🔴 معرّفی #آثار_حاجآقا_بنیسی
📗 نام کتاب: #خطبه_بلند_ولایت
🔍 موضوع: متن و ترجَمۀ خطبه و سخنرانی حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ در عید سعید غدیر.
🖊 مترجم و ویراستار: حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی.
🖨 چاپ: قم، انتشارات علّامه بنیسی، ۱۳۹۸، جیبی، ۸۰ ص.
🔸برای خریدن این کتاب، به شمارۀ انتشارات علّامه بنیسی: 09125512146 «پیامک» دهید.
🔸میتوانید این کتاب ارزشمند و روان را به عنوان در عید سعید غدیر، به دیگران هدیّه دهید.
#امام_علی (علیه السّلام)، #عید_سعید_غدیر
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 دلبرا! ناله و زاری نکنم، پس چه کنم؟
🔶 همهشب آینهداری نکنم، پس چه کنم؟
📖 امید آینده، ص ۱۸۴.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۲۵:
🔸... آن روز، همهمان در سر يک سفره، غِذا خورديم و بعد از خوردن ناهار، باباعلى رو به پدرم كرد [و] گفت: «اسماعيل! من میخواستم مطلبى را با شما در ميان بگذارم و آن، اين كه چند روز پيش به طرف باغ ميانْبار میرفتم.
در راه، كدخدا را ديدم كه او هم به طرف باغش روان بود؛ منتها او سوار اسبش بود و من سوار الاغمان. در راه، جلو اسبش را كشيد كه هر دو با هم برويم.
در مسير راه، سر سخن را باز كرد و گفت: "باباعلى! میخواهم مقدارى با تو صحبت كنم." گفتم: بفرماييد كدخدا! هر چه میخواهيد، بگوئيد؛ ولى از شيرخدا صحبت نكنيد؛ كه شما خيلى بر او ظلم و ستم كردهايد و آن طفلک را در آن سن و سال، خيلى آزار و اذيّت نَمودهايد.
كدخدا گفت: "اتّفاقاً صحبت من دربارۀ شيرخدا است كه تو پدربزرگش هستى. میخواهم با تو دربارۀ او صحبت كنم." گفتم: چه صحبتى؟ چه حرفى دربارۀ او داريد؟ شما كه هر كارى از دستتان برمیآمد، دربارۀ او انجام داديد؛ حتّى رفتيد به كدخداى سيس ياد داديد كه دخترش را به نادر ندهد تا او پشت شيرخدا را به خاک بمالد؛ ولى بدانيد كه خداوند، هر حقيقتى را ظاهر میكند. روز يکشنبه، موضوع براى همۀ اهل دِه معلوم خواهد شد. میدانى كه پدر نادر، خودش، آمده و گفته: "بايد دوباره شيرخدا با نادر كشتى بگيرد تا حق به حقدار برسد." و اگر شيرخدا به يارى خدا موفّق شود [و] اين بار، نادر را به زمين بزند، پهلوانصفدر همۀ كاسهوكوزهها را بههم میزند و نقشههاى شما را در بين مردم عَلَنی و آشكار میكند؛ آن موقع، ديگر در اين دِه براى تو و فرزندانت آبرويى نخواهد ماند.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۵۱ و ۱۵۲.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! هرگز لباس مردانه نپوش.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#پوشش، #پوشیدن
@benisiha_ir
🔴 #مطالب_مناسبتی
💠 سالروز ولادت حضرت #امام_کاظم ـ سلام الله تعالی علیه. ـ بر حضرت صاحبالزّمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ و همۀ شما، دوستداران ایشان، مبارک باد.
💠 خوب است که اکنون به آن حضرت صلواتی هدیّه دهیم و سلامی عرض کنیم: اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبَا الحَسَنِ؛ یا موسَی بنَ جَعفَرٍ؛ اَیُّهَا الکاظِم!
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 شیعه هستم، ولی از دیدن خالت محروم
🔶 نیمهشب گریه و زاری نکنم، پس چه کنم؟
(زاری: گریۀ سوزناک.)
📖 امید آینده، ص ۱۸۴.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۲۶:
🔸... باباعلى میگفت: «در مسير راه، كدخدا تا آخِر، حرفهاى مرا گوش میكرد و چيزى نمیگفت. من تا آن روز، كدخدا را آنچنان ساكت و آرام نديده بودم. وقتى حرفهاى من تمام شد، او آهى كَشيد [و] گفت: "راستى! باباعلى! از پيشامد روز يکشنبه میترسم؛ میترسم كه بعد از برندهشدن شيرخدا، پهلوانصفدر كارى بكند و حرفهايى بزند كه آبروى ما پيش همه برود؛ براى همين، پشتسر تو آمدم تا نقشهاى بكشيم [و] از پيشامد ناگوار روز يکشنبه جلوگيرى كنيم." [و] در حالى كه بغض، گلويش را گرفته بود، گفت: "من هم از كارهاى گذشته، پشيمانم و برايم ثابت شده كه ما به شيرخدا ظلم كردهايم."»
🔸باباعلى میگفت: «من به كدخدا گفتم: عَجَب! از شما اين حرفها؟ چگونه بر شما ثابت شده كه به شيرخدا ظلم شده است؟ كدخدا گفت: "باباعلى! راستش را میخواهى، از آن روزى كه من نقشه كشيدم شيرخدا در [روستای] سيس شكست بخورد و اين نقشه را با هميارى كدخداى آنجا پياده كردم، از آن روز به بعد، هر وقت، خوابهاى بدى میبينم كه حيوانات درنده و گزنده، بر من حملهور میشوند؛ حتّى ديشب در خواب ديدم كه يک اَژدهاى بزرگ دهان باز كرده، میخواهد مرا ببلعد؛ وحشتزده از خواب بيدار شده، تصميم گرفتم هر طورى كه شده، دل شيرخدا را به دست بياورم و از او طلبِ گذشت و بخشش كنم؛ اين بود كه مناسب ديدم درد دلم را با شما در ميان بگذارم و در اين كار از تو كمک بگيرم كه چه كنم [و] چهكار كنم."»
🔸من و پدر و مادرم و ديگران، همگى، با تعجّب به حرفهاى باباعلى گوش میداديم. يكمرتبه مادرم تبسّمكنان دستهايش را بالا گرفت [و] گفت: «خدايا! هزارانهزار مرتبه به درگاه عادلانه تو شكر میكنيم كه هميشه در فكر ما هستى.»؛ بعد، رو به باباعلى كرد [و] گفت: «داداش! من از اين خبر شما، خيلى خوشحال شدم؛ چون خيلى نگران بچهام بودم كه مبادا كدخدا با ما لج كند و يک عمر بر ما و مخصوصاً به شيرخدا اذيّت كند؛ ولى الحمد للّه كه خداوند، خودش، او را متوجّه و متنبّه كرده و او به كارهاى خِلاف خود پى برده است؛ ولى باز هم نبايد ما احتياطمان را از دست بدهيم؛ چون شنيدهام كه تازه، كدخدا و پسرانش يک نوكر گردنكلفت به نام مُصَيّب گرفتهاند كه شيرخدا را بزند و اذيّت كند.»
🔸من به حرفهاى مادرم گوش كرده، نخواستم بگويم: مادر! همين امروز كه از خانۀ پهلوانصفدر میآمدم، پسران كدخدا و نوكر جديدشان، مصيّب، میخواستند مرا كتک بزنند. در دلم به خدا حوالهشان كردم.
🔸پدرم چيزى نمیگفت؛ ولى به فكر عميقى فرو رفته بود. گويا در اين فكر بود كه [آیا] كدخدا راستیراستى از كارهاى بدش دست كشيده است [و] میخواهد ديگر ظلم و ستم بر هيچ كس نكند يا اين كه اين هم يک نقشۀ شيطانى او است. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۵۲ ـ ۱۵۴.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! خود را چنان كن كه از ديگران میخواهى آنچنان باشند.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#انصاف
@benisiha_ir
🔴 #نکات_خواندنی دربارۀ حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ (به مناسبت سالروز ولادت امام کاظم علیها لسّلام):
🖋 به قلم فرزندشان، حاجآقا اسماعیل داستانی بنیسی:
🔸ایشان اشعاری دربارۀ همسرشان سرودهاند که یکی از آنها با این بیت آغاز میشود:
🔹دلبری دارم به خانه، دلگشا است
🔹دل بَرَد از من، ز بسکه دلربا است...
تا به اینجا میرسد:
🔹نسبتش بر حضرت موسی رَسَد
🔹مادرش صدّیقۀ خیرالنّسا است
و ادامه دارد.
🔸همۀ این شعر را میتوانید در اینجا بخوانید:
http://benisiha.ir/213/
#شوهرداری
💻 مشاهدۀ خاطرات و نکات خواندنی دیگر دربارۀ ایشان:
http://benisiha.ir/289/
@benisiha_ir