eitaa logo
💚بنات المهدی💚
294 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
48 فایل
چونان طبیبِ دوّار،آنقدردنبالشان میدویم وقربان صدقه شان میرویم،تا به غیرتِ توبرنخورد که نگویی کسی نبود ناموس مرا،از کفِ خیابانهای شهر،جمع کند مولای مهربان!غیرتِ محض! ما ناموس توایم.سپاه توایم.ما را در این جهاد بپذیر.. ارتباط با ما : @benatalmahdi1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌🔸 از طوفان های روزگار با.... ‌‌‌✅آخر حرفش چه جالبی داد. 📌 بهای کالا نیست..... 💠‌🎥یک دقیقه و ۵۵ ثانیه 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸🔸پارک امام رضا (ع)_بوستان ولایت (صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌وسلم) 🌱 إذا عَظَّمَت اُمَّتيَ الدّنيا نُزِعَت مِنها هَيبَةُ الإسلام، و إذا تَرَكَتِ الأمرَ بِالمَعروفِ و النَّهيَ عَنِ المُنكَرِ حُرِمَت بَرَكَةَ الوَحيِ . 🌸 هرگاه دنيا در نظر امّت من بزرگ آيد، شكوه اسلام از آنان گرفته شود و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر را ترک کنند، از بركت وحى محروم گردند! (کنزالعمال، حدیث٦٠٧٠) 🔸🔸🔸🔸🔸 تا بحال این 👆حدیث از پیامبر رو شنیده بودید؟ به نظرتون امر به معروف مهم تره یا شرکت در جلسه ختم صلوات ؟! 🔸🔸🔸🔸🔸🔸 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis 🇮🇷
💚بنات المهدی💚
#بنات_المهدی_پردیس #تذکر_لسانی 🔸🔸پارک امام رضا (ع)_بوستان ولایت #رسول_گرامی_اسلام (صلی‌الله‌ علی
آگاهسازی از آسیب های اجتماعی که با کشف حجاب در جامعه پیش میاد خیلی مهمه❗️ و اینکه در تذکرات لسانی خیلی ها اطلاع از این آسیب های اجتماعی ندارند .😔 وقتی با ما صحبت میکنند و از ما می پرسند که چرا بهشون تذکر میدیم ؟🧐 ما این آسیب ها رو بهشون توضیح میدیم و خیلی ها تأیید میکنند که تذکرات ما مهربانانه و دلسوزانه هست 😊 شما هم می تونی آمری باشی فقط کافیه ۱- روش صحیح امر به معروفو یاد بگیری ۲-مهربانانه تذکر بدی ۳- قدمهاتو نذر امام زمانت کنی 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
#انسان_شناسی ۱۰۰ #امام_خمینی (ره) #شهید_مطهری #استاد_شجاعی ما می‌دانیم کسی که درآمدی ندارد، یا مح
انسان شناسی 101.mp3
11.4M
۱۰۱ 📌اینکه فکر می‌کنیم جایی به نام جهنم وجود دارد که؛ زبانه‌های آتش از آن بالا می‌رود، و ما بعد از وفات به آن داخل می‌شویم، توهمی بیش نیست!!! - آیا اساساً مقوله‌ای به نام جهنم و یا آتش جهنم، آنگونه که سالهاست در ذهن ما نقش بسته، حقیقت دارد یا حقیقتِ دوزخ چیز دیگریست؟ 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
🌿﷽🌿 🌻یک روز از تعطیلات عید را هم به سنبل آباد رفتیم، حمید برای کمک به پدرش بیل به دست راهی باغ شد و من سمت خانه رفتم. تا رسیدم خروس یکی از اهالی روستا با سرعت به دنبالم افتاد، از این حرکت غافلگیر شده بودم، در حالی که ترسیده بودم عین جن بسم الله زده فرار را بر قرار ترجیح دادم. 🍀حمید تا صدای من را شنیده بود با ترس به سمت حیاط دویده بود، فکر می کرد اتفاقی افتاده، حسابی نگران شده بود، تا رسید و اوضاع را دید بیلی که دستش بود را سه کنج دیوار گذاشت و روی زمین ولو شد. از خنده داشت غش می کرد، حرصم گرفته بود دور حیاط می چرخیدم و برای حمید خط و نشان می کشیدم، خروس هم دست بردار نبود. 🌹 تا یکی دو ساعت با حمید سرسنگین بودم، گفتم: تو منو از دست اون خروس نجات ندادی ، حمید تا حرفش می شد نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. گفت: «تو همسر پاسداری، دختر پاسداری، کمربند مشکی کاراته داری، خوبه خروس دیدی خرس نبوده» شوخی می کرد و می خندید، شاید هم می خواست حرص من را در بیاورد؟ 🌺هر وقت که سنبل آباد بودیم با عمه حتما برای قرائت فاتحه سر مزار پدربزرگم می رفتیم، با اینکه پدربزرگم وقتی پدرم دو ساله بود فوت کرده بود ولی همیشه سر مزارش احساس عمیقی نسبت به او داشتم. قبرستان روستا وسط یک باغ بزرگ قرار داشت، حمید از بالای کوه ما را می دید که سر مزار نشسته ایم و از همان جا برایمان دست تکان می داد. در مسیر برگشت از سنبل آباد بودیم که خاله نسرین تماس گرفت و ما را برای شام دعوت کرد، چون می دانستم حمید در جمع های فامیلی عموما سر به زیر و ساکت است و خیلی کم حرف می زند به خاله گفتم: 🌸«خاله جون راضی به زحمتت نبودیم ولی اگر امکانش هست پدر و مادر منو هم دعوت کن، چون شوهر خاله که ساکته، شوهر من هم که کم حرف، حداقل بابای من این وسط میانه میدون رو بگیره و صحبت کنه این دو تا گوش کنن!». واقعیت رفتار حمید همین بود، بر عکس زمانی که بین رفقا و همکارهایش بود و تیریپ شیطنت بر می داشت اما در جمع فامیل به ویژه وقتی که بزرگترها بودند می شد یک حمید کم حرف گوشه نشین! 🌷 به همراه خانواده خودم و حمید شام منزل خاله بودیم، سفره شام را تازه جمع کرده بودیم که گوشی حمید زنگ خورد، بعد از سلام و احوال پرسی برای اینکه بتواند راحت تر صحبت کند رفت داخل راهرو. چند دقیقه ای صحبت هایش طول کشید، وقتی برگشت خوشحالی را می شد از چهره اش فهمید، از داخل آشپزخانه با سر پرسیدم: «جور شد؟ » لبخندی زد و زیر لب گفت: «الهی شکر!». . 💐 از چند روز قبل دنبال این بود که مرخصی بگیرد ولی جور نمی شد، دوست داشت تا اردوهای راهیان نور تمام نشده مثل سال قبل برای خادمی با هم به جنوب برویم. از خانه خاله که در آمدیم پرسیدم: «چی شد حمید؟ مرخصی جور شد؟»، گفت: «به نیت شهید حسین پور نذر کردم جور بشه الآن فرماندمون زنگ زد گفت میتونیم یه هفته بریم». گفتم: «زمان حرکتمون چه روزیه؟»، گفت: «تو حاضر باشی همین فردا میریم!». 💚 💚 🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا