ماییم و سینهای که بود آشیان آه
ماییم و دیدهای که بود آشنای اشک🙃
رهی معیری
دردم به جان رسيد و طبيبم پديد نيست
دارو فروش خسته دلان را دكان كجاست
خواجوىكرمانى
بر سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بیدستار بود...
بیدل دهلوی
آخی
نام من، به غلط هم دهن نسازد تلخ
همان که یاد لبش نقل محفل است مرا🥲
صائب
دهنش سرویس
|| بِیتُ البیـوتْ ||
نام من، به غلط هم دهن نسازد تلخ همان که یاد لبش نقل محفل است مرا🥲 صائب دهنش سرویس
همان که نقش مرا می زند به تیر از دور
به هر طرف که روم در مقابل است مرا...
به محفلی كه تويی، بس كه رفتهام از خويش
گمان برند حريفان كه جای ما خالیست
ابوالحسنشیرازی
چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرعِ محبت کفر باشد مَحرمی دیگر!
عرفی شیرازی
بله داداچ
میکند وعدهٔ دیدار به فردا، امروز
یار، دانسته که امروزِ مرا فردا نیست...
راقممشهدی
مرا به سینه ز عشقت هزار پاره دلیست
که چون لباس گدایان هزار پیوند است...
سراجالدین اظهری
مرگ هم عرصهی بایستهای از زندگی است
کاش شایستهی این خاکسپاری باشم...
محمدعلی بهمنی
شادی روح مرحوم بهمنی صلوات بفرستید
|| بِیتُ البیـوتْ ||
مرگ هم عرصهی بایستهای از زندگی است کاش شایستهی این خاکسپاری باشم... محمدعلی بهمنی شادی روح مرحو
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمدعلیبهمنی ره
چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرعِ محبت کفر باشد مَحرمی دیگر!
عرفی شیرازی
به به حاجی به به
گر یار مرا با من مسکین نظری نیست
ما را گله از بخت خود است از دگری نیست...
کمال خجندی
هر کس که عاشق نیست پس اصلا چرا زنده ست
یا چه جوابى میدهد فردا به وجدانش
لطیفیان
غزل کامل
May 11
عارفی بر سر یک پیچش مو کافر شد
من رند و سه وجب زلف پر از فر چه شود؟!
حسین ساعدی
هدایت شده از علی مقدم
شنیدم که شبی از کوچه ما هم گذر کردی
از آن شب سخت می بوسم زمین این حوالی را
#عاصی_خراسانی
هدایت شده از علی مقدم
وقتی تو نیستی، دگران را چه فایده؟!💔
#عاصی_خراسانی
بههجر زنده ام! آیینه پیش من مگذار
جدا ز یار به خود روبرو شدن ستم است🥲
بیدلدهلوی
|| بِیتُ البیـوتْ ||
وقتی تو نیستی، دگران را چه فایده؟!💔 #عاصی_خراسانی
در چشم من چو آتش وادی شب وصال
نزدیک مینمایی و دوری چه فایده...
سلیم تهرانی
ْْْ ْْْ
چو کامم بیتو گردد تلخ، شیرین سازم از مرگش
که صد ره این حیات از کندن جان تلختر باشد...
اوحدیحسینی
من از یادِ تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که میترسم کُنی دانسته از خاطر فراموشم
فیاض لاهیجی
ما مثه هم نیستیم
مرگ است آخرکار عبرتنمای هستی
غیر از عدمکه خندد بر روزگار عنقا
داداشم بیدل
|| بِیتُ البیـوتْ ||
مرگ است آخرکار عبرتنمای هستی غیر از عدمکه خندد بر روزگار عنقا داداشم بیدل
همصحبتیم و ما را از یکدگر خبر نیست ...