eitaa logo
♡بوےعطࢪڂدا♡
106 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
509 ویدیو
88 فایل
{بسم الرب شهدا} 🌨| #باݩوجان چادرت‌فقط‌برایت‌پوشش‌نیست ڪاخ‌سیاهیست‌درمقابل‌فتنه‌های‌ ڪاخ‌سفید👌🏽✨ "هل‌مݩ‌ݩاصࢪیݩصرݩۍ؟!" 🌱|میشݩـوے‌رفیــق؟! امـام‌زمـاݩمـوݩ‌یـاࢪمۍ‌طݪبـد(: کپی همراه باصلوات بلامانع است. خادم کانال @nafasm1 @zahra1362212
مشاهده در ایتا
دانلود
قبرش خاكى ماند تا كسى فراموش نكند كوچه هاى مدينه را... چادر خاكى را... ...اگر در بقيع قبر مادرمان پيدا شود چه بين الحرمينى ميشود از حرمِ پسر تا حرمِ حضرت مادر ... 🥀🍂 🏴شهادت مظلومانه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امام حسن مجتبی علیه السلام را محضر مقدس حضرت ولیعصر ارواحنافداه تسلیت عرض می‌نماییم. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁🖤𖣔༅═┅─ @Behnam1399 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍁𖣔༅═┅─
گرچه از لطف پدروار سرشارم هر چه دارم ز غلامی دارم...:) ✋🏻😭
🍃🖤 شما رو نمے دونم اما من این روزها با بغض رو بہ خراسان مے ڪنم و بہ امام رضا جان میگم: [ چہ خلاف سر زد از ما ڪہ در سراے بستے... :) ]
Ey Haramat.mp3
4.46M
🌿 [ لایق وصلِ تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده.‌.. ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«وٙ لَأَبِْڪیَنَّ عَلَیڪَْ بڪُاءَ الْفَاقِدِین َ... و در نبودنت بلند بلند گریه مےکنم منتقم خون حضرت سیدالشهداء ...»🥀 💙
✔️چرا امام حسن علیه السلام صلح کرد؟
🏴پیامبر مهربانی
🏴پیامبر مهربانی
🏴پیامبر مهربانی
🏴پیامبر مهربانی
🏴پیامبر مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی‌حاجی‌ِ‌مارو باموشک‌ازمون‌گرفتنا...😭 قرار‌نبود‌اینطوری‌باشه‌هاا ...!! 🕊 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کار بزرگ پیامبر اکرم دعوت بود ...:) 💚 🏴
آری‌خیلی‌حرف‌است‌... یک‌مرد‌در‌خانه‌ی‌خودش‌هم‌غریب‌باشد...😭✋🏻 💚
بصیرت سواد نیست، بینش است 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 1⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر، در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد؛ 2⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه نگاهت به «شخصیت»ها نباشد؛ بلکه همواره به « شاخص »ها چشم بدوزی؛ پس ملاک حق حقیقت است نه شخصیت 3⃣بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی حتی مسجد، می‌تواند «مسجد ضِرار» باشد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید؛ 4⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق، منحرف نکند؛ 5⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه بتوانی شترِ همسرِ رسول خدا را «پی» کنی و همزمان، حرمت حریم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را نگه داری؛ 6⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی جانباز صفین (شمر) می‌تواند قاتل حسین (علیه السلام) در کربلا باشد؛ 7⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی‌توانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی 8⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه نگذاری فتنه‌گران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند 9⃣ بصیرت؛ یعنی اینکه «مالک اشتر»ها را به تندروی و «ابوموسی اشعری»ها را به اعتدال نشناسی؛ 🔟 بصیرت; یعنی اینکه بدانی «معاویه»ها، به سست عنصرهای سپاهِ امیرالمومنین (علیه السلام) " دل بسته‌اند ؛ 1⃣1⃣ بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ,‌تکرار‌می‌شود؛ نه با جزئیاتش؛ بلکه با خطوط کلی‌اش.
Shab28Safar1398[02].mp3
6.65M
🎧 [زمزمه روزهای آخر صفر‌😭] بعد پیغمبر باران نخواهد آمد...! حسن غریب مادر...! رضا عزیز زهرا....! امان ز‌ِ غم های فاطمه...💔 😭 🏴
🍂 با كمك و همراهی محمد درس را با جدیت دنبال می كردم و پاییز آن سال برای من كه در قلبم از عشق بهاری شاد داشتم ، قشنگترین فصل ها شد. انگار برای اولین بار پاییز را با تمام خصوصیاتش می شناختم پاییز كه همیشه برای من با بوی مدرسه و كتاب و دفتر همراه و هم معنی بود آن سال رنگ آرامش و عشق داشت. غروب های سرد پاییز دلگیر نبود چون برای من همراه شوق برگشتن محمد بود و عطر وجودش و نگاه گرمش. سوز بادهای پاییزی و رگبار باران برای من كه وجودم با آتش محبت گرم می شد، مثل باران های بهاری دل انگیز بود. برای اولین بار از ایستادن زیر باران و خیس شدن از رسوخ سرما و سرازیر شدن قطره های آب از سر و رویم در حالی كه محمد نگران بود سرما نخورم بی نهایت لذت می بردم و شب های پر رعد و برق همراه صدای زوزه باد ، برای من كه پناهی گرم مثل آغوش محمد داشتم نه ترسناك بود و نه سرد. همین باعث شد كه آن سال ، تابستان قلب من سردی و دلگیری پاییز را نشناسد. فقط عظمت و زیبایی را دید كه باعث شد برای همیشه پاییز برایم قشنگترین فصل ها باشد. همان وقت ها بود كه برای اولین بار ثریا و جواد را دیدم. مدتی بود حرف های محمد و امیر و تعریف هایی كه از خاطراتشان با جواد و گردش های مشتركشان می كردند و مقید بودن هر دوشان به این كه در هر شرایطی هفته ای یك بار با هم كوه بروند كنجكاوم كرده بود كه آن ها را ببینم. دوست داشتم بدانم جواد كیست و شخصیتش چگونه است كه این قدر دوستش دارند و برای همین وقتی محمد گفت: شب جمعه خونه جواد این ها دعوت داریم خوشحال شدم. به یاد دارم آن شب از دیدن خانه كوچك و قدیمی آن ها كه توی یكی از محله های نزدیك بازار بود و خود جواد كه با تصورات من خیلی فرق داشت چقدر جا خوردم.  جواد پسری لاغر با قدی متوسط و چهره ای معمولی بود كه در مقابل امیر و محمد با آن قدهای بلند خیلی ریز نقش تر به چشم می آمد و در نگاه اول من از این كه می دیدم این دوست خیلی عزیز برای محمد و امیر این قدر با تصوراتم متفاوت است حیرت كردم. منتها برخورد و لحن جواد آن قدر مهربان و گرم بود كه زود آدم را تحت تاثیر قرار می داد. محمد و جواد و امیر با سر و صدا و شادمانی مشغول سلام و احوالپرسی بودند كه خواهرش هم برای استقبال تا دم ایوان آمد و من برای اولین بار ثریا را دیدم. ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍂 در مقابل خانه ما و خانه حاج آقا، خانه آنها مثل قوطی كبریت بود ولی برخورد گرم و روی باز آنها فضا را عوض می كرد طوری كه آدم به سرعت محیط و اطراف را فراموش می كرد. ثریا هم مثل جواد خوش زبان و خوش برخورد بود. صورتش بدون این كه زیبا باشد. دوست داشتنی بود و آهنگ قشنگ صدایش ، آدم را مجذوب می كرد. با این كه از من ریز نقش تر بود تسلطش در كلام و برخورد و اعتماد به نفسی كه در رفتارش بود باعث شد كه نا خودآگاه احساس كنم خیلی از من بزرگ تر است، در حالی كه ثریا فقط دو سال از من بزرگتر بود. به هر حال وارد راهروی باریكی شدیم كه كنارش اتاقی بود كه ما را به آن راهنمایی كردند. زیر پله ها آشپز خانه بود و روبرو راه پله های طبقه بالا. دو چیز خانه در همان ابتدا آدم را مبهوت می كرد، یكی كوچكی بیش از اندازه و یكی تمیزی. انگار همه جا برق می زد. توی اتاق روی زیر اندازی سفید، خانمی مسن با صورتی بسیار مهربان به زحمت از جا بلند شد و مرا چنان با محبت و گرمی بغل كرد و بوسید كه نا خود آگاه مهرش در دلم نشست. مرتب می گفت: ماشاالله، هزاز ماشاالله. مادر، محمد، ایشالله خوشبخت باشین. ایشاالله خیر هم را ببینین و به پای هم پیر شین. بی خود نبود ترك مارو كرده بودی. آدم عروس به این قشنگی داشته باشه بایدم سراغ از كسی نگیره. محمد خندان با صمیمیت و مهری فوق العاده كه نشان از آشنایی دیرینه اش داشت گفت: به خدا زهرا خانم، به خاطر زن گرفتن نبود، گرفتار بودم. ولی جواد شاهده ، همیشه جویای احوالتون هستم. جواد با لحنی شوخ گفت: راست می گه مامان، هر جمعه كه با هزار زور می یاد كوه، حال شمارو می پرسه. محمد خواست جواب بدهد كه زهرا خانم با محبتی مادرانه گفت: حرص نخورمادر، بازم رحمت به شیر تو، بگذار اون دو تا زن بگیرن، اگه اسم بقیه هم یادشون اومد، اون وقت درسته. با این كه از زبان امیر و محمد خیلی از خاطرات جمع سه نفره شان شنیده بودم ولی باز هم صمیمیت زیادی كه در رفتارشان موج می زد برایم تازه و نو بود. من جایی ندیده بودم كه محمد این قدر راحت و صمیمی باشد. خصلت همیشگی امیر شیطنت  و زود جوشی بود، ولی در مورد محمد نه. موقع شام كه دیدم محمد هم با امیر برای كمك به انداختن سفره بلند شد، تعجبم بیش تر شد. آن ها مدام از خاطراتشان می گفتند و می خندیدند و گهگاه ثریا هم با آن ها همراه می شد و من كه تا حالا محمد را این قدر خوشحال و سرحال در جمعی ندیده بودم، سعی می كردم رفتارم عادی باشد. ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍂 وقتی خواستم برای كمك بلند شوم، ثریا و زهرا خانم مانع شدند و گفتند: حالا این دفعه نه، این بار پاگشاست، ایشاالله دفعه های بعد. جواد هم به زور محمد را نشاند و گفت: این بار به خاطر مهناز خانم معافی. محمد قبول نمی كرد كه زهرا خانم پا در میانی كرد و گفت: بشین مادر، دیگ كه بالا و پایین نگذاشتن. بشین پیش خانمت. هنوز با ما آشنا نشده. غریبی می كنه. و بعد در حالی كه حواسش به من بود ادامه داد: محمد آقا خدا می دونه چقدر دلم می خواست عروست را ببینم حالا از سرشب آن قدر خوشحالم كه خانمی به این برازندگی نصیبت شده كه توی پوستم نمی گنجم. الهی شكر هر دوتون شانس آوردین . و رو به من اضافه كرد محمد آقام مثل جوادم می مونه، ایشاالله خدا عمر با عزت بهش بده، كه فقط خدا می دونه این جوون چقدر آقاست. صدای جواد كه سر سفره دعوتمان می كرد حرف زهرا خانم را نیمه تمام گذاشت. جواد همان طور كه دیس پلو را جلوی ما نگه داشته بود، به شوخی به ثریا گفت: ثریا می خواستی غذا زیاد درست كنی محمد اون وقت ها كه كم می خورد عاشق بود حالا دیگه خیالش راحت شده، اشتهاش باز شده. با خود گفتم پس امیر و محمد قبلا هم این جا غذا خورده اند كه جواب ثریا بر تعجبم اضافه كرد كه با طعنه گفت: مگه پسر حاجی هام عاشق می شن؟ محمد بدون این كه ناراحت شود با شوخی جواب داد: مگه پسر حاجی ها آدم نیستن؟ ثریا با خنده گفت: ببین جواد شاهد باش. دوباره خود محمد آقا داره حرف توی دهن من می گذاره ها. من كی گفتم آدم نیستن. منظورم این بود كه پسر حاجی ها معمولا سرشون توی حساب و كتاب و تجارت و حساب یك قرون دوزاره. حساب یك قرون دوزار كجا و عشق و عاشقی كجا؟ محمد باز هم خندان گفت: خب شاید اون مال پسر حاجی های خالص باشه، من ناخالصی دارم. امیر فوری گفت: ا، اون خالص ها هم دل دارن، سنگ كه نیستن. ثریا در جواب در حالی كه سعی می كرد مستقیم به امیر نگاه نكند گفت: اون كه بله،منتها توی عشق اون ها ، حساب بانكی پدر معشوق هاست كه حرف اول رو اگه نزنه لااقل نصف بیش تر حرف رو می زنه . امیر خواست دفاع كند كه زهرا خانم با دلخوری گفت: گفتم شوخی هم می كنین حرمت خونه خدا رو نگه دارین. جواد گفت: مادر جون ما منظورمون از حاجی اون هایی كه رفتن مكه نیست كه. منظورمون بچه پولدارهاس و چون معمولا اون ها بازاری هستن با انگشت و چشم و ابرو اشاره ای به محمد و امیر كرد و پدرهاشون حاجی، اینو می گیم. مادر من چرا حرص بی خود می خوری؟ معلوم بود زهرا خانم جوش ورده، برای همین بقیه دیگه دنبال شوخی را نگرفتند. ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میدونم شب‌شهادته‌امام‌رضاجانِ‌مونه اما‌وقتی‌به‌این‌فکر‌میکنم‌که‌ آخره‌‌دو‌ماه‌عزا‌و‌نوکریمونه‌ قلبم‌درد‌میگیره‌...😭💔 یکم‌ذکر‌حسین‌و‌بشنویم‌قلبمون‌جلا‌بگیره😞 🌱
990631_12.mp3
9.23M
همیشه‌ازخدا تو‌قنوتم‌فقط‌‌خودِ‌تورو‌میخوام‌....✋🏻💔 😭
اونقدر دلم تنگِ این آقاست ...💔 اونقدر خسته ام ...🥀 که دلم میخواد برم وایسم روبه روی گنبد توی صحن انقلاب با کفشایی که از خستگی دستم گرفتم با یه لبخند تکیه بزنم به دیوار حرم با چشمای خیس بگم : « خودمانیم آقا کسی جز تو نفهمید مرا :)🤚🏻💛 » 📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همان‌بهتر‌که‌ کودک‌گم‌شده‌در‌صحن‌تو‌پیدا‌نشود(:💛 🏴
📞 از ته قلبم به بچه سیدا غبطه میخورم که وقتی میرن حرم میتونن سرشونو بالا بگیرن، یه نفس عمیق بکشن و بگن : " هیچ جا خونه پدری نمیشه!" 🌱 مخصوصا که حرم حرم امیر المومنین باشه...
🍓 - امام ‌رضا‌؏ : آنکھ‌ از‌ خدا ‌موفقیت ‌بخواهد؛ ‌ولی ‌تلاش‌ نکند . . خود را مسخرھ کردھ است :) ! 💪🏻