سلام ✋
عید میلاد بر تک تک شما مبارک .
🌹💐🌸💐🌹
به نیت حوائج امام عصر ارواحنافداه
حوائج رهبر مسلمانان جهان
حوائج شرعی همه مومنین
هدایت قلوب به مولا صاحب الزمان
و فرج موفورالسرورش
دلها رو روانه حرم امیرالمومنین علیه السلام می کنیم🔻🔻
AUD-20211024-WA0023.mp3
8.59M
صوت زیارت حضرت محمد(ص) که دراین روز سفارش شده👆👆
التماس دعا🌸🌸
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهمیت #نماز_شب و لزوم زمینه سازے براے سحر خیز شدن
✨استاد ناصرے
#سفارش_بزرگان_به_نماز_شب
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
✅نیت نماز شب
📜رسول اکرم (ص):
🖌بنده ای که تصمیم می گیرد ( برای نماز شب) از خواب برخیزد و خواب می ماند؛ خوابش صدقه ای حساب می شود که خدا داده و ثواب آنچه را که قصد داشت خدا برای او می نویسد .
📚میزان الحکمه
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#حدیث_عشق
🍃 پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
🍃محبوب ترين خلايق نزد خدا نوجوان خوش سيمايى است كه جوانى و زيبايى خود را براى خدا و در راه طاعت او بگذارد...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
جلسه بیستم و دوم آموزشی 👆👆 مبحث🔊 #اصول_تزکیه [ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود] 🔅🌷🕊🌷🕊🌸 #
یادآوری جلسه بیستم و دوم آموزشی 👆👆
مبحث🔊
#اصول_تزکیه
[ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود]
🔅🌷🕊🌷🕊🌸
#استاد_پناهیان
#دین_نوعی_برنامه_برای_شکوفایی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هشتاد و هفتم
خندید و گفت☺️: «عراقی ها از صدای بلندگو📢 لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.»
گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!»
گفت: «شب🌌 ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی🛳 و با زیرکی نجاتمان دادند.»
دوباره خندید 😊و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی🛳 را نشانه گرفته بودند.»
کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.»
قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!»
دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!»😇
قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر🤲. الهی صد هزار مرتبه شکر.»🤲
زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد😊. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم.
همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب🌌 برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند 😴که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد. دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود.
📌 اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیة ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید و با او بازی می کرد.😌
فردا صبح 🌇رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟»
گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.»
گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه. گناه دارد بندة خدا. دل شکسته است.»
همان روز عصر🌅 دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیة ستار را با خودمان آوردیم. فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش. به سمیة ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.»
گفتم: «کی برمی گردی؟!»
گفت: «این بار خیلی زود!»
پایان هفتة بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.»
شب اول🌌، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد.📜
گفتم: «صمد تو اینجایی؟!»
هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن.
گفتم: «این وقت شب 🌌اینجا چه کار می کنی؟!»
گفت: «بیا بنشین کارت دارم.»
نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.»😰
گفت: «عیبی ندارد. کار واجب دارم.»
بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.»📜
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 5 🔹 یکی از مصادیق مهم کنترل ذهن، #نیت هست. حتما دیگه خودتون میدونید نیت انسان
#کنترل_ذهن برای #تقرب 6
🔵 در روایت هست که روز قیامت فرشته ها میان و پرونده مومن رو باز میکنن. مومن تا پرونده رو میبینه خیلی میترسه! بالاخره صحرای محشر خیلی هولناک هست...😥
بعد یکمی از خوبی های پروندش میگن براش. یکمی آروم میشه.
⭕️ ولی خب باید خیییلی بیش از این حرفا جمع میکرده... مثلا بهش میگن باید ده میلیارد ثواب جمع کرده باشی که بری بهشت ولی وقتی حساب میکنن میبینن نهایتا یه میلیون تا ثواب جمع کرده...
بهش میگن نشد....
😓
نکرده رو هم بهش بدیم.
مومن میگه کدوم کارا؟!😳
✅ میگه همون کارایی که نیتش رو کردی دیگه!
یه دفعه ای یه پرونده قطور رو باز میکنه...✔️
- عه!!!! من که این کارا رو نکرده بودم!!!😳
🌹 بله انجام ندادی ولی یه لحظه توی ذهنت مرور کردی توی دنیا...
🌷 یادته یه بار توی جلسه روضه، گفتی کاش من کوفه بودم و مسلم بن عقیل رو یاری میکردم....؟
🌷 یادته گفتی یا زینب ای کاش شام غریبان برای جمع کردن بچه های حسین کمکت میکردم...
اینا ثوابای همون نیت هاست...
✅ جالبه که بدونید بهترین نیت های ما توی #روضه ها رقم میخوره.
چون آدم وقتی توی روضه قرار میگیره و گریه میکنه واقعا دیگه مشکلات خودش یادش میره. فقط به یاد مصیبت های اهل بیت گریه میکنه.
🔶 در مورد نیت خیلی صحبت هست که همینقدر کافی باشه
💢 یکی از ضعف های فرهنگ دینی جامعه ما اینه که
ما برترین شاخص دینداری رو برخورداری از قدرت روحی نمیدونیم.
🔵 یعنی اگه به ما بگن کی دیندار تره، معمولا نمیگیم کسی که #قدرت_روحی بالاتری داره!
⭕️ معمولا به ریش و تسبیح طرف نگاه میکنیم یا اندازه عمامه و ...
تا به ما میگن آدم با تقوا کیه؟
💢 میگیم کسی که مهربان باشه، با گذشت باشه و گناه نکنه و ...
و یه سری صفاتی که دلالت بر نرمی و این جوری چیزا میکنه.
خب اینا خوبه.
بله یه آدم دیندار باید مهربون باشه و گناه نکنه و ...
✅ ولی درستش اینه که اولین چیزی که باید از یه آدم دیندار به ذهنمون برسه اینه که
#قوی باشه. قدرتمند باشه.
✔️ برخوردار از قوت روحی باشه.
🗻 قله ای باشه که از این قله چشمه هایی سرازیر میشه مثل مهربانی و گذشت و ...
💢 ما معمولا از دینداری بیشتر انتظار نرمی و انعطاف داریم تا قدرت.
🔶 البته قدرت هم به این معنا نیست که طرف خشن باشه و ظلم کنه و...
قدرت معناش این نیست.
وقتی کسی قدرت روحی داشت اتفاقا مهربان تر از بقیه هم خواهد شد.
✔️ مثلا در روایات داریم که وقتی حضرت ولی عصر ارواحنا فداه تشریف میارن اصحاب خودشون رو 40 برابر #قدرتمند تر میکنن!
اون قدرت منشا خیلی از خوبی هاست.
💢 اتفاقا ریشه خیلی از بدی های آدم ها به خاطر #ضعفشون هست.
آدم وقتی ضعیف شد میره سراغ گناه و خرابکاری.
😒
مثلا کسانی که مسئولیتی به عهده میگیرن و ظلم میکنن اینا از سر حقارت و بدبختی درونی شون هست.
وگرنه یه کسی که قدرت روحی بالایی داره هرچقدر قدرت بیشتری پیدا کنه، نور بیشتری به همه میده
✅ مثل اهل بیت علیهم السلام
✅ مثل حضرت امام خمینی و امام خامنه ای ...
⭕️ حتی کسی که میره سراغ شهوترانی به خاطر اینه که طرف لذت قدرت رو نمیبره. قدرت روحی نداره.
و هرچقدر آدم سراغ شهوترانی بره اراده ش ضعیف تر میشه. روحش سست تر و حقیر تر میشه.
📲⛔️ به خاطر همینه که برخی سیاسیون انقدر از #اینستاگرام و #تلگرام و... حمایت میکنن. چون اونا میخوان جوان جامعه ما همش سرش گرم بشه به #شهوات تا وقتی بهش ظلم شد کسی صداش در نیاد!😒
💢 قدرت که فقط به درد جنگ با استکبار جهانی نمیخوره!
بلکه به درد جنگ با هوای نفس نامرد و شیطان رجیم هم میخوره.
قدرت خیلی چیز خوبیه. از خدا همیشه قدرت روحی طلب کنیم...
خوبی هاست.
و داشتن ضعف یکی از بدی ها نیست بلکه "آورنده همه بدی هاست".
❌❌❌
به میزانی که قدرت روحی بالاتری داشته باشی، دیندار تری.
✔️ اگه خواستی ببینی یه نفر چقدر دیندار هست فقط ببین چقدر قدرت روحی داره. چقدر روحش بزرگ هست.
✅ یکی از دعاهایی که ان شالله از امشب بعد از هر نمازی داشته باشیم این باشه که خدا بهمون قدرت روحی بده...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
💠 چشمه علوم
خداوندمتعال در سوره «انفال» فرمود:
﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا﴾[۱]
اگر كسی #طهارت و پاكی و امنیت و امانت را از دست داد، برخی از علومی كه از آن راه نصیب بشر می شود را از دست می دهد.
شما اگر مشرق یا مغرب بروید این حرف را غیر از انبیا کسی دیگر نیاورد.
مشرق یا مغرب بروید این حرف که انسان #چشمه_ای_از_درون_جان خود دارد😊 این را غیر از انبیا کسی نیاورد. همه می گویند انسان باید درس بخواند یاد بگیرد، این یك طرف قضیه است، آن تمام شدنی است؛ یعنی انسان گاهی به جایی می رسد كه اعضا و جوارح خودش را از دست میدهد نه چشمی دارد كه مطالعه كند نه گوشی دارد كه حرف بشنود؛ اما دل انسان همیشه با #دل_آفرین است💖🌷
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست ***
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست[۲]
این یك راه خاصّی است. این آیات بالصّراحه روشن می كند ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا﴾, ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یعَلِّمُكُمُ اللَّه﴾.
[۱]. سوره انفال، آیه29.
[۲]. سعدی، دیوان اشعار، غزل شماره 47.
#طهارت
#چشمه_درون
#تقوای_الهی
#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی
📚 درس اخلاق
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد و هفتم خندید و گفت☺️: «عراقی ها از صدای بلندگو📢 لجشان گرفته بود. به جا
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هشتاد و هشتم
ناراحت شدم😔. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.»
گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.»
گفتم: «حرف خیر بزن.»
خندید☺️ و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!»
قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد📜. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.»
بغض کردم😢 و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.»
خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!»
اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید 😁و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.»
بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.»😴
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود.😨
فردا صبح🌕، صمد زودتر از همة ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد.🍞🧀 معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن👕 قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد.
ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.»
بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در🚪 زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته.
گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.»
صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازة پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.»
پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.»😶
صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.»
پدرش ناراحت شد😔. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.»
صمد نشست و با حوصلة تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است.
پدرش گفت: «تنها می روم.»
صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14