eitaa logo
بهشت زندگی
263 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
387 فایل
اخلاق.احکام.عقاید. مهدویت.شهدا.خانواده. انرژی مثبت.امید.تلاش فرزندآوری مطالب گوناگون مفید... ( قدرت ما به اندازه اتکاءمان به خداست.) ارتباط با خادم کانال : @h_salam لطفاکانال رو به دیگران معرفی نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
نوزادها بسیار لطیف وزیبا ومعصوم وپاکندامیدوارم خانواده ها این نعمت زیبا وبسیاربسیار ارزشمند و داشته باشن واز خداوند بخواهند
دعاکنیم که خداوند متعال فرزندان صالح وشایسته واهل ایمان وباتقوا عنایت فرماید.
🌹محمد حسین یوسف الهی شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز 🔸خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت. 🔹کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود. 🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس @motaharevafi77
خاطرات نماز صبح را که خواند، از سر سجاده بلند نشد. نشسته بود همان جا رو به پنجره. بیرون را نگاه می کرد و زیر لب دعا می خواند. بچه انگار خوابش برده بود یا از بس که ناله کرده بود، دیگر توان نداشت. سید محمود، نشسته بود همان جا کنارش و دست های کوچک و لاغر او را توی دست نگه داشته بود. مادر دیگر طاقت نگاه کردن به صورت رنگ پریده و لاغر بچه را نداشت. چشم هایش را بست. اما اشک از لابه لای مژه هایش، روی صورتش لغزید. زیرلب گفت: خدایا، من پسرم را از تو می خواهم. فکر کرد: پسر اولشان هم همین طور از دست شان رفت. آن روز دکترها گفته بودند چاره ای نیست و او و سیدمحمود شاهد مرگ پسرشان شده بودند. وقتی باز حامله شده بود، با سیدمحمود به پابوس امام رضا(ع) رفتند. یادش نرفته بود همان جا از دور وقتی گلدسته را دیده بود، از آقا خواسته بود تا به آن ها پسری بدهد که اسمش را محمد بگذارند. بعد هم توی حرم، نماز خوانده بود و از خستگی خوابش برده بود. چشم که باز کرده بود، دیگر خسته نبود. دلش آرام گرفته بود. مثل این که پسری خواهد داشت که اسمش محمد است. و حالا محمد کوچکش باز مریض بود. چند روز بود که تبش قطع نشده بود. دکتری هم که هفته ای یک بار به ده می آمد، معاینه اش کرده بود. دارو داد و آخر سر گفت کاری از دستش برنمی آید مادر یک بار دیگر بیرون آمد. فکر کرد کاش می توانست محمدش را به حرم امام رضا(ع) برساند. فکر کرد اگر می توانست خودش را به حرم برساند، حتما پسرش را شفا می داد.👇
👆مادر چشم هایش را بست و خودش را دید که محمد کوچکش را روی دست گرفته. رواق ها، پر از جمعیتی بود که هر کدام چیزی می خواستند. مادر از بین جمعیت گذشت و خودش را به ضریح رساند. با یک دست بچه را بغل گرفته بود و با دست دیگر، دست در حلقه های ضریح انداخت. اشک صورتش را خیس کرده بود. گفت: آقا جان، سیدمحمدم مریض است. شفایش را از شما می خواهم.بعد انگار همه جا نور بود و او و محمد در نور بودند.دستی به شانه اش خورد. چشم باز کرد. سید محمود بود. گفت: خسته ای برو بخواب. بچه هم خوابش برده.به بیرون نگاه کرد. سپیده زده بود و همه جا روشن می شد. گفت: آقا، باید گوسفندی قربانی کنیم.سید محمود گفت: حتما فردا صبح.آقا، امام پسرمان را شفا داد!سیدمحمود گفت: تو خسته ای برو بخواب.مادر از سر سجاده بلند شد. نزدیک بچه رفت و به صورتش نگاه کرد که آرام بود و دردی در چهره اش دیده نمی شد. دستش را روی پیشانی بچه گذاشت، داغ نبود. تبش قطع شده بود.مادر کنار پنجره رفت. لبخند زد. بعد زمزمه کرد:خدایا، پسرم را به من برگرداندی، تو را شکر می کنم و فکر کرد به نوری که در حرم، پسرش را در بر گرفته بود.منبع: کتاب «بی من به بهشت نرو» یکشنبه ۱۳۷۸/۱۲/۱۱
شهادت زائران حاج قاسم را خدمت همه بزرگواران تسلیت میگوییم.خوشا بحالشون. انسان دربستر مرگ بمیرد یا با افتخار در راه خدا؟
یه نکته مهم خدمت دوستان عرض کنم همانطور که شوخی و خنده با نامحرم گناه داره وسلب برکات می‌کنه وکدورت روحی می آره اگر هم درفضای مجازی گروه های مختلط باشن و انسان شوخی کنه ویا جلب توجه کنه اینها هم گرفتاری میاره
خیلی انسان باید مواظبت برمسایل اخلاقی کنه اگر واقعا میخادرشد کنه
اون انسان زرنگ نگاه می‌کنه ببینه چی مورد پسند خداست معیارها رو درنظر میگیره وبر اساس اون حرکت میکنه
دین ما میخاد انسان آرامش روحی و وجدان آرام داشته باشی واین ممکن نیست مگر انجام واجبات ترک محرمات وتفکر الهی داشتن وبرای خدا خالص شدن وکار نمودن
چقدر ارزشمند کتاب شهدا خوندن زندگیشون رو بررسی کردن
انسان لذت میبرم وقتی میبینی شهیدی اهل شفاعت وکمکه وقتی راه وچاه نشونت میده وقتی ارومت می‌کنه وتوسختیها وغربتها دستتو میگیره