🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃
🌺🍃
🍃
☺️# لبخند بزن رزمنده
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود .
برای خودش یہ قبری ڪنده بود . شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد .
ما هم اهل شوخے بودیم .😉
یہ شب مهتابـے سہ ، چهار نفر شدیم توی عقبہ .
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم .🙄
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش .
پشت خاکریز قبرش نشستیم .
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند ، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال !😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت ، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ ، بگو : اقراء .😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده !😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت : چے بخونم ؟.
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون .😂😂😂
📚 قافلہ نور ، ص 14
#خاطرات_طنز_جبهہ
شهدا را یاد کنیم با ذڪر صلوات🌹
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣3⃣ و 0⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 41
تا سه ماه دیگر هم در کردستان بمانیم. «اکبر واثقی» و «رضا نمکدوست» هم در جمع هفت هشت نفرهای بودند که قرار بود سه ماه دیگر در کردستان بمانند. در همان روزهای بهاری سال 1360 بود که به عضویت رسمی سپاه کردستان درآمدم.
مدتی بعد مرا همراه چند نفر از نیروها به تپه «شهید مهدیزاده» مأمور کردند. این تپه تقریباً در کنار شهر قرار داشت، از یک سو مشرف به شهر بود و از سوی دیگر به روستایی در فاصله پانصد متری محدود میشد. ما در آن تپه بیش از دو هفته ماندگار شدیم. دو سه روز اول دموکراتها کاری به ما نداشتند. همه جا درگیری رخ میداد ولی با تپۀ ما کسی کاری نداشت. نتوانستم صبر کنم. به مقر رفتم و خواستم مرا به یکی از پایگاهها بفرستند. مسئول ما یکی از نیروهای باسابقه ارتش و اهل مغان بود که از ارتش استعفا داده و به سپاه پیوسته بود، با اطمینان گفت: «امشب در تپه هم درگیری میشه، تا شب صبر کن.» راست میگفت. بالاخره آن شب سکوت تپه شهید مهدیزاده هم شکسته شد و دموکراتها به تپه هجوم آوردند. ما به خمپاره، تیربار و آر.پی.جی مسلح و از بالای تپه به خوبی بر اطراف مسلط بودیم. آنها هم از روستای مجاور، پایگاه را مورد هدف آر.پی.جی قرار میدادند. روی هم رفته دفاع از پایگاههایی که بر بلندی تپه ها مستقر بودند راحت تر از پایگاههای سطح شهر بود.
اتفاقی که حضور در تپه شهید مهدیزاده را برای ما فراموش نشدنی کرد خبر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر ماه 1360 بود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 42
اول گفتند عدهای از نمایندگان مجلس شهید شده اند و دکتر بهشتی زخمی شده اما بعد خبر قطعی رسید که دکتر بهشتی هم به شهادت رسیده است. آن روز همه بچه ها تنها در گوشه سنگرها خلوت کرده و گریه میکردند. با یادآوری خاطرات گذشته، معنی فرمایش امام را که مظلومیت شهید بهشتی را بالاتر از شهادت او خواندند، بهتر میدانستیم. در مقابل غم و ناراحتی ما، ضد انقلاب اظهار شادی میکردند. چند روز بعد وقتی خبر رسید «بنی صدر» از کشور فرار کرده و در یکی از کشورهای اروپایی پیمانی با «قاسملو» امضا کرده است، شادیشان بیشتر شد. به خیابانها ریختند و گرچه جرئت نمیکردند به صورت متداول راهپیمایی کنند اما در دسته های پنج شش نفری از اینطرف و آنطرف بیرون می آمدند و شعار میدادند. شعارشان حال آدم را به هم میزد: «بنیصدر، قاسملو پیوندتان مبارک!»
بعد از تپه مهدیزاده مسئولیت تأمین جاده را به ما سپردند. جادۀ میاندوآب ـ مهاباد دست دموکراتها بود و هنوز اقدامی برای آزادی آن نشده بود. تنها جادۀ ارتباطی ما جاده ارومیه ـ نقده ـ مهاباد بود که از مهاباد تا «گوی تپه» دست ما بود. گوی تپه آخرین پایگاه ما در آن منطقه بود که در پانزده کیلومتری جاده مهاباد به میاندوآب قرار داشت و محدوده ای پادگان مانند با ظرفیت سه تا چهار گردان نیرو بود.
در محدوده گوی تپه تا مهاباد مأمور بازرسی همۀ ماشینهایی بودیم که از مهاباد به میاندوآب میرفتند. سپاه متوجه بود که دموکراتها قسمتی از گازوئیل و بنزین مورد نیازشان را از مهاباد تأمین میکنند. خیلی اوقات هم خود کردها، بنزین و نفت را با سه برابر قیمت به دموکراتها میفروختند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹
هدایت شده از نشان از بی نشان ها
#سه_ایه_اخر_سوره_حشر
حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام🌸
🌺در فضیلت قرائت سه آیه آخر سوره حشر از امام حسن(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت فرمود:
هر کس چون صبح کند و سه آیه آخر سوره حشر را بخواند و در آن روز بمیرد، مهر شهدا (بر پروندهاش) خواهد خورد، و چون شب کند و بخواند و در آن شب بمیرد نیز ممهور به مهر شهدا میشود.
منبع:الدّر المنشور، جلال الدین سیوطی، ج۲، ص۲۰۲؛/ بحارالانوار، ج۹۲، ص۳۱۰، ح۳؛/موسوعه کلمات الامام الحسن(علیه السلام)، بخش عقاید، ص۳۷۳.
3 آیه آخر سوره حشر🌺:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (22)٭
هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23)٭
هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(24)
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌷یازهرا🌷
📢📢📢📢📢📢
روز عيد مباهله فراموش نشود
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان 🌺🍃
#چهارشنبه14 شهریور روز #مباهله
1- روز عید بزرگ مباهله
2- سالروز بخشش انگشتر در رکوع و نزول آیه ولایت"انما ولیکم.. "
(آیه 55 مائده)
3- سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله
4- سالروز نزول سوره مبارکه انسان (هل اتی) در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام می باشد.
این روز بزرگ به محضر قلب عالم امکان امام زمان ارواحنا له الفداء
وشیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام
و سرتاسرجهان تبریک و تهنیت باد.🌹
بسم الله
🌺🍃 دوستان
روز مباهله
روز خییییییلی بزرگیه
بقیه ی دوستانتون رو هم دعوت کنید به انجام اعمال این روز.....
حتما تو گروه ها بفرستید تا بقیه هم اطلاع بیابند و ثواب جمع کنند.
#اعمال
۱-غسل
۲-دورکعت نماز مث نماز عید فطر
۳-خواندن دعای مباهله
۴-هفتاد بار استغفار
۵-صدقه دادن
۶-زیارت امیرالمومنین
۷-زیارت جامعه کبیره که از همه مناسب تر است....
ما رو هم خیلی دعا کنید..
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
..:
کبری جلیلیان» مادر شهیدان گرانقدر «حشمتالله و حمدالله جلیلیان» در کرمانشاه،
جنگ تحمیلی که شروع شد، پسرم «حشمتالله» برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان رفت. مدتی بعد نیز پسر کوچکترم «حمدالله» که نوجوان و کم سن و سال بود، با اصرار فراوان، رضایتم را جلب کرد و او هم عازم جبهه شد.
وی افزود: «حمدالله» آخرین باری که به جبهه رفت، لباس محلی (کردی) پوشید و گفت «ننه! دارم میرم مهاباد. حلالم کن». غم سنگینی همه وجودم را فراگرفت. گفتم: «پسرم! خدا به همراهت. انشاءالله سلامت برگردی». هنوز یک ماه از رفتنش نگذشته بود که یک روز درِ خانه به صدا درآمد. پسرم رفت در را باز کرد. وقتی برگشت، ناراحت بود. گفتم «کی بود؟». گفت «پسر همسایه؛ با من کار داشت». پس از چند لحظه لباسهای مشکیاش را پوشید. گفتم «پسرم! چرا لباس سیاه پوشیدی؟». گفت «امروز اول محرمه!». لحظهای بعد همسایهها با شیون و زاری وارد حیاط خانه ما شدند. خیلی جا خورده بودم، گفتم «چه خبر شده؟». گفتند: «حمدالله شهید شده.» ابتدا باور نکردم تا این که «حشمتالله» از در وارد شد. آهسته گفت «ننه! داد و بیداد نکنی، تو اجرتو بردی.»
مادر شهیدان «حشمتالله و حمدالله جلیلیان» بیان داشت: پیکر «حمدالله» را با چند تن از شهدا به سردخانه بردند. ساعت پنج صبح روز بعد با «حشمتالله» به سردخانه رفتیم. پیکر تکهتکه شده «حمدالله» را دیدم. یک چشمش ترکش خورده و صورتش خونی بود. بوی عطر میداد؛ عطر قدسی خودش و گلابی که رویش پاشیده بودند. لباسهایش را بوسیدم، بوی گلاب تمام وجودم را فرا گرفت. دستم را زیر چانهاش گرفتم و گفتم: «به من نگاه کن، انشاءالله مبارکت باشد». پیکرش را به خاک سپردیم و لباسش را که خونی و تکه تکه شده بود، به منزل بردم و شستم.
وی گفت: پس از مراسم ختم «حمدالله»، «حشمتالله» دوباره به جبهه رفت. حدود چهارماه گذشت، ولی او به خانه برنگشت. یک روز که میخواستیم برای دیدار یکی از اقوام به کرج برویم، یکی از آشنایان به منزل ما آمد و گفت: «نمیشه، یکی دو روز دیگه برین؟» گفتم: «چرا؟» گفت: «آخه حشمت زخمی شده، فردا به کرمانشاه میاد». یک دفعه پاهایم بیحس شد و گفتم: «نگو زخمی شده، بگو شهید شده.»
«کبری جلیلیان» ادامه داد: صبح زود به مزار شهدا رفتم. هوا خیلی سرد بود و برف میبارید. کنار مزار «حمدالله» نماز صبح را خواندم و کنارش نشستم تا هوا کمکم روشن شد. با مسئول آنجا صحبت کردم و آدرس کسی را که قبر کنار «حمدالله» را از پیشخرید کرده بود، گرفتم. مسئول مزار گفت «یه جوان هیکلی قبر را خریده و گفته اگر تا چند ماه دیگه شهید بشم، قبر مال خودمه؛ امّا اگه نیامدم، قبر را به کس دیگهای بدهید.» گفتم: «اسمش چیه؟» گفت: «حشمتالله جلیلیان». لحظهای سکوت کردم و گفتم: «مبارکت باشه مادر».
وی بیان داشت: به همراه یکی از مسئولین، قبر را آماده کردیم. بمبارانهای پیاپی باعث خلوت شدن شهر شده بود. پیکر «حشمتالله» را آوردند. چند نفر از همسایهها و پاسدارها برای تشییع پیکرش آمده بودند. خداوند آرامش عجیبی به من داده بود. پیکرش را داخل قبر گذاشتم. یک دفعه متوجه شدم از مراسم فیلمبرداری میکنند. گفتم: «فیلم نگیرید». گفتند: «مادر! اجازه بده فیلم بگیریم، این اولین باری است که میبینیم مادری با دستهای خودش فرزندش را به خاک میسپارد». گفتم: «در راه اسلام، راضیام به رضای خدا».
مادر شهیدان «حشمتالله و حمدالله جلیلیان» اظهار داشت: یک شب خواب دیدم حمدالله داخل قبر دراز کشیده است؛ امّا بدنش سالم بود. گفتم: «تو که بدنت تکهتکه شده بود؟». گفت: «ننه! امام حسین (ع) من را شفا داد». گفتم: «حشمتالله چی؟» گفت: «اونم خوبه؟». گفتم: «به آقا بگو ما را هم شفاعت کنه».
وی در پایان با بیان خاطرهای از همرزمان و دوستان فرزندان شهید خود، گفت: یکبار یکی از دوستان «حشمتالله» میگفت «خواب دیدم در بیابانی آقایی نشسته و مشغول قرائت قرآن است، پرسیدم اینجا چه خبره؟ گفت: «سالگرد شهید حشمتالله جلیلیان است». با شنیدن آن خواب، فردای آن روز به دفتر امام جمعه (حاج آقا «نوری») در خرمشهر رفتم و گفتم «حاج آقا ۲۰۰ متر زمین دارم و میخواهم برای ساخت حسینیه از آن استفاده کنید.» هر سال ۱۰ روز اول محرم، مراسم عزاداری سالار شهیدان را در آنجا برگزار میکنم. سایر ایام نیز کاروانهای راهیاننور از آنجا استفاده میکنند.
شادی روح پاک شهدا صلوات🌷
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹
خاطرهای از زبان مادر شهید «حمدالله جلیلیان»:
«حمدالله» علاقه زیادی به امام خمینی (ره) و آقای خامنهای (مدظلهالعالی) داشت و همیشه میگفت: «مادر! خوشا به حال کسی که پشت سر آقای خامنهای (مدظلهالعالی) نماز میخواند». تا اینکه خدا خواست و وقتی شهید شد، آقای خامنهای (مدظلهالعالی) بر پیکر او و شهید «محمود کاوه» نماز خواندند و بعد آنها را دور حرم امام رضا (ع) طواف دادند...
@beneshanHa
..:
وصیتنامه شهید «حمدالله جلیلیان»:
خدایا امیدوارم که مرا همچون شهیدان پاکباز و مرا در روز محشر در صف مولایم علی (ع) قرار دهی و مرا از یاران شهیدم جدا نسازی، چون آنها با تو هستند و کنار تو و مرا طاقت دوری تو را نیست.
با سلام و درود خدمت تنها منجی عالم بشریت و رهبر بتشکن زمان و مردم پیروز!
ابتدا به شما مردم عزیزم عرض میکنم که این انقلاب مال شماست، شما مردم محروم و مستضعف خود آغازگرش بودید، برای این راهها خون دادید، [پس] خود پاسدارش باشید، این جنگ را تا پیروزی ادامه دهید که اگر لحظهای در قبال این حرکت سستی به خود راه دهید، تمام زحمات شهیدان پایمال میشود و دیگر هیچگاه سر بلند نخواهیم کرد، انشاءالله که هیچگاه چنین نخواهد شد. شما همیشه پشتیبان انقلاب بودهاید و در آینده هم خواهید بود، چون تقدیر الهی بر این است که مستضعفین باید وارثان نهایی زمین بشوند.
خدا می داند در جبههها چیزهایی را به طور تجربی کسب کردم که سالها در مدرسه و با درس خواندن به آن نمیرسیدم و با کسانی آشنا شدم که همچون برادرانمان، عزیز و گرامی بودند.
جنگ و جهاد که تواماً با شهادت همراه است یک تکلیف الهی است، خدا میداند که با شهادت است که انسان بهترین مردن را انتخاب میکند، [پس] مردن در بستر در چنین شرایطی برای هر مرد به خدا ننگ است.
همگان را تشویق به نماز خواندن و با خدا بودن بکنید که هر که خدا را داشته باشد همه چیز را دارد و هر که خدا را نداشته ولو اینکه تمام دنیا را داشته باشد، هیچ ندارد، چون فردا سر پل صراط است که او تنها فریادرس است.
شادی روح پاک و مطهر شهدا صلوات🌷
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣4⃣ و 2⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 43
حتی گاه تحت شرایطی بنزین مفت هم به دموکراتها میدادند. به همین جهت، در ورودی مهاباد پایگاهی زده و به ما مأموریت دادند همه ماشینهای ورودی و خروجی در آن جاده را بازرسی کنیم. در این بازرسیها دقت میکردیم آذوقه و وسایلی که در ماشین هست در حد نیاز خود آن خانواده باشد. گاهی دیده میشد خانوادهای از مهاباد عازم ده خودشان هستند و سی حلب روغن نباتی همراه میبرند. مشخص بود این اقلام را به دموکراتها خواهند داد. جالب اینجا بود که راننده ها میگفتند شما اینجا ما را بازرسی میکنید و چند کیلومتر جلوتر دموکراتها ماشین را میگردند! دموکراتها و کومله ها تا این حد در منطقه برای خودشان صاحب قدرت و اختیار بودند.
در این پایگاه طبق معمول عده ای از نیروهای سپاهی و بسیجی همراه ما بودند اما مایه اطمینان من در آن پایگاه «کاکا قادر» بود. او یکی از پیشمرگان کرد بود که قبلاً چند بار با او برخورد کرده بودم اما آنجا همیشه با هم بودیم. کاکا قادر از چهره های مشهور کردستان بود؛ مردم، دموکراتها، کومله ها و نیروهای سپاه و ارتش همه او را می شناختند. او از قویترین پیشمرگان کرد بود که دموکراتها، پسرها و حتی همسرش را به شهادت رسانده بودند. ما از اولین روزهای ورود به کردستان با پیشمرگان کرد مواجه شده بودیم. آنها از اهالی منطقه بودند که عقایدشان با دیگران متفاوت بود و با ما همکاری میکردند. بسیاری از موفقیتهای سپاه در حل غائله کردستان مدیون همکاری و حمایت مستقیم آنها بود چرا که نیروهایی که از اقصی نقاط ایران به کردستان اعزام میشدند هیچ شناختی از آن منطقه نداشتند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 44
برادران پیشمرگ مدخلهای ورودی، معابر مهم و جاده های فرعی را میشناختند و به جنگ شهری وارد بودند. تا زمانی که نیروهای اعزامی با شرایط جنگ در کردستان آشنا شوند کمکهای اساسی پیشمرگان کرد مایه مقاومت و پیروزی سپاه شده بود. آنها و خانواده هایشان در شهرها شناخته شده بودند و گاه خانواده هایشان مانند خانوادۀ کاکا قادر هدف کینه دموکراتها و کومله ها واقع میشدند. آنها شهدای زیادی داده بودند، به همین خاطر خانواده های آنها در کاخ جوانان ـ که سپاه آنجا مستقر بود ـ جداگانه و تحت امنیت زندگی میکردند.
در مقابل، پیشمرگها هم دموکراتها و کومله ها را به خوبی میشناختند و اسامی، محل زندگی، امکانات و حتی اخبار و اطلاعاتی از تحرکات آنها برای ما می آوردند. حتی یک بار در یک روز ما توانستیم به کمک پیشمرگها صدو ده نفر از دموکراتها را دستگیر کنیم. این اتفاقات در سطح کوچکتر زیاد تکرار میشد. سپاه این زندانیها را از مهاباد به ارومیه میفرستاد و در برخی موارد دموکراتهایی که در خود مهاباد در بازجوییها اعتراف میکردند چندین نفر از نیروهای ما را کشته اند به حکم دادگاه همانجا اعدام میشدند.
در میان پیشمرگها کاکا قادر و «خالد براقی» سرشناستر بودند. بیشتر اطلاعاتی که از دموکراتها به سپاه میرسید از طریق خالد براقی بود. او جوانی رشید و از رکنهای اطلاعات ستاد بود. به اعتراف دوست و دشمن بیشتر موفقیتهای سپاه در منطقه مدیون او بود. او چهره ای مهم و تعیین کننده بود که در سالهای 60ـ 1359 برای سر او پانصد هزار تومان جایزه گذاشته بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹