هدایت شده از Art moon🌙
او بانوی بهار بود..
هرجا که می رفت درخت ها شکوفه ها می زندند گیاهان سبز می شدن
و بیابان ها جنگل..
او با گل ها،سبزه ها و درختان دوست می شد و با آن ها حرف می زد؛)
او هیچ دوست هم نوعی نداشت و تنها بود .اما با تمام گیاهان دوست بود..
هیچکس او را ندیده
چون خودش نخواسته..
یعنی روزی می رسد کسی او را ملاقات کند