eitaa logo
بهشت زندگی
270 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
5.9هزار ویدیو
588 فایل
اخلاق.احکام.عقاید. مهدویت.شهدا.خانواده. انرژی مثبت.امید.تلاش فرزندآوری مطالب گوناگون مفید... ( قدرت ما به اندازه اتکاءمان به خداست.) ارتباط با خادم کانال : @h_salam لطفاکانال رو به دیگران معرفی نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عمه ی سادات مادر شهدا سلام معنی و مفهوم عُروة الوُثقی سلام اَمنیة الله، معدن الرّحمة سلام فخر علی نازدانه ی زهرا (س)💫💞 💫💞 💫💞
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🔆شاهکار جدید حاج محمودکریمی در شب میلادحضرت زینب سلام الله علیها🌸🌹❤️ ببینید و‌ لذت ببرید https://eitaa.com/beheshtzendegi
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پسری که بعد از بابا به دنیا آمد. 🔹کانال خبر فوری ایران https://eitaa.com/beheshtzendegi
✳️ پرستاری برای انقلاب چگونه است؟ معرفی کتاب «چند حبّه قند» 🔻
✳️ پرستاری برای انقلاب چگونه است؟ معرفی کتاب «چند حبّه قند» 🔻کتاب «چند حبّه قند»، خاطرات خانم رفعت‌السادات نعمت‌اللهی، ما را با خود به شهر شیراز، دنیای دخترانِ جوانِ پیش از انقلاب، به رشتۀ پرستاری در پیش و حین انقلاب و سپس دوران دفاع مقدس و بعد از آن می‌برد. ما با ایشان از روزگاری که موردعتاب مدیرانِ بی‌حجاب آموزشگاه پرستاریِ دوران پیش از انقلاب است همراه می‌شویم و به روزگاری می‌رسیم که ایشان در اوج جوانی و مسئولیت‌های مختلف، موظف می‌شود که مدیریت یک آموزشگاه پرستاری را هم به عهده بگیرد. 🔹با این حال داستان به‌هیچ‌وجه محدود در تجربیات پرستاری و مدیریتی ایشان نیست و ما در کنار دنیای مسائل پرستاری، زندگی ایشان را در قامت یک دختر و خواهر و همسر و مادر هم مرور می‌کنیم. شرایطی که به دلیل مجروحیت طولانی همسر، بیماری مادر، نگهداری دست‌تنها از سه فرزند و در پایان هم جانبازی برادر، گاهی بسیار سخت و طاقت‌فرسا می‌شود؛ اما نه‌تنها ایمان و ارادۀ خانم نعمت‌اللهی به او کمک می‌کند تا از این شرایط عبور کند، بلکه ما را هم دلگرم می‌کند که در چنین حوادثی دل‌قوی بمانیم. 💠برشی از کتاب: 🔸شب بود که به سنندج رسیدیم. ما خانم‌ها را به طبقۀ دوم ساختمانی در نزدیکی بیمارستان بردند. مسئول تحویل اتاق‌ها رو به ما گفت: «خانم‌ها خوب گوش کنین ببینین چی می‌گم. پشت پنجره نرین و به‌هیچ‌وجه پرده‌ها رو کنار نزنین تا کسی متوجه حضور شما اینجا نشه. جایی که ما قرار داریم ممکنه بهش حمله بشه. مراقب باشین اگر بفهمن شما از طرف حکومت مأمور هستین خطر داره.» وجودم پر از حس‌های ناشناخته و متضاد بود. ترس و اضطراب همراه با شوقی که می‌توانستم آنجا باشم و خدمت کنم. 🔹فردایش به بیمارستان رفتیم. در بدو ورودم به بخش، با نگاه‌های سنگین و مغموم کادر پزشکی آنجا روبه‌رو شدم. انگار هیچ‌کس از وجود ما در بیمارستان راضی نبود. همۀ فکری که از استقبال گرم آن‌ها برای خودم ساخته بودم خراب شد. وارد یکی از اتاق‌ها شدم تا کار پرستاری‌ام را از اولین مجروح شروع کنم که صدایی با لهجۀ کُردی به گوشم خورد: «کی به شما گفته بیاین اینجا؟» یکی از کادر پزشکی بیمارستان بود. - اومدیم اینجا کمک. - اومدین کمک یا مبارزه؟ - کمک. - اگه واقعاً اومدین کمک، برین تو آشپزخونه سیب‌زمینی پوست بکَنین، به آشپزها کمک کنین، چرا اومدین اینجا؟ ما خودمون می‌تونیم از بیمارامون مراقبت کنیم. 📍خوانندگان عزیز جهت تهیه شماره سوم مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید. 🇮🇷 خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران