بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 26 رگ یاب! 🔷 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی
🌠 رمان شب
#بدون_تو_هرگز 28
❤️ مجنون علی
🔷تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ...
تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت.😒
🔸علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ...
🔺 لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ... ❣️
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ...
مجروح پشت مجروح ...
کم خوابی و پر کاری ...
🔸تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...😌
✅ من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ...
اون می موند و من باز دنبالش ... 💕
بو می کشیدم کجاست ...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ...😢
☢️ هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ...
امروز هم علی من سالمه ... 😌
🔸همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...😥
💢 بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ...
داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ...
حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ... 💔
🔷زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ...
این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ...
و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ...
🔸تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ...
💢 یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ...
تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...😭
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 28 ❤️ مجنون علی 🔷تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش ه
🌠 رمان شب
#بدون_تو_هرگز 29
"جبهه پر از علی بود"
🔸با عجله رفتم سمتش ...
خیلی بی حال شده بود ...
یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ...
💢 تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ...
عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ...
اما فقط خون بود 😭
... چشم های بی رمقش رو باز کرد ...
💢تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ...
زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ... بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ...
قدرت حرف زدن نداشت ...
سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...😒
🔸مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ...
سرش رو بلند کرد و گفت:
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ... با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...😒
- برادرتون غلط کرده!!!😕
من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ... 😓
🔸محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ...
تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ... علی رو بردن اتاق عمل ...
💢و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... 😭
مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ...
🔷 اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ... دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ...
از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ...
🌷🌺 جبهه پر از علی بود ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🍃پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🌸 تفریح وبازى کنید
زیرا دوست ندارم در دین شما
خشونتی دیده شود.
#پیام_عشق
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘سبک زندگیت نشون میده که توآمادگی پذیرش امام زمانتو نداری!...
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
🎤استاد شجاعی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 تفاوت داروهای گیاهی و شیمایی چیست؟
🎬 این کلیپ را حتما ببینید.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 29 "جبهه پر از علی بود" 🔸با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ...
🌠 رمان شب
#بدون_تو_هرگز 30
" طلسم عشق"
🔺 بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ...
📞 توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ...
اما تماس ها به سختی برقرار می شد ...☎️
🔺 کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... برگشتم ...
از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ...
✅ علی حالش خیلی بهتر شده بود ...☺️
💢 اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ...😒
به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...😤
🔸 خودش شده بود پرستار علی ...
نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ...
تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت!!!☹️
آخرش به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ 🤔
🔷 من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ...
باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه!!!🙄
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ...
👌🏼وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ...😊💞
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 30 " طلسم عشق" 🔺 بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم .
🌠 رمان شب
#بدون_تو_هرگز 31
" مهمانی بزرگ"
🔷 بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ...
علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... ☺️
💢 اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ...
منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
🔷بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ...
قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ...
🔸همه چیز تا این بخشش خوب بود ...
اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
💢 پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ...
زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... 😢
🔸مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم ....
و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
🔺نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
🔺 توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ...
قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ...
🔸بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ...
مامان، مریم رو زد ...😢
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#نهج_البلاغه
☀️وَقَدْ جَعَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ الإسْتِغْفَارَ سَبَبَاً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَرَحْمَةِ الْخَلْقِ،
🌎«خداوند سبحان استغفار از گناه را سبب فزونى رزق، و مايه رحمت خلق قرار داده است
📘 #خطبه ۱۴۳
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
4_5956546394561971837.mp3
11.56M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۴
♨️ کسانی که برای شرایط زندگی ابدی خود نگران و فعال نیستند؛
قطعاً قادر به انتقال این حساسیت،
و روح تلاش به فرزندان خود نیز نخواهند بود.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1265078027.mp3
2.75M
🎙 #فایل_صوتی
👤 استاد #عالی
📝خانواده در مکتب پیامبر و اهل بیت
#پس_از_ازدواج
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 31 " مهمانی بزرگ" 🔷 بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ...
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۲
"تنبیه عمومی"
🔹 علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ...
✅ اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم...
💢به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
🔹تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم😒
🔸علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 😒
💢 بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...
و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ...
غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😌
🔸داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...😒
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...
💢 علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ...
خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ...
و لبخند ملیحی زد ...😊
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
❤️ و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ...
هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ...
💢 بچه ها هم دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...
💞 منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ...
چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
✅ اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ...
این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ...
و اولین و آخرین بار من...☺️
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۲ "تنبیه عمومی" 🔹 علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... ✅ اما یه بار خ
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳
"نغمه اسماعیل"
🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
🔸 دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
🔸اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
🔵 عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...✅
🔵 بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
💢 یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...😣
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 11 🔵 گفتیم که انسان باید تمرین کنه تا کم کم به قدرت تمرکز برسه. وقتی که آدم
#کنترل_ذهن برای #تقرب 12
✔️ گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا به #قدرت برسه.
اونم نه قدرت کم... بلکه قدرت زیاد....
و وقتی قدرتمند شد بره در خونه خدا اظهار ضعف کنه... چقدر این بنده قشنگ میشه...
خداوند جلوی فرشته ها به بنده خودش مباهات میکنه💕❤️
🌺 بذارید امروز از یه نفر مثال بزنم
از اول تا آخر درس میخوام همینطور بخونی و بگی جااااانم... جانم...💕😍
🔹 از علیبن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند:
شما چطور دشمنانت رو به سهولت به خاک و خون میکشیدی؟ آخه گاهی اسلحه ی از تو بزرگتر داشتند، قَدشون از تو بزرگتر بود، بازوشون از تو قویتر بود، اما به هر دشمنی میرسیدی اون رو به خاک میکشیدی؟ تو چه میکردی یا علی؛ روش تو چطور بود؟
❤️ آقا میفرمود: من اوّل با اُبهت خودم اون ها رو میزدم، همچین که جا میخورد با شمشیرم بهشون ضربه میزدم...
با #ابهت خودش...
حتی از آقا پرسیدند: درِ خیبر که حالا دیگه دشمن نبود، دَر بود، اون دَر روچهجوری بلند کردی؟ صدنفر نمیتونن بلندش کنن، با قدرت جسمی خودت؟🙄😳
🌹 فرمود: خیر با "قدرت روحی خودم"، جسم نمیکِشید اون در رو....
✅ اون وقت این علی (ع) یه یتیم میدید یه گوشهای، زانوهاش سست می شد و مینشست.
قدرت روحی داشته باش بعد برو درِ خانهی خدا....
⭕️ کسی که آدم ضعیف و بیچاره ای باشه و بره در خونه خدا
🔹 خدا میگه این دیگه کیه؟!
فرشته ها میگن: هیچی، این اومده سجده کرده درِ خونهی تو!
خدا میفرماید: این که همهجا سجده میکنه!
حالا خدا، دیگه روحیهاش اینه، کُلاً همهجا سجده میکنه!
⭕️ بابا مگه بهش یاد ندادند که «لا اِلهَ» اوّل بگو بعد بگو «اِلّاالله»...
✅ اوّل یه نَهای به دیگران بگو؛ اما این کُلاً قدرت نَه گفتن نداره!!!
🔵 تا آدم به خواهش های هوای نفسش "نه" نگه خب قوی نمیشه دیگه!
این آدم سجده هم که بکنه، سجده های مشرکانه هست!
- عه! حاج آقا خب این که به خدا تواضع میکنه!
عزیزم این به همه تواضع میکنه! توی ادارش هم از سر ترس و ضعفشه که به رئیسش تواضع میکنه نه از سر تقواش!😒
نَه این خوشش نمیاد خدا.
👌 خداوند میفرماید: قوی باش... جایی قد خم نکن... فقط جلوی خودم...
🌷 من نه بیقَدرم که عالم در سجود
از برای من به خاک افتاده بود
🌷 هان ببین افتادهام از پا بَرَت
سودهام سر تا قَدم را بَر دَرت
🌷 خواستی صورت به خاکم بنگری
بهر مویت در هلاکم بنگری....
✅ وقتی آدم به قدرت ذهنی برسه، بعد میتونه با توجه کامل بره در خونه خدا
👈 و اونوقت "اصلا میفهمه که چی از خدا بخواد" و وقتی اون چیز رو میخواد خدا میدونه که اون حتما عاقلانه خواسته و حتما هم خدا بهش میده.
⭕️ واقعا خیلی از چیزایی که ما از خدا میخوایم اصلا متوجه نیستیم. یه آدم آشفته ی ذهنی رفته در خونه خدا ازش چیز میخواد!
فرشته ها هم میگن این دیگه چی میخواد!
✅ با قدرت ذهن میشه حتی نظر خدا رو هم تغییر داد...
بذارید یه روایت هم در این زمینه بخونم و بحث رو جمع کنم:👇
🔶 در کتاب ارشاد دیلمی اومده که خداوند به حضرت عیسی فرمود:
عیسای من.. مرا صدا نزن، دعا نخوان مگر وقتیکه #متضرع هستی.
متضرع یعنی چی؟ یعنی وقتی که فقط به یه موضوع توجه داری.
در ادامه روایت میفرماید: فَاِنَّکَ مَتی تَدعُنِی کَذلِکَ اَجِبکَ
✅ تو هر موقع اینجوری مرا صدا بزنی من جواب تو رو میدم.
👈 بهش میگیم موقع دعا، با نهایت توجه، به یک نقطه توجه کن.
خدایا من کُلاً به یک نقطه نمیتونم توجه بکنم جز یه لحظه!🙃
خُب اون فایده نداره!
توجه بکن خیلی عمیق....
⭕️ توجه عمیق خیلی کار مشکلیه. تمرین میخواد، وقت میخواد و...
در واقع شما فکر میکنید عرفا چطور به مقامات و قدرت های برتر میرسن؟
👈 با همین توجه عمیق در خونه خدا...
ولی کو توجه های ما؟😒
در خونه خدا که میریم حواسمون به همه جا هست غیر از جایی که باشه!
💢حتی حواسمون دقیقا روی درخواست هامونم نیست چه برسه به خدا!
✅ خلاصه تلاش کنیم که ذهنمون رو متمرکز کنیم تا بتونیم به قدرت برسیم.
استفاده از اون تمرینی که عرض کردم خوبه و استفاده از تمرین بسیار خوبی به نام نماز
به میزانی که قدرت ذهنی تون بالاتر بره، بهتر میتونید نظر خدا رو جلب کنید.
حالا برید خودتون رو حسابی قوی کنید😊
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14