روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیهم وروز مادربرهمه مبارک
یه جمله خیلی خیلی من رو به فکر فروبرده و همیشه این موضوع رو برای دوستان گفتم که واقعا جمله ارزشمند وپرمعناست وایکاش مادرها در تربیت فرزندانشون این رو مد نظر داشته باشن .حقیقت گوباشن حقیقت پذیر باشند حقیقت جو باشن.واون جمله اینه که وقتی پیامبراکرم صلی الله علیه وآله ازآقا امیرالمومنین علی علیه السلام درمورد دخترشون سوال کردن زهراس رو چگونه یافتی
یه نگاه بسیار عالی و متعالی حضرت بیان نمودن اگر این تفکر در زندگی باشه خیلی از زوجین اختلاف پیدا نمیکنن خیلی ها وظیفه اصلیشون رو انجام میدهند البته این برای هم آقا وهم خانم هستش که باید چنین تفکر ی داشته باشن وچنین فرزندانی رو تربیت کنن
واون جمله بسیار ارزشمند وپرمعنا:
(العون فی طاعت الله)
خانم بزرگوار
اقای عزیز
این چند روز دنیا میگذره
اگر رضایت خدا برات مهمه اون دنیا برنده ای وگرنه باختی
خدایا میشه آقا امام زمان علیه السلام ازمون راضی بشه دلم واسش تنگ شده.سعی کردم هرجلسه که میرم ازش دعوت کنم بیاد.مهدی فاطمه میدونم الان اشکامو میبینی من بدم توکه خوبی.خیلی محتاج عنایت خاصه و نگاهتم
دردم مداوا میکنی مثل همیشه
عقده زدل وا میکنی مثل همیشه
آقاجان در دیار غربت یار ویاورم باش
نذارکه اذیت بشم ... خودت میدانی که من چی میخام.وهدفم چیه.که خیلی بهت محتاجم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امام خامنه ای: زن در خانه مایهی آرامش است.
🌍 @ebratha_ir
نوزادها بسیار لطیف وزیبا ومعصوم وپاکندامیدوارم خانواده ها این نعمت زیبا وبسیاربسیار ارزشمند و داشته باشن واز خداوند بخواهند
🌹محمد حسین یوسف الهی
شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود....
همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز
🔸خاطره ای کوتاه:
به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت.
🔹کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد
از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود.
🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس
@motaharevafi77
خاطرات
نماز صبح را که خواند، از سر سجاده بلند نشد. نشسته بود همان جا رو به پنجره. بیرون را نگاه می کرد و زیر لب دعا می خواند.
بچه انگار خوابش برده بود یا از بس که ناله کرده بود، دیگر توان نداشت. سید محمود، نشسته بود همان جا کنارش و دست های کوچک و لاغر او را توی دست نگه داشته بود. مادر دیگر طاقت نگاه کردن به صورت رنگ پریده و لاغر بچه را نداشت.
چشم هایش را بست. اما اشک از لابه لای مژه هایش، روی صورتش لغزید. زیرلب گفت: خدایا، من پسرم را از تو می خواهم. فکر کرد: پسر اولشان هم همین طور از دست شان رفت. آن روز دکترها گفته بودند چاره ای نیست و او و سیدمحمود شاهد مرگ پسرشان شده بودند. وقتی باز حامله شده بود، با سیدمحمود به پابوس امام رضا(ع) رفتند. یادش نرفته بود همان جا از دور وقتی گلدسته را دیده بود، از آقا خواسته بود تا به آن ها پسری بدهد که اسمش را محمد بگذارند. بعد هم توی حرم، نماز خوانده بود و از خستگی خوابش برده بود. چشم که باز کرده بود، دیگر خسته نبود. دلش آرام گرفته بود.
مثل این که پسری خواهد داشت که اسمش محمد است. و حالا محمد کوچکش باز مریض بود. چند روز بود که تبش قطع نشده بود. دکتری هم که هفته ای یک بار به ده می آمد، معاینه اش کرده بود. دارو داد و آخر سر گفت کاری از دستش برنمی آید مادر یک بار دیگر بیرون آمد. فکر کرد کاش می توانست محمدش را به حرم امام رضا(ع) برساند.
فکر کرد اگر می توانست خودش را به حرم برساند، حتما پسرش را شفا می داد.👇
👆مادر چشم هایش را بست و خودش را دید که محمد کوچکش را روی دست گرفته. رواق ها، پر از جمعیتی بود که هر کدام چیزی می خواستند. مادر از بین جمعیت گذشت و خودش را به ضریح رساند. با یک دست بچه را بغل گرفته بود و با دست دیگر، دست در حلقه های ضریح انداخت. اشک صورتش را خیس کرده بود. گفت: آقا جان، سیدمحمدم مریض است. شفایش را از شما می خواهم.بعد انگار همه جا نور بود و او و محمد در نور بودند.دستی به شانه اش خورد. چشم باز کرد.
سید محمود بود. گفت: خسته ای برو بخواب. بچه هم خوابش برده.به بیرون نگاه کرد. سپیده زده بود و همه جا روشن می شد. گفت: آقا، باید گوسفندی قربانی کنیم.سید محمود گفت: حتما فردا صبح.آقا، امام پسرمان را شفا داد!سیدمحمود گفت: تو خسته ای برو بخواب.مادر از سر سجاده بلند شد. نزدیک بچه رفت و به صورتش نگاه کرد که آرام بود و دردی در چهره اش دیده نمی شد. دستش را روی پیشانی بچه گذاشت، داغ نبود. تبش قطع شده بود.مادر کنار پنجره رفت. لبخند زد.
بعد زمزمه کرد:خدایا، پسرم را به من برگرداندی، تو را شکر می کنم و فکر کرد به نوری که در حرم، پسرش را در بر گرفته بود.منبع: کتاب «بی من به بهشت نرو»
یکشنبه ۱۳۷۸/۱۲/۱۱
شهادت زائران حاج قاسم را خدمت همه بزرگواران تسلیت میگوییم.خوشا بحالشون.
انسان دربستر مرگ بمیرد یا با افتخار در راه خدا؟
یه نکته مهم خدمت دوستان عرض کنم
همانطور که شوخی و خنده با نامحرم گناه داره وسلب برکات میکنه وکدورت روحی می آره اگر هم درفضای مجازی گروه های مختلط باشن و انسان شوخی کنه ویا جلب توجه کنه اینها هم گرفتاری میاره
اون انسان زرنگ نگاه میکنه ببینه چی مورد پسند خداست
معیارها رو درنظر میگیره وبر اساس اون حرکت میکنه
دین ما میخاد انسان آرامش روحی و وجدان آرام داشته باشی واین ممکن نیست مگر
انجام واجبات
ترک محرمات
وتفکر الهی داشتن
وبرای خدا خالص شدن وکار نمودن