استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۳:
🔸... به طرف دِه [دیزَجخَلیل و] محلّ برگزارى مسابقه حرَكت كرديم. وقتى به نزديكى آنجا كه مردم جمع شده بودند، رَسيديم، آنهايى كه مرا میشناختند، پِچپِچ راه انداختند و از همديگر میپرسيدند: «چه شده؟ شيرخدا با كه دعوا كرده؟» تا اين كه پهلوانصفدر و ديگر داوران، با روحانى محل به آنجا آمدند.
🔸وقتى چشم پهلوانصفدر به من افتاد، با صداى بلند، مرا پيش خود خواند [و] گفت: «چه شده شيرخدا!؟ چه كسى تو را زده؟ تو كه اهل دعوا نيستى.» آنچنان با عصبانيّت، اين حرفها را میزد كه گويا از شدّت غضب، روح از بدنش خارج میشد.» پشتسر هم به من میگفت: «يالّا! بگو ببينم كه زده. چرا زده.»
🔸دوستانم خواستند جريان را بگويند؛ ولى من پيشدستى كرده، گفتم: «چيزى نشده. هيچ جاى بدنم درد نمیكند. حاضرم هر دو مسابقه را همين الان انجام بدهم.»؛ ولى پهلوانصفدر دستبردار نبود، میخواست اصل قضيّه را بداند و مسبّب اين كار را توبيخ كند.
🔸گفت: «بعضیها چقدر كوتاهفكر هستند! كسى كه میخواهد از نيروى خدادادى خود استفاده كند، حسودان و كوتاهنظران، او را سركوب میكنند و نمیگذارند او پيشرفت كند؛ ولى چه حسودان بخواهند و چه نخواهند، اگر خدا بخواهد، شيرخدا با هوش و فراست و نيروى بدنى كه دارد، روزبهروز كارش پيش رفته و افتخار اين مرز و بوم خواهد شد. من او را از همۀ شماها، بيشتر میشناسم. ۴ ـ ۵ سال است كه به يارى الله به نام مولا [علی ـ علیه السّلام. ـ ] او را تربيت كرده و تمام فن و فنون كشتى را به او ياد دادهام.»
🔸بعداً به همۀ مردم كه آنجا جمع شده بودند، گفت: «چنانكه من در دِه خودمان، بنيس، گفتم، اينجا هم میگويم: اگر كسى بخواهد از روى غرض و دشمنى، به شيرخدا آسيبى برساند، با من طرف است. از او تلافى خواهم كرد.»
🔸آنگاه رو به ريشسفيدان آن محل گرفت [و] با كنايه گفت: «ما رسم و رسوم مهماندارى شما را نمیدانستيم!»
🔸بعد از اين گفتار پهلوانصفدر، روحانى محل و چند نفر از ريشسفيدان، از پيشامد ناگوارى كه به وجود آمده بود، عذرخواهى كرده و از ما خواستند خِلافكارى جوانان دِهِشان را ناديده بگيريم. ما عذرشان را پذيرفتيم؛ سپس پهلوانصفدر به من گفت: «شيرخدا! میتوانى مسابقۀ قِرائت قرآن و كشتى را با اين وضع انجام بدهى؟» گفتم: «آرى؛ انشاءالله به يارى خدا با همين وضعى كه دارم، هر دو مسابقه را انجام میدهم.»
🔸سپس در مسجد، قرائت قرآن و در محلّ كشتى، برنامه مسابقۀ كشتى برقرار شد. طرف كشتى من كه محمود بود، از كار برادرش، موقع كشتیگرفتن از من پوزش خواست و با احتياط با من كشتى گرفت و من در بين جمع، برندۀ هر دو مسابقه معرّفى شدم.
🔸اين، يكى از خاطرات تلخ زمان كشتیگيرى من در زمان نوجوانیام بود. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۸ ـ ۱۱۰.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوتهای ابجد كبير، ابجد صغير، ابجد وضعى، ابتث، اهطم، اجهز، ايقغ و انسخ با هم چیست؟
#ابجد
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 از دستش اگر آب خورم، غصّه ندارم
🔶 افسوس که من دور از آن ماهْمثالم!
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
(ماهمثال: همچون ماه.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۴:
🔸... و يكى ديگر از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران من، اين است كه وقتى به همراهى پهلوانصفدر به آبادى سيس رفته بوديم، در ساعت معيّن، بعد از مسابقۀ قِرائت قرآن، در ميدان مخصوص كشتى حاضر شديم و قرار بر اين بود كه من با نادر، يكى از جوانان آن دِه، كشتى بگيرم.
🔸نادر سر موقع در ميدان حاضر نشد. وقتى به سراغش رفتند، برگشته و گفتند كه او سَم خورده و در خانهشان به حال بيهوشى افتاده است!
🔸من از پهلوانصفدر خواستم كه برنامه را تعطيل كنند تا پيش نادر برويم و از جريان، بااطّلاع باشيم.
🔸پهلوانصفدر قبول كرد و رو به مردم گرفت [و] گفت: «فعلاً برنامۀ كشتى بههم خورد. بعداً كه حال نادر خوب شد، اين مسابقه را برقرار میكنيم.» همه متفرّق شدند.
🔸وقتى دَمِ درِ خانهشان رسيديم، گفتند كه او را به [شهر] شَبِستَر پيش دكتر بردند.
🔸ما از آنجا به شبستر رفتيم. وقتى به مطبّ دكتر رسيديم، ديدم نادر حال بدى دارد. همان كه من او را در آن حال ديدم، خودبهخود فكر كردم شايد نادر از ترس اين كه مبادا در كشتى شكست بخورد، خود را به اين روز و روزگار انداخته و مسموم كرده است.
🔸تصميم گرفتم در پيش نادر بمانم؛ اين بود كه رو به پهلوانصفدر و ديگردوستان كرده، گفتم: «اگر شما خواستيد برويد، بهسلامت. من [میخواهم] امشب پيش نادر بمانم و علّت سمخوردن او را بدانم.»
🔸آن شب را در پيش نادر، بيدار ماندم تا اين كه دكتر، او را بههوش آورد؛ البتّه غير من چندين نفر از فاميلهاى نادر نيز آنجا بودند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۰ و ۱۱۱.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! با آبرومندان بنشین تا آبرومند شَوی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#آبرو، #همنشینی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ز شوق تو نمیخوابم نِگارا!
🔶 سحرگاهان به یادت شادمانم
📖 امید آینده، ص ۱۷۳.
(نگار: معشوق.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی، #خوابیدن، #شبزندهداری
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۵:
🔸... بعد از اين كه نادر به هوش آمد، به پدرش گفت: «شيرخدا براى چه تا اين موقع شب، اينجا مانده است؟» پدرش گفت: «از حال تو نگران بود؛ مانده تا بهبودى و خوبشدن تو را ببيند.» نادر با عصبانيّت گفت: «بيخود مانده. برود دنبال كارش. به او چه مربوط است من خوب میشوم يا نه؟»
🔸من از حرفهاى نادر فهميدم كه او نهتنها حاضر نيست با من كشتى بگيرد، بلكه از ديدن من هم ناراحت است. میخواستم به دِهِمان برگردم؛ ولى خودبهخود گفتم چرا و به چه دليلى، نادر از من ناراحت است؟ من كه به او بدى نكردهام. حتماً نقشهاى در كار است. بيخود و بیجهت كه او از من ناراحت نمیشود؛ اين بود كه چندين بار از نادر احوالپرسى كردم و از او خواستم اگر از من بدى ديده، بگويد كه من چهكار كردهام؛ ولى او نهتنها حاضر نبود با من حرف بزند، حتّى صورتش را هم از من برمیگردانيد.
🔸من كه نمیدانستم چه شده و از من چه به او گفتهاند و يا اين كه قضيّۀ نادر از چه قرار است، اين بود كه نخواستم زياد ناراحتش كنم؛ از پدرش و ديگرفاميلهاى او خداحافظى كرده، به طرف دِهِمان راه افتادم.
🔸آنقدر از مطبّ دكتر، دور نشده بودم كه صداى پدر نادر را شنيدم كه میگفت: «شيرخدا! كمى آرام برو؛ با تو كار دارم.» ايستادم تا اين كه او به من رسيد و از رفتار پسرش، نادر، نسبت به من عذرخواهى كرد و گفت: «تو ناراحت نباش كه نادر با تو چنين رفتارى كرد. مقصود بدى ندارد. من میدانم درد او چيست و ناراحتیاش از كجا است؛ ولى فعلاً به تو نمیتوانم بگويم.»
من از او خواستم جريان را به من تعريف كند؛ ولى گفت: «نه؛ فعلاً صلاح نيست؛ نمیگويم. فقط آمدم كه از رفتار پسرم نسبت به تو عذرخواهى كنم و بگويم كه ناراحتى او از طرف تو نيست. تو نگران نباش.» اين را گفت و به سوى مطبّ دكتر برگشت.
🔸من به طرف دِهِمان راه افتادم؛ ولى در اين فكر بودم كه چگونه از ناراحتى نادر سر دربياورم. اگر او از ديگرى ناراحت است، چرا صورتش را از من برگرداند و حاضر نشد با من صحبت كند؟ مگر من به او چه كردهام؟
🔸در هر صورت، روزها گذشت؛ ولى هر روز، من در اين فكر بودم كه چگونه از جريان نادر اطّلاع به دست بياورم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! تا شوهرت را راضی نکردهای، نخواب.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#خواب، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 شفاعت کن مرا روز قیامت
🔶 بفرما که «بنیسی» را ضَمانم
📖 امید آینده، ص ۱۷۴.
(ضمان: ضامن.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #شفاعت، #قیامت
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۶:
🔸... ما يک فاميل دور در قَريۀ [= روستای] سيس داشتيم. تصميم گرفته بودم اگر پدر و مادر اجازه بدهند، يک روز، تنهايى به عنوان ملاقات [به] خانۀ آن فاميل بروم و در آنجا از قضيّۀ نادر سر درآورده و اطّلاعاتى از سمخوردن او به دست بياورم؛ ولى نهتنها پدر و مادرم اجازۀ اين كار را نمیدادند كه بهتنهايى از دِه خارج شوم، حتّى ديگرفاميلهاى من هم میترسيدند از اين كه من از دِه خارج شوم و رقيبانم كه در هر دِهى چند نفر بودند، به سر من بريزند و مرا از بين ببرند و پهلوانصفدر هم كه هر وقت مرا میديد، سفارش میكرد كه نبايد بهتنهايى از دِه خارج بشوم.
🔸اصلاً آن دِه [= روستایم، بنیس،] برايم مانند يک قفس شده بود. خودبهخود فكر میكردم يعنى چه [و] چرا و تا كى من بايد در اين دِه، زندانى باشم و نتوانم جايى بروم [و] اين قهرمانى و پهلوانى، به چه دردى میخورد.
🔸آن وقت فهميدم كه اين نوع كارها نهتنها هنر واقعى نيست و آزادى نمیآورد، بلكه از انسان سَلب آزادى كرده و خطرات زيادى هم پشتسر دارد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۲ و ۱۱۳.
#آزادی، #هنر
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوت حروف مسرورى، ملفوظى و ملبوبی با هم چیست؟
#حروف
@benisiha_ir
🔴 #نوشتار_کوتاه
🔹فروتنانه میخواهم یک نکته عرض کنم؛ نکتهای از ته دل و با اعتقاد کامل؛ نکتهای که میتواند همۀ دنیا و آخرت شما و یا دستکم، بخشهای قابلتوجّهی از آنها را دگرگون کند و از شما انسانی دیگر بسازد.
🔹آن نکته، این است که اگر میتوانید، طلبه شوید و اگر طلبه هستید، در طلبگی بمانید و با تلاش بیشتر، وظایف طلبگی را دنبال کنید تا به خوشبختیهای کامل و واقعی دنیوی و اخروی دست یابید و خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ و اهل بیت نور ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ را از خودتان دنیادنیا خشنود کنید و اگر میتوانید، عزیزانتان، همچون: فرزندانتان را تشویق کنید که طلبه شوند و اگر کسی شرعاً بتواند طلبه شود، یک طلبۀ واقعی، امّا نشود، حتماً یک روز پشیمان میشود؛ در دنیا یا در آخرت و یا در هر دو.
🔹این نکته، برآمده از دانستهها، تجرِبههای افراد، و معارف دینی است که آن را با اخلاص و با ارادت به شما عرض کردم و امیدوارم که نوش جان شریف شما گردد.
🔹خدایا! بیان این نکته را از این طلبۀ کوچک و مقصّر درگاه بلندت قبول بفرما.
#خوشبختی، #رضای_خدا، #طلبگی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 هر کجا چشمم بوَد دنبال تو
🔶 راه گُلگَشت و تماشا میزنم
📖 امید آینده، ص ۱۷۶.
(گلگشت: گردش در گلزار.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۷:
🔸... روزها گذشت. بعد از مدّتى پهلوانصفدر به خانۀ ما آمد و گفت: «فردا به [روستای] سيس میرويم و آنجا مسابقۀ كشتى را انجام میدهيم.»
🔸راستش من نهتنها از اين خبر خوشحال نشدم، بلكه میخواستم مسابقه را به تأخير اندازم تا از جريان نادر اطّلاع داشته باشم؛ ولى نمیتوانستم به پهلوانصفدر جواب رد بدهم.
🔸بعد از رفتن پهلوانصفدر، به كارخانه رفتم تا حرف دلم را با پدرم در ميان بگذارم.
🔸به كارخانه كه رسيدم، به پدربزرگم، باباحسن، و پدرم و عموهايم، سلام و «خسته نباشيد» گفتم و جريان آمدن پهلوانصفدر را براى اطّلاع مسابقۀ فردا، با آنها در ميان گذاشتم.
🔸گفتم كه من حالم براى مسابقه، خوش نيست و آمادگى كامل ندارم. پدرم گفت: «ميل با خودت است. اگر مايل نيستى، برو به پهلوانصفدر اطّلاع بده.»؛ ولى من به پدرم گفتم: «اوّل میخواهم كمى با شما صحبت كنم؛ بعداً [با او].» پدرم گفت: «چه میخواهى بگويى؟ بگو.» گفتم: «پدر! مثل اين كه زير كاسه، نيمكاسهاى است. آن دفعه كه خواستيم كشتى بگيريم، خبر آوردند نادر سم خورده و خودش را مسموم كرده است. مسلّماً اين كار بدون علّت نبوده و نيست. من باز میترسم همين كار تكرار بشود.» و حرفهاى پدر نادر را هم كه آن شب در نزديكى مطبّ دكتر، به من گفته بود، به پدرم گفتم و از ايشان خواستم اگر بتواند، آن شب با هم به سيس برويم و اطّلاع كامل از جريان نادر به دست آوريم [و] بعداً برقرارى مسابقه را قول بدهيم.
🔸پدرم بعد از شنيدن حرفهاى من قول داد كه هرچهزودتر كارهاى كارخانه را روبهراه كرده و با هم به سيس برويم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۳ و ۱۱۴.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! با کمخرجیات شوهرت را شاد کن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#شادکردن، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 کی رَسد آن لحظۀ زیبای وصل؛
🔶 لحظهای که لب به صَهبا میزنم؟
📖 امید آینده، ص ۱۷۶.
(صهبا: شراب. مقصود، شراب معنوی است.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۸:
🔸... آن شب، با اين كه راه تقريباً طولانى [و] در حدود ۷ كيلومتر بود، با پدرم به قَريۀ [= روستای] سيس رفته و خانۀ پدر نادر را پيدا كرديم.
🔸او مرد خوشبرخوردى بود، از ديدن ما خوشحال شد و با احترام از ما پذيرايى كرد.
🔸شام را در خانۀ پدر نادر خورديم؛ ولى خود نادر نبود. گويا دنبال گَلۀ گوسفندان رفته بود.
🔸بعد از خوردن شام، پدرم سر صحبت را باز كرد و از پدر نادر، علّت سمخوردن نادر را پرسيد و به او گفت: «اگر پسر شما حاضر به كشتى نباشد، من هم به شيرخدا میگويم عذر آورده و از اين مسابقه، سر بپيچد.»؛ ولى پدر نادر گفت: «نه؛ كشتى بايد فردا انجام بگيرد؛ چون زندگى نادر، بسته به كشتى فردا است. فردا نادر نهتنها كشتى را، بلكه زندگى خود را، يا میبَرد و يا میبازد! تكليف پسرم فرداعصر روشن خواهد شد.»
🔸من و پدرم از حرفهاى پدر نادر، خيلى متعجّب و مضطرب شده بوديم. يعنى چه؟ زندگى يک شخصى چه ربطى به كشتیگرفتن او دارد؟ كشتى، چيز ديگرى است [و] زندگى، چيز ديگر؛ ولى من بعدها فهميدم كه آن مرد، راست میگفت. سرتاسر زندگى انسان به همديگر پيوند كاملى دارد. هر پيروزى و شكستِ انسان در هر مرحلهاى از زندگیاش، به هم مربوط است و نمیتوان اين رابطه را ناديده گرفت. حالا تجرِبه بر من اين موضوع را ثابت كرده است.
🔸در هر حال، پدرم از پدر نادر پرسيد: «ما معنى حرفهاى شما را نمیدانيم. چرا و به چه مناسبت، زندگى پسر شما به كشتى فردا مربوط است؟ اگر واقعاً راضى بر اين كشتى نيستيد، ما هم خودمان را كنار بكشيم.»
🔸پدر نادر با يک حالت خاصّى گفت: «نه؛ بايد اين كشتى فردا انجام گيرد. اگر انجام نگيرد، شايد نادر خودكشى كند!»
🔸من از شنيدن كلمۀ «خودكشى» جا خورده، به پدر نادر گفتم: «چرا خودكشى میكند؟!» و بعد از او خواستيم كه در صورت امكان، جريان را براى ما تعريف كند و ما هم از جريان اطّلاع داشته باشيم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۴ و ۱۱۵.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! كردارت را با گفتارت يكی كن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#صدق
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ای خوشْ آن ساعت که هنگام نماز
🔶 با تو دَم از «لا» و «الّا» میزنم!
📖 امید آینده، ص ۱۷۶.
(مقصود از «لا» و «الّا»، ذکر «لا الاه الّا الله» تشهّد نماز است.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir