#طلبه_جاویدالاثر_علی_پاشا_مهدوی
بسیجی شهيد #داود_مهدوي_همپا
چرا جبهه؟
🟢زندگینامه
❇️عشق به میهن و اسلام عزیز و اطاعت از رهبری نظام مقدس جمهوری اسلامی، دو عامل مهم برای اعزامش به جبهه بود. او شور جوانی همراه با شعور و دانایی را توامان داشت.
****************
❇️نوید شاهد آذربایجان غربی: بسیجی شهيد «داود مهدوي همپا»
👈در سال1347 در روستای «بادمحمود» تكاب متولد شد. تا دوم راهنمایي درس خواند. پدرش روحاني بود اما به عنوان بسیجی در جبهه شرکت و در سومار توسط نیروهای عراقی در 🥀دوازدهم تیر سال ۶۴ به شهادت رسید.
👈داود نیز سال 61 وارد بسيج شد و با عشق و شوري كه در راه خدمت به اسلام داشت،
به عنوان بسیجی در نبرد با دشمن قرار گرفت 🥀سرانجام در بیست و چهارم مرداد ماه سال 1362 در روستای کوچه طلا دیواندره در اثر انفجار مین ضدانقلاب و در راه خدمت به اسلام به شهادت رسید
*************************
❇️ شهيد «داود مهدوي همپا» در دوازدهم فروردین سال1347 در يك خانواده روحاني در روستای «بادمحمود» از شهرستان تكاب متولد شد. پدرش روحاني بود و همواره نسبت به انقلاب دلسوز بود و مهمترين هم و غم ايشان، دين اسلام بود.
🍀 داود نيز در دامان اين پدر گرانقدر بزرگ شد و دوره تحصيلي را تا مقطع دوم راهنمایي طي نمود.
او در شجاعت و ادب الگو بود و از نظر اعتقاد به خاطر تربيت صحيح و آموزه های راستین پدرش، عشق و علاقه به ولايت فقيه و اهل بيت را در سينه داشت
🍀 و همانند پدر بزرگوارش به ولايت فقيه و نظام مقدس اسلام و امام عشق مي ورزيد و در عاشوراي حسيني نيز همانند ساير عاشقان به سر و سينه مي زد.
❇️پدرش «علی پاشا» نام داشت. که سال 1304 در روستای همپا متولد و بعد از پایان دوره ابتدایی، به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخته بود. روحانی بود اما به عنوان بسیجی در جبهه شرکت و در سومار توسط نیروهای عراقی در دوازدهم تیر سال 64 به شهادت رسید که تاکنون اثری از پیکر مطهرش بدست نیامده است.
❇️«داود» بعد از پيروزي انقلاب كه به سن جواني رسيده بود در تمام صحنه هاي انقلاب در راهپيمایي ها و مراسمات همراه پدر حضور داشت.
🍀 او در سال 61 وارد بسيج شد و با عشق و شوري كه در راه خدمت به اسلام داشت، جانش را نيز فدا كرد. درس آموخته مکتب پدر بود و عاشقانه قبل از عروج پدر، او به دعوت حق لبیک گفت.
🟢چه شیرین لحظه ای برا پدر که چنین پسری تربیت کرده بود و او را در راه خدا هدیه کرد و از طرفی چه غمبار است از دست دادن پسری چون او.
🍀تا دوم راهنمایی درس خواند که اين دوره مصادف با اوجگيري جنگ در كشور بود، با اينكه سن و سال زيادي نداشت، درس را رها نمود و به خيل بسيجيان پيوست.
✅ عشق به میهن و اسلام عزیز
✅و اطاعت از رهبری نظام مقدس جمهوری اسلامی،
♦️ دو عامل مهم برای اعزامش به جبهه بود. شور جوانی همراه با شعور و دانایی را توامان داشت تا با احساس و منطقش، نیرویی شکست ناپذیر و نستوه تدارک ببیند و بر مهاجمان پست فطرت بتازد و ننگ و ذلت و خواری را برای آنها رقم زند،
👈 آری از پدر، شیوه درست زیستن را یاد گرفته بود، عشق ورزیدن به اهل بیت و ولایت فقیه را نیز پدر یاد داده بود.
بي شك مي توان يكي از عوامل كه موجبات تغيير و تحولات را در دوستان و آشنايانش منجر شد، خاطره شهيد در آنهاست.
🟢خاطره دوره تحصيلي و خاطرات اعزام با ديگر دوستانش كه شهيد شدند، همواره در میان دوستان همکلاس و هم مدرسه اش بحثي به ميان مي آورند و غبطه مي خورند كه چرا ما شهيد و يا نتوانسته ايم اين راه را انتخاب و دنبال كنیم.
🥀شهید داود مهدوی سرانجام در بیست و چهارم مرداد ماه سال 1362 در حالی که15 بهار بیشتر ندیده بود در روستای کوچه طلا دیواندره در اثر انفجار مین ضدانقلاب و در راه خدمت به اسلام در جوارقرب و رضوان الهی جا گرفت و شهادت را با جان و دلش پذیرا شد. مزارش در روستای بادمحمود تکاب به خاک سپرده شده است.
روحش شاد و يادش گرامي
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۲۱۶
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 فیلم رشادت شهید سنوار در آخرین لحظات عمر، شبیه به این سکناس مختار شد.
#بهشت_شهدا
🌹https://eitaa.com/behshtshohada🌹
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت نود و هشت ✨با دست پاچگی به قنواء گفتم: خواهش می کنم کمک کن! مسرور د
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت صد
✨سرانجام جوانی قدبلند و لاغر از ساختمان بیرون آمد. امینه آهسته به من گفت: خودش است.
🍁رشید به طرفمان آمد. شبیه پدرش بود؛ با این تفاوت که خوش قیافه به نظر می رسید.
با دیدن امینه لبخند زد و با دیدن من، لبخندش را فروخورد. لابد حدس زده بود که من کیستم. به قنواء و بعد به امینه سلام کرد و حالشان را پرسید.
متوجه من شد. سلام کردم. جوابم را داد. قنواء به او گفت: ایشان هاشم هستند. وانمود کرد مرا نمی شناسد. قنواء به او گفت: لازم نیست نقش بازی کنی. مطمئنم او را می شناسی و می دانی چرا به دارالحکومه رفت و آمد می کند.
رشید با خون سردی به چند نفری که از ساختمان بیرون آمدند، نگاه کرد. بعد با افسوس به امینه که همان طرف بود خیره شد. امینه که سعی می کرد خوشحالی اش را پنهان کند، نگاهش را پایین انداخت.
_چیزهایی شنیده ام. امیدوارم حقیقت نداشته باشد!
_حقیقت این است که من هرگز با تو ازدواج نمی کنم. نمی گذارم پدرت از من پلی بسازد تا تو به مقام و ثروت برسی. همه می دانند که به امینه علاقه داری، اما چون تحت تاثیر وسوسه های پدرت هستی، حاضر شده ای به ازدواج با من فکر کنی.
قنواء با مهربانی دستش را زیر چانه امینه گذاشت و ادامه داد: راستی قدرت و ثروت، اینقدر ارزش دارد که تو کسی را که دوست داری و کسی که تو را دوست دارد، فدای آن کنی؟
رشید آهی کشید و گفت: کسی که در گردابِ بازی قدرت و مقام افتاد، اگر مجبور شود، همسر و فرزندش را فدای آن می کند. متاسفانه من نمی توانم روی حرف پدرم حرف بزنم. اگر شما حاضر به ازدواج با من نشوید و مثلا با هاشم عروسی کنید، خودبه خود این مشکل حل می شود و پدرم ازدواج مرا با امینه می پذیرد.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت صد و یک
✨امینه این بار با امیدواری به رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف می زد که انگار خودش هم حرفش را باور ندارد.
🍁به او گفتم: قرار نیست من و قنواء با هم ازدواج کنیم. من هم دلم جای دیگری است.
_پس رفت و آمد شما به دارالحکومه چه معنایی دارد؟
_من زرگرم. قنواء از من دعوت کرد به اینجا بیایم تا جواهرات و زینت آلات را جرم گیری و تعمیر کنم؛ اما در واقع، می خواسته وانمود کند که قرار است با هم ازدواج کنیم.
_برای چی؟
_تا شما و وزیر دست از سرش بردارید. من او را راضی کردم تا با پدرش حرف بزند و این موضوع به شکلی درست و عاقلانه، حل و فصل شود.
رشید به من نزدیک شد و گفت: پدرم دوست دارد مثل او باشم. او برای آنکه هم چنان مورد اطمینان حاکم باشد، از هیچ کاری روی گردان نیست.
قاضی هم برای آنکه موقعیت و مقامش را از دست ندهد، هر حکم و فتوایی که پدرم بخواهد می دهد. ساعتی پیش، جمعی از شیعیان را به اینجا آورده اند. آنها در انتظار محاکمه اند و خبر ندارند که پیش از محاکمه، مجرم شناخته شده اند و یک سره راهی سیاه چال خواهند شد.
_همان گروه که با زنجیر به هم بسته شده اند؟
_بله.
_چه کرده اند که باید به سیاه چال بروند؟
_در مجلس مشکوکی شرکت کرده اند. یکی خبر آورده که در آن مجلس، برای سرنگونی حاکم و وزیر دعا کرده اند و پیرمردی که شیخ آنهاست گفته همه با هم از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بخواهیم که شرّ این دو نفر را از سر شیعیان حله کم کند!
پدرم می گوید که چون امام زمانی(عجل الله تعالی فرجه) وجود ندارد، لابد منظور پیرمرد، رهبر آنهاست که جایی پنهان شده و قرار است با کمک شیعیان حله، علیه مرجان صغیر قیام کند.
حرف های ابوراجح به یادم آمد. به رشید گفتم: متاسفانه پدرت آخرتش را به این دنیا و مقام وزارت دو روزه اش فروخته. از هر جنایتی علیه شیعیان ابا ندارد، چون می داند مرجان صغیر از آزار و اذیت شیعیان خوشش می آید.
_به من هم می گوید شیعیان پله های ترقی ما هستند. آنها را قربانی می کنیم تا به مقام و ثروتمان افزوده شود.
_تو سعی کن مثل پدرت نباشی.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
.
گوشه ای از وصیت نامه شهید رضا ساکی
🔸خدا را فراموش نکنید، جاه و مقام شما را فریب ندهد، واقعا دانش جو باشید و خداجو نه سودجو و مقام جو. ضعفا و فقرا را بیاد داشته باشید، مسئولیت خون شهدا بر گردن یکایک شماست. حرمت خون آنها را حفظ کنید و آنرا پامال نکنید.
#شهید_رضا_ساکی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊