استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۱:
🔸... يک روز كه قرار بود در ديزَجخَليل با كشتیگير جوان آنجا، محمود، كشتى بگيرم، يكى ـ دو ساعت قبل از شروع برنامه، من با چند نفر از دوستانم، به همراهى پهلوانصَفدَر به آنجا رفتيم.
🔸پهلوانصفدر، هرچندكه سعى میكرد من از جلو چشمش دور نشوم، ولى آنجا گفت میخواهد سرى به خانۀ يكى از دوستانش بزند و به ما گفت در باغهاى آنجا گردشى بكنيم تا وقت مسابقه برسد.
🔸من با چند نفر از دوستانم، به «سرچشمۀ مولات» رفتيم. جاى خيلى زيبا و باصفايى بود. در سرچشمه نشسته بوديم كه ۶ و ۷ نفر از جوانان همان دِه، پيش ما آمدند و يكى از آنها كه در حدود ۲۰ سال يا بيشتر داشت، رو به ما كرد و گفت: «شيرخدا كدام يک از شماها است؟» بچهها مرا نشان دادند.
🔸او يک نگاه تندى به من كرد و گفت: «آهاى! بچه! ببين چه میگويم. امروز كه میخواهى با محمود، برادر من، كشتى بگيرى، حواسّت را جمع كن.» گفتم: مثلاً چه كار كنم؟ گفت: «سعى كن كه بر او غلبه نكنى؛ اگر او را به زمين بزنى، به حسابت میرسم [و] تو را به چاه میاندازم.» يكى از دوستان من، به او گفت: «هيچ غلطى نمیتوانى بكنى.»
🔸او از اين حرف، بدش آمد؛ خواست به ما حمله كند. من گفتم: داداش! تو، خودت، كشتى بلدى؟ گفت: «آرى كه بلدم.» گفتم: اگر مايل باشى، من با خود تو كشتى میگيرم؛ نه با برادرت! دستش را به سينهاش زد و با تمسخر گفت: «با من؟!» گفتم: آرى؛ با تو. گفت: «حرفهاى گندهگنده میزنى.» گفتم: امتحانش مجّانى است. گفت: «كجا؟» گفتم: همينجا. گفت: «يالّا پا شو.»
🔸من پا شدم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! علفهای هرز را از گلستان دلت بکَن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#جهاد_با_نفس، #دل، #رذائل
@benisiha_ir
🔴 #نوشتار_کوتاه
🔹یکی از بهترین راههای حاجتگرفتن انسان، این است که انسانهای صالح برای او دعا کنند؛ پس چنین کسانی را پیدا کنیم و مؤدّبانه و فروتنانه از آنان درخواست کنیم که برای حاجتهایمان دعا کنند.
از یک خروشِ «یا ربِ» شبزندهدارها
حاجتروا شدند هزارانهزارها
#التماس_دعا، #حاجتگرفتن، #دعا، #شبزندهداری
@benisiha_ir
🔴 #چکیده_سخنرانی تاریخ ۲۱ / ۲ / ۱۴۰۲
🔹آب، سَرور نوشیدنیها در دنیا و آخرت است.
🔹مزۀ آب، مزۀ زندگی است.
🔹نوشیدن آب، باعث چرخیدن غذا در معده، آرامشدن خشم، افزایش عقل و خاموششدن صفرا میشود.
🔹نوشیدن آب خنک، لَذّت بیشتری دارد.
🔹نوشیدن آب زیاد، پس از غِذا اشکال ندارد؛ امّا پس از غیر آن، زیاد آب ننوش.
[البتّه پس از غذای گوشتی و غذای روغنی (چرب)، بلافاصله آب ننوش.]
🔹آب زمزم، باعث شِفای هر دردی است.
🔹آب آسمان [= آب بارانی که با آلایندهها آلوده نشده باشد] بدن را پاکسازی و دردها را دور میکند.
🔹فرات، رودی است که برکت زیادی دارد و هیچ رودی در شرق و غرب زمین، بابرکتتر از آن نیست و اگر مردم برکت آن را میدانستند، در دو طرف آن، چادر میزدند [و زندگی میکردند].
هر روز ۷ قطره از بهشت در آن میافتد.
هر شب، فرشتهای از آسمان فرود میآید که همراهش ۳ مثقال، مُشک بهشتی است و او آن را در رود فرات میریزد.
اگر کسانی که زیاد گناه میکنند، وارد آن نمیشدند، چنانچه بیماری وارد آن میشد، بهبود مییافت.
کودکی که کامش با آب فرات برداشته شود، دوستدار اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ میشود.
🔹از آب چشمههای گرمی که در کوهها هستند و از آنها بوی گوگرد میآید، توقّع درمان نداشته باش.
🔹آب را خوب بِمَک و آن را یکباره سرنکَش؛ وگرنه، باعث درد کبد میشود.
🔹نوشیدن آب با ۳ نفس، بهتر است.
اگر مردی مقداری از آبی را که اشتها دارد، بنوشد، سپس ظرف آن را [از دهانش] دور و خدا را حمد کند [مثلاً: بگوید: «الحمد للّه.»]، بعد دوباره بنوشد، سپس ظرف آن را دور و خدا را حمد کند و بعد[، بقیّهاش را] بنوشد، خدا بهشت را بر او واجب میکند [و او سرانجام به بهشت خواهد رفت].
اگر [هنگامی که میخواهی آب بنوشی،] «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و دوباره «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و برای بار سوم، «باسمالله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه»، آن آب تا هنگامی که در شکم تو است و [از بدنت] خارج نشده است، برای تو تسبیح [= «سبحانالله»] میگوید [و ثواب و آثار تسبیحش، به تو داده میشود].
#آب، #آب_زمزم، #آب_فرات، #باران، #بهشتیشدن، #درمان، #شفا، #طب_اسلامی، #نوشیدن، #نوشیدنی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 از حُسن رُخش ـ وَه! ـ چه بگویم؟، که مُحال است
🔶 عمری است که من عاشق آن حُسن و جَمالم
(ـ حُسن: زیبایی. وه: واژۀ ابراز تعجّب و تحسین. جمال: زیبایی.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۲:
🔸... با اين كه لباس كشتى به تنم نبود، همينطورى در سرچشمه بدون داور با موسى، برادر بزرگ محمود، كشتى گرفتم.
🔸او، با اين كه سنّش خيلى از من بيشتر بود، ولى من از فنونى كه پهلوانصفدر يادم داده بود، با او سخت درآويختم. آنقدر نمانده بود كه پشتش را همانجا روى خاکهاى خيسشده بخوابانم، كه يكمرتبه دوستانش براى زدن من دستهجمعى حمله كردند و با مشت و لگد، به جانم افتادند. دوستان من هم به عنوان دفاع از من پيش آمدند و درگيرى سختى با مشت و چوب و لگد، بين ما پيش آمد تا اين كه يكى از آنها چوبى محكم به صورت من زد. سخت مجروح شدم و نصف بيشتر صورتم را خون گرفت. گوشۀ چشمم هم آسيب ديد.
🔸وقتى آنها وضع را اينچنين ديدند، پا به فرار گذاشته و رفتند. دوستان، دست مرا گرفته، به سرچشمه آوردند.
🔸من میخواستم خونهاى صورتم را بشُويم؛ ولى يكى از دوستانم گفت: «خونها را از صورتت نشُوى. بيایيد برويم پيش پهلوانصفدر و بزرگان دِه، جريان را بگوييم؛ بعد به پاسگاه ژاندارمرى شَبِستَر شكايت كنيم.»؛، ولى من گوش به اين حرفها نداده، خونهاى صورتم را شسته و با دستمال يكى از دوستانم، چشمم را بستيم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۷ و ۱۰۸.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بکوش که نامحرمها تو را نشناسند.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#نامحرم
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 خورشید دلش قلب مرا آب روان کرد
🔶 از چشمۀ او سرزده چون آب زلالم
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۳:
🔸... به طرف دِه [دیزَجخَلیل و] محلّ برگزارى مسابقه حرَكت كرديم. وقتى به نزديكى آنجا كه مردم جمع شده بودند، رَسيديم، آنهايى كه مرا میشناختند، پِچپِچ راه انداختند و از همديگر میپرسيدند: «چه شده؟ شيرخدا با كه دعوا كرده؟» تا اين كه پهلوانصفدر و ديگر داوران، با روحانى محل به آنجا آمدند.
🔸وقتى چشم پهلوانصفدر به من افتاد، با صداى بلند، مرا پيش خود خواند [و] گفت: «چه شده شيرخدا!؟ چه كسى تو را زده؟ تو كه اهل دعوا نيستى.» آنچنان با عصبانيّت، اين حرفها را میزد كه گويا از شدّت غضب، روح از بدنش خارج میشد.» پشتسر هم به من میگفت: «يالّا! بگو ببينم كه زده. چرا زده.»
🔸دوستانم خواستند جريان را بگويند؛ ولى من پيشدستى كرده، گفتم: «چيزى نشده. هيچ جاى بدنم درد نمیكند. حاضرم هر دو مسابقه را همين الان انجام بدهم.»؛ ولى پهلوانصفدر دستبردار نبود، میخواست اصل قضيّه را بداند و مسبّب اين كار را توبيخ كند.
🔸گفت: «بعضیها چقدر كوتاهفكر هستند! كسى كه میخواهد از نيروى خدادادى خود استفاده كند، حسودان و كوتاهنظران، او را سركوب میكنند و نمیگذارند او پيشرفت كند؛ ولى چه حسودان بخواهند و چه نخواهند، اگر خدا بخواهد، شيرخدا با هوش و فراست و نيروى بدنى كه دارد، روزبهروز كارش پيش رفته و افتخار اين مرز و بوم خواهد شد. من او را از همۀ شماها، بيشتر میشناسم. ۴ ـ ۵ سال است كه به يارى الله به نام مولا [علی ـ علیه السّلام. ـ ] او را تربيت كرده و تمام فن و فنون كشتى را به او ياد دادهام.»
🔸بعداً به همۀ مردم كه آنجا جمع شده بودند، گفت: «چنانكه من در دِه خودمان، بنيس، گفتم، اينجا هم میگويم: اگر كسى بخواهد از روى غرض و دشمنى، به شيرخدا آسيبى برساند، با من طرف است. از او تلافى خواهم كرد.»
🔸آنگاه رو به ريشسفيدان آن محل گرفت [و] با كنايه گفت: «ما رسم و رسوم مهماندارى شما را نمیدانستيم!»
🔸بعد از اين گفتار پهلوانصفدر، روحانى محل و چند نفر از ريشسفيدان، از پيشامد ناگوارى كه به وجود آمده بود، عذرخواهى كرده و از ما خواستند خِلافكارى جوانان دِهِشان را ناديده بگيريم. ما عذرشان را پذيرفتيم؛ سپس پهلوانصفدر به من گفت: «شيرخدا! میتوانى مسابقۀ قِرائت قرآن و كشتى را با اين وضع انجام بدهى؟» گفتم: «آرى؛ انشاءالله به يارى خدا با همين وضعى كه دارم، هر دو مسابقه را انجام میدهم.»
🔸سپس در مسجد، قرائت قرآن و در محلّ كشتى، برنامه مسابقۀ كشتى برقرار شد. طرف كشتى من كه محمود بود، از كار برادرش، موقع كشتیگرفتن از من پوزش خواست و با احتياط با من كشتى گرفت و من در بين جمع، برندۀ هر دو مسابقه معرّفى شدم.
🔸اين، يكى از خاطرات تلخ زمان كشتیگيرى من در زمان نوجوانیام بود. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۸ ـ ۱۱۰.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوتهای ابجد كبير، ابجد صغير، ابجد وضعى، ابتث، اهطم، اجهز، ايقغ و انسخ با هم چیست؟
#ابجد
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 از دستش اگر آب خورم، غصّه ندارم
🔶 افسوس که من دور از آن ماهْمثالم!
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
(ماهمثال: همچون ماه.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۴:
🔸... و يكى ديگر از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران من، اين است كه وقتى به همراهى پهلوانصفدر به آبادى سيس رفته بوديم، در ساعت معيّن، بعد از مسابقۀ قِرائت قرآن، در ميدان مخصوص كشتى حاضر شديم و قرار بر اين بود كه من با نادر، يكى از جوانان آن دِه، كشتى بگيرم.
🔸نادر سر موقع در ميدان حاضر نشد. وقتى به سراغش رفتند، برگشته و گفتند كه او سَم خورده و در خانهشان به حال بيهوشى افتاده است!
🔸من از پهلوانصفدر خواستم كه برنامه را تعطيل كنند تا پيش نادر برويم و از جريان، بااطّلاع باشيم.
🔸پهلوانصفدر قبول كرد و رو به مردم گرفت [و] گفت: «فعلاً برنامۀ كشتى بههم خورد. بعداً كه حال نادر خوب شد، اين مسابقه را برقرار میكنيم.» همه متفرّق شدند.
🔸وقتى دَمِ درِ خانهشان رسيديم، گفتند كه او را به [شهر] شَبِستَر پيش دكتر بردند.
🔸ما از آنجا به شبستر رفتيم. وقتى به مطبّ دكتر رسيديم، ديدم نادر حال بدى دارد. همان كه من او را در آن حال ديدم، خودبهخود فكر كردم شايد نادر از ترس اين كه مبادا در كشتى شكست بخورد، خود را به اين روز و روزگار انداخته و مسموم كرده است.
🔸تصميم گرفتم در پيش نادر بمانم؛ اين بود كه رو به پهلوانصفدر و ديگردوستان كرده، گفتم: «اگر شما خواستيد برويد، بهسلامت. من [میخواهم] امشب پيش نادر بمانم و علّت سمخوردن او را بدانم.»
🔸آن شب را در پيش نادر، بيدار ماندم تا اين كه دكتر، او را بههوش آورد؛ البتّه غير من چندين نفر از فاميلهاى نادر نيز آنجا بودند. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۰ و ۱۱۱.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! با آبرومندان بنشین تا آبرومند شَوی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#آبرو، #همنشینی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ز شوق تو نمیخوابم نِگارا!
🔶 سحرگاهان به یادت شادمانم
📖 امید آینده، ص ۱۷۳.
(نگار: معشوق.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی، #خوابیدن، #شبزندهداری
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۵:
🔸... بعد از اين كه نادر به هوش آمد، به پدرش گفت: «شيرخدا براى چه تا اين موقع شب، اينجا مانده است؟» پدرش گفت: «از حال تو نگران بود؛ مانده تا بهبودى و خوبشدن تو را ببيند.» نادر با عصبانيّت گفت: «بيخود مانده. برود دنبال كارش. به او چه مربوط است من خوب میشوم يا نه؟»
🔸من از حرفهاى نادر فهميدم كه او نهتنها حاضر نيست با من كشتى بگيرد، بلكه از ديدن من هم ناراحت است. میخواستم به دِهِمان برگردم؛ ولى خودبهخود گفتم چرا و به چه دليلى، نادر از من ناراحت است؟ من كه به او بدى نكردهام. حتماً نقشهاى در كار است. بيخود و بیجهت كه او از من ناراحت نمیشود؛ اين بود كه چندين بار از نادر احوالپرسى كردم و از او خواستم اگر از من بدى ديده، بگويد كه من چهكار كردهام؛ ولى او نهتنها حاضر نبود با من حرف بزند، حتّى صورتش را هم از من برمیگردانيد.
🔸من كه نمیدانستم چه شده و از من چه به او گفتهاند و يا اين كه قضيّۀ نادر از چه قرار است، اين بود كه نخواستم زياد ناراحتش كنم؛ از پدرش و ديگرفاميلهاى او خداحافظى كرده، به طرف دِهِمان راه افتادم.
🔸آنقدر از مطبّ دكتر، دور نشده بودم كه صداى پدر نادر را شنيدم كه میگفت: «شيرخدا! كمى آرام برو؛ با تو كار دارم.» ايستادم تا اين كه او به من رسيد و از رفتار پسرش، نادر، نسبت به من عذرخواهى كرد و گفت: «تو ناراحت نباش كه نادر با تو چنين رفتارى كرد. مقصود بدى ندارد. من میدانم درد او چيست و ناراحتیاش از كجا است؛ ولى فعلاً به تو نمیتوانم بگويم.»
من از او خواستم جريان را به من تعريف كند؛ ولى گفت: «نه؛ فعلاً صلاح نيست؛ نمیگويم. فقط آمدم كه از رفتار پسرم نسبت به تو عذرخواهى كنم و بگويم كه ناراحتى او از طرف تو نيست. تو نگران نباش.» اين را گفت و به سوى مطبّ دكتر برگشت.
🔸من به طرف دِهِمان راه افتادم؛ ولى در اين فكر بودم كه چگونه از ناراحتى نادر سر دربياورم. اگر او از ديگرى ناراحت است، چرا صورتش را از من برگرداند و حاضر نشد با من صحبت كند؟ مگر من به او چه كردهام؟
🔸در هر صورت، روزها گذشت؛ ولى هر روز، من در اين فكر بودم كه چگونه از جريان نادر اطّلاع به دست بياورم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! تا شوهرت را راضی نکردهای، نخواب.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#خواب، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 شفاعت کن مرا روز قیامت
🔶 بفرما که «بنیسی» را ضَمانم
📖 امید آینده، ص ۱۷۴.
(ضمان: ضامن.)
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #شفاعت، #قیامت
@benisiha_ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۶:
🔸... ما يک فاميل دور در قَريۀ [= روستای] سيس داشتيم. تصميم گرفته بودم اگر پدر و مادر اجازه بدهند، يک روز، تنهايى به عنوان ملاقات [به] خانۀ آن فاميل بروم و در آنجا از قضيّۀ نادر سر درآورده و اطّلاعاتى از سمخوردن او به دست بياورم؛ ولى نهتنها پدر و مادرم اجازۀ اين كار را نمیدادند كه بهتنهايى از دِه خارج شوم، حتّى ديگرفاميلهاى من هم میترسيدند از اين كه من از دِه خارج شوم و رقيبانم كه در هر دِهى چند نفر بودند، به سر من بريزند و مرا از بين ببرند و پهلوانصفدر هم كه هر وقت مرا میديد، سفارش میكرد كه نبايد بهتنهايى از دِه خارج بشوم.
🔸اصلاً آن دِه [= روستایم، بنیس،] برايم مانند يک قفس شده بود. خودبهخود فكر میكردم يعنى چه [و] چرا و تا كى من بايد در اين دِه، زندانى باشم و نتوانم جايى بروم [و] اين قهرمانى و پهلوانى، به چه دردى میخورد.
🔸آن وقت فهميدم كه اين نوع كارها نهتنها هنر واقعى نيست و آزادى نمیآورد، بلكه از انسان سَلب آزادى كرده و خطرات زيادى هم پشتسر دارد. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۲ و ۱۱۳.
#آزادی، #هنر
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوت حروف مسرورى، ملفوظى و ملبوبی با هم چیست؟
#حروف
@benisiha_ir
🔴 #نوشتار_کوتاه
🔹فروتنانه میخواهم یک نکته عرض کنم؛ نکتهای از ته دل و با اعتقاد کامل؛ نکتهای که میتواند همۀ دنیا و آخرت شما و یا دستکم، بخشهای قابلتوجّهی از آنها را دگرگون کند و از شما انسانی دیگر بسازد.
🔹آن نکته، این است که اگر میتوانید، طلبه شوید و اگر طلبه هستید، در طلبگی بمانید و با تلاش بیشتر، وظایف طلبگی را دنبال کنید تا به خوشبختیهای کامل و واقعی دنیوی و اخروی دست یابید و خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ و اهل بیت نور ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ را از خودتان دنیادنیا خشنود کنید و اگر میتوانید، عزیزانتان، همچون: فرزندانتان را تشویق کنید که طلبه شوند و اگر کسی شرعاً بتواند طلبه شود، یک طلبۀ واقعی، امّا نشود، حتماً یک روز پشیمان میشود؛ در دنیا یا در آخرت و یا در هر دو.
🔹این نکته، برآمده از دانستهها، تجرِبههای افراد، و معارف دینی است که آن را با اخلاص و با ارادت به شما عرض کردم و امیدوارم که نوش جان شریف شما گردد.
🔹خدایا! بیان این نکته را از این طلبۀ کوچک و مقصّر درگاه بلندت قبول بفرما.
#خوشبختی، #رضای_خدا، #طلبگی
@benisiha_ir