استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامه ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۷۶:
🔸... بعد، وضو گرفته، وارد حرم شديم. چه جاى زيبا و باصفايى بود! چلچراغها، لوسترها [و] شمعدانها، همهجا را روشن و روشن كرده بودند. سقفها و ديوارها با آيينههاى كوچک و بزرگ آذينبندى شده بود؛ ولى اين من بودم كه همهاش به فكر تماشاى آنها بودم. ديگران زيارتنامه میخواندند و گريه میكردند. خدا میدانست آنهمه مردم كه از هزاران نفر بیشتر بودند، چه میگفتند و از خداى خود در حرم امام رضا ـ عليه السّلام. ـ چه میخواستند.
🔸گاهى صداى صلوات بلند از زائرين به گوشم میرسيد. همۀ زُوّار، يكجا صلوات بر پيامبر و آل پيامبر ـ صلّى الله عليه و آله. ـ میفرستادند.
🔸پدرم يک كتاب دعا در دست گرفت. روبهقبله در پشت ضريح ايستاديم و شروع كرد به دعاخواندن. به ما گفت: «هر چه من میگويم، شما هم همانها را بگوييد.» او هر چه میخواند، ما همان را به زبان میآورديم.
🔸من اين ور و آن ور، زياد نگاه میكردم. مادرم به گوشم گفت: «شيرخدا! اين ور و آن ور نگاه نكن؛ حواسّت را جمع كن؛ دعاها را دقيق بخوان. میدانى در مقابل قبرِ چه كسى هستى؟ قبر امام هشتم، امام رضا. عليه السّلام . او همۀ ما را مشاهده میكند و هر كسى هر عملى كه انجام میدهد، او شاهد و ناظر است.»؛ بعد از آن، ديگر من فكر و افكارم را از همهجا جمع كرده، متوجّه ضريح مطهّر امام رضا ـ عليه السّلام. ـ شدم.
🔸پدرم دعاهاى زيادى خواند و ما هم خوانديم؛ بعد، چند رَكعت نماز بهجا آورديم و چندين بار دوْر ضريح گشتيم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۹۰ و ۹۱.
🔗 عضویّت کانال
🔴 #پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
گاهی من از روی خشم، بر سر فرزندانم داد میزنم؛ سپس خیلی ناراحت میشوم و وقتی که پس از نماز میخواهم دعا بخوانم، از خدا و خودم خجالت میکشم و گاهی دیگر مستحبّات را انجام نمیدهم و به خودم میگویم که به جای این کارها، بهتر است خودم را اصلاح کنم. آیا این افکار و کارهایم، شیطانی هستند یا تلنگری برای بهخودآمدنم؟
🔍 پاسخ:
تا میتوانید، در غیر موارد ضروری شرعی، سر هیچ کس داد نکشید؛ حتّی فرزندان عزیزتان و اگر داد کشیدید، همینکه هم توبه کنید (= پشیمان شوید که چرا از خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ نافرمانی کردهاید) و هم فرزندانتان را از خودتان راضی کنید، از این بدی، پاک میشوید.
این که اگر داد بزنید، از خداوند مهرْبان ـ جلّ جلاله. ـ و خودتان خجالت میکشید، خیلی خوب است ـ خوشا به حالتان! ـ ؛ امّا به این سبب، مستحبّات را ترک نکنید؛ که قطعاً فریب نفْس امّاره یا شیطان و یا هر دو است.
💻 مشاهدۀ «پرسشها و پاسخهای اخلاقی» دیگر:
http://benisiha.ir/55/
#تندی، #توبه، #خشم، #دادزدن، #فرزندداری، #مستحبات
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 جوانه میزند مِهرت نگارم!
🔶 به دل، وقتی تو را بینم کَنارم
(ـ مِهر: مَحبّت. نگار: معشوق.)
📖 امید آینده، ص ۱۶۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
🔗 عضویّت کانال
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۷۷:
🔸... خيلى گرسنهمان شده بود. مادرم گفت: «دلم ضعف میكند.» از حرم خارج شده، گوشۀ صحن در سايۀ ساختمان بلندى نشستيم. مقدارى خوراکی در سفرهمان بود. آنها را خورديم و ساعتى بعد در همانجا نماز ظهر و عصرمان را با جماعت خوانديم و پدرم گفت: «من میروم يک مسافرخانه پيدا كنم [و] بيايم؛ شما را به آنجا ببرم.»
🔸بعد از رفتن او، من و مادرم و يدالله، كَنار وسايلمان نشسته بوديم. مادرم زيرزبانى، چيزهايى زَمزَمه كرده و آرامآرام اشک میريخت. گفتم: «مادر! چرا پس گريه میكنى؟» گفت: «پسرم ما اينجا آمدهايم كه در اين محلّ شريف، همۀ دردها و گرفتاریهايمان را با خدا در ميان بگذاريم و خوبشدن و برطرفشدن آنها را از خدا بخواهيم. خداوند به احترام صاحب اين قبر، امام رضا، ـ عليه السّلام. ـ خواستههاى ما را میپذيرد و ناراحتیهايمان را برطرف میكند.»
🔸مادرم مدام گريه میكرد و به درگاه خداىْ ـ تبارک و تعالى. ـ رازونياز میكرد، تا اين كه پدرم آمد [و] گفت: «جا پيدا كردم.» ما را برداشت؛ در نزديكى حرم به يک مسافرخانه برد.
🔸مسافرخانه، دوطبقه بوده، پدرم در طبقه دوم، اتاق اجاره كرده بود. ما از پلهها بالا رفتيم. جاى خوبى بود. من تا آن روز در طبقۀ بالاى ساختمان ننشسته بودم. از اين كه پدرم در طبقۀ بالا اتاق گرفته بود، خيلى خوشحال بودم؛ از آنجا همهجا ديده میشد.
🔸وقتى جلو پنجره رفتم، ديدم حرم هم ديده میشود. با خوشحالى، مادرم را صدا زدم: «مادر؛ مادر! از اينجا حرم را میبينم.» پدرم خنديد و گفت: «من براى همين در طبقۀ بالا اتاق اجاره كردهام كه از همينجا هم بتوانيم حرم را ببينيم و امام رضا ـ عليه السّلام. ـ را زيارت كنيم.» مادرم به پدرم گفت: «خيلى كار خوبى كردى؛ ممكن است گاهى من ضعف كنم و نتوانم به حرم بروم و از همينجا میتوانم زيارت كنم.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۹۱ و ۹۲.
🔗 عضویّت کانال
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓گفته شده است که علوم خَفيّه عبارتند از: ۱. كيميا؛ ۲. ليميا؛ ۳. هيميا؛ ۴. سيميا؛ ۵. ريميا. دربارۀ آنها توضیح دهید.
#علوم_غریبه، #کیمیا
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 دلم آرام گیرد در جِوارت
🔶 تویی مولا و صاحبْاختیارم
(ـ جوار: نزدیکی، همسایگی.)
📖 امید آینده، ص ۱۶۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
🔗 عضویّت کانال
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۷۸ :
🔸... ما هر روز چند بار به حرم میرفتيم و امام هشتم را زيارت میكرديم.
🔸بعضى وقتها براى خريدِ سوغاتى به بازارها و پاساژهاى مشهد رفته و چندين جا نماز و مهر و تسبيح و عِطر هم خريديم. براى باباحسن و باباعلى، انگشتر و براى نهنهفاطمه روسرى گرفتيم. خلاصه: خيلى چيزها خريديم و در حدود ۱۲ روز، در مشهد مانديم تا اين كه پدرم موقع جداشدن از حرم، خيلى گريه میكرد و میگفت: «خدايا! اين زيارت را آخرين زيارت ما قرار نده.» و میگفت: «يا امام رضا! از تو میخواهيم هر سال، ما را به خدمت خود بطلبى.»
🔸از مشهد كه برگشتيم، چند روزى در تهران مانده، سپس به تبريز و بعد به دِهِمان برگشتيم.
🔸وقتى به نزديک دِه، ما رسيديم، خيلیها به پيشواز ما آمده بودند. همۀ مردها با پدرم دست داده و صورت او را میبوسيدند. همچنين زنها با مادرم ديدهبوسى میكردند. عمومهدى و دايیكاظم مرا بغل كردند و بوسيدند. من خيلى خوشحال بودم. دوستانم، اكبر و حسين، هم به پيشواز من آمده بودند. آنها مرا روى دستشان بلند كرده و میگفتند: «خوش به حالت شيرخدا!؛ مشهد را ديدى و امام رضا - عليه السّلام. ـ را زيارت كردى.»
🔸من هرگز خوشحالى آن روز را فراموش نمیكنم. الان چند سال از آن روز میگذرد؛ ولى خاطرههاى آن روزها را فراموش نمیكنم. واقعاً چه مسافرت لَذّتبخشى بود! خدا قبول كند انشاءالله.
🔸بعد از برگشتن از مشهد مقدّس، همۀ اهالى دِه، جز كدخدا و پسرانش، به ديدار ما آمدند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۹۳ و ۹۴.
🔗 عضویّت کانال
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! خودت را تنها براى شوهرت بياراى.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#آرایش، #شوهرداری
🔗 عضویّت کانال
🔴 #اثر
بانویی نوشته است:
بر اثر سخنرانی حاجآقا بِنیسی،
ـ به جلسهای که قرار بود بروم، نرفتم؛ چون شوهرم راضی نبود
ـ چادری را که دوست داشتم بدوزم، ندوختم؛ چون چادرم نو است
ـ و کار خوبم را که میخواستم به دیگران بگویم، نگفتم.
🌷
لطفاً شما هم آثار سخنرانیهای حاجآقا بنیسی بر خودتان و... را به این نشانی بفرستید: @dooste_ketaab.
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 برای دیدن تو ای دلآرا!
🔶 همیشه من به حال انتظارم
(دلآرا: معشوق / کسی که باعث شادی و شادابی دل شود.)
📖 امید آینده، ص ۱۶۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #انتظار، #تشرف
🔗 عضویّت کانال
🔴 #مطالب_مناسبتی
💠 سال نو بر شما، اعضای گرامی این کانال، مبارک باد.
💠 در لحظات تحویل سال نو، مهمترین دعاها را فراموش نکنیم: ۱. دعا برای تعجیل در ظهور؛ ۲. دعا برای عاقبتبهخیری.
💠 از همۀ شما التماس دعا دارم.
#تحویل_سال، #دعا
🔗 عضویّت کانال
🔴 #نکات_خواندنی دربارۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸در ساعت تحویل ۱۳۷۲، ایشان به همراه خانواده در حضور پدرشان، عبد صالح، حاج اسماعیل آقا، بودند و با مادرشان دعای «یا مقلّب القلوب و الأبصار...» را ۳۶۵ بار، به تعداد روزهای سال شمسی، قِرائت کردند.
💻 مشاهدۀ خاطرات و نکات خواندنی دیگر دربارۀ ایشان:
http://benisiha.ir/289/
#تحویل_سال، #دعا
🔗 عضویّت کانال
🔴 #نکات_خواندنی دربارۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸ایشان در لحظات تحویل سال ۱۳۷۷، در جمع خانواده نشسته بودند. همینکه تلویزیون تحویل سال را اعلام کرد، دستهایشان را بالا بردند و به زبان آذری گفتند: «خدایا! امسال زیارت عتبات عالیات را روزیِ ما کن.»
🔸۶۰ سال بود که راه ایران ـ عِراق بسته بود و کسی فکر نمیکرد که به این زودیها باز شود؛ امّا بر خِلاف تصوّر، پس از چند روز، راه باز شد!
🔸مردی ناشناس به خانۀ ایشان آمد و به ایشان گفت: «من میخواهم شما را به عتبات ببرم.» ایشان گفتند: «من پول ندارم.» او گفت: «امّا من شما را میبرم.»
🔸پیش از روز حرَکت، پول سفر به ایشان روزی شد و ایشان و مادر بزرگوارم، به عتبات عالیات مشرّف شدند.
💻 مشاهدۀ خاطرات و نکات خواندنی دیگر دربارۀ ایشان:
http://benisiha.ir/289/
#تحویل_سال، #دعا، #سفر_عتبات
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 غمم از دوری روی تو باشد
🔶 ز «هِجر»ت هر زمانی در فشارم
(هجر: دوری، فِراق.)
📖 امید آینده، ص ۱۶۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #هجران
🔗 عضویّت کانال
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! عقلت را با گناه، ضعیف نکن.
(قوا: قوّتها، نیروها.)
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#عقل، #گناه
🔗 عضویّت کانال
🔴 #اثر
بانویی نوشته است:
بر اثر سخنرانی حاجآقا بِنیسی، در این هفته
ـ محبّتهای زبانی و رفتاریام را بیشتر کردم
ـ بیشتر مواظب بودم که زود ناراحت نشوم
ـ و خواستههای همسرم را بیشتر برآورده کردم؛ مثلاً: جایی که دوست نداشت، نرفتم.
🌷
لطفاً شما هم آثار سخنرانیهای حاجآقا بنیسی بر خودتان و... را به این نشانی بفرستید: @dooste_ketaab.
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 «بنیسی» را بده یک جرعه از وصل
🔶 ز لطف عشق تو من تاجدارم
(وصل: وصال.)
📖 امید آینده، ص ۱۶۰.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
🔗 عضویّت کانال
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! در خانۀ شوهرت فقط برای خدا کار کن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#اخلاص، #خانهداری، #کار
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 از چشم تو خُمارم، بر عشق تو دچارم
🔶 بر عشق تو دچارم، از چشم تو خمارم
📖 امید آینده، ص ۱۶۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
🔗 عضویّت کانال
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۷۹:
🔸... چند روزى گذشت. يک روز، مادرم يک مهر و تسبيح، به يک جانماز گذاشت و گفت: «اينها را به خدمت حاجآخوندآقا ببر؛ كه در گردن ما خيلى حق دارد؛ به اضافۀ اين كه استاد تو هم هست و احترام استاد، واجب است.» من آنها را به مكتب برده، به حاجآخوندآقا سلام دادم و جانماز را با احترام، جلو او گذاشتم. خدا رحمتش كند. تبسّمى كرد [و] با آن حالت روحانى گفت: «ما به زحمت شما راضى نبوديم.» گفتم: «آقا! قابل ندارد. ما بايد بيشتر از اينها به شما خدمت كنيم.»
🔸روز بعد، يک مهر و تسبيح، مادرم داد. به خدمت پهلوانصفدر بردم. او هم از من تشكّر كرد و از من پرسيد كه شيرخدا! از امام رضا ـ عليه السّلام. ـ خواستى كمكت كند تا يک پهلوان باشى؟ با شرمندگى گفتم: «آرى پهلوانصفدر!» گفت: «من هم پهلوانیام را از امام رضا ـ عليه السّلام. ـ گرفتهام. بعد، جريانش را به تو تعريف میكنم.» اين، دومين بار بود كه پهلوانصفدر مىگفت: «من هر چه دارم، از امام رضا ـ عليه السّلام. ـ است و پهلوانیام را از آن حضرت گرفتهام.» خيلى دلم میخواست بدانم چگونه پهلوانیاش را از امام رضا ـ عليه السّلام. ـ گرفته؛ ولى برايم تعريف نكرد.
🔸باز آن روز، پهلوانصفدر بعضى از فنون كشتى را به من ياد داد و گفت: «بدون تعطيلى بايد هر روز بيايى و كارَت را ادامه دهى.» گفتم: «چَشم.»
🔸من هر روز به مكتب حاجآخوندآقا رفته، درس قرآن میخواندم و هم به خانۀ پهلوانصفدر رفته، فنون كشتى را ياد میگرفتم و هم در خانه به مادرم كمک مىكردم و هم روزى چند ساعت در كارخانه، خردهكاریهاى آنجا را انجام میدادم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۹۴ و ۹۵.
🔗 عضویّت کانال