eitaa logo
کانال بهشهر؛ اشرف‌البلاد
1.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
799 ویدیو
26 فایل
این کانال در مهر ۱۳۹۴ در تلگرام ایجاد و سپس در ۲۲ فروردین ۹۷ در ایتا ایجاد شد و در آن، ترجیحا اخبار و مطالب مرتبط با شهرستان بهشهر منتشر می‌شود. 📲 ارتباط با ادمین‌ها: @smbehshahri @Hekmat814 @alireza_p_m_a @alijan_najafi_175
مشاهده در ایتا
دانلود
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه جوری خارج خارج میکنن که انگار خارج «بهشهر» داره 😍 پرچم بالا @BehshahrCity
برگزاری آیین شب 🍉 کرسی صفا و همدلی به وسعت دلهای دانش‌آموزان کلاس سوم ابتدایی آموزشگاه مرحوم حجتی اشرفی با تشکر از مدیر محترم جناب آقای غریب و معلم گرامی آقای علیزاده 🆔 @BehshahrCity
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدا مبارک قدیمی‌ترین گروه بهشهری‌ها گروه «بهشهر؛ اشرف‌البلاد» شب یلدایی پر از خوشی و خاطره برای شما عزیزان آرزو دارد. @BehshahrCity
«مربی قهرمان» (۳۹) 🌷شهید رضا قاسم‌زادگان🌷 تولد: ۱۳۴۱/۹/۲۳- گرگان 🚩 شهادت: ۱۳۶۱/۹/۳۰ - مینودشت رضا، سومین فرزند محمد و خانم خانما شعایی بود. خانواده پس از تولد «رضا» به بهشهر مهاجرت كردند. رضا در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن مأنوس بود. در سال ۶۰ به عضویت سپاه درآمد. حدود ۳ ماه در درگيری جنگل آمل بسر برد. سال ۶۱ با «زینب دانش‌نیا» ازدواج كرد و ۳ روز پس از ازدواج، راهی عملیات محرم شد. در عملیات زخمی شد. بهتر که شد، در اردوگاه آموزشی سپاه مینودشت، بعنوان مربی آموزشی مشغول بكار شد و هنگام مأموریت در سپاه مینودشت، به شهادت رسید و در «بهشت‌فاطمه» بهشهر بخاك سپرده شد. 🌷 واژه‌های نورانی: در تشییع جنازه‌ام با لباس سیاه شرکت نکنید و مرا با لباس سپاه کفن کنید و بگویید که من این لباس را کفن خود انتخاب کردم. 📌لینک مزار مطهر شهید: https://nshn.ir/_bfFrlYFIRCF 🆔 @BehshahrCity
خاطره طنز/ تابستان بود. مدت زیادی بود که خبری از عملیات نبود. گرمای هوا همه را کلافه کرده بود. بر و بچه‌های تیپ 25 کربلا،‌ هرکدوم خودشون رو مشغول می‌کردن تا گرما رو کمتر حس کنن. یه عده نامه می‌نوشتن، یه عده فوتبال و والیبال بازی می‌کردن و .... . یه عده هم طبق معمول مشغول راز و نیاز بودن. سید عبدالرضا (مهندس حاج سید عبدالرضا بابازاده) جزو این دسته بود. عابدین (شهید سید عابدین حسینی) همیشه به‌همین خاطر سر به سر عبدالرضا می‌گذاشت و اونو اذیت می‌کرد. می‌گفت: عبدالرضا! اینهمه نماز نخون یه وقت نورانی میشی بعدش شهید میشی‌ها. من حوصله گریه برای تو رو ندارم. اصلاً وقتی شهید بشی یادت که بیفتم بجای گریه خنده‌ام می‌گیره. معمولاً سید عابدین به اینجاهای صحبتش که می‌رسید بقیه هم با اون همصدا می‌شدن و سر به سر عبدالرضا میذاشتن. ولی عبدالرضا دست‌بردار نبود. یکی از این روزا سید عابدین داخل سنگر اومد و دید که عبدالرضا مشغول نماز خوندنه. یه لحظه مکث کرد. فکری به ذهنش رسید و سریع از سنگر خارج شد. هندونه‌های زیادی که کمک‌های مردمی بود یه قسمت از محوطه تیپ جمع شده بود و از بس زیاد بود بعضی از اونا تو این گرمای زیاد پلاسیده و لزج شده بودن. عابدین به طرف هندونه رفت و نگاهی به هندونه‌ها انداخت. جلوتر رفت و یکی از هندونه‌ها رو که کاملاً پلاسیده و لزج بود رو برداشت و خیلی آروم داخل سنگر اومد و رفت پشت عبدالرضا ایستاد. به بچه‌ها اشاره کرد که صداتون درنیاد. عبدالرضا در این لحظه به قنوت نماز رسیده بود. چشاشو بست و شروع کرد به خواندن یک قنوت جانانه. سید عابدین هم معطل نکرد و با هندونه پلاسیده محکم کوبید پشت سر عبدالرضا و از سنگر فرار کرد. هندونه پشت سر عبدالرضا پخش شد و یکمی از اون هم ریخت تو دستای عبدالرضا. بچه‌ها که صدای خنده‌شون توی سنگر پیچید، یهو دیدن که عبدالرضا نقش زمین شد. همه ترسیدن و رفتن به طرف عبدالرضا. عابدین هم که نگران شده بود یواشکی داخل سنگر سرک می‌کشید. عبدالرضا به خوش اومد و دستی به سرش کشید و گفت: من زنده‌ام!!، من شهید نشدم؟ چطور من زنده‌ام؟ مگه ترکش به سرم نخورد؟ حال عبدالرضا که بهتر شد،‌ همسنگرا گفتن: عبدالرضا خجالت نمی‌کشی؟ با یه هندونه به این روز افتادی؟ عابدین با یه هندونه تو رو به این روز انداخت؟! عبدالرضا که تازه ماجرا رو فهمیده بود زد زیر خنده و گفت: خدا بگم عابدین رو چیکار نکنه. من بارها در مورد کسانی که شهید می‌شدن شنیدم که وقتی تیری بهشون می‌خوره اصلاً دردی احساس نمی‌کنن و سریع شهید میشن. وقتی اون ضربه به سرم خورد و هندونه ریخت تو دستام،‌ چون خیلی لزج بود، یه لحظه خیال کردم که مغزم ریخته تو کف دستم و دارم شهید میشم. با این جمله بود که شلیک خنده بچه ها فضا رو پر کرد. یک لحظه نگاه عابدین که داشت داخل سنگر سرک می‌کشید با نگاه عبدالرضا تلاقی کرد. عبدالرضا،‌ خنده عابدین رو که دید جستی زد و افتاد دنبال عابدین. جیغ و داد عابدین و کمک‌خواستن او توی هیاهو و خنده‌های بچه‌ها گم شد. 🆔 @BehshahrCity
خاطره‌ای از جعفر صالحی از رزمندگان دوران دفاع مقدس «در مدیریت داخلی سپاه بانه خدمت می‌کردم، روزی خبر آوردند از نیروهای بسیجی ابهر و هیدج که در گردان قائم مشغول خدمت بوده‌اند، پیش ما برگشته‌اند و دوره‌ی سه ماهه‌شان به پایان رسیده است. می‌خواستند به مرخصی بروند. به خاطر اینکه با من هم‌شهری بودند این جوان‌ها را به من سپردند. من هم برای اینکه سهل‌انگاری نکنند؛ آنها را دور و بر خودم نگه داشتم و برایشان پست نگهبانی تعیین کردم تا وسیله نقلیه بیاید و به عقب منتقلشان کنند. وقت رفتنشان در حین خداحافظی پرسیدم: مهمات و این جور چیزها که به همراه ندارید؟ صدا از کسی در نیامد؛ من هم تفتیش مختصری کردم و آنها را به خدا سپردم. چند دقیقه از رفتنشان نگذشته بود که از واحد عملیات به من زنگ زدند و گفتند: بیا. من هم رفتم. جوان‌ها سرشان را از شرمندگی پایین انداخته بودند. رزمندگان بخش عملیات خبر دادند که این جوانان داشتند مهمات می‌بردند. در کمال تعجب گفتم: من که همه‌جا را گشتم. مشخص شد همان هندوانه‌ای که همراه داشتند را خورده و داخلش را پر فشنگ کرده بودند. هنگام تفتیش کامل، مشخص شده بود که هندوانه برش خورده و از همان‌جا به این پسرهای ناقلا شک کرده بودند. هنوز هم بعد سال‌ها آن پسرها، که الان مردان جا افتاده‌ای شده‌اند را می‌بینم و هربار با لبخندی شیرین از کنار هم رد می‌شویم.» 🆔 @BehshahrCity
شب یلدا ز راه آمد دوباره بگیر ای دوست از غم‌ها کناره شب شادی و شور و مهربانی است زمان همدلی و همزبانی است در آن دیدارها تا تازه گردد محبت نیز بی‌اندازه گردد به هر جا محفلی گرم و صمیمی است که مهمانی در آن رسمی قدیمی است به دور هم تمام اهل فامیل شده بر پا بساط میوه، آجیل ز خوردن خوردنِ این شام چلّه شود مهمان حسابی چاق و چلّه! همه با انتظاری عاشقانه نظر دارند سوی هندوانه! نشسته با تفاخر تــوی سینی کنارش چاقویی را هم ببینی چو گردد قاچ قاچ آن هندوانه شود آب از لب و لوچه روانه! بساط خنده و شادی فراهم اس ام اس می‌رسد پشت سر هم جوانان آن طرف‌تر جوک بگویند دل از گرد و غبار غم بشویند کسی را گر صدایی نیم دانگ است در این محفل پی تولید بانگ است! زند با «ای دل ای دل» زیر آواز ز بعد آن هاهاهایی کند ساز! ببندد چشم و جنباند سرش را بخواند شعرهای از برش را! چنین با شور و نغمه، شعر و دستان خرامان می‌رسد از ره زمستان شمردم من ز چلّه تا به نوروز نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز! کنون معکوس بشمارید یاران که در راه است فصل نوبهاران… ؛ اشرف‌البلاد @BehshahrCity
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مازندرانی خواندن سربازان در یکی از پادگان‌های گلستان در کنار رئیس‌جمهور 🔹 رئيس‌‌جمهور که امروز برای افتتاح طرح‌های مختلف عازم استان گلستان شده بود، در جمع سربازان برای شب‌نشینی یلدا نشست. پنجشنبه، ۳۰ آذر ۱۴۰۲. 🔸 🆔 @BehshahrCity
📜سروده شاعر بزرگ قرن یازدهم هجری قمری، «صائب تبریزی» درباره اشرف‌البلاد (شهرستان بهشهر امروزی): کیمیای خوشدلی خاک دیار اشرف است صیقل دلها هوای بی‌غبار اشرف است آسمان یک برگ سبز از نوبهار اشرف است عشرت روی زمین فرش دیار اشرف است ابر با آن سرکشی اینجا به خاک افتاده است بحر با آن منزلت آیینه دار اشرف است آیه رحمت که نازل ز گردون بر زمین پیش ارباب بصیرت آبشار اشرف است اشک شادی چشمه ای از دامن کهسار اوست دلگشایی غنچه ای از شاخسار اشرف است هست اگر شیرازه ای اوراق برگ عیش را رشته باران ابر نوبهار اشرف است در پس دیوار محشر روی پنهان کرده است گلشن فردوس از بس شرمسار اشرف است از کواکب، نوبهار بی خزان آسمان 🆔 @BehshahrCity با هزاران چشم، حیران عذار اشرف است جای شبنم می چکد از سبزه اش آب حیات خضر فرخ پی همانا آبیار اشرف است می توان دریافت از باران پی در پی که مهر شرمسار از جبهه گوهر نثار اشرف است سرخ رویی لازم این بوم و بر افتاده است این عقیق آبدار از کوهسار اشرف است دیده یعقوب در آغوش بوی پیرهن چشم بر راه نسیم بی غبار اشرف است آفتابی کز فروغش چشم انجم خیره شد چون چراغ روز پیش لاله زار اشرف است عمر جاویدان که رعنایی به قدش جامه ای است سرو کوتاهی ز طرف جویبار اشرف است چرخ مینایی که دستی نیست بر بالای او سبزه خوابیده ای از مرغزار اشرف است آب گوهر در صدف زنجیر می خاید ز موج بس که از جان تشنه خاک دیار اشرف است چون سواد چشم خوبان، گوشه های دلفریب از برای میکشی در هر کنار اشرف است زنده شد هر کس که چشمی از هوایش آب داد چشمه حیوان هوای آبدار اشرف است نیست جز مازندران دارالامانی خاک را وقت آن کس خوش که ساکن در دیار اشرف است از صف حوران نظر پوشیده می آید برون هر که را دل واله سیر و شکار اشرف است نیست بی تیغ زبان خورشید در هر جا که هست این گل بی خار در جیب و کنار اشرف است می زند بر سینه خاک اصفهان از سرمه سنگ 🆔 @BehshahrCity بس که در تاب از هوای مشکبار اشرف است رشته حب الوطن را پاره کردن سهل نیست این برش مخصوص تیغ کوهسار اشرف است دیده ها را شستشو دادن ز گرد اصفهان کار هر ناشسته رویی نیست، کار اشرف است خار دیوارش گل بی خار باشد سر به سر این چه سرسبزی است با خاک دیار اشرف است نیست محتاج چراغان شام او، کز هر ترنج مهر تابان دگر بر شاخسار اشرف است در حریم بوستانش نرگس بیمار نیست بس که صحت در هوای سازگار اشرف است با بهشت از یک گریبان سر برون می آورد هر که را در پرده دل خارخار اشرف است گر شراب بی خماری هست در جام سپهر بی تکلف آبهای خوشگوار اشرف است نیست در روی عرقناک و جبین شرمگین این تماشاها که در دریا کنار اشرف است از هجوم گل رگ لعل است هر خاری در او سینه کوه بدخشان داغدار اشرف است ابر چون بال پری، پر در پر هم بافته است غالبا تخت سلیمان کوهسار اشرف است هست از فیض قدوم شهریار نوجوان این برومندی که در خاک دیار اشرف است شهسوار سبز میدان فلک، عباس شاه کز چنین گوهرفشانی نوبهار اشرف است باد روشن نه صدف از گوهر دریا دلش تا سحاب گوهرافشان آبیار اشرف است ؛ اشرف البلاد 🆔 @BehshahrCity
📜سروده شاعر بزرگ قرن یازدهم هجری قمری، «صائب تبریزی» درباره کاخ زیبای صفی‌آباد اشرف‌البلاد (شهرستان بهشهر امروزی): می می چکد از آب و هوای صفی آباد جامی است پر از باده بنای صفی آباد اشرف که بهشت است ازو در عرق شرم بالا نکند سر ز هوای صفی آباد هر چند به اشرف نرسد هیچ مقامی بالاتر ازان است صفای صفی آباد الحق که نگین خانه معموره اشرف می خواست نگینی چو بنای صفی آباد اشرف که نکردی به ته پا نگه از ناز 🆔 @BehshahrCity چون سایه فتاده است به پای صفی آباد بیمار شود از دم جان بخش مسیحا سروی که برآید به هوای صفی آباد بی پرده شود راز نهانخانه دلها از مرمر اندیشه نمای صفی آباد چون پنجه خورشید کند خیره نظر را دستی که شود چهره گشای صفی آباد هر چند به معراج رسانند سخن را بالاتر ازان است بنای صفی آباد از هیچ طرف مانع نظاره ندارد چون عالم اندیشه، فضای صفی آباد پیمانه ز خود باده گلرنگ برآرد در انجمن نشأه فزای صفی آباد فواره دریای گهرخیز معانی است هر خامه که تر شد به ثنای صفی آباد شد مشرق پروین، نظر شوخ کواکب از شمسه خورشید لقای صفی آباد از تخت جم و چتر پریزاد دهد یاد اشرف که فتاده است به پای صفی آباد ممتاز به خوبی است ز مجموعه اشرف چون مصرع برجسته، بنای صفی آباد 🆔 @BehshahrCity از سرو گذشته است کله گوشه مینا از تربیت آب و هوای صفی آباد اشرف به ته پای پریزاد کند خواب از ابر پریشان فضای صفی آباد چون غنچه گل باز شود غنچه پیکان در بوم و بر عقده گشای صفی آباد داغ سیهی می برد از نامه اعمال از بس که تر افتاده هوای صفی آباد چون سایه شد اشرف یکی از خاک نشینان روزی که قد افراخت لوای صفی آباد بر سینه زند سنگ ازو شیشه تقوی هر چند لطیف است هوای صفی آباد طاوس بهشت است که از بال زند چتر تالار زراندود بنای صفی آباد زاهد که ز دستش نچکد آب ز خشکی مستانه دهد جان به لقای صفی آباد اشرف که در آراستگی باغ بهشت است یک گوشه ندارد به صفای صفی آباد 🆔 @BehshahrCity چون روی عرقناک نماید ز ته زلف در زیر رگ ابر، لقای صفی آباد کشمیر که خال رخ هندست ز سبزی حاشا که شود روی نمای صفی آباد از فیض قدوم شه دین، ثانی عباس برخلد کند ناز، بنای صفی آباد جایی که زبان قاصر از اوصاف بهشت است صائب چه توان گفت صفای صفی آباد؟ ؛ اشرف البلاد 🆔 @BehshahrCity
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️حرف حساب رحمان قدمی مجری شبکه تبرستان مازندران خطاب به مسئولین ▫️اِما گِناه دارمی @BehshahrCity