#رمان
#نخل_سوخته 📚
📑 قسمت 4⃣1⃣
📚📖حسین و چند نفری که مشخص شده بودن راه افتادن.من و بقیه فرماندهان هم به طرف تپه ای که پشت سرمون بود رفتیم.هرچند لحظه یک بار برمی گشتیم و بچهها رو نگاه می کردیم.
🔴منتظر بودیم درگیری شروع بشه،حسین خیلی راحت و بدون ترس راه می رفت.انگار نه انگار که هرلحظه ممکن بود به طرفش تیراندازی بشه.حتی حاضر نبود خم بشه یا سینه خیز بره.
‼️قبل اینکه ما خودمون رو بالای تپه بکشیم اونا رسیدن،فرصتی نبود همونجا توقف کردیم و منتظر شدیم تا ببینیم نتیجه چی میشه.
✅وقتی بچهها به گروه مقابل نزدیک شدن هیچ درگیری پیش نیومد.فهمیدیم که پس حتمن خودی هستن.باهم کمی صحبت کردن و دوباره بر گشتن.
✅ماهم از دامنه ی تپه پایین اومدیم.وقتی حسین اومد معلوم شد که اونا نیز یک گروه شناسایی ارتش بودن که با دیدن ما به گمان اینکه عراقی هستیم توقف کرده بودن.
✅در جستجوی چاره ای بودن که حسین و بقیه به سراغشون می روند و تکلیف هردو رو روشن می کنن.
✨این اولین و آخرین باری نبود که چنین ایثار و شجاعتی از حسین دیدم.همه اون رو خوب می شناختن و می دونستن که تنها ترسی که در وجودش هست،ترس از خداست.
✔️به روایت از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 5⃣1⃣
📚📖مأموریت های واحد اطلاعات معمولا در شب انجام می شد و بچه ها درنهایت اختفا به دشمن نزدیک می شدن.اونا شبها به شناسایی می رفتن و روزا کارای خودشون رو انجام می دادن و در جلسات و کلاس هایی که در واحد تشکیل می شد شرکت می کردن.
✅اون روز هرکس مشغول کار خودش بود. حسین هم داخل سنگر بود.نزدیکی های ظهر حدود ساعت دوازده یکمرتبه هوا طوفانی شد.گرد وخاک و غبار تمام منطقه رو پوشانده بود.
🔴چشم چشم رو نمی دید.در همین موقع حسین که متوجه طوفان شد،با عجله از سنگر بیرون اومد وگفت:خیلی هوای خوبی شد باید هرچه زودتر بروم میون عراقی ها.
⁉️-گفتم:جدی میگی می خواهی بروی.گفت:بله. بهترین فرصته.دیدم مثل اینکه جدی جدی می خواد بره اونم روز روشن.جلو رفتم و با التماس گفتم:بابا حسین جون دست بردار.رفتن میون عراقیها اونم روز روشن خیلی خطرناکه.
⁉️-گفت:هوا رو نگاه کن هیچی دیده نمیشه.-گفتم:الان هوا طوفانیه،اما ممکنه چند دقیقه دیگه صاف بشه.-گفت:طوری نیست،مهم اینه که تا اونجا بتونم برم.من هم می روم و زود خودم رو می رسونم.
‼️-گفتم:خب چرا صبر نمی کنی تا شب.-گفت:الان می روم وکار شبم رو انجام می دم.هرچه اصرار کردم فایده نداشت.خودش رو آماده کرد و بسرعت رفت طرف دشمن.
⁉️من همینطور بهت زده نگاش کردم تا رفت و میون گرد وغبار گم شد.دیگه نه حسین رو می دیدم ونه خط عراقیها رو،فقط چند متر جلوترمون مشخص بود.
‼️هنوز مدت زیادی از رفتن حسین نگذشته بود که طوفان کم کم رو به آرامی گذاشت و لحظاتی بعد هوا صاف شد.
🔴من که دلشوره و اضطراب یه لحظه آرومم نذاشته بود،با خوابیدن طوفان نگرانیم صد چندان شد،دوربین رو برداشتم و اومدم لب خط.
✔️به روایت از حمید شفیعی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 6⃣1⃣
📚📖دوربین رو برداشتم و اومدم لب خط. سنگرهای عراقی رو زیر نظر گرفتم،نگهبان هاشون سر پست بودن.اما از حسین خبری نبود،همینطور مضطرب نقاط مختلف رو نگاه می کردم که یکمرتبه اونو دیدم.
🔴داخل کانال دشمن نشسته بود.نمی دونستم چه کار می خواهد بکند.از خط ما تا خط عراقیها سه کیلومتر راه بود.هوا هم روشن و صاف.کوچکترین حرکتی از دید دشمن پنهون نمی موند.
🔴همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم دیدم یه دفعه حسین از سنگر عراقیها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد.نگهبان های عراقی هم که تازه اونو دیده بودن باهرچی دم دستشان بود شروع به تیراندازی کردن.
🔴حسین تنها وسط بیابون می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکتش رو بشدت زیر آتش گرفته بودن.مضطرب ونگران این طرف خط نشسته بودیم و جلو رو نگاه می کردیم وهیچ کاری از دستمون بر نمیاد.
🔴گلوله های خمپاره یکی پس از دیگری در اطراف حسین منفجر می شد،اما نکته عجیب برای ما خنده های حسین در اون شرایط بود.
🔴درحالیکه می دوید و از دست عراقیها فرار می کرد یه لحظه خنده اش قطع نمی شد،انگار نه انگار که این همه آتش رو دارن رو سرش می ریزن.من و شهید مظهری صفات نشسته بودیم وگلوله ها رو می شمردیم.فقط حدود هفتاد وپنج تا خمپاره ی شصت اطرافش زدن ولی اون بیخیال میخندید و با سرعت به طرف ما می دوید.
✅کوچکترین خراشی بر نداشت وقتی رسید خیلی خوشحال بود.جلو اومد وباهمون خنده های زیباش گفت:رفتم تمام مواضعشون رو دیدم.میدان مین که اصلا ندارن.
✅کانال جدید کنده ان.تازه دارن سنگراشون رو می زنن.هیچ چیزی روی اونا نکشیدن، خطشون خلوته،کم کم دارن کاراشون رو انجام میدن.حسین این اطلاعات رو تواین فرصت کم بدست آورد.
✅شاید اگه شب می رفت خطرش کمتر بود ولی این اطلاعات کامل رو بدست نمی آورد.وکار ازهمه چیز براش مهمتر بود،وقتی حرفاش تموم شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت:اینم از کار شب ما.عوضش بریم امشب یه ساعت راحت بخوابیم.
✔️به روایت از حمید شفیعی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa
اعمال شب اوّل ماه مبارک رمضان
۱- استهلال: یعنى جستجوى هلال ماه و بعضى استهلال این ماه را واجب دانستهاند
۲- خواندن دعاهای روئیت هلال (به مفاتیح الجنان مراجعه شود)
۳- غسل؛ که هر کسی در شب اوّل ماه رمضان غسل کند تا ماه رمضان آینده خارش بدن به او نرسد. و نیز غسل کند در نهر جاری و همچنین ۳۰ کف آب بر سر بریزد تا ماه رمضان آینده با طهارت معنوى باشد.
۴- زیارت امام حسین علیه السّلام که گناهانش ریخته شود و ثواب حجّاج و عمرهگزاران آن سال را دریابد.
۵- دو رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت بخواند:
سوره «حمد» و سوره «انعام»
و از خدا بخواهد تا او را کفایت کند و از دردها و آنچه میترسد نگهداری کند.
۶- بعد از نماز مغرب دستها را بلند کند و بخواند دعای وارده از امام جواد علیه السّلام را:
▫️اللَّهُمَّ یَا مَنْ یَمْلِکُ التَّدْبِیرَ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ یَا مَنْ ....
۷- خواندن دعای دیگری از امام صادق عليه السّلام:
▫️اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ مُنَزِّلَ الْقُرْآنِ هَذَا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ وَ أَنْزَلْتَ فِیهِ آیَاتٍ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا صِیَامَهُ وَ أَعِنَّا عَلَى قِیَامِهِ اللَّهُمَّ سَلِّمْهُ لَنَا وَ سَلِّمْنَا فِیهِ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا فِی یُسْرٍ مِنْکَ وَ مُعَافَاةٍ وَ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِیمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَکِیمِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِی لَا یُرَدُّ وَ لَا یُبَدَّلُ أَنْ تَکْتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیْتِکَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْکُورِ سَعْیُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُکَفَّرِ عَنْهُمْ سَیِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ لِی فِی عُمْرِی وَ تُوَسِّعَ عَلَیَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلَالِ.
۸- خواندن دعایی از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم:
▫️اللَّهُمَّ إِنَّهُ قَدْ دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ وَ جَعَلْتَهُ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ اللَّهُمَّ فَبَارِکْ لَنَا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَى صِیَامِهِ وَ صَلَوَاتِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا.
۹- دعایی که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب اوّل ماه رمضان میخواندند:
▫️الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی أَکْرَمَنَا بِکَ أَیُّهَا الشَّهْرُ الْمُبَارَکُ اللَّهُمَّ فَقَوِّنَا عَلَى صِیَامِنَا وَ قِیَامِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ فَلَا وَلَدَ لَکَ وَ أَنْتَ الصَّمَدُ فَلَا شِبْهَ لَکَ وَ أَنْتَ الْعَزِیزُ فَلَا یُعِزُّکَ شَیْءٌ وَ أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِیرُ وَ أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ أَنْتَ الْغَفُورُ وَ أَنَا الْمُذْنِبُ وَ أَنْتَ الرَّحِیمُ وَ أَنَا الْمُخْطِئُ وَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ أَنْتَ الْحَیُّ وَ أَنَا الْمَیِّتُ أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی وَ تَرْحَمَنِی وَ تَجَاوَزَ عَنِّی إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
۱۰- خواندن دعای جوشن کبیر
۱۱- خواندن دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه:
الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَامِنْ أَهْلِهِ لِنَکُونَ لِإِحْسَانِهِ .........
۱۲- شروع کند به خواندن نمازهای مستحبّی (هزار رکعت)
۱۳- خواندن دعای امام صادق علیه السلام که در شب آخر ماه شعبان هم خوانده شد.
▫️اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الشَّهْرَ الْمُبَارَکَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ جُعِلَ ....
۱۴- چون ماه رمضان شروع شود سزاوار است تکثیر تلاوت قرآن.
دلنوشته زینب سلیمانی به یاد پدر
من به فدای خواهر حسین(ع)
«بابای عزیزتر از جانم چه قدر خوب شد نام مرا زینب گذاشتید. مادرم میگفت شما وقت انتخاب اسمم گفتید «بعدها متوجه میشید چرا اسم زینب را انتخاب کردم برای دخترم». شهادتتان از درون، خیمه سوزان من بود و تمام وجودم یکییکی از درون میسوخت و روی هم فرومیریخت اما وقتی عظمت حضور مردم را دیدم که چه باشکوه و با عزت و با تمام وجود برایتان به میدان آمدند، دلم کمی آرام گرفت.
همیشه به من میگفتید عزت دست خداست و بدانید اگر گمنامترین هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد، میبینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد. میدانم راز آن چهره نورانیتان و آن همه عزت و عظمتتان فقط در نمازهای نافله و گریههای شبانه و گرسنگی در بیابانها و گرمای صحراها و آن همه خطر را به جان خریدن نبود... بلکه شما جان و مال و دنیا و آخرتتان را با خداوند متعال، فاطمه زهرا(س) و عمه سادات(س) معامله کردید.
آن روز که رسم «کلنا عباسک یا زینب» را نوشتید، این نوشته وِرد زبان همه عالم شد. شما علمدار خیمه خواهر حسین(ع) شدید و من تا آخرین نفس فدایی بانویی میشوم که نام مبارکش را بر من نهادید تا حق این نام را ادا کنم.
#زینب_حاج_قاسم
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 7⃣1⃣
📚📖خاطره ی دیگه ای که از حسین دارم مربوط میشه به عملیات والفجر چهار.اون زمان در نقطه ای به نام کوه سلطان مستقر بودیم ،محور شناسایی هم تپه ی شهدا بود.
✅اونجا غالب شناسایی ها رو حسین به تنهایی انجام می داد.لاغر اندام و سبک بود.فرز و سریع.هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت.
✅به خاطر دید مستقیم دشمن روی منطقه مجبور بود که شبها راه بیفتد.صبح زود می رسید پای تپه شهدا تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میون عراقیها.
✅یک شب که تازه از راه رسیده بود دور هم جمع شدیم و نشستیم به صحبت،گفتیم حسین تو که این همه میری جلو یه بار برای ما تعریف کن چه کار می کنی و چه اتفاقاتی می افته.
✅جمع خودمونی بود وحسین راحت می تونست حرف بزنه.لبخندی زد و گفت:اتفاقا همین پریشب یک اتفاق جالب افتاد.رفته بودم روی تپه ی شهدا و توی سنگر عراقیها رو می گشتم که یه مرتبه منو دیدن.
🔴من هم سریع فرار کردم.اونا دنبالم افتادن.من تا جایی که می تونستم با سرعت از تپه پایین اومدم.نرسیده به میدون مین چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشه ی تپه تراشیده شده بود.
🔴فورا داخل اون رفتم جا برا نشستن نبود به ناچار ایستادم،خیلی خسته بودم،دائم چرتم می گرفت.چند بار در همون لحظه حالت خوابم برد.دوباره بیدار شدم.
‼️عراقیها از تپه پایین اومدن و شروع به جستجو کردن.اول فکر کردن توی میدان مین باشم،به همین خاطر اونجا رو به رگبار بستن، حدود یکی دوساعت تیر اندازی می کردن،بعد اومدن و پشت میدان مین رو گشتن.
✨من همانطور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم.
✔️به روایت از حمید شفیعی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 8⃣1⃣
📚📖عراقیها همه جا رو گشتن،اما اصلا متوجه شکاف نشدن.من هم خوابم می برد و بیدار می شدم و ذکر می گفتم.
⁉️به حسین گفتم:توی اون شرایط چطور خوابت می برد؟-گفت:اتفاقا بد نبود یه چرتی زدیم و خستگیمون هم در رفت.-گفتم:این اتفاقات تو روحیه ات تأثیری نگذاشته بود،نترسیده بودی.
✅با خنده گفت:اصلا،خیلی با صفا بود.کیف کردم.جای توهم خالی بود.-گفتم:خب بعد چی شد؟-گفت:هیچی عراقیها خوب که همه جا رو گشتن و خسته شدن نا امید و دست از پا درازتر رفتن تو سنگراشون منم یه سرو گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگه خبری نیست از شکاف بیرون اومدم.
✅میدان مین رو رد کردم و به خط خودمون برگشتم.وقتی خاطره ی حسین تمام شد همه بچهها نفس راحتی کشیدن.این اولین بار نبود که حسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد.
✨شجاعت وشهامت او برای همه جا افتاده بود. شاید یکی از دلایلی که بچهها اصرار می کردن تا او از خاطراتش و از اتفاقاتی که موقع شناسایی براش اتفاق افتاده تعریف کنه،همین شجاعت او بود.
✨می دونستن او به خاطر روحیه ی بالایی که داره همیشه تا مرز خطر و گاهی حتی آنسوی مرز خطر هم پیش می رود و قطعا خاطرات جالبی می تونه داشته باشه.
✔️به روایت از حمید شفیعی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 9⃣1⃣
📚📖محل استقرار واحد،پاسگاه بوبیان بود در شلمچه.محور شناسایی هم جزیرهای در همین منطقه بود.بخاطر دید مستقیم دشمن امکان رفت و آمد به جزیره در روز وجود نداشت.
✅بچهها می بایست شب حرکت کنن و روز بعد رو برای دیده بانی در جزیره بمونن و فردا شب دوباره به مقر برگردند.از طرفی نمی تونستن قایق رو در اطراف جزیره رها کنن،یعنی باید افراد دیگه ای اونا رو می رسوندن و شب بعد دوباره برای آوردنشون جلو می رفتن.
✅اون شب نوبت شهید کاظمی و شهید مهرداد خواجویی بود.هردو آماده شدن.بچهها اونا رو به محل مورد نظر رسوندن و برگشتن.قرار شد فردا شب دوباره به سراغشون بریم.
🔴روز بعد نزدیکی های غروب مه غلیظی تموم منطقه رو پوشاند.وجود این مه خصوصا در شب مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد کرد.
⁉️اصلا نمی تونستیم جهت رو تشخیص بدیم،و مسیر حرکتمون رو مشخص کنیم.استفاده از قطب نماهم بدلیل تلاطم آب و در نتیجه تکون های شدید قایق امکان نداشت.
‼️با همهی این حرفها گروهی که قرار بود برای آوردن بچهها بره،حرکت کرد.اما لحظه ای بعد برگشت.گفتند به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست،و اونا هم نتونستن راه رو پیدا کنن.
🔴هوا به طور کلی سرد بود و این سرما در شب شدت بیشتری می گرفت.کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسبی برای موندن در جزیره نداشتن ،چون اصلا نیروی شناسایی نمی تونه وسایل زیادی باخودش حمل کنه.
⁉️به همین دلیل باید سریعتر فکری برای برگردوندن بچهها می کردیم.اما چاره چه بود ؟ زمان می گذشت،هوا سردتر می شد و از شدت مه ذره ای کاسته نمی شد.بیست وچهار ساعت از رفتن بچهها گذشته بود وتا اون لحظه قطعا فشار زیادی رو متحمل شده بودن.
✅حسین که در جریان همهی قضایا بود یه لحظه از فکر بچهها بیرون نیومد،سعی می کرد راه مناسبی پیدا کنه.عاقبت فکری به نظرش رسید...
✔️به روایت از حسین متصدی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 0⃣2⃣
📚📖حسین بلاخره فکری به نظرش رسید،تعدادی تیر رسام پیدا کرد و آورد.گروه دیگری تشکیل داد و به اونا گفت:شما حرکت کنین من هرچند لحظه یک بار تیری به سمت جزیره شلیک می کنم.
‼️شما جهت حرکت تیرها رو بگیرین و برین جلو،در بازگشت هم به محل شلیک توجه کنین وعقب بیایین.گروه،حرکت کرد و حسین هم تیرها رو درون خشابی گذاشت.
🔴اسلحه رو مسلح کرد و بعد از چند لحظه اولین تیر رو شلیک کرد.این کار هر چند دقیقه تکرار می شد.اما هنوز چند تیر بیشتر شلیک نشده بود که دیدیم بچهها دوباره برگشتن.
⁉️گفتند که این راه هم فایدهای نداره،تیرها به خوبی دیده نمی شه.و نمی تونیم جهت حرکت رو تشخیص داد.حسین هر لحظه بخاطر آن دونفر بی تاب تر می شد.
🔰نهایتا شهید پرنده غیبی رو صدا زد،و جلسه ای گذاشتن،تا با مشورت هم راهی پیدا کنن.یه بار دیگه امکانات موجود و شرایط منطقه رو بررسی کردن و بلاخره تصمیم گرفتن خودشون دست بکار شوند.
‼️هردو به طرف جزیره حرکت کردن،یه سری تیرک برق اونجا بود.سعی کردن با رسیدن به تیرک ها و کمک از اونا راه رو پیدا کنن. از گذشت زمان مشخص بود که اونا نیزبه سختی پیش میروند.
✅سرانجام بعد چند ساعت قایقشون از لابه لای مه پیدا شد،اما ظاهرا دونفر بیشتر نبودن.وقتی قایق به ساحل رسید دیدیم،کاظمی و خواجویی بی حال کف قایق افتادن.
✅هردو زنده بودن اما سرمای شدید جزیره بی حسشون کرده بود،توان اینکه قدمی بردارند و یا حتی خودشون رو سرپا نگه دارن رو نداشتن.هردو بی رمق و بی حال افتاده بودن،بچهها بسرعت کمک کردن و اونا رو برای استراحت و مراقبت به سنگر بردند.
✅خدا میدونه اگه دیرتر سراغشون می رفتیم چه اتفاقی می افتاد.وقتی حسین از قایق پیاده شد رضایت و خوشحالی رو می شد از چهره اش خوند.همه می دونستیم که او هر سختی رو تحمل می کنه اما طاقت دیدن ناراحتی بچهها رو نداره.
✔️به روایت از حسین متصدی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
@beneshanHa