AUD-20220716-WA0016.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🚩
✅ با نوای استاد علی فانی
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر چهارده معصوم(علیهم السلام)
، شهید والامقام #نورعلی_یونسی
وشهدای مقاومت
«لبیک یاحسین جانم»
🩸🍃🩸🍃🩸🍃🩸🍃🩸🍃
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷
🌷 کلام شهدا
🌷 راه شهدا...
دست نوشته ای زیبا از سه شهید دفاع مقدس شهیدان علی سراج،مجتبی سعیدی و احمد مختاری
🕊🌷
#شهید | #شهدا | #شهیدان
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۲۰۶
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت هفتاد و چهار ✨با مهربانی گفت: زن و شوهر باید باهم تفاهم و هم سویی د
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت هفتاد و شش
✨_فقط می دانم که شما شیعیان، چنین عیدی دارید.
_ماجرای آن را بسیاری از دانشمندان اهل سنت در معتبرترین کتاب هایشان نقل کرده اند.
🍁پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سال آخر زندگی اش، از آخرین حج خود که بازمی گشت، مردم را به فرمان خدا، در محلی به نام غدیر خم جمع کرد.
از فرارسیدن زمان درگذشت خود خبر داد و پس از سفارش به همراهی با قرآن و اهل بیتش فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولای هر مومنی هستم. آن وقت دست علی(علیه السلام) را گرفت و گفت: آن کس که من مولای او هستم، این علی(علیه السلام)، مولای اوست.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جای دیگری فرموده اند: بدانید که مثال اهل بیت من در میان شما، مثال کشتی نوح است. کسی که بر آن سوار شو، نجات می یابد و کسی که از آن دوری کند، غرق خواهد شد.
شیعیان کسانی هستند که به توصیه ها و دستورهای آن حضرت در این باره عمل کرده اند. ما وقتی چنین دلیل های محکم و فراوانی برای پیروی از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) داریم، چطور انتظار داری آنها را رها کنیم و به سراغ دیگران برویم؟
آنچه ابوراجح گفت، چنان برایم عجیب بود که با وجود نسیم خنک، دانه های عرق بر پیشانی ام نشست.
چند دقیقه بعد، سوار قایقی شده بودیم. قایق ران، آرام پارو می زد. قایق به آرامی سینه آب را می شکافت و پیش می رفت.
_می دانم باور کردن حرف هایم برایت سخت است. از خدا می خواهم که ما را به آنچه درست است هدایت کند!
چند قایق دیگر روی آب بود. در جایی که عمق آب زیاد نبود، بچه ها مشغول آب تنی بودند. ابوراجح گفت: در ضمن، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به دوازده جانشین خود که امامان ما هستند اشاره کرده اند، که اولین آنها علی(علیه السلام) و آخرین آنها، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است. به یاد داشته باش آنچه گفتم درمعتبرترین کتاب های حدیث شما آمده. امیدوارم این مقدمه ای باشد برای آنکه بیشتر به فکر مطالعه و تحقیق باشی.
از قدم زدن و قایق سواری با ابوراجح که پدر ریحانه بود، لذت برده بودم، ولی حرف هایش که با اعتقاد و صمیمیت بیان شده بود، بیش از قبل، ویرانم کرده بود.
قصه اسماعیل هرقلی و آنچه آن روز درباره توجه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به اهل بیتش و سفارش ایشان در مورد جانشینان خود شنیده بودم، با مذهب ما سازگاری نداشت. دلم می خواست بدانم واقعا حق با کیست.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
https://eitaa.com/behshtshohada
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت هفتاد و هفت
✨تا نزدیکی حمام، ابوراجح را همراهی کردم. موقع خداحافظی، دستم را فشرد و گفت: نام صفوان و حماد را به خاطرت بسپار.
🍁حماد، پسر صفوان، هم سن و سال توست. صفوان را به اتهام بدگویی از مرجان صغیر دستگیر کرده اند. وقتی حماد، چند روز بعد به دارالحکومه می رود تا از پدرش خبر بگیرد، او را هم روانه سیاه چال می کنند.
فکر می کنم اگر هر یک از شیعیان به دارالحکومه برود و بی گناهی آنها را گوشزد کند، او را هم به سیاه چال بیندازند. برخورد وزیر با من را که یادت هست؟
دستش هنوز در دستم بود. گفتم: شما همیشه برای من و پدربزرگم، دوست و راهنمای خوبی بوده اید. حالا زمانی است که باید گوشه ای از محبت های شما را جبران کنم، البته اگر بتوانم.
در آغوشم کشید و پیشانی ام را بوسید.
_بگذار به چیزی اعتراف کنم. تاسف می خورم که هر چند محبت فراوانی بین ماست، اختلاف در مذهب، میان ما دیواری کشیده. اگر این دیوار نبود، دوست داشتم ریحانه را به جوانی شایسته، مثل تو، شوهر بدهم.
چشم هایش از همیشه مهربانتر بود. با شنیدن این حرف، احساس کردم برافروخته شده ام. خواستم خودم را کنترل کنم، ولی دلیلی برای این کار ندیدم. با صدایی که از خوشحالی می لرزید گفتم: من هم به خاطر دوستی مثل شما، خدا را شکر می کنم!
کاش در همان لحظه از او جدا شده بودم!
انگار فکری ناگهانی از ذهنش گذشته باشد، گفت: حماد جوان خوبی است. در رنگ رزیِ پدرش کار می کند. شاید ریحانه او را به خواب دیده.
تمامی خوشحالی ام از وجودم پر کشید و رفت.
_شاید در یکی از روزهایی که آنها میهمان ما بوده اند و یا ما به خانه آنها رفته بودیم، ریحانه، حماد را دیده و پسندیده باشد.
این بار سعی کردم صدایم نلرزد.
_می توانید از ریحانه بپرسید. شاید این طور نباشد.
ابوراجح سری به تاسف تکان داد و گفت: این کار درستی نیست و ریحانه را ناراحت می کند که هر بار با یک حدس تازه، به سراغش بروم و بپرسم آیا فلان جوان را به خواب دیده ای؟
تازه یکی دو ساعت بود که تا حدی خیالم از بابت مسرور راحت شده بود. قسمت این بود که نگرانی هایم با همان سرعت که رفته بود، کلاغی بزرگ شود و دوباره به طرفم برگردد.
حماد را هنوز ندیده بودم، ولی از همان لحظه، او را دشمن احساس می کردم. هر کس که می توانست ریحانه را از من بگیرد، جز دشمن چه نامی می توانست داشته باشد؟
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت هفتاد و هشت
✨صبحانه می خوردیم که پدربزرگ گفت: نمی خواهی بروی نرو. حتی اگر پول آنچه را برده اند ندهند، مهم نیست.
🍁امّ حباب برایمان شیر ریخت. لب ها را به هم فشرده بود. توی فکر که بود، این کار را می کرد.
_ببین ابونعیم! ببین چطور با اشتها غذا می خورد! قنواء این بچه را سرگرم می کند. تو حاضر بودی چند بدهی تا گروهی دلقک و شعبده باز، این بچه را سرگرم کنند؟ دارالحکومه، مفت و مجانی نمایشی راه انداخته، برای گرم کردن سر شوریده این بچه. این کجایش بد است! بگذار برود تا بفهمد دنیا فقط مغازه و طلا و جواهر نیست.
پدربزرگ چشم غره ای تحویلش داد.
_هاشم را با حرف هایت گمراه نکن! ما که نمی دانیم آنها چه نقشه ای دارند.
ام حباب خم به ابرو نیاورد.
_چه نقشه ای آقا! یک دختر بچه از خودراضی می خواهد به پدرش یا به یکی دیگر نشان دهد که چه جوان زیبایی را به تور زده. همین! تمام این نمایش برای همین است و بس. ببینید من کی گفتم!
پدربزرگ لقمه ای را که گرفته بود، توی سفره انداخت.
_پناه بر خدا! ما داریم کجا می رویم؟! دنیا برعکس شده. اول یک دختر بچه زیبا و فتنه انگیز، سرزده به مغازه می آید و زندگی و آسایش ما را به هم می ریزد. بعد یک دختربچه ی بازیگوش و آب زیرکاه، پای ما را به دارالحکومه باز می کند و خط و نشان می کشد. حالا هم یک پیرزن پر حرف، برایمان صغرا کبرا می چیند. خدایا خودت به دادمان برس! کار دنیا افتاده دست یک مشت دختربچه و پیرزن!
امّ حباب دیگر حرفی نزد و سفره را جمع کرد. پدربزرگ پیش از رفتن، دست روی شانه ام گذاشت و گفت: خودت تصمیم بگیر. اگر به دارالحکومه رفتی، سعی کن بیش از همیشه هوشیار باشی! من تو را به خدا می سپارم!
من فقط به حماد فکر می کردم. برای همین می خواستم به دارالحکومه برگردم.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کرامات_شهدا
🎥کرامت عجیب یک شهید در میبد یزد
🔸 شهیدی که در خواب در دستان مادرش تربت گذاشت و بعد از بیداری تربت در دستان مادر شهید بود.
■ تکه های تربت رو نشون می ده😭
🩸#شهید_احمد_غفوری_پور
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕗 #وقت_سلام
ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی
خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی
رازی میان چشم تر و گنبد طلاست
آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی
با یک سلام زائر آقاشوید✋
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً*
*مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
علی فانی - دعای فرج.mp3
3.91M
🕘#قرارِعاشقۍ❤️
🎤 علی #فانی
🗓روز_نوزدهم
🔮『هر زمان جوانۍ دعاےفرجمهدے(عج) رازمزمہ ڪند...همزمان #امامزمان(عج) دستهاے مبارڪشان رابہ سوے آسمان بلند میکنند و براے آن جوان دعا میفرمایند؛چہ خوش سعادتند ڪسانیڪہ حداقل روزے یڪبار #دعایفرج را زمزمہ مۍڪنند:)』
بهنیّٺ #شهید_نورعلی_یونسی مےخوانیم 🌱
📿چله ی #دعای_فرج
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊
مادر مے گفت:
با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش ڪردم.
هفت بار واسش قربونے ڪردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد.
رفت تو شلمچه روز عید قربان در راه خدا قربانے شد....
🔹وصیت نامه:
مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) مے ڪنم....
#شهید_عباس_رمضانیقرا♥️🕊.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
ششمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🔰امروز پنج شنبه ۱۹ مهر۱۴۰۳
💐 « بیستمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام
#نوروزعلی_امیری
💠 لبیک حق : ۲۱ سالگی
♦️مزار:گلزار شهدا،شهر قدس (تهران)
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🕊زیارتنامهی شهدا🕊🌹
🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
💐#شادی_روح_شهدا_صلوات💐
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطرات مکرم امیری قینرجه فرزند شهید:
نوروزعلی امیری قینرجه فرزند چراغعلی امیری قینرجه متولد سال 1338 در روستای گوله گوله که در تاریخ1359/10/16 در منطقه عملیاتی سوسنگرد به شهادت رسید. یک سرباز بوده که در راه دین اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد و علت شهادت اصابت ترکش به ناحیه سر بوده است.
در نوجوانی مادرش را از دست داده و یتیمی بر سرش سایه افکنده است و با توجه به شدت انقلاب و بضاعت مالی پدرش کارگری کرده و از رفتن به مدرسه باز مانده است
و دو برادر بزرگتر داشت و ایشان در تأمین مخارج خانواده کمک حال آنها بود.
🌾 دارای اخلاق خوب و پسندیده بوده است. پدرم زودتر از برادران بزرگش ازدواج کرده است. چند سال قبل از انقلاب در فعالیتهای گروههای انقلابی شرکت می کرد.
قبل از پیروزی انقلاب همراه با مادرم راهی تهران شده و در خانه ای محقر اجاره نشین شدند.
در این شهرستان هم کارگری می کرد. 🌹🍃بعد از پیروزی انقلاب به خدمت مقدس سربازی می رود و من و مادرم به خانه پدربزرگم رفتیم
تا بعد از اتمام خدمت مقدس سربازی به تهران برگردیم.
😔در اواخر خدمت به علت اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل می آید. در آن موقع من کمتر از دو سال داشتم و متأسفانه هیچ خاطره ای از ایشان به یاد ندارم. ایشان در شهر قدس در گلزار شهدای بهشت فاطمه دفن شده است. ایشان اولین شهید روستای خودشان است. من دو سال داشتم پدرم شهید شد.
https://eitaa.com/behshtshohada
#شهيد_نوروزعلي_اميري
🌷🍃فرزند چراغعلي به سال 1338 در یکی از روستاهای شهرتکاب در يك خانواده زحمتكش به دنيا آمد . و از همان اوايل طفوليت آرام و ساكت بود كه اين كار وي هميشه اطرافيانش را به خود جلب ميكرد و پس از اين كه به سن نوجواني رسيد دوش به دوش پدرش به كار و فعاليت پرداخت و پس از مدتي ازدواج نمود و ثمره ازدواجش يك دختر مي باشد .
🌾ايشان همچنان به كار و فعاليت مشغول بودند و با اين كه سوادي نداشتند به نماز و روزه و اركان ديني به ويژه واجبات ديني اهميت خاصي مي دادند و ايشان چون مادر خويش را در دوران كودكي از دست داده بودند و هميشه در كارها يار و ياور پدر خويش بودند .
🌾در اين ايام بود كه لباس مقدس سربازي را به تن نمود و در جبهه ها حضور يافت و در قزوين دوره آموزشي خود را گذراند و از همان جا نيز به منطقه اعزام شد
🥀 و در سال شانزدهم دی 1359در منطقه عملياتي سوسنگرد بر اثر اصابت تركش خمپاره به ناحيه سينه و قلب و گردن و پا و شكم به درجه رفيع شهادت نائل آمدند"
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
AUD-20220716-WA0016.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🚩
✅ با نوای استاد علی فانی
🌷ثواب آن هدیه به
ارواح مطهر چهارده معصوم(علیهم السلام)
، شهید والامقام #نوروزعلی_امیری
وشهدای مقاومت
«لبیک یاحسین جانم»
#استودیویی
#فوق_العاده
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۲۰۷
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت هفتاد و هفت ✨تا نزدیکی حمام، ابوراجح را همراهی کردم. موقع خداحافظی،
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت هفتاد و نه
✨مقابل سندی که ایستادم، دیگر از اضطراب و کنجکاوی روز قبل، در من اثری نبود.
🍁سندی برخاست و با تکان دادن سر و نشان دادن دندان های پوسیده اش به من خوش آمد گفت. در همان حال، سه ضربه به در زد.
بدون توجه به اطراف، به آب نما نزدیک شدم. حس می کردم از پنجره های دارالحکومه به من نگاه می کنند.
مگس های سمجِ مخصوص آن باغ، باز به سراغم آمدند. کسانی که روی پله ها انتظار می کشیدند، بی اختیار به احترام من برخاستند.
فکر کردند از صاحب منصب های دارالحکومه ام که چنان آزاد و بی پروا به طرف ایوان ورودی می روم.
تنها امینه در اتاق بود. داشت آیینه را گردگیری می کرد. صندوقی چوبی و منبت کاری شده، گوشه ای گذاشته شده بود. اتاق تفاوت دیگری با روز قبل نداشت.
_برای کار من، جای دیگری در نظر گرفته شده؟
امینه به صندوق اشاره کرد.
_بنا به دستور بانویم قنواء،در همین اتاق مشغول به کار خواهید شد. آنچه از وسایل و ابزار احتیاج دارید، در این صندوق است.
به صندوق نزدیک شدم تا بازش کنم، قفل بود.
_کلیدش کجاست؟
امینه پیش آمد و قفل را امتحان کرد.
_نمی دانم. چیزی به من نگفته اند. دو خدمتکار، آن را آوردند و بدون هر توضیحی رفتند. شاید فراموش کرده اند قفل را باز کنند.
لبه سکو نشستم و انبه رسیده ای را گاز زدم.
_بگویید بیایند قفل را باز کنند. هر چه زودتر کارم را شروع کنم، زودتر هم تمام می شود.
تعظیم کرد و به شمع دان نقره ایِ روی طاقچه که چند شمع کافوری روی شاخه های آن بود، دستمال کشید.
_تا دقیقه ای دیگر می روم.
کنار پنجره رفتم. به رودخانه و پل نگاه کردم. چشم انداز بی نظیری بود. دوست داشتم اتاقم چنین چشم اندازی داشته باشد.
_امروز با بانویت قنواء چه نمایشی ترتیب داده اید؟
_ایشان دیگر حال و حوصلهٔ نمایش ندارند.
_حق دارند. کار سختی است که هر بار بخواهد، خود را سیاه کند.
امینه با خشمی ناگهانی به طرفم آمد و گفت: لطفا مؤدب باشید آقا! این شمایید که دوستش ندارید و می خواهید او را به بازی بگیرید، اما من نمی گذارم.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت هشتاد
✨سفارش های ابوراجح و پدربزرگ به یادم آمد. باید خون سردی ام را حفظ می کردم.
🍁_بازی تازه ای در کار است؟ مگر قرار است من دوستش داشته باشم؟
_خیلی دلتان بخواهد! علاقه بانویم به شما دوامی نخواهد داشت. به زودی از اینجا رانده خواهید شد.
_عجب! پس قنواء به من علاقه دارد و تو که یک خدمتکاری، به من حسادت می کنی. نمی توانی قبول کنی که قنواء روزی ازدواج می کند و می رود دنبال زندگی اش. او خواستگاران زیادی دارد و دیر یا زود با یکی از آنها ازدواج می کند.
_گیرم که بانویم ازدواج کنند، من همیشه در خدمتشان خواهم بود.
_لابد آن وقت به شوهرش حسادت می کنی و قنواء مجبور می شود عذرت را بخواهد.
_او هرگز چنین نمی کند!
_خودت که عروسی کردی، دیگر رغبتی به فرمان بردن از یک دختر بازیگوش نخواهی داشت.
_بیچاره بانویم قنواء که خیال می کند شما می توانید شوهر خوبی برایش باشید.
_دیروز که تو را کنار پله ها دیدم، به نظرم رسید دختر باهوش و تربیت شده ای باشی.زهی خیال باطل، بهتر است به کارت برسی و با من حرف نزنی. فراموش نکن که من و تو برای کار این جاییم. من یکی اگر به اختیار خودم بود، پایم را دیگر اینجا نمی گذاشتم. پدربزرگم اصرار کرد و من آمدم. حالا که آمده ام بگذار فقط به کارم فکر کنم.
_داستان عجیبی است! ریحانه به دیگری علاقه دارد، شما به او، قنواء به شما، پسر وزیر به او، من به پسر وزیر، و این رشته سر دراز دارد.
_نمی خواهم نام ریحانه اینجا سر زبان ها بیفتد.
بلند خندید.
_ریحانه! دختر فقیری که گلیم می بافد و نوه ابونعیم زرگر، صاحب چند مغازه و نخلستان، به او دل باخته. خیلی خنده دار است.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت هشتاد و یک
✨حدس زدم می خواهد به هر بهانه ای که شده، عصبانی ام کند. پوزخندی زدم تا نشان دهم تیرش به سنگ خورده است.
🍁_برای من مهم نیست که ریحانه گلیم می بافد و پدرش ثروتمند نیست. اگر پسر وزیر، مانند قنواء، بازیگر خوبی باشد، آن دو به درد هم می خورند. تو هم بهتر است به فکر خودت باشی، وگرنه چطور می توانی تحمل کنی که بانویت قنواء، مرد مورد علاقه ات را از چنگت درآورده؟
امینه کنترل خود را از دست داد. با یک جهش، شمشیری را از دیوار جدا کرد. آن را از غلاف بیرون کشید. سعی کردم وحشت زده نشوم.
_لابد باز نمایشی در کار است و قنواء از روزنه ای سرگرم تماشای ماست.
از ظرف میوه، سیبی برداشتم و به طرفش انداختم. خواست آن را با ضربه شمشیر، دو نیم کند، نتوانست. شمشیر از کنار سیب گذشت. سیب به پیشانی اش خورد. ناگهان صدای خنده ای بلند شد. صدا از صندوق بود. امینه شمشیر را پایین آورد و به خنده افتاد. نالیدم: اَه، باز هم نمایش!
امینه کلیدی از جیبش بیرون آورد و قفل صندوق را باز کرد.
با بازشدن صندوق، قنواء مثل مجسمه میان آن ایستاد. با کمک امینه بیرون آمد و هم چنان که می خندید، شمشیر را از او گرفت. صندوق خالی بود.
بدون آنکه به قنواء نگاه کنم، کنار پنجره رفتم و به بیرون چشم دوختم. قنواء به من گفت: حالا تو باید بروی توی صندوق. تو را با کمک خدمتکارها پیش پدرم می بریم و می گوییم که یوزپلنگ دیگری برایتان هدیه آورده اند.
بدون آنکه برگردم گفتم: امینه یا پسر وزیر برای این نقش مناسب ترند.
_بهتر است گوش کنی، وگرنه راهی سیاه چال می شوی. امروز به اندازه کافی حرف های زیادی زده ای! فراموش نکن کجایی و من کی هستم.
فکری کردم و گفتم: اتفاقا موافقم.
_موافق رفتن توی صندوق؟
_نه، اتفاقا خیلی دوست دارم سیاه چال را ببینم. اگر قرار است کاری نکنم و فقط باعث تفریح و سرگرمی شما باشم، بهتر است خودم هم کمی تفریح کنم.
امینه که دوباره تبدیل شده بود به یک خدمتکار مخصوص و تربیت شده، گفت: چرا سیاه چال؟ دارالحکومه جاهای دیدنی زیادی دارد. سیاه چال جای وحشتناکی است. پشیمان می شوید.
قنواء گفت: پدرم یک یوزپلنگ و چند باز شکاری و اسبی زیبا دارد. مادرم چند گربه پشمالو و یک طاووس دارد. من هم دو تا میمون و چند طوطی سخن گو دارم. می خواهی آنها را ببینی؟
به طرفشان چرخیدم.
_به شرط آنکه نمایش را تعطیل کنید و من از فردا کارم را شروع کنم.
قنواء شانه بالا انداخت.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍
🕊🌷
همیشه میگفت :
زیباترین شهادت را میخواهم!
یك بار پرسیدم :
شهادت خودش زیباست
زیباترین شهادت چگونه است؟…
در جواب گفت :
زیباترین شهادت این است که
جنازه ای هم از انسان باقی نماند…
🕊🌷
#شهید | #ابراهیم_هادی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس