eitaa logo
نشان از بی نشان ها
555 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
نشان از بی نشان ها: مادر با خاطراتش به زمستان سال ۱۳۴۴ لحظه تولد سعید می‌رود. زمستون بود که به دنیا آمد. ساعت ۱۱ شب. اون روزها توی خونه زایمان می‌کردند. وقتی بچه متولد شد، دیدم یکی از فامیل‌ها شادی عجیبی بابت این موضوع می‌کند. با خودم گفتم مگر تولد یک پسر این همه شادی دارد که این بنده خدا اینگونه خوشحال شده است. گذشت تا موقع ، وقتی با همان بنده خدا مواجه شدم دیدم دارد بلند بلند گریه می‌کند و می‌گوید آن روزی که قرار بود این بچه به دنیا بیاید، خواب دیدم یک سیدی آمد و گفت جلوی پای این مسافر بلند شو، او از سفر کربلا آمده است. مادر از زنده بودن سعید در همه این سال ها می‌گوید؛ از لحظه لحظه‌هایی که همراه و کمک‌حالشان در زندگی بوده است. او حتی روز مراسم سعید هم از همه اقوام و آشنایان می‌خواهد که لباس مشکی نپوشند. حتی سعید به پدر هم اجازه این کار را نمی‌دهد. می‌گوید: خودم هم یک لباس رنگ روشن پوشیدم چرا که معتقد بوده و هستم که برای مرده مشکی می‌پوشند؛ نه برای شهدا که زنده‌اند و نزد خداوندشان روزی می‌خورند. مادر مصداقی دیگر از زنده بودن سعید می‌آورد شب هفته‌اش دیدم توی حیاط خانه راه می‌رود، پرسیدم اینجا چه می‌کنی؟ گفت دنبال نردبان هستم تا یک تابلوی خوش آمدید سر در خانه نصب کنم. مادر روایت‌های متعددی از همراهی و حضور سعید در زندگی‌شان طی این سال ها دارد. قرار بود پسر دوم‌مان را زن بدهیم ولی خانه‌ای برایش پیدا نمی شد. خیلی دنبال یک جای مناسب گشتیم ولی بی‌فایده بود. یک بار در خلوتم به سعید گفتم مامان مگه تو پسر ارشد ما نیستی، مگه تو نباید کمک حال ما باشی؟ نمیخوای کمک کنی؟ همان شب به خوابم آمد و گفت مامان بیاین با هم برویم این خانه را نشانت بدهم، ببینید دوست دارید یا نه. آمدیم همین جا، طبقه پایین، مهتابی را روشن کرد و گفت مامان؛ اینجا را دوست داری؟ فردای آن روز یک نفر آدرس همین خانه‌ای که سعید در خواب به ما نشان داد را به حاج آقا می‌دهد و می‌گوید این ملک را قرار است بفروشند. به شب نرسیده همان خانه را قولنامه کردیم. ما دنبال جای گرم و نرم بودیم، سعید در سرمای کردستان نماز شب می‌خواند سعید اما نه تنها برای پدر و مادر و خانواده‌اش که برای رفقا و بچه‌های جنگ هم یک آدم عجیب و تکرارناشدنی بوده است. یکی از همرزمانش در خاطراتش با او گفته است: یک بار که با هم کردستان بودیم، هوا بی‌نهایت سرد بود. من قرار بود به همه سنگرها سر بزنم تا کسی خوابش نبرد. خدا خدا می‌کردم که زمان زود بگذرد و من از سرمای هوا به جایی گرم پناه ببرم. توی همین سرزدن به سنگرها بود که متوجه شدم یک نفر دولا شده است. اول ترسیدم، گفتم شاید دشمن است اما وقتی جلوتر رفتم متوجه شدم سعید پشت یکی از همین سنگرها و در آن هوای سرد مشغول نماز خواندن است. با خودم گفتم من دنبال یک جای گرم و نرم هستم، آن وقت این پسر ایستاده و دارد اینجا نماز شب می‌خواند. شهادت سعید و نام نیکی که از او به یادگار ماند، استجابت همه دعاهای مادری است که امروز با افتخار سر،  بلند کرده و از پسری می‌گوید که خدا برای این راه انتخابش کرد. یک روز رفتم شهدا، دیدم آقایی روی قبر سعید افتاده و دارد بلند بلند گریه می‌کند. از او پرسیدم سعید من را می‌شناسید، گفت من تا لحظه آخر کنارش بودم. آتش دشمن بی‌امان روی سرمان می‌بارید ولی سعید با آرامش خاصی داشت توی سنگر نماز می‌خواند. از نگرانی چندین مرتبه رفتم دنبالش که از سنگر بیرون بیاید ولی اصرار داشت اجازه بدهم نماز آخرش را با حال بخواند. می‌گفت این نماز، نماز آخرم است. ✍ نویسنده: @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹
▪️امام خامنه ای: این جوان پا میشود میرود جنگ، جانش را کف دستش میگیرد. از خطرات عبور میکند، برای چه؟؟این در وصیت نامه ها منعکس است؛ برای خدا برای امام برای حجاب @beneshanHa
༻﷽༺ #حسین_جان❤️ پاییز شد تمام و #زمستان شروع شد چشمم ندید، زردےِ #گنبد طلاےِ تو آغاز راه #زندگیم، مو سپید شد باشد، جوانےِ همہ #عالم_فداے_تو #اللهم_ارزقنا_ڪربلا💚 #یاسیدالشهدا💓 #صبحتون_حسینی ✅ @beneshanHa
💢 نگهبان درب فرودگاه 🛫 اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست. 🔹 به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری. رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟ خیلی آرام و متواضع پاسخ داد: 🔹این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی توانی وارد شوی، من هم منتظر ماندم مانع پرواز نشوم. 🔹در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند. ◀️ نه به نگهبان اهانت کرد. ◀️ و نه خواستار تنبیه او. ◀️ بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.👏 🔥 درست مثل نماینده سراوان!!!!!' 📌 خدایا چه گل‌هایی پرپر شدند؛ چه خارهایی نماینده مردم شدند. 😔😔😔 ✅ آسمانی شوید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
•• ڪلّنـا عَبـاسُڪِ یـٰا زینَـب (س) •• می‌ گفت : در سال ۶۱ هجری حضرت عبـاس علیه‌ السلام برای دفاع از خیمه حضرت‌زینب(س) دو دست و چشمانش را از دست‌ داد، اڪنـون نوبت مـن است ڪہ برای دفاع از حرم حضرت‌زینب (س) دست و چشمانم را از دست بدهم ... زمانیکه به بالینش رسیدم دیـدم ؛ همانطور ڪہ می خواست ... دستش از بدنش جدا و چشمانش را هم فدای ‌حرم بی‌بی زینب (س) کرده بود. ✍ راوی : همرزم شهیـد #شهید_محمدرضا_علیخانی #جانبـاز_دفاع_مقدس #سردار_مدافع_حرم #سالروز_شهـادت ✅ @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
بيا و از سر مِهرت ڪمے با من مدارا ڪن نگاهت را مگير از من ، مرا با آن مداوا ڪن #اولین_شهید_مدافع_حرم_ملایر #شهید_حیدر_ابراهیم_خانی #سالروز_ولادت ✅ @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
⚜شهید مهدی زین الدین⚜ 🔻چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی...». 📚کتــاب 14 سردار، ص30-29. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔸امــام صـادق (علـــيه الســلام): در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده‌اند. پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند. 📚الکافی، ج2، ص122. 🌹 ✅ باخوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
💥شهدا شرمنده ایم💥 خدایا هیچ نسبتی با شهدا ندارم... اما دلم به دلشان بند است... خون سرخشان بد جوری پاگیرم کرده... میدانم لایق شهادت نیستم... اما آرزویش را داشتن که عیب نیست... فریاد میزنم تو را... در لابلای شعر هایم... شاید انعکاسش جواب تو باشد... اما میدانم پاسخی نمیدهی.. وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم... شهدا شرمنده ایم...🌹 @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
#مهدی_جان...🌼 روزهای بی تو، آسمانِ ابری اند ... ابرها آبستنِ #بارانند و هنوز باران نگرفته... تو منتظرِ آمدنی ولی هنوز زمین را #لایق قدم هایت ندانسته ای بغضِ #ابرها می ترکد و بلاخره باران می بارد درست مثل #بغضِ زمین که می ترکد یک روز... و تو می آیی مثلِ باران که می بارد... #تعجیل_درامرفرج_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #صبحتون_مهدوی ✅ @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
💠استاد پناهیان: 🌷از شهدا مدد بگیرید !! مدد گرفتن از شهدا رسمه، دست به خاک قبر شهدا بگذاریم بگیم حسین! به حق این شهدای خودت به ما نگاه کن واسطه قرار بدیم شهدا رو .. #الللهم_الرزقنا_شهاده ✅ @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
🔥حظّ شیطانی #امام_خمینی(ره) : «شیطان فقط نمی رود سراغ صدام و امریکا و شوروی، او همه جا هست و مظاهر شیطان که نفس اماره خود ما هست، پیش همه هست. اگر چنانچه یک وقت دیدید که حب این را دارید که به مردم زور بگوئید، حب این را دارید که مردم پیش شما خاضع باشند، بدانید که از آن حظ شیطانی پیشتان هست» 📚صحیفه امام، ج ۱۶، ص ۴۶۰ 🗓مورخ: 9 شهریور 1361 #نمایندگان_مجلس #مسئولین ✅ @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
ای دلمـــ💔 گرفته... روحـــم پـــژمـــرد... صــــبـــر و طــاقـــتــم بــه ســرآمــــد... از گذشـتــــه ها و از آینـده ها بیمناکـــم...🍂 تنها تســلی ام آب دیــده اســت... اشـکـــی کـه تقـــدیم میکنــم...😭 آبی کـــه با آن دل خود را شستــشــو مــیدهــم... و بـــا ایـــن وسیلــه درونی خـــود را تسـکـین میبخـشـــم...😞 از آتش درونی خــود میکــاهــم و بـرای لحـظـه ای ضـمیــر می یابم... 🖐 ✅ کانال نشان از بی نشان ها http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•