#خدا_نوشت
( شرحی عاشقانه بر احادیث قدسی)
[ لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلي ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ حدید/ ۲۳]
🌪. ناگهان جریان دنیا تغییر میکند ؛ و تو را مصائبی پی در پی دربر میگیرند!
⚡️از دست میدهی آنچه که بدان امیدوار بودی!
⚡️رهایت میکند، آنکه بدو تکیه داشتی!
⚡️میدَرَد تو را آنکه روزی آرام جانت بود ...
✋ تا بیاموزی داراییها و آدمهای زندگیات، طرف حساب تو نیستند!
نه از داشتنشان سرخوش باش،
و نه با ازدستدادنشان ، به ناکامی مبتلا.... ⚠️
✨. زندگی؛ فقط یک طرف حساب دارد؛ خــــدا ✨
☜ تمام آنچه میان تو و اوست، را، از میان بردار...!
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ استاد #رائفی_پور
🎤صحبتهای صریح استاد رائفی پور با جوانان ...
«وای به حال برخی پدر و مادرها»❗️
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_نود و دوم صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! ماند
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نود سوم
تا آمدم چیزی بگویم، دیدم رفته. نشستم روی پله ها و رفتم توی فکر.
دلم گرفته بود. به بهانة آوردن نفت رفتم توی حیاط. پیت نفت را از گوشة حیاط برداشتم. سنگین بود. هنّ وهن می کردم و به سختی می آوردمش طرف بالکن. هوا سرد بود. برف های توی حیاط یخ زده بود. دمپایی پایم بود. می لرزیدم. بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند. پتو را کنار زده بودند و داشتند نگاهم می کردند. از پشت پتویی که کنار رفته بود، چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود. کنار همان قرآنی که وصیت نامه اش را لایش گذاشته بود.
می گفت: «هر وقت بچه ها بهانه ام را گرفتند، این عکس را نشانشان بده.»
نمی دانم چرا هر وقت به عکس نگاه می کردم، یک طوری می شدم. دلم می ریخت، نفسم بالا نمی آمد و هر چه غم دنیا بود می نشست توی دلم. اصلاً با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم می زد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یک دفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین.
از درد به خودم می پیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغز استخوانم فرومی رفت. بچه ها به شیشه می زدند. نمی توانستم بلند شوم. همان طور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بی اختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم.
ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف می رفت. بچه ها که مرا با آن حال و روز دیدند، از ترس گریه می کردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمی خواستم پیش بچه ها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز می گرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد می زدم: «صمد! صمد جان! پس تو کی می خواهی به داد زن و بچه هایت برسی. پس تو کی می خواهی مال ما باشی؟!»
هنوز پیشانی ام از داغی بوسه اش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچه ها گریه می کردند. هیچ طوری نمی توانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان می سوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد می خندد.»
بچه ها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید. جای دست و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت.
با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم. به سمیه گفتم: «برای مامان یک لیوان آب بیاور.»
آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم؛ اما باید بلند می شدم. بچه ها ناهار می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم. سفرة صبحانه را جمع می کردم.
نزدیک ظهر بود. باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدند، پنهان از چشم آن ها بلند شدم. چادر سرکردم و لنگ لنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه.(پایان قسمت هجدهم)
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#یادداشت_روز
🔺ریشهی بسیاری از اضطرابها و آرامشها....
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
📝 #یادمون_باشه ؛
قویترین آدما اونایی نیستند که وزنههای سنگین بلند میکنند؛
بلکه کسانیاند که؛ بمحض دیدن خطا، اشتباه، عیب، بیاخلاقی و ... از سمت کسی؛ یک سپر دور قلبشون میگیرند، و از نفوذ افکار و قضاوتهای منفی از فکرشون، به قلبشون ممانعت میکنند!
💪 قوی ترین آدما، اوناییاند که تیر افکار منفی رو روی هوا میگیرند و نمیذارن قلبشون رو زخمی کنه.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ محبت اگه به تنهایی عامل زیر یه سقف رفتن باشه، میتونه تو دستاندازای زندگی و چالشای پیشرو، کمرنگ شه و جای خودشو به بیتفاوتی بده ولی اگه همین محبت، با چاشنی مدارا و وفا و همدلی همراه بشه، اونوقته که مزه عاشقی تا آخر آخر زیر زبون زن و شوهر میمونه و حتی فکر کردن و حرف زدنشون درباره هم، این محبت رو به وضوح نشون میده☺️
❤ عشق، خونوادگیش خوبه!
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🛑30پاداش خواندن #نماز_شب !
✳️ 1) باعث خشنودي خدا و دوستي ملائكه است.
✳️ 2) باعث مباهات خداوند بر فرشتگان است.
✳️ 3) باعث درخشش براي اهل آسمان همانند ستارگان است.
✳️ 4) باعث روشني دل است.
✳️ 5) باعث استجابت سريع دعا است.
✳️ 6) باعث پزيرش توبه و پاك شدن از گناهان از جانب حضرت حق است.
✳️ 7) باعث كفاره گناهان است.
✳️ 8) باعث زيبايي صورت و شادابي چهره و نوراني شدن آن در طول روز است.
✳️9) باعث سلامتي و تندرستي و رفع انواع بيماريهاي جسمي و روحي است.
✳️ 10) باعث از بين رفتن غم و اندوه و تقويت نور چشم است.
✳️11) باعث تمسك يافتن به اخلاق انبياء و اولياي خداوند است.
✳️ 12) باعث انجام دادن سنّت پيامبران و صالحان است.
✳️ 13) باعث تابش نور خدا به او ميشود.
✳️ 14) باعث مهر و محبت و محبوب القلوب شدن بين مردم است.
✳️ 15) باعث افزايش عمر است.
✳️16) باعث جلب رزق و روزي فراوان و ادعاي قرض است.
✳️ 17) باعث نوعي صدقه است.
✳️ 18) باعث نوشته شدن چهار ثواب بزرگ براي خود است.
✳️ 19) خداوند نه صف از ملائكه پشت سر نمازگزار قرار ميدهد.
✳️ 20) كليد رفتن به بهشت و جواز عبور از پل صراط است.
✳️ 21) زينت آخرت و نور مؤمن در آخرت است.
✳️ 22) نماز شب همچون سايباني در روز قيامت است بر سرش.
✳️ 23) نماز شب لباس بدن نمازگزار است در روز قيامت درحاليكه همه عريانند.
✳️ 24) نماز شب در روز قيامت همچون نوري در برابرش است و چشم نمازگزار نماز شب در روز قيامت شادمان است.
✳️ 25) نماز شب ميان شخص نمازگزار و آتش جهنم همچون حائلي فاصله ميگذارد.
✳️ 26) ميزان اعمال خوب نمازگزار در روز قيامت سنگين است.
✳️ 27) نماز شب همچون تاجي در روز قيامت است بر سرش.
✳️ 28) چراغي است براي تاريكي قبر و برطرف كننده وحشت تاريكي قبر است.
✳️ 29) نماز شب همچون مشعلي نوراني است در تاريكي قبر.
✳️ 30) نماز شب، نمازگزار را از عذاب قبر ايمن ميكند و برات آزادي از آتش جهنم است
📗نورالثقلین، خواندن #نمازشب🍃🌹
🌸نماز شب 11 رڪعت است
🦋🍃 نافله شب 👈 ابتدا ۸ رڪعت نماز
4 تا دو رڪعتے (مثل نماز صبح)
🦋🍃نماز شفع 👈 بعد ۲ رڪعت
🦋🍃نماز وتر 👈 ۱ رڪعت نماز
﹄❃﹃❂﹄❃﹃❂﹄❃﹃
✴️ڪیفیت نماز هاے ۲ رڪعتی
📌 نیت: ۲رڪعت نماز شب مے خوانم قربه الے الله
💠در رڪعت اول:
یک بار سوره حمد+یک بار سوره توحید +رڪوع + سجده
💠💠در رڪعت دوم:
یک بار سوره حمد+یک بار سوره توحید+قنوت +رڪوع + سجده + تشهد + سلام
🔺نماز فوق را چهار بار با همان نیت بخوانید ڪه جمعا ۸ رڪعت مے شود
===================
✴️ڪیفت نماز شفع
📌نیت:دو رڪعت نماز شفع مے خوانم قربه الے الله
💠در رڪعت اول:
ےڪ بار سوره حمد + یک بار سوره قل هو الله + یک بار سوره ناس + رڪوع + سجده
💠💠در رڪعت دوم
یک بار سوره حمد + یک بار سوره قل هو الله + یک بار سوره قل اعوذ برب الفلق + قنوت + رڪوع + سجده + تشهد +سلام
=================
✴️ڪیفت نماز وتر
📌نیت: یک رڪعت نماز وتر مے خوانم قربه الے الله
💠در رڪعت اول:
۱ بار سوره حمد +۳ بار سوره توحید + ۱ بار سوره فلق+ ۱ بار سوره ناس
🙌در قنوت:
خواندن ڪامل قنوت در حالے ڪه دست ها به حالت قنوت است در حق ۴۰ مؤمن دعا میڪند
مثلاً میگویی
°۞°اللهم اغفر لِفلان. (خداےا بخشش فلانے را)
و به جاے گفتن "فلان" نام شخصے ڪه میخواهد برایش دعا ڪند را میگوید.
یا به صورت ڪلے ۴۰ بار مے گویی
°۞°اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات
(خداےا ببخش مردان مومن و زنان مومن را)
°۞°سپس ۷۰ مرتبه میگویی
استغفر الله ربے و اتوب الیه ( آمرش مے طلبم از خدایے ڪه پرودگارم است و بسویش باز مے گردم)
°۞°بعد ۷ مرتبه میگوییم
(هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار)
(اےن است مقام ڪسے ڪه از آتش قیامت به تو پناه اورده )
°۞°سپس ۳۰۰ مرتبه میگوییم:
العفو (ببخش)
°۞°بعد از آن میگوییم:
ربِّ اغْفِرلے و ارْحَمنے و تُبْ عَلَیَّ اِنَّڪَ انتَ التَّوّابُ الْغَفورُ الرَّحیم. (پروردگارا ببخش و به من رحم ڪن و توبه من را بپذیر،به راستے ڪه تو،بخشنده و مهربانی)
بعد به رڪوع و سپس به سجده رفته و تشهد و سلام میدهید
التماس دعا🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#حدیث_عشق
🍃 امیرالمومنین علیهالسلام:
🍃دلها گاهی نشاط دارند و گاهی ملامت. اگر نشاط داشت آن را به مستحبات وادارید، و اگر ملامت دست داد به واجبات بسنده کنید.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1237256357.mp3
1.74M
🎤ایت الله جوادی املی
زن و مرد در کجاها فرق دارند و کجاها فرق ندارند؟
فرق دیدگاه اسلام و فمنیسم درباره زن چیست؟
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_نود سوم تا آمدم چیزی بگویم، دیدم رفته. نشستم روی پله ها و رفتم توی فکر. دلم
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نود و چهارم
فصل نوزدهم
اسفندماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچه ها داشتند برنامة کودک نگاه می کردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برف ها کم کم داشت آب می شد. خیلی ها در تدارک خانه تکانی عید بودند، اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. با خودم می گفتم: «همین امروز و فردا صمد می آید. او که بیاید، حوصله ام سر جایش می آید. آن وقت دوتایی خانه تکانی می کنیم و می رویم برای بچه ها رخت و لباس عید می خریم.» یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور افتاد. چرا این کار را کردم. چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم. بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچه ها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: «صمد خودش می آید و برای بچه ها خرید می کند.» خیلی اصرار کرد. دست آخر گفت: «پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگ ترت هستم.» هنوز هم توی روستا رسم است، نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی می خرند. نخواستم دلش را بشکنم؛ اما نمی دانم چطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشش نیامد گفت: «خواهر جان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد.»
گفتم: «نه، همین خوب است.»
همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمی خریدم. دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش می کنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوش آب و رنگ می خرم.
بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود، گفت: «مامان! راستی ظهر که رفته بودی
نان بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.»
ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی؟!...»
خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت.»
اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانة ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد.
بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا!. . بابا آمد...»
نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟!»
پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه.»
پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید!»
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.»
گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.»
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.»
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!»
با بی حوصلگی گفت: «جبهه!»
گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.»
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14