eitaa logo
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
169 دنبال‌کننده
30 عکس
1 ویدیو
0 فایل
در این کانال، خاطراتم را می‌نویسم؛ خاطراتی که به نظرم مفید و کاربردی هستند؛ به امید آن که هم لَذّت و هم بهره ببرید. اسماعیل داستانی بِنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال‌های دیگرم: ـ @benisiha ـ @ghatreghatre ارسال پیام: @dooste_ketaab
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 خاطرۀ ۵ 🔴 مهربانی‌های پیاپی 🔹امشب، یک‌شنبه، ۱۴۰۳/۹/۴، در ماشین عزیزی که داشت مرا از هیأت عصمةالزّهراء ـ علیها السّلام. ـ برمی‌گرداند و در نزدیکی مجتمعمان، به یادم افتاد که می‌خواستم نان بخرم. 🔸همین‌که او فهمید، دوْر زد و به نانوایی‌ تافتونی که از خانۀ ما فاصله دارد، رفتیم و نان خریدیم؛ امّا تا بنده خواستم که کارت بکَشم، او کارت خودش را کشید و در سردکردن نان‌ها و گذاشتن آن‌ها در پلاستیک کمک کرد. 🔹در راهِ برگشت، به ایستگاه صلواتی چای و... که به مناسبت ایّام فاطمیّه برپا شده بود، نزدیک شدیم. 🔸او پرسید: «آیا می‌خواهید که دم‌نوش بگیرم؟» گفتم: چون متبرّک به نام حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ است، بله. 🔹ماشین را نگه داشت و ۲ تا دم‌نوش گرفت و هنگامی که آمد، یک لیوان دم‌نوش را روی سقف ماشین گذاشت و دم‌نوش دیگر را که در آن از نبات‌های ریز همان‌جا ریخته بود، هم‌ زد تا شیرین شود و به بنده داد؛ سپس لیوان دیگر را برداشت و سوار شد و پرسید که آیا شیرین شده است؟ و بنده عرض کردم: بله. 🔸جایتان خالی! نوشیدم و گفتم: خدا به شما و کسانی که این دم‌نوش را دادند، خیر دهد و شما را شیرین‌کام فرماید. 🔹چند شب پیش به او گفته بودم که بر طبق حدیث شریف، یکی از ارزشمندترین کارها، نان‌دادن به دیگران است؛ برای همین، امشب به او گفتم: شما یکی از برترین کارها را انجام دادید. و باز تشکّر کردم. ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۱۰ 🔴 هزار عالم از نسل یک نفر! 🔹صبح امروز، سه‌شنبه، ۶ / ۹ / ۱۴۰۳، مردی مرا سوار ماشینش کرد و گفت که ۲ دخترش، ۲ دامادش و نوه‌اش، طلبه هستند. بنده، این خاطره را برایش نقل کردم: شبی داشتم در مشهد مقدّس پیاده می‌رفتم که زنی به من گفت: «حاج‌آقا! من مسافرخانه‌مان را گم کرده‌ام. لطفاً به من کمک کنید تا آن را پیدا کنم.» همراهش شدم و از این و آن، نشانی مسافرخانه‌اش را پرسیدم تا این که آن‌جا را پیدا کردیم. آن زن در مسیر گفت: «پسر من هم روحانی است.» برای این که خوشحال شود، به او گفتم: «یک روحانی نقل کرده است که بعضی از شب‌ها من ۲ ـ‌ ۳ تا سخنرانی و روضه‌خوانی داشتم و در نتیجه، تا به خانه برگردم، دیروقت می‌شد؛ امّا همین‌که می‌خواستم درِ آن را با کلید باز کنم، مادرم که در انتظارِ برگشت من می‌ماند، در را باز می‌کرد. من به او می‌گفتم که مادر! لازم نیست که شما تا این ساعت برای من بیدار بمانید و او می‌گفت که من برای این بیدار نمی‌مانم که تو پسرم هستی؛ بلکه برای این بیدار می‌مانم که در را به روی روضه‌خوان حضرت اباعبداللّه ـ علیه السّلام. ـ باز کنم! یک روز، مادرم گفت که پسرم! من به‌زودی می‌میرم. از تو می‌خواهم که خودت مرا دفن کنی و هنگام دفنم به آن حضرت بگویی که من روضه‌خوان شما هستم؛ پس لطفاً مادرم را به مادرتان تحویل دهید! پس از مدّتی مادرم از دنیا رفت و من به وصیّت‌هایش عمل کردم. در خواب دیدم که او در باغی است و به من گفت که پسرم! همین‌که آن حرف‌ها را به امام حسین ـ علیه السّلام. ـ گفتی، آن حضرت مرا به مادرش تحویل داد و حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ مرا به این‌ باغ آورد و در این‌جا ساکن کرد و حالم خوب است.» سپس بنده، نویسندۀ این خاطره، به آن زن گفتم: خوشا به حالتان!؛ که فرزندتان روحانی است و ان‌شاءاللّه از باقیات‌الصّالحات شما خواهد بود. 🔸آن‌گاه به راننده گفتم: خوشا به حال شما هم!؛ که ۲ فرزند و نوه‌تان، طلبه هستند و ان‌شاءاللّه از باقیات‌الصّالحات شما خواهند بود. 🔹آری؛ خوشا به حال پدران و مادرانی که اجازه داده‌اند فرزندشان طلبه شود یا او را برای طلبه‌شدن تشویق کرده‌اند و فرزندشان روحانی شده است! 🔸اکنون که این خاطره را نوشتم، به یاد این خاطرۀ شیرین افتادم که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ فرمودند: «اگر کسی زیر ناودان کعبۀ مقدّسه دعا کند، دعایش قبول می‌شود و من در آن‌جا ۳ تا دعا کردم: ۱. این که توفیق پیدا کنم دست‌کم، یک نمازم را به امامت امام زمان ـ علیه السّلام. ـ بخوانم!؛ ۲. این که هزار نفر از نسلم عالم دین شوند!» و دعای سوم را، یا نفرمودند و یا بنده فراموش کرده‌ام. بنده دعا می‌کنم که تعدادی از این عالمان، از نسل این کم‌ترین باشند. لطفاً شما هم «آمین» بگویید. پیشاپیش، سپاسگزارم. 🔹این خاطره، شامل ۳ خاطره شد! ، ، ، ، ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2