eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.5هزار دنبال‌کننده
280 عکس
101 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 🎤 🎬 نماهنگ بی‌مردم 🔰 رهبر معظم انقلاب‌اسلامی بعد از مراسم دیشب به حاج مهدی‌رسولی فرمودند: این مرثیه‌ی شما (اشاره به مداحی ‎)‌ کار یک منبر نه بلکه کار چند منبر رو با هم کرد.
سلام عزیز برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجرا کنیم این روزها هوا سرد است و هر روز هم دارد سردتر میشود و ما بنا دریم تا با کمک شما امیرالمومنین‌ علیه‌السلام لباس گرم برای آوارگانی که به دلیل بمباران اسقاطیل خانه و زندگی خودشون رو از دست دادند لباس گرم تهیه کنیم. با یه تولیدی صحبت کردیم و ازش خواستیم پالتو گرم برای بانوان و کاپشن برای آقایان و کودکان بدوزند و ایشون هم قبول کردند با حداقل دست مزد انجام بدهند لذا از شما درخواست داریم که در حد توانتون برای تهیه این لباسها حتی شده با پنج هزار تومان کمک کنید🙏 بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇 5892107046739416 گروه جهادی شهدای دانش آموزی زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینک‌قرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 به علی که روی زمین خوابیده نگاه کردم. هر چی بهش گفتم بیا بریم بالا کار داشتنه باشن صدامون میکنن دلش طاقت نیاورد. تقریبا سه ساعته رضا رو آوردن خونه و مهشید برنگشته. رضا هم چشم‌هاش رو روی هم گذاشته ولی تکون های ریز پلکش مشخصه بیداره. خاله پتویی روی میلاد که گوشه‌ای خوابیده بود کشید و آهسته گفت _علی سوییچ رو داد دستش گفت قفل فرمون رو بزن در ماشین رو قفل کن بیا. انقدر بچه‌م خوشش اومد. پس علی فقط به فکر دعوا و تنبیه نیست. کنارم نشست. _پاهام داره از درد می‌سوزه؟ _می‌خواید براتون ماساژ بدم؟ سرش رو بالا داد _نه دورت بگردم.‌ باید برم حموم بزارم تو آب گرم.‌ رگ هاش گرفته. تو بیمارستان خیلی راه رفتم. نگاهی به رضا انداخت و آهی کشید _مهشید خیلی کار بدی کرد! صدای زنگ خونه بلند شد و رضا چشمش رو باز کرد. بلافاصله صدای بسته شدن در خونه بلند شد. خاله ایستاد و از پنجره بیرون رو نگاه کرد. صدای یاالله گفتن عمو بلند شد. خاله گفت _مهشید رو آورده. صدای پوزخند رضا باعث شد تا هر دو نگاهش کنیم. خاله روسری رو چادرش رو پوشید و سمت در رفت _رویا علی رو بیدار کن در رو باز کرد _سلام خوش اومدید کنار علی نشستم و بازوش رو تکون دادم _علی... پاشو عمو اومده چشمش رو باز کرد _عمو اومده خاله گفت بیدارت کنم. سر جاش نشست.‌رضا گفت _علی می‌شه کمکم کنی بشینم علی با سر تایید کرد و بلند شد.‌ دستش رو زیر کتف رضا برد و کمک کرد سرجاش بشینه. _جلو عمو آبرو داری کن در خونه باز شد و عمو با الله دیگه‌ای گفت و داخل اومد پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
تازه انقلاب شده بود.‌یه جوون هفده ساله بودم.‌ خانواده‌م نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین.‌ ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه‌. تو کلاس های روحانی محلمون شرکت می‌کردم‌. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده ساله‌ش بود هر روز پوشیه می‌زنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت می‌کنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونه‌ی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا می‌آوردن می‌مرد و فقط این دخترشون مونده بود. من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
داستانی بر اساس واقعیت از زندگی یک جانباز دفاع مقدس😍
هدایت شده از  حضرت مادر
9ـ احترام به کودک.mp3
12.12M
🔸 درس نهم: احترام به کودک از بدو تولد استادغلامی🍃✨ نسل مهدوی
هدایت شده از دُرنـجف
مولای‌متقینﷺ میفرمود: اگر کسی از چهار موضوع پرهیز کند، شایسته‌ی این است‌ که به او نرسد: • لجبازی • خود بزرگ‌بینی • تنبلی • عجله تحف‌العقول،ص۳۴۹
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌326 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاهم رو به اطراف دادم و آهست
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 غذا رو خوردیم و مرتضی اشاره کرد بیان و وسایل روی تخت رو جمع کنن _خب میگفتی؟ نگاهی به پیش خدمت انداختم. جلو اومد و سفره رو جمع کرد مرتضی رو بهش گفت _یه سرویس چایی هم برای ما بیارید چشمی گفت و وسایل رو برداشت و رفت. _بگو دیگه! نگاهم رو بهش دادم. _در رابطه با خودمون نیست لبخند دوباره روی لب‌هاش نشست. _چه خودمون قشنگی گفتی! کلافه نفسم رو بیرون دادم. خندید و گفت _باشه آقا من تا آخر حرفت دیگه حرف نمیزنم. خوبه؟ حالا بگو بهتره از علاقه‌ی خودش شروع کنم تا حال امیرعلی رو درک کنه _فرض کن من یه برادر داشتم. به شوخی گفت _اَه اَه برادر زن اصلا دوست ندارم دلخور نگاهش کردم _قرار شد حرف نزنی دستش رو روی لب‌هاش گذاشت _دیگه نمیگم نفس سنگینی کشیدم _فرض کن من یه برادر داشتم اونم میومد برای عقدمون نه میاورد... _چه غلطا! با حرص گفتم _یه لحظه جدی باش میخوام‌در رابطه با امیر علی و مریم باهات حرف بزنم لبخند از رو لب‌هاش محو شد و اخم وسط پیشونیش نشست و نگاهش رو به فرش داد. همزمان پیش خدمت سینی چایی رو روی تخت گذاشت و رفت هر چی خواستم قدم قدم جلو برم نذاشت‌‌‌. _اخم نکن مرتضی! امیرعلی هم مثل تو. توی شرایط درکش کن _من رو با اون مقایسه نکن! من عمراً به اسم علاقه و دوست داشتن محرم و نامحرم برام مهم نباشه! _امیرعلی هم پسر خوبیه... طلبکار گفت _میشه تمومش کنی؟ _یعنی دیگه نگم؟ نگاهش رو ازم گرفت _چی میخوای؟ _فقط درکشون کن. _که از فردا راه بیفتن تو کوچه و خیابون؟! _نه. ولی طوری رفتار کن که فقط دایی سد راهشون‌ باشه _تو میدونی با زن دایی نمیشه کنار اومد!؟ _مریم هم میدونه! با علم به این انتخاب کرده عصبی گفت _غلط کرده _منم تو رو... تیز نگاهم کرد _من رو با اون مقایسه نکن برای اینکه آرومش کنم لبخند زدم و با لحنی پر از آرامش گفتم _چشم. خیره نگاهم‌کرد و بعد از چند لحظه نگاهش رو به سینی چایی داد.‌ دست دراز کردم قوری رو برداشتم و توی هر دو استکان، چایی ریختم. یکی از لیوان ها رو جلوی مرتضی گذاشتم و با احتیاط گفتم _گناه دارن. اونام مثل ما از بالای چشم نگاهم کرد. همین که نگاهش کمی نرم شده یعنی داره راضی میشه _من نمیگم فوری عقد کنن فقط می‌گم بزار تمرکزشون فقط رو دایی باشه. _بسه دیگه غزال. چاییت رو بخور بریم. پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۷۸۵هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از  حضرت مادر
❣ نزدیک‌ترین مسافر دور، سلام آیینه‌ی سبز قامت نور، سلام بی تو همه خفته اند در این عالم ای نفخه‌ی دل نواز در صور، سلام ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 سر کوچه پیاده شدیم و سمت خونه راه رفتیم. _تو دیگه میرفتی مغازه! خودم میرم با صدای گرفته گفت _خونه کار دارم کلید رو از جیبش بیرون آورد. در رو باز کرد داخل رفتیم و پشت سرم در رو بست. _غزال چرخیدم و نگاهم رو بهش داد _به مامانم بگو به امیرعلی بگه باشه ولی هی دم به دقیقه نیاد اینجا لبخند رضایت بخشی روی لب هام نشست _دستت درد نکنه هیچ واکنشی توی صورتش نشون نداد _میرم مغازه در رو باز کرد و بیرون رفت اتفاقات امروز انقدر پشت سر هم افتاد که گیج شدم. یه خوشحالی ته دلم هست که نمیدونم برای عقدمونِ یا به خاطر رضایت مرتضی برای مریم. شایدم‌ از اینکه مرتضی حرفم رو زمین نگذاشت و بر خلاف میلش و به خاطر من کوتاه اومد. نمیتونم به خودم دروغ بگم. اگر اون زنجیر و پلاک رو بهم هدیه نمی‌داد حالا حالاها، حالم از این غافگیری عقدش جا نمی اومد. به خاطر من چقدر خودش رو بدهکار کرده! اگر کار مزون بگیره حتما بهش کمک می‌کنم. یاد مزون افتادم. شغلی که مرتضی ازش خبر نداره وقتی بفهمه غوغا می‌کنه.‌نفس سنگینی کشیدم‌ توی اولین فرصت باید بهش بگم ولی برای اینکه از ناراحتیش کم کنم بهتره تو یه موقعیت مناسب باش‌. بهتریم زمان همون شب تولدی هست که می‌خواد به دایی بگه. باید قبلش بهش بگم. _چرا اینجا وایستادی؟ سرچرخوندم و به مریم نگاه کردم. کم پیش میاد بی خودی روسری سرش کنه. حتما امیرعلی قراره بیاد که حاضر شده لبخند زدم و جلو رفتم _سلام. غزالِ خوش‌خبر اومده خیره نگاهم کرد _چی شده؟ _اول مُشتلُق بده بهت زده چشم‌هاش پر اشک‌شد _به مرتضی گفتی؟ لبخندم عمیق‌تر شد _بله گفتم رضایتش رو هم گرفتم از خوشحالی هیجان زده سمت خونه چرخید و با صدای بلند گفت _امیرعلی، مرتضی قبول کرد گفت و سمت خونه دوید. با تعجب به جای خالی مریم نگاه کردم امیر علی اینجاست! خدا رو شکر مرتضی رفت وگرنه همه چیز خراب میشد! پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۷۸۸هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا ۖ وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲﴾ 🔸 دری که خدا از رحمت به روی مردم بگشاید هیچ کس نتواند بست و آن در که او ببندد هیچ کس جز او نتواند گشود، و اوست خدای بی‌همتای با حکمت و اقتدار. 💭 سوره: فاطر