eitaa logo
نشان از بی نشان ها
491 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 درس بزرگ شهید مهدی باکری برای تاریخ 🔹وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نام‌آور لشکر ۳۱عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است. 🔹خاک بر سرت مهدی آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
❤️رهبر انقلاب‌: در شبڪه های اجتماعـی؛ فقط به فڪر خوشگذرانی نباشید! شما افسرانِ جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نَرم ، بصیرتی عمارگونه و استقامتی مالڪ‌ اشتر وار میطلبد ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این کلیپ رو حتما ببینید و بفرستید برای کسانی که وسواس عبادتی و .... دارند. 🔸دسته کلید که میوفته دستشویی اصلا نجس نیست...😐 استاد شجاعی وسواس سوراخ شیطان به دین مومنه👌 @beneshanha 🌹یازهرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ترکیدن دو بولدوزر نظامی ارتش اسرائیل توسط گردان‌های قدس شاخه جهاد اسلامی @beneshanha
نشان از بی نشان ها
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاهم تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب! سعی می کرد
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمی‌دانستم چه نقشه‌ای در سرش دارد.. کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده... و دارد یکی‌یکی اصحاب و یاران اهل‌بیت ع را نقش قبر می کند! می‌خواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف می‌کرد. خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم می‌خوام برم! نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو 😊 فقط پرسیدم چند روز طول می‌کشد؟! گفت نهایتاً چهل و پنج روز.. از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم.. و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک می‌گشتم و هرچه دم دستم می‌رسید در کوله‌اش جاسازی می‌کردم.. از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل😅 تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا می‌داد .... پسته و نبات را لای لباس‌هایش پیچید و می خندید😁 ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو می‌خوریم یکی شان را مسخره کرد که که مثل لودر هرچی بزاری جلوش می بلعه😂 دستش رو گرفتم و نگاهش کردم.. چشمانش از خوشحالی برق میزد. با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع می‌کنی که داره به سوریه حسودیم می‌شه😢 وقتی لباس‌های نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم : بهش گفتم اون‌جا خیلی خوش می‌گذره یا این‌جا خیلی بد گذشته که این‌قدر ذوق مرگی؟؟؟؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: « ما بی‌خیال مرقد زینب نمی‌شویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!» تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم‌کم باید بارو بنه اش را ببندد.. همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه .. هیچ‌وقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳 حالتی شبیه کلاغ پر بود بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمی‌مونیم.. فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز می‌شه؟! یهو نری یادت بره این‌جا زنی هم داشتی ها😔 دلم می‌خواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت می‌کشیدم .. خداحافظی کرد و رفت.. دلم نمی‌آمد در را پشت سرش ببندم نمی‌خواستم باور کنم که رفت😭 خنده روی صورتم خشکید.. هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد .. برای خنده‌هایش ، برای دیوانه بازی‌هایش ، برای گریه‌هایش ، برای روضه خواندن هایش😔 صدای زنگ موبایلم بلند شد.. محمدحسین بود جواب دادم .. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد.. حتی پای پرواز که میگفت الان سوار می‌شم و اون گوشی رو خاموش می‌کنم.. می‌گفت می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم.. منم دل از دلم می‌خواست با او حرف بزنم شده بودم مثل آدم‌هایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔 می‌ترسیدم به این زودی‌ها صدایش را نشنوم .. دلم نمی‌آمد گوشی را قطع کنم . گذاشتم خودش قطع کند! انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلک‌هایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش .. شب اولی که نبود دلم می‌خواست باشد و خروپف کند.. نمی‌گذاشتم بخوابد باید اول من ‌خوابم می‌برد بعد او.. حتی شب‌هایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمی‌گشت😢 تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم .. مرتب از این پهلو به آن پهلو می‌شدم! صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست.. خیلی تلگرافی حرف زد! آنتن نمی‌داد چند دفعه قطع و وصل شد😕 بدی‌اش این بود که باید چشم انتظار می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند . بعضی وقتا باید چند بار تماس می‌گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم😍 بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد روزهایی می‌شد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد.. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامک‌هایی ردوبدل می‌کردیم تلگرام که آمد خیلی بهتر شد .. حرف‌هایمان را ضبط‌شده می‌فرستادیم برای هم! این‌طوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم😍 و بهتر می‌شد احساساتمان را به هم نشان بدهیم.. چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز😢 دندان‌هایش پوسیده بود.. رفتم پیش داییش دندان‌پزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمی‌زنی🤨 گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمی‌شه توقع دارین مسواک بزنم؟ اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوش‌شان نمی‌آمد و ناز می‌کردن می‌گفت ناشکری نکنید مردم اون‌جا تو وضعیت سخت زندگی می کنن... بعد از سفر اول بعضی ها از او می‌پرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟😐 می‌گفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه... بعضی می‌پرسیدند چند نفرشونو کشتی؟! می‌گفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم! این‌که داشت از حرم آل الله دفاع می‌کرد و کم‌کم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذت‌بخش بود .. خیلی عاطفی بود..... بعضی وقت‌ها می‌گفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش می‌شن😁 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شجاعت این پسر را مشاهده کنید. در یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس، در خطبه نماز جمعه، خطیب بیان می‌کند که قصد صحبت از غزه و فلسطین ندارد. این کودک با شنیدن این حرف خودش بلند می‌شود، کنار دیوار می‌ایستد و نمازگزاران را خطاب قرار داده و با خطبه‌اش همه نمازگزاران را متحیر می‌کند. @beneshanha وای خدای من چه چیزهای استثنایی داریم میبینیم 😳 عجب صلابتی ماشاالله 😳 اصلا بچه نیست انقدر شجاعت و بلاغت داره اینا میدانن احتمالا اعدامشان میکنن پسر ۱۱ ساله رو عربستان گردن زد اینجور شجاعانه حرفش و زد مثل یک سخنور قهار👏👏👏خدا امام زمان عج رو برسانه دیگه امسال سال ظهور باشه ان شاءالله یه صلوات بفرست🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم و ببینید 👌 جهاد ما ، بچه های امام زمانی و نسل نیت های پاک ...😭 تشکیل خانواده برای خدا🌹🌹 حفظ خانواده برای خداوند سازش ومحبت🌼🌼 برای امام زمان عج فرزند دار شدن😍😍 ببینید تا جهاد امروز و بدانیم از ماسوال خواهد شد یقینا😔 @beneshanha 🌹یازهرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استفاده سودمند از ♻️ انواع آب‌های درمانی عبارتند از: 🔹 آب 🔸 آب 🔉 حکیم حسین خیراندیش 🚨 در انتشار این مطالب کوشا باشید 😊 هر کی پادرد داره ببینه👌 https://eitaa.com/joinchat/3192389858Ceea2d0b26f
✍ شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور به مشهد آمد. از لحظه ای که شهیدرجایی وارد مشهد شد از ایشان عکس تهیه کردم. نحوه استقبال از ایشان برخلاف کسانی که می آمدند مشهد، متفاوت بود. ایشان سوار ماشین شخصیتی نشد و گفت با اتوبوس شرکت واحد می‌آیم. یک اتوبوس شرکت واحد تهیه کردند و مسیر فرودگاه تا حرم را رجایی با اتوبوس آمد. شهید رجایی بعد از نماز ظهر در حرم سخنرانی داشت و بسیار روی مساله مستضعف و حمایت از قشر آسیب‌پذیر جامعه در سخنرانی‌اش تکیه کرد. سخنرانی تمام شد و ما رفتیم دارالضیافه برای ناهار. سفره‌ای که انداخته بودند خیلی عریض و طویل بود و نوع غذایش نسب به غذاهای سایر پذیرایی‌ها متفاوت بود. یعنی مقداری شکیل‌تر و با تنوع غذایی بیشتر.  من جوری نشستم که مقابلم آقای رجایی بود. ایشان که نشست پای سفره، آقای طبسی سمت راست ایشان نشست. آقای غفوری فرد استاندار وقت خراسان هم سمت دیگر نشست. آقای رجایی کمی نان برداشت و شروع کرد نان خالی خوردن. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی‌فرمائید؟ رو کرد به آقای چراغچی نامی که مستخدم آنجا بود گفت: برای آقای رجایی غذا بکش. آقای غفوری‌فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد شهید رجایی گفت: «من الان کلی راجع به قشر مستضعف و تهیدست جامعه حرف زدم چطور پای این سفره بنشینم.» از جایش بلند شد و با حالت قهر رفت آقای طبسی دستور داد که سفره را جمع کنند و این جلسه به هم خورد من این حرکت را در هیچ کدام از شخصیت‌هایی که مشهد آمدند ندیدم و هنوز که هنوز است هیچ کسی مثل شهید رجایی در ذهن من تجلی پیدا نمی‌کند. شهید_محمدعلی_رجایی🌷 @beneshanha 🌹یازهرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان دروغ کشتن و سر بریدن و سوزاندن نوزادان در را شنید ؛ حالا حقیقت مظلومیت نوزدان و را هم بشنود ! قطع نکن ! کامل گوش کن ! شاید وجدانت بیدار شد ! @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشان از بی نشان ها
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_دوم گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می‌گفتم:(( حیف که نوشته‌ها را جمع نمی‌کنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته می‌شوی))😉 با کلمات خیلی خوب بازی می‌کرد.. هر دفعه بین وسایل شخصی دوتا عکس های من را با خودش می‌برد.. یکی پرسنلی یکی را هم خودش گرفته و چاپ می کرد... در ماموریت آخری با گوشی عکس از عکس ها می‌گرفت و با تلگرام می فرستاد. می گفتم :((چرا برای خودم فرستادی؟؟)) می گفت :((می‌خوام رو گوشی هم عکست رو داشته باشم))☺️ هر موقع به مقدمه یا بد موقع پیام می‌داد می‌فهمیدم سرش شلوغ است. گوشی از دستم جدا نمی‌شد بیست و چهارساعته نگاهم روی صفحه‌اش بود😢 مثل معتادها هرچند دقیقه یک‌بار تلگرام رو نگاه می‌کردم ببینم وصل شده است یا نه.. زیاد از من عکس و فیلم می‌گرفت.. خیلی هایش را که اصلاً متوجه نمی‌شدم یک‌دفعه برایم می‌فرستاد... عکس سفرهایمان را می‌فرستاد که یادش بخیر پارسال همین موقع😍 فکر این‌که برای چه کاری رفته است مرا آرام و دوری را برایم تحمل‌پذیر می‌کرد. گاهی به او می‌گفتم شاید تو و دیگران فکر می کنین من الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش می‌گذره ولی این طور نیست هیجا خونه خود آدم نمی‌شود....😔 هیچ‌وقت از کارش نمی‌گفت در خانه‌ام همین‌طور خیلی که سماجت می‌کردم چیزهایی می‌گفت ولی سفارش می‌کرد به کسی چیزی نگو حتی به پدر و مادرت.. البته بعدا رگ خوابش دستم آمد کلک سوار کردم.. بعد از اینکه اطلاعات را لو می‌داد خودم را طبیعی جلوه می‌دادم و متوجه نمی‌شد 😄 با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد.. حتی در مهمانی‌هایی که با خانواده‌های همکارانش دور هم بودیم ، بازم لام تا کام حرفی نمی‌زدم .. می‌دانست هر یک کلمه درج کنم ، سریع به گوش هم می‌رسد و تهش برمی گردد به خودم. کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم ، اما به سختی اش می ارزید. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می گفت:((افغانستانیا شیعه واقعی هستن!)) و از مردانگی هایشان تعریف می کرد😍 از لابه لای صحبت هایش دستگیرم می شد پاکستانی ها وعراقی ها خیلی دوستش دارند.. برایش نامه نوشته بودند وعطر وانگشتر وتسبیح بهش هدیه داده بودند.. خودش هم اگر در محرم وصفر ماموریت می رفت ، یک عالمه کتیبه وپرچم واین طور چیزها می خرید و می برد. می گفت:((حتی سنی هاهم اونجا باما عزاداری می کنن!)) یا می گفت:((من عربی خوندم و اونا بامن سینه زدن!)) جو هیئت خیلی بهش چسبیده بود. از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیئت راه می انداخت. کم می خوابید ، من هم شب ها بیدار بودم. اگر می دانستم مثلا برای کاری رفته ، تا برگردد بیدار می ماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم... وقتی می گفت:((می خواهیم بریم کاری بکنیم و برگردیم))‌ می دانستم که یعنی در تدارک عملیات هستند😬 زمانی که برای عملیات می رفتند ، پیش می آمد تا۴۸ ساعت هیچ ارتباط وخبری نداشتم. یک دفعه که دیر انلاین شد ، شاکی شدم که: ((چرا در دسترس نیستی؟دلم هزار راه رفت!)) نوشت:((گیر افتاده بودم!))👌 بعداز شهادتش فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم. فکر می کردم لنگ لوازم شده است.. یادم نمی رود که نوشت: ((تایم من با تایم هیئت رفتن تو یکی شده. اون جا رفتی برای ما دعاکن!))🖤 گاهی که سرش خلوت می شد ، طولانی هم باهم چت می کردیم.. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سزارین هشتم مادر ۳۴ساله توسط خانم دکتر لباف 😍دکتر لباف؛ فکر کنم نهمی رو هم بتونه بیاره 😱 این سالها به ما دروغ گفتند سزارین بیش از سه تا نشدنی هست @beneshanha 🌹یازهرا 🌹
این عکس از دیروز روحم رو زخمی کرده هر بار که این عکس رو دیدم... ولی حتماً اون پدر حاضر بوده خودش بارها بمیره و زنده بشه ، اما پسرش آسیب نبینه حتماً اون پدر لحظه شهادتش فقط به فکر پسرش بوده ، مطمئنم 💔 @beneshanha
📍🇵🇸 ✨شای گولدن مجری کانال ۱۴ تلویزیون اسراییل: 🔹 از غزه تا تهران به سلاخی تان خواهیم آمد. 🔹بعد از غزه نوبت لبنان و سپس نوبت ایران است. 🔹هر کس حتی آمریکا بخواهد جلوی نابودی حماس را بگیرد نابودش می کنیم. 🔹 حاضریم با همه دنیا بجنگیم... 🤣 زااارررررت ،،، @beneshanha
🚨توییت جدید حساب ایران به عبری🇮🇷🇮🇷 🔥آرامش قبل از دومین طوفانیم... 🕜پ.ن: زمان انتشار توییت ۱:۲۰ دقیقه دیشب 🌪 @beneshanha 🚨هشدار قاطعانه فرمانده کل سپاه به اسرائیل: 🚨 منتظر طوفان جدید باشید 🚨 🔴 سردار سلامی : 🔥 غزه به مدفن صهیونیست‌ها تبدیل می‌شود، آنها از درون استحکامات و پشت‌ دیوارها می‌جنگیدند و فکر می‌کردند این‌ دیوارها آنها را از خشم الهی حفظ می‌کند ولی عذاب خدا از جایی که گمان نمی‌کنند به آنها خواهد رسید. 🌪
زمانه عجیبی ست 🔺 رپر آمریکایی در دل آمریکا از غزه جانانه حمایت می کند؛ 🔻مسلمانان عرب در جوار خانه خدا بی توجه به غزه مجلس رقص برپا می‌کنند؛ «به آخرالزمان خوش آمدید...» 🇵🇸 ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
نام اثر: رنج،ایثار وامید ✌️🇵🇸 @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
نشان از بی نشان ها
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه‌_و_چهارم می گفت:((افغانستانیا شیعه واقعی هستن!)) و از م
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می گفت:((اونجا اگه اخلاص داشته باشی،کار یه دفعه انجام می شه!)) پرسیدم:((چطور مگه؟)) گفت:((اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفرهم نبودیم ، ولی خدا و امام زمان درست کردن که قصه جمع شد!)) بعدنوشت:((خیلی سخته اون لحظات! وقتی طرف می خواهد شهید بشه ، خدا ازش می پرسه ببرمت یا نبرمت؟ کنده می شی از دنیا؟ اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد می شه!))😔 متوجه منظورش نمی شدم. می گفتم:((وقتی از زن وبچه ت بگذری وجونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله!)) ماه رمضان پارسال ، تلویزیون فیلمی را از جنگ های۳۳روزه لبنان پخش می کرد. در اشپز خانه دستم بند بود که صدا زد:((بیا بیا باهات کار دارم!)) گفتم:((چی کارداری؟)) گفت:((اینکه میگم کنده شدن رو درک نمی کنی ، اینجا معلومه!)) سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی می خواست برود برای عملیات استشهادی شلیک کند . اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند. خانمش باردار بود و آن لحظات می آمد جلوی چشمش. وقتی می خواست ضامن را بکشد ، دستش می لرزید..!💔 تازه بعداز آن ، ماموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود. ولی باز باخودم می گفتم: ((اگه رفتنی باشه می ره ، اگه هم موندنی باشه می مونه!)) به تحلیل اقای پناهیان هم رجوع می کردم که((تا پیمونه ت پرنشه ، تو را نمی برن!)) این جمله افکارم را راحت می کرد. شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمی شود و باید پیمانه عمرت پر شود . اگر زمانش برسد ، هرکجا باشی تمام می شود. اولین بار که رفته بود خط مقدم ، روی پایش بند نبود.. می گفت:((من رو هم بازی دادن)) ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 وقتی لاغرمی شد ، مادرم ناراحت می شد .. ولی می دیدیم خودش از اینکه لاغر شده بیشترخوشحال است😂 می گفت:((بهترمی تونم تحرک داشته باشم وکارام رو انجام بدم‌!)) مادرم حرص می خورد .. به زور دوسه برابر به خوردش می داد😐 غذاهای سفارشی و مقوی برایش می پخت: آبگوشت ، ماهیچه و آش گندم .. اگرمی گفت:((نمی تونم بخورم)) ، مادرم از کوره در می رفت که: ((یعنی چی؟)) باید غذا بخوری تا جون داشته باشی!)) همه عالم و آدم از عشق وعلاقه اش به کله پاچه خبر داشتند. مادرم که جای خود .. تادوباره نوبت ماموریتش برسد ، چند دفعه کله پاچه برایش بار می گذاشت پدرم می خندید که((کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تاما هم به نوایی می رسیدیم!))😂 پدرم بهش می گفت:((شما که هستی مرجان می گه ، می خنده و غذا می خوره ، ولی وای به روزایی که نیستی! خیلی بداخلاق می شه ، به زمین وزمون گیر می ده‌.. اگه من یا مادرش چیزی بگیم ، سریع به گوشه قباش برمی خوره .. مارو کلافه می کنه... ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی ، جواب می ده و می خنده!)) به پدرم حق می دادم.. زور می زدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت ، سرگرم شوم.. اما این ها فقط تسکینم می داد ، دلتنگی ام را از بین نمی برد ..😣 گاهی هم با گوشی ، خودم راسرگرم می کردم. وقتی سوریه بود ، هرچیزی را که می دیدم به یادش می افتادم . حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سرسفره ، اگرغذایی بود که دوست نداشت یا برعکس ، غذایی که خیلی دوست داشت به یادش می افتادم❤️ ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹