از حکمت های اون این هست که باید بریم سراغ صاحب اصلی مون🌷 کلیپ‌ذیل رو تقدیم محضرتون می کنم : بعدش از حال و هواتون برای ما بفرستین که دیگر اعضای کانال هم حال و هواشون عوض بشه الهی که مولای مان دست همه رو بگیره . اصلا شاید با اون دلهای پاک تونستین آقا رو بیارین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🌷🔅
سلام حالتون چطوره اول قرائت سه مرتبه توحید رو هدیه کنیم به مولاجانمون😊🌷 و ۴ مرتبه سوره قدر رو هم هدیه به مادرمان زهرا علیهاالسلام که دعاکنن این ویروس به جان اون کسانی بیفته که بوجودش آوردن و همچنین کسانی که در داخل نمیذارن جمع بشه این یک دوم همه نقشه ها و بلاهایی رو که به سر جهان بخصوص شیعه آوردن با این بیماری،نتیجه ش عکس بشه فضل الهی برامون جبران کنه یعنی خانواده متوفی ها ، آروم بشن نسل شون که شیعه هستن افزایش پیدا کنه با عافیت تمام با همه امکانات مادی و معنوی و دلشون شاد بشه ظاهرا دعا ، دعای کلانی شد من که صد مرتبه صلوات هم اضافه می کنم به هدیه م❤️ الهی سلامت باشین و برقرار به همه خواسته هاتون برسین و بانشاط 🔅🌷🌷🌷 اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و فرجنابهم💖
پیام بعدی ما کلیپ صوتی_تصویری قرائت دعای پانزدهم صحیفه سجادیه در هنگام بیماری 💐 بفرستین برای عزیزان تون که بیمار هستن🔻🔻 ببینید که چه زیبا میشه با این بیماری ؛عاشقانه با محبوب سخن گفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای پانزدهم صحیفه سجادیه /هنگام بیماری خوانده شود😊 با صدای دکتر حاج میثم مطیعی 💞 @beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
پیام بعدی ما کلیپ صوتی_تصویری قرائت دعای پانزدهم صحیفه سجادیه در هنگام بیماری 💐 بفرستین برای عزیزان
بنازم به امام سجاد جانم به فداش که اینقدر با لطافت انسان ها رو تربیت می کنه❤️☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد و سوم به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.»😉 برادرم
-هشتاد و چهارم توی ماشین 🚘و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش 👨‍👧‍👦می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم.😔 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار📢 بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه 🏴🏴زده بودند. مادرشوهرم بندة خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!» جلوی خانة مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در🚪 خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بندة خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.» همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن😭😭. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا 🙍‍♀🙍‍♀را چطور بزرگ کنم؟» سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در🚪 از حال رفت. کمی بعد انگار همة روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند.😔 فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.» خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد🤭 جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!»😭 صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد😭. دلم برایش سوخت. صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرماندة ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!» جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.» دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصة بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریة مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود.❌ نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. 💢 مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!» 💢صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ تقوا مهمترین رمز فرج 🔸 امام زمان در توقیع میفرماید: ما در مراعات شما کوتاهی و سستی نکردیم و یاد شما را فراموش نکردیم و اگر این نبود؛ هر آینه به شما بلای سخت نازل میشد و دشمنان، شما را مستأصل میکردند، پس بپرهیزید از خداوند و تقوا پیشه کنید و ما را بر بیرون اوردنِ شما از فتنه ای که بر شما آمده است؛ یاری کنید. 🔹 این هشداری جدی است برای مهدیاران٬ که خود حضرت صاحب الامر عامل ظهور را تقوا معرفی میکند... حاسِبوا قبلَ أَن تُحاسَبوا 📚 برگرفته از کتاب لواءالانصار ۳۱ - - ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 🔘واحد مهدویت حوزه فرهنگی امام حسن مجتبی(؏) 【➔•@Mahdi313aran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 4 🔶 دین اسلام خیلی به مساله کنترل ذهن اهمیت داده. 👈حتی برخی از اعمال دینی ر
برای 5 🔹 یکی از مصادیق مهم کنترل ذهن، هست. حتما دیگه خودتون میدونید نیت انسان چقدر مهمه. 👈 در واقع نصف نیت، هست و نصف دیگش و علاقه ها. در واقع نیت، ترکیبی از فکر و دل هست. ✅ حتی اگه اصل نیت توی قلب باشه، دستگیره اون میشه ذهن میدونید مشکل اصلی آدم ها چیه؟ ⭕️ اینه که نمیتونن علاقه های خودشون رو کنترل کنن. 💢 ریشه همه مشکلات فردی و اجتماعی همینه. شما دست روی هر مشکلی که بذاری میبنی که طرف نتونسته از یه علاقه غلط خودش بگذره، بعد برای همه مشکل درست کرده! حالا علاقه ها رو چطور میشه مدیریت کرد؟ با ذهن! ✅ ذهن میره توی قلب آدم و اون علاقه خوبی که ضعیف شده رو بیرون میکشه و باهاش کار میکنه تا قوی بشه. ✔️ یا مثلا آدم یه علاقه بد مثل ارتباط با نامحرم داره که میخواد اون رو کنار بذاره، اینجا ذهن میره اون علاقه رو از قلب انسان بیرون میکشه و ضعیفش میکنه 🔵 درسته که همه ی نیت توی ذهن نیست ولی توی ذهن مرور میشه. کافیه همین الان شما نیت کنی و ثواب یه صلوات رو به روح حضرت امام بفرستی؛ به محض اینکه صلوات رو فرستادی با امام فامیل میشی!😊 اون بزرگوار هم تو رو یاد میکنه پیش خدا.👌 یا مثلا همین الان نیت کن و ثواب جلسات روضه ای که امسال رفتی رو هدیه کن به یکی از اولیای الهی. اون ولی خدا دیگه با شما رفیق میشه💕 🔶 یکی از رفقا می‌گفت که من هر حاجتی دارم نیت می‌کنم که فلان سوره‌ی قرآن رو می‌خونم ثوابش برسه به حضرت آیت الله حق‌شناس. ایشون می‌گفت ردخور نداره، حتما حاجتم رو می‌گیرم.✔️ چجوری فرستادی؟ با ذهنم..... ما با ذهن خودمون میتونیم همه کاری بکنیم. بزرگترین کارهای دنیا رو میشه با ذهن کرد. عبادتگاه واقعی توی ذهن انسان هست. کار خوب یا بد هر کسی اول توی ذهنش شکل میگیره. ✅ هر کسی عاقبت بخیر شده به خاطر تلاش ذهنیش در جهت مثبت بوده ⭕️ و هر کسی بدبخت شده به خاطر اینه که ذهنش رو سپرده دست تخیلات و هوای نفسش 👈 یه روایت خیلی چالش برانگیز رو تقدیم کنم: امام صادق علیه السلام میفرماید: 🔵 إنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا أَنْ يَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً 💢 یه عده ای روز قیامت توی جهنم برای همیشه عذاب میشن، چون این بوده که اگه تا ابد توی دنیا باشن، تا ابد عصیان کنند.... اصول کافی، ج2 ، ص 85 🌺 و در ادامه روایت هم میفرماید که اهل بهشت در بهشت برای همیشه باقی میمونن چون نیتشون این بوده که اگه تا ابد هم توی دنیا باشن، اطاعت پروردگار و انجام بدن... برای همین تا ابد توی بهشت میمونن...🌹 🔵 صبر کن ببینم مگه کل کارای خوب ما چقدره؟😒 70 سال اگه 24 ساعته کار خوب کنی، بجاش خدا چقدر بهت بده خوبه؟ 700 سال بهت نعمت بهشت رو بده خوبه؟ هفت هزار سال؟ هفت میلیارد سال؟.... نه! تا ابد..... 🌷 برای همیشه.... برای چی تا ابد؟ 🔶 چون توی دنیا میگفتی که خدایا اگه من تا ابد زنده باشم دست از حسین تو بر نمیدارم.... 😭 ابد والله ماننسی حسینا... ✅ برای خدا خیلی مهمه که آدم توی ذهنش چه چیزایی رو مرور میکنه. 💢 مثلاً کسی اگه از حج برمی‌گرده بگه من دیگه نمیام حج، عمرش کم میشه!❌ اینقدر خدا بدش میاد... ⭕️ چرا توی ذهنت این حرف رو مرور کردی؟ یاد بگیر کن. نیت های خوب. اصلا عمل هم نکردی نکن! شاید سخت باشه و نتونی ولی واقعا نیت هم نمیتونی بکنی؟ 💢 یعنی یه ثانیه نمیتونی توی ذهنت مرور کنی که ای کاش من هزارمیلیارد تومن پول داشتم و به فقرا کمک میکردم! خدا ثواب کمک هزار میلیاردی به فقرا رو به حسابت میریزه! واقعا کاری داره ثواب بردن؟! واقعا اونی که جهنم میره حقش نیست؟😒 ⭕️ حتی توی ذهنش هم مرور نکرده بوده که خوب باشه... 💞 @beheshtekhanevadeh14