eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
277 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۱: 🔸... يک روز كه قرار بود در ديزَج‌خَليل با كشتی‌‏گير جوان آن‌‏جا، محمود، كشتى بگيرم، يكى ـ دو ساعت قبل از شروع برنامه، من با چند نفر از دوستانم، به همراهى پهلوان‌‏صَفدَر به آن‌‏جا رفتيم. 🔸پهلوان‌‏صفدر، هرچندكه سعى می‌‏كرد من از جلو چشمش دور نشوم، ولى آن‌‏جا گفت می‌‏خواهد سرى به خانۀ يكى از دوستانش بزند و به ما گفت در باغ‌‏هاى آن‌‏جا گردشى بكنيم تا وقت مسابقه برسد. 🔸من با چند نفر از دوستانم، به «سرچشمۀ مولات» رفتيم. جاى خيلى زيبا و باصفايى بود. در سرچشمه نشسته بوديم كه ۶ و ۷ نفر از جوانان همان دِه، پيش ما آمدند و يكى از آن‌‏ها كه در حدود ۲۰ سال يا بيش‌‏تر داشت، رو به ما كرد و گفت: «شيرخدا كدام يک‌ از شماها است؟» بچه‌‏ها مرا نشان دادند. 🔸او يک نگاه تندى به من كرد و گفت: «آهاى! بچه! ببين چه می‌‏گويم. امروز كه می‌‏خواهى با محمود، برادر من، كشتى بگيرى، حواسّت را جمع كن.» گفتم: مثلاً چه كار كنم؟ گفت: «سعى كن كه بر او غلبه نكنى؛ اگر او را به زمين بزنى، به حسابت می‌‏رسم [و] تو را به چاه می‌‏اندازم.» يكى از دوستان من، به او گفت: «هيچ غلطى نمی‌‏توانى بكنى.» 🔸او از اين حرف، بدش آمد؛ خواست به ما حمله كند. من گفتم: داداش! تو، خودت، كشتى بلدى؟ گفت: «آرى كه بلدم.» گفتم: اگر مايل باشى، من با خود تو كشتى می‌‏گيرم؛ نه با برادرت! دستش را به سينه‌‏اش زد و با تمسخر گفت: «با من؟!» گفتم: آرى؛ با تو. گفت: «حرف‌‏هاى گنده‌‏گنده می‌‏زنى.» گفتم: امتحانش مجّانى است. گفت: «كجا؟» گفتم: همين‌‏جا. گفت: «يالّا پا شو.» 🔸من پا شدم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! علف‌های هرز را از گلستان دلت بکَن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، ، @benisiha_ir
🔴 🔹یکی از به‌ترین راه‌های حاجت‌گرفتن انسان، این است که انسان‌های صالح برای او دعا کنند؛ پس چنین کسانی را پیدا کنیم و مؤدّبانه و فروتنانه از آنان درخواست کنیم که برای حاجت‌هایمان دعا کنند. از یک خروشِ «یا ربِ» شب‌زنده‌دارها حاجت‌روا شدند هزاران‌هزارها ، ، ، @benisiha_ir
🔴 تاریخ ۲۱ / ۲ / ۱۴۰۲ 🔹آب، سَرور نوشیدنی‌ها در دنیا و آخرت است. 🔹مزۀ آب، مزۀ زندگی است. 🔹نوشیدن آب، باعث چرخیدن غذا در معده، آرام‌شدن خشم، افزایش عقل و خاموش‌شدن صفرا می‌شود. 🔹نوشیدن آب خنک، لَذّت بیش‌تری دارد. 🔹نوشیدن آب زیاد، پس از غِذا اشکال ندارد؛ امّا پس از غیر آن، زیاد آب ننوش. [البتّه پس از غذای گوشتی و غذای روغنی (چرب)، بلافاصله آب ننوش.] 🔹آب زمزم، باعث شِفای هر دردی است. 🔹آب آسمان [= آب بارانی که با آلاینده‌ها آلوده نشده باشد] بدن را پاکسازی و دردها را دور می‌کند. 🔹فرات، رودی است که برکت زیادی دارد و هیچ رودی در شرق و غرب زمین، بابرکت‌تر از آن نیست و اگر مردم برکت آن را می‌دانستند، در دو طرف آن، چادر می‌زدند [و زندگی می‌کردند]. هر روز ۷ قطره از بهشت در آن می‌افتد. هر شب، فرشته‌ای از آسمان فرود می‌آید که همراهش ۳ مثقال، مُشک بهشتی است و او آن‌ را در رود فرات می‌ریزد. اگر کسانی که زیاد گناه می‌کنند، وارد آن نمی‌شدند، چنانچه بیماری وارد آن می‌شد، بهبود می‌یافت. کودکی که کامش با آب فرات برداشته شود، دوستدار اهل بیت ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ می‌شود. 🔹از آب چشمه‌های گرمی که در کوه‌ها هستند و از آن‌ها بوی گوگرد می‌آید، توقّع درمان‌‌ نداشته باش. 🔹آب را خوب بِمَک و آن را یکباره سرنکَش؛ وگرنه، باعث درد کبد می‌شود. 🔹نوشیدن آب با ۳ نفس، به‌تر است. اگر مردی مقداری از آبی را که اشتها دارد، بنوشد، سپس ظرف آن را [از دهانش] دور و خدا را حمد کند [مثلاً: بگوید: «الحمد للّه.»]، بعد دوباره بنوشد، سپس ظرف آن را دور و خدا را حمد کند و بعد[، بقیّه‌اش را] بنوشد، خدا بهشت را بر او واجب می‌کند [و او سرانجام به بهشت خواهد رفت]. اگر [هنگامی که می‌خواهی آب بنوشی،] «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و دوباره «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه» و برای بار سوم، «باسم‌الله» بگویی و آب بنوشی و بگویی: «الحمد للّه»، آن آب تا هنگامی که در شکم تو است و [از بدنت] خارج نشده است، برای تو تسبیح [= «سبحان‌الله»] می‌گوید [و ثواب و آثار تسبیحش، به تو داده می‌شود]. ، ، ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 از حُسن رُخش ـ وَه! ـ چه بگویم؟، که مُحال است 🔶 عمری است که من عاشق آن حُسن و جَمالم (ـ حُسن: زیبایی. وه: واژۀ ابراز تعجّب و تحسین. جمال: زیبایی.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۲: 🔸... با اين كه لباس كشتى به تنم نبود، همين‌‏طورى در سرچشمه بدون داور با موسى، برادر بزرگ محمود، كشتى گرفتم. 🔸او، با اين كه سنّش خيلى از من بيش‌‏تر بود، ولى من از فنونى كه پهلوان‌‏صفدر يادم داده بود، با او سخت درآويختم. آن‌‏قدر نمانده بود كه پشتش را همان‌‏جا روى خاک‌‏هاى خيس‌‏شده بخوابانم، كه يكمرتبه دوستانش براى زدن من دسته‌‏جمعى حمله كردند و با مشت و لگد، به جانم افتادند. دوستان من هم به عنوان دفاع از من پيش آمدند و درگيرى سختى با مشت و چوب و لگد، بين ما پيش آمد تا اين كه يكى از آن‌‏ها چوبى محكم به صورت من زد. سخت مجروح شدم و نصف بيش‌‏تر صورتم را خون گرفت. گوشۀ چشمم هم آسيب ديد. 🔸وقتى آن‌‏ها وضع را اين‌‏چنين ديدند، پا به فرار گذاشته و رفتند. دوستان، دست مرا گرفته، به سرچشمه آوردند. 🔸من می‌‏خواستم خون‌‏هاى صورتم را بشُويم؛ ولى يكى از دوستانم گفت: «خون‌‏ها را از صورتت نشُوى. بيایيد برويم پيش پهلوان‌‏صفدر و بزرگان دِه، جريان را بگوييم؛ بعد به پاسگاه ژاندارمرى شَبِستَر شكايت كنيم.»؛، ولى من گوش به اين حرف‌‏ها نداده، خون‌‏هاى صورتم را شسته و با دستمال يكى از دوستانم، چشمم را بستيم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۷ و ۱۰۸. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بکوش که نامحرم‌ها تو را نشناسند. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 خورشید دلش قلب مرا آب روان کرد 🔶 از چشمۀ او سرزده چون آب زلالم 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۳: 🔸... به طرف دِه [دیزَج‌خَلیل و] محلّ برگزارى مسابقه حرَكت كرديم. وقتى به نزديكى آن‌‏جا كه مردم جمع شده بودند، رَسيديم، آن‌‏هايى كه مرا می‌‏شناختند، پِچ‌‏پِچ راه انداختند و از همديگر می‌‏پرسيدند: «چه شده؟ شيرخدا با كه دعوا كرده؟» تا اين كه پهلوان‌‏صفدر و ديگر داوران، با روحانى محل به آن‌‏جا آمدند. 🔸وقتى چشم پهلوان‌‏صفدر به من افتاد، با صداى بلند، مرا پيش خود خواند [و] گفت: «چه شده شيرخدا!؟ چه كسى تو را زده؟ تو كه اهل دعوا نيستى.» آنچنان با عصبانيّت، اين حرف‌‏ها را می‌‏زد كه گويا از شدّت غضب، روح از بدنش خارج می‌‏شد.» پشت‌سر هم به من می‌‏گفت: «يالّا! بگو ببينم كه زده. چرا زده.» 🔸دوستانم خواستند جريان را بگويند؛ ولى من پيش‌‏دستى كرده، گفتم: «چيزى نشده. هيچ جاى بدنم درد نمی‌‏كند. حاضرم هر دو مسابقه را همين الان انجام بدهم.»؛ ولى پهلوان‌‏صفدر دست‌‏بردار نبود، می‌‏خواست اصل قضيّه را بداند و مسبّب اين كار را توبيخ كند. 🔸گفت: «بعضی‌‏ها چقدر كوتاه‌‏فكر هستند! كسى كه می‌‏خواهد از نيروى خدادادى خود استفاده كند، حسودان و كوتاه‌‏نظران، او را سركوب می‌‏كنند و نمی‌‏گذارند او پيشرفت كند؛ ولى چه حسودان بخواهند و چه نخواهند، اگر خدا بخواهد، شيرخدا با هوش و فراست و نيروى بدنى كه دارد، روزبه‌‏روز كارش پيش رفته و افتخار اين مرز و بوم خواهد شد. من او را از همۀ شماها، بيش‌‏تر می‌‏شناسم. ۴ ـ ۵ سال است كه به يارى الله به نام مولا [علی ـ علیه السّلام. ـ ] او را تربيت كرده و تمام فن و فنون كشتى را به او ياد داده‌‏ام.» 🔸بعداً به همۀ مردم كه آن‌‏جا جمع شده بودند، گفت: «چنانكه من در دِه خودمان، بنيس، گفتم، اين‌‏جا هم می‌‏گويم: اگر كسى بخواهد از روى غرض و دشمنى، به شيرخدا آسيبى برساند، با من طرف است. از او تلافى خواهم كرد.» 🔸آن‌‏گاه رو به ريش‌‏سفيدان آن محل گرفت [و] با كنايه گفت: «ما رسم و رسوم مهمان‌دارى شما را نمی‌‏دانستيم!» 🔸بعد از اين گفتار پهلوان‌‏صفدر، روحانى محل و چند نفر از ريش‌‏سفيدان، از پيشامد ناگوارى كه به وجود آمده بود، عذرخواهى كرده و از ما خواستند خِلافكارى جوانان دِهِشان را ناديده بگيريم. ما عذرشان را پذيرفتيم؛ سپس پهلوان‌‏صفدر به من گفت: «شيرخدا! می‌‏توانى مسابقۀ قِرائت قرآن و كشتى را با اين وضع انجام بدهى؟» گفتم: «آرى؛ ان‌‏شاءالله به يارى خدا با همين وضعى كه دارم، هر دو مسابقه را انجام می‌‏دهم.» 🔸سپس در مسجد، قرائت قرآن و در محلّ كشتى، برنامه مسابقۀ كشتى برقرار شد. طرف كشتى من كه محمود بود، از كار برادرش، موقع كشتی‌‏گرفتن از من پوزش خواست و با احتياط با من كشتى گرفت و من در بين جمع، برندۀ هر دو مسابقه معرّفى شدم. 🔸اين، يكى از خاطرات تلخ زمان كشتی‌‏گيرى من در زمان نوجوانی‌‏ام بود. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۸ ـ ۱۱۰. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓تفاوت‌های ابجد كبير، ابجد صغير، ابجد وضعى، ابتث، اهطم، اجهز، ايقغ و انسخ با هم چیست؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 از دستش اگر آب خورم، غصّه ندارم 🔶 افسوس که من دور از آن ماهْ‌مثالم! 📖 امید آینده، ص ۱۷۲. (ماه‌مثال: همچون ماه.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۴: 🔸... و يكى ديگر از خاطرات تلخ و شيرين آن دوران من، اين است كه وقتى به همراهى پهلوان‌‏صفدر به آبادى سيس رفته بوديم، در ساعت معيّن، بعد از مسابقۀ قِرائت قرآن، در ميدان مخصوص كشتى حاضر شديم و قرار بر اين بود كه من با نادر، يكى از جوانان آن دِه، كشتى بگيرم. 🔸نادر سر موقع در ميدان حاضر نشد. وقتى به سراغش رفتند، برگشته و گفتند كه او سَم خورده و در خانه‌‏شان به حال بيهوشى افتاده است! 🔸من از پهلوان‌‏صفدر خواستم كه برنامه را تعطيل كنند تا پيش نادر برويم و از جريان، بااطّلاع باشيم. 🔸پهلوان‌‏صفدر قبول كرد و رو به مردم گرفت [و] گفت: «فعلاً برنامۀ كشتى به‌هم خورد. بعداً كه حال نادر خوب شد، اين مسابقه را برقرار می‌‏كنيم.» همه متفرّق شدند. 🔸وقتى دَمِ درِ خانه‌‏شان رسيديم، گفتند كه او را به [شهر] شَبِستَر پيش دكتر بردند. 🔸ما از آن‌‏جا به شبستر رفتيم. وقتى به مطبّ دكتر رسيديم، ديدم نادر حال بدى دارد. همان كه من او را در آن حال ديدم، خودبه‌خود فكر كردم شايد نادر از ترس اين كه مبادا در كشتى شكست بخورد، خود را به اين روز و روزگار انداخته و مسموم كرده است. 🔸تصميم گرفتم در پيش نادر بمانم؛ اين بود كه رو به پهلوان‌‏صفدر و ديگردوستان كرده، گفتم: «اگر شما خواستيد برويد، به‌سلامت. من [می‌‏خواهم] امشب پيش نادر بمانم و علّت سم‌‏خوردن او را بدانم.» 🔸آن شب را در پيش نادر، بيدار ماندم تا اين كه دكتر، او را به‌هوش آورد؛ البتّه غير من چندين نفر از فاميل‌‏هاى نادر نيز آن‌جا بودند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۰ و ۱۱۱. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با آبرومندان بنشین تا آبرومند شَوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ز شوق تو نمی‌خوابم نِگارا! 🔶 سحرگاهان به یادت شادمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۳. (نگار: معشوق.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۵: 🔸... بعد از اين كه نادر به هوش آمد، به پدرش گفت: «شيرخدا براى چه تا اين موقع شب، اين‌‏جا مانده است؟» پدرش گفت: «از حال تو نگران بود؛ مانده تا بهبودى و خوب‌‏شدن تو را ببيند.» نادر با عصبانيّت گفت: «بيخود مانده. برود دنبال كارش. به او چه مربوط است من خوب می‌‏شوم يا نه؟» 🔸من از حرف‌‏هاى نادر فهميدم كه او نه‌‏تنها حاضر نيست با من كشتى بگيرد، بلكه از ديدن من هم ناراحت است. می‌‏خواستم به دِهِمان برگردم؛ ولى خودبه‌‏خود گفتم چرا و به چه دليلى، نادر از من ناراحت است؟ من كه به او بدى نكرده‌ام. حتماً نقشه‌‏اى در كار است. بيخود و بی‌‏جهت كه او از من ناراحت نمی‌‏شود؛ اين بود كه چندين بار از نادر احوال‌پرسى كردم و از او خواستم اگر از من بدى ديده، بگويد كه من چه‌كار كرده‌‏ام؛ ولى او نه‌‏تنها حاضر نبود با من حرف بزند، حتّى صورتش را هم از من برمی‌‏گردانيد. 🔸من كه نمی‌‏دانستم چه شده و از من چه به او گفته‌‏اند و يا اين كه قضيّۀ نادر از چه قرار است، اين بود كه نخواستم زياد ناراحتش كنم؛ از پدرش و ديگرفاميل‌‏هاى او خداحافظى كرده، به طرف دِهِمان راه افتادم. 🔸آن‌‏قدر از مطبّ دكتر، دور نشده بودم كه صداى پدر نادر را شنيدم كه می‌‏گفت: «شيرخدا! كمى آرام برو؛ با تو كار دارم.» ايستادم تا اين كه او به من رسيد و از رفتار پسرش، نادر، نسبت به من عذرخواهى كرد و گفت: «تو ناراحت نباش كه نادر با تو چنين رفتارى كرد. مقصود بدى ندارد. من می‌‏دانم درد او چيست و ناراحتی‌‏اش از كجا است؛ ولى فعلاً به تو نمی‌‏توانم بگويم.» من از او خواستم جريان را به من تعريف كند؛ ولى گفت: «نه؛ فعلاً صلاح نيست؛ نمی‌‏گويم. فقط آمدم كه از رفتار پسرم نسبت به تو عذرخواهى كنم و بگويم كه ناراحتى او از طرف تو نيست. تو نگران نباش.» اين را گفت و به سوى مطبّ دكتر برگشت. 🔸من به طرف دِهِمان راه افتادم؛ ولى در اين فكر بودم كه چگونه از ناراحتى نادر سر دربياورم. اگر او از ديگرى ناراحت است، چرا صورتش را از من برگرداند و حاضر نشد با من صحبت كند؟ مگر من به او چه كرده‌‏ام؟ 🔸در هر صورت، روزها گذشت؛ ولى هر روز، من در اين فكر بودم كه چگونه از جريان نادر اطّلاع به دست بياورم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۱ و ۱۱۲. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! تا شوهرت را راضی نکرده‌ای،‌ نخواب. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 شفاعت کن مرا روز قیامت 🔶 بفرما که «بنیسی» را ضَمانم 📖 امید آینده، ص ۱۷۴. (ضمان: ضامن.) 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۹۶: 🔸... ما يک فاميل دور در قَريۀ [= روستای] سيس داشتيم. تصميم گرفته بودم اگر پدر و مادر اجازه بدهند، يک روز، تنهايى به عنوان ملاقات [به] خانۀ آن فاميل بروم و در آن‌‏جا از قضيّۀ نادر سر درآورده و اطّلاعاتى از سم‌‏خوردن او به دست بياورم؛ ولى نه‌‏تنها پدر و مادرم اجازۀ اين كار را نمی‌‏دادند كه به‌‏تنهايى از دِه خارج شوم، حتّى ديگرفاميل‌‏هاى من هم می‌‏ترسيدند از اين كه من از دِه خارج شوم و رقيبانم كه در هر دِهى چند نفر بودند، به سر من بريزند و مرا از بين ببرند و پهلوان‌‏صفدر هم كه هر وقت مرا می‌‏ديد، سفارش می‌‏كرد كه نبايد به‌‏تنهايى از دِه خارج بشوم. 🔸اصلاً آن دِه [= روستایم، بنیس،] برايم مانند يک قفس شده بود. خودبه‌‏خود فكر می‌‏كردم يعنى چه [و] چرا و تا كى من بايد در اين دِه، زندانى باشم و نتوانم جايى بروم [و] اين قهرمانى و پهلوانى، به چه دردى می‌‏خورد. 🔸آن وقت فهميدم كه اين نوع كارها نه‌‏تنها هنر واقعى نيست و آزادى نمی‌‏آورد، بلكه از انسان سَلب آزادى كرده و خطرات زيادى هم پشت‌‏سر دارد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۱۲ و ۱۱۳. ، @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓تفاوت حروف مسرورى، ملفوظى و ملبوبی با هم چیست؟ @benisiha_ir
🔴 🔹فروتنانه می‌خواهم یک نکته عرض کنم؛ نکته‌ای از ته دل و با اعتقاد کامل؛ نکته‌ای که می‌تواند همۀ‌ دنیا و آخرت شما و یا دست‌کم، بخش‌های قابل‌توجّهی از آن‌ها را دگرگون کند و از شما انسانی دیگر بسازد. 🔹آن نکته، این است که اگر می‌توانید، طلبه شوید و اگر طلبه هستید، در طلبگی بمانید و با تلاش بیش‌تر، وظایف طلبگی‌ را دنبال کنید تا به خوشبختی‌های کامل و واقعی دنیوی و اخروی دست یابید و خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ و اهل بیت نور ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ را از خودتان دنیادنیا خشنود کنید و اگر می‌توانید، عزیزانتان، همچون: فرزندانتان را تشویق کنید که طلبه شوند و اگر کسی شرعاً بتواند طلبه شود، یک طلبۀ واقعی، امّا نشود، حتماً یک روز پشیمان می‌شود؛ در دنیا یا در آخرت و یا در هر دو. 🔹این نکته، برآمده از دانسته‌ها، تجرِبه‌های افراد، و معارف دینی است که آن را با اخلاص و با ارادت به شما عرض کردم و امیدوارم که نوش جان شریف شما گردد. 🔹خدایا! بیان این نکته را از این طلبۀ کوچک و مقصّر درگاه بلندت قبول بفرما. ، ، @benisiha_ir