بهشت شهدا🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣0⃣1⃣ ✅ فصل نوزدهم 💥 از دلشوره داشتم میمردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣0⃣1⃣
✅ فصل نوزدهم
💥 کمی بعد همسایهها یکییکی از راه رسیدند. با گریه بغلم میکردند. بچههایم را میبوسیدند.
خانم دارابی که آمد، نالهام به هوا رفت. دستهایش را توی هوا تکان میداد و با حالت مویه و عزاداری میگفت: « جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچههایت آتشم زدید قدم خانم. غصهی تو کبابم کرد قدم خانم. »
💥 زار زدم: « تو زودتر از همه خبر داشتی بچههایم یتیم شدند. »
خانم دارابی گریه میکرد و دستها و سرش را تکان میداد. بنده خدا نفسش بالا نمیآمد. داشت از هوش میرفت.
آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچهها میخوابیدند، میرفتم بالای سرشان و یکییکی میبوسیدمشان ومینالیدم. طفلیها با گریهی من از خواب بیدار میشدند.
💥 آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچههایم اشک ریختم.
از درون مثل یک پارهآتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایهها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابهپایم گریه کردند.
نمیتوانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغمیکشید. همسایهها زهرا و سمیه را بردند.
💥 فردا صبح، دوست و آشنا و فامیل با چندمینیبوس از قایش آمدند؛ با چشمهای سرخ و ورمکرده. دوستان صمد آمدند و گفتند: « صمد را آوردهاند سپاه.»
آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوتها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور،کنارم ایستاده بود. گفتم: « صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم. »
💥 آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آنها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و
😔گفت: « داداش است. »
🌷قسمت ۱۰۶
💥 برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاجآقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم میخواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه میکردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچهها نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: « سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه. »
💥 پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی میکردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغبهشت پیشش بنشینم. میخواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت میکرد و ما دنبالش.
💥 صمد جلوجلو میرفت، تند تند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور میشدیم. گمش میکردیم. یادم نمیآید راننده چه کسی بود. گفتم: « تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش. »
راننده، آمبولانس را گم کرد. لحظهی آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشک ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣0⃣1⃣
✅ فصل نوزدهم
💥 💥 به باغبهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: « میخواهم حرفهای آخرم را به او بگویم. »
چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دستهای مردم هم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دستها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند میبردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: « بچههایم را بیاورید. اینها از فردا بهانه میگیرند و بابایشان را از من میخواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمیگردد. »
💥 صدای گریه و ناله باغبهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم.
من که اینقدر بی تاب بودم، یکدفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: « صمد توی وصیتنامهاش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینبوار زندگی کند. »
💥 کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونهی سمت چپش. ریشهایش خونی شده بود. بقیهی بدنش سالمسالم بود. با همان لباس سبز پاسداریاش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانهی سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود. »
💥 میخندید و دندانهای سفیدش برق میزد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاهپوش دور و برمان نبودند. دلم میخواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانیاش را ببوسم.
زیر لب گفتم: « خداحافظ. » همین.
🌷 #دختر_شینا – قسمت آخر
✅ فصل نوزدهم
💥 دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاکها را رویش ریختند، یکدفعه یخ کردم. آن پارهی آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بیحس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بییار و یاور، بیهمدم و همنفس. حس کردم یکدفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بیتکیهگاه و بیاتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی میافتادم ته یک درهی عمیق.
💥 کمی بعد با پنج تا بچهی قد و نیمقد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمیشد صمد آن زیر باش؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش میآمدند. از خاطراتشان با صمد میگفتند. هیچکس را نمیدیدم. هیچ صدایی نمیشنیدم.
💥 باورم نمیشد صمد من آن کسی باشد که آنها میگفتند . دلم میخواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچهها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچههایم را بو کنم. آنها بوی صمد را میدادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانهی ما شد.
اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. میدیدمش. بویش را حس میکردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباسهای خودمان. بچهها که از بیرون میآمدند، دستی روی لباس بابایشان میکشیدند. پیراهن بابا را بو میکردند. میبوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباسهای ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود.
💥 بچهها صدایش را میشنیدند: « درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید. »
گاهی میآمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم میگفت: « قدم! زود باش. بچهها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش میدهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، اینبار تنهایی به بهشت هم نمیروم. زودباش. خیلی وقت است اینجا نشستهام. منتظر توام. ببین بچهها بزرگ شدهاند. دستت را به من بده. بچهها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیهی راه را باید با هم برویم . . .
🌟پایان🌟
💟کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💞
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
زندگینامه شهید محمدعلی برزگر
📕#دختر_شینا
زندگینامه شهید ستار ابراهیمی هژیر
📔#بدون_تو_هرگز
زندگینامه شهید سید علی حسینی
📖#به_رنگ_خدا
زندگینامه شهید عبدالمهدی مغفوری
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#یا_رقیه
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
زندگینامه شهید محمدعلی برزگر
📕#دختر_شینا
زندگینامه شهید ستار ابراهیمی هژیر
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
زندگینامه شهید سید علی حسینی
📘🎧#به_رنگ_خدا
زندگینامه شهید عبدالمهدی مغفوری
📖 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📖 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
هدایت شده از بهشت شهدا🌷
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📖 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📕 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
📖#فصل_فیروزه
فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت #حضرت_معصومه (علیها السلام).
سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. عشقی آتشین وارد ماجرا میشود و ... .
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📕 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
📗#فصل_فیروزه
فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت #حضرت_معصومه (علیها السلام).
سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. عشقی آتشین وارد ماجرا میشود و ... .
📖خاطرات وکرامت شهیدسید#مجتبی_علمدار
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📕 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
📗#فصل_فیروزه
فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت #حضرت_معصومه (علیها السلام).
سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. عشقی آتشین وارد ماجرا میشود و ... .
📒#داســتــانــ_عــشــقــ_آســمــانــیــ_مــن
داستان زندگی و شهادت#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی از زبان همسر بزرگوارشان از دوران ڪودڪی همسرشان هست
📖🎧#یادت_باشد
کتاب صوتی یادت باشد نوشتهی محمدرسول ملاحسنی، دربارهی زندگی #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی است که همسرش فرزانه، روایتی عاشقانه از زندگی مشترکشان را بیان میکند.
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📕 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
📗#فصل_فیروزه
فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت #حضرت_معصومه (علیها السلام).
سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. عشقی آتشین وارد ماجرا میشود و ... .
📒#داســتــانــ_عــشــقــ_آســمــانــیــ_مــن
داستان زندگی و شهادت#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی از زبان همسر بزرگوارشان از دوران ڪودڪی همسرشان هست
📗🎧#یادت_باشد
کتاب صوتی یادت باشد نوشتهی محمدرسول ملاحسنی، دربارهی زندگی #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی است که همسرش فرزانه، روایتی عاشقانه از زندگی مشترکشان را بیان میکند.
📕#مجنون_الحسین
قصه ی عنایت امام زمان عج به عزادار امام حسین علیه السلام
📖🎧#خیاط_شهر_ما
داستان زندگی شیخ رجبعلی خیاط
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📕 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
📗#فصل_فیروزه
فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت #حضرت_معصومه (علیها السلام).
سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. عشقی آتشین وارد ماجرا میشود و ... .
📒#داســتــانــ_عــشــقــ_آســمــانــیــ_مــن
داستان زندگی و شهادت#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی از زبان همسر بزرگوارشان از دوران ڪودڪی همسرشان هست
📗🎧#یادت_باشد
کتاب صوتی یادت باشد نوشتهی محمدرسول ملاحسنی، دربارهی زندگی #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی است که همسرش فرزانه، روایتی عاشقانه از زندگی مشترکشان را بیان میکند.
📕#مجنون_الحسین
قصه ی عنایت امام زمان عج به عزادار امام حسین علیه السلام
📕🎧#خیاط_شهر_ما
داستان زندگی شیخ رجبعلی خیاط
🌷🇮🇷🇮🇷🌷
رمان 🌷 📖🎧#عباس_دست_طلا
"حاج عباسعلی باقری " مشهور به «حاج عباس فابریک دستطلا» تعمیرکار خوشنام جبهههای جنوب ایران.
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚📚📚📚📚📚
📚داستانهای شهدایی که درکانال #بهشت_شهدا بارگذاری شده است
📗#از_قفس_تا_پرواز
خاطرات طلبه #شهید_محمدعلی_برزگر
📕#دختر_شینا
روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار #شهید_حاج_ستار_ابراهیمی
📓🎧 #سه_دقیقه_در_قیامت
خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد.
📔#بدون_تو_هرگز
داستان زندگی #شهید_سیدعلی_حسینی و دخترشون سیده زینب حسینی خیلی قشنگ و شیرین بود داستان واقعی که تو دوره زمونه ما اتفاق افتاده و هنوز شخصیت این داستان در میان ما هست
📘🎧#به_رنگ_خدا
کتاب به رنگ خدا، روایت زهرا سلطان زاده، همسر #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📒 #رویای_نیمه_شب
داستانی عاشقانه با زمینهی مذهبی را روایت میکند
اصلیترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله میشود.
📕 #قصه_دلبری
«قصه دلبری»روایت نو، جوان پسند و متفاوت از عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم، #محمدحسین_محمدخانی است
📗#فصل_فیروزه
فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت #حضرت_معصومه (علیها السلام).
سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او با کیارش است. پسری زرتشتی اهل نیشابور که فیروزهتراشی است ماهر. عشقی آتشین وارد ماجرا میشود و ... .
📒#داســتــانــ_عــشــقــ_آســمــانــیــ_مــن
داستان زندگی و شهادت#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی از زبان همسر بزرگوارشان از دوران ڪودڪی همسرشان هست
📗🎧#یادت_باشد
کتاب صوتی یادت باشد نوشتهی محمدرسول ملاحسنی، دربارهی زندگی #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی است که همسرش فرزانه، روایتی عاشقانه از زندگی مشترکشان را بیان میکند.
📕#مجنون_الحسین
قصه ی عنایت امام زمان عج به عزادار امام حسین علیه السلام
📗🎧#خیاط_شهر_ما
داستان زندگی شیخ رجبعلی خیاط
📙🎧#عباس_دست_طلا
"حاج عباسعلی باقری " مشهور به تعمیرکار خوشنام جبهههای جنوب ایران.
📖#چمران_از_زبان_غاده
روایت عاشقی شهید چمران از زبان همسرش
💖💝💞💝💖💞💝💖💞
روی # (هشتک ) بزنید داستان مورد نظر را بخوانید
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊