eitaa logo
benisiha.ir بنیسیها
229 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
22 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها، آثار و خاطرات فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل. صفحۀ شخصی‌ام: @dooste_ketaab. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. کلیپ‌های سخنرانی: @Sokhan_Aava. کانال دیگر حاج‌آقا بنیسی: @ghatreghatre.
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از اعضای کانال نوشته است: شعر بسیارزیبایی است و حسّ خوبی به من داد. ۴ بیت اوّل، بسیار عالی بودند. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 آفتاب من! ظهور حضرتت 🔶 از خدای خود تقاضا می‌کنم 📖 امید آینده، ص ۱۸۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۳۳: 🔸... بعد، [پهلوان‌صفدر] نگاهى به صورت پدرم كرد؛ گويا می‌‏خواست ببيند او چه می‌‏گويد و چگونه‌عكس‌‏العملى از خود نشان می‌‏دهد. 🔸پدرم كه هر كارى را از راه دين و ايمان حل‌وفصل می‌‏كرد، رو به پهلوان‌‏صفدر كرده، گفت: «پهلوان! درست است كه كدخدا تا به حال، خيلى كارهاى زشت و ناروا، در اين دِه انجام داده و خيلی‌‏ها را آزار و اذيّت كرده و حقّ خيلی‌‏ها را پايمال نَموده است و الان پيش پاى شما خودش هم به كارهاى زشت و ناپسند خود اقرار می‌‏كرد، ولى ان‌‏شاءالله كه ديگر توبۀ واقعى كرده و ديگر كارهاى گذشته را تَكرار نمی‌‏كند.» 🔸پهلوان‌‏صفدر گفت: «همۀ كارهاى گذشته‌‏اش يك طرف. فقط جواب شيرخدا را روز قيامت چه خواهد داد؟ مگر او را كم اذيّت نموده؟ مگر پسران و نوكرانش چند بار اين طفلک را كتک نزده‌‏اند؟ مگر نقشه‌‏اى براى شكستِ او در دِه سيس نكَشيده بود؟ همين امروز با چشمان خودم ديدم كه نوكر گردن‌‏كلفتشان، مُصَيّب، با پسران او می‌‏خواستند شيرخدا را كتک بزنند. آخر چرا؟ به چه حقّى و حقوقى؟ مگر شيرخدا چه كرده و می‌‏كند؟ جز اين كه افتخار ما در همه‌‏جا شده [و] هم با قرآن‌‏خواندنش و هم با كشتی‌‏گرفتنش، همه‌‏جا ما را سرافراز نموده و اسم دِهِمان را در اطراف و اَكناف منطقه، بلند و بزرگ نموده است؟ تازگی‌‏ها شنيده‌ام يک قطعه‌‏شعر هم در توصيف آبادی‌‏مان، بِنيس، گفته. اين هم يكى از افتخارات ديگر ما است؛ پس چرا چرا اين‌‏همه خدمت را كدخدا با اين سن و سال، ناديده گرفته، خود و فرزندانش با او لج می‌‏كنند و اين طفل معصوم را كه هنوز به سنّ تكليف نرسيده، آزار و اذيّت می‌‏كنند؟» 🔸بعد، زيرچشمى به صورت من نگاه كرد [و] گفت: «من كه به شيرخدا طفل يا طفلک می‌‏گويم، اين، اصطلاح من است. در حقيقت، هرچندكه او از نظر سن و سال، از ما كوچک‌‏تر است، ولى روح او خيلى بزرگ است. چند روز پيش با حاج‌‏آخوندآقا درباره‌‏اش صحبت می‌‏كردم. حاج‌‏آخوندآقا می‌‏فرمود: "روح شيرخدا بزرگ [و] والا است و او از روح و حالات كنجكاوى بيش‌‏ترى برخوردار است. با اين سن و سال می‌‏خواهد همه‌‏چيز را بداند و به حقيقت هر چيزى پى ببرد." و حاج‌‏آخوندآقا می‌‏فرمود: "در آينده، يكى از نوابغ زمان ما شده و افتخار تمامى منطقۀ آذربايجان خواهد شد؛ از حالا بايد خيلى از او حمايت كنيم و رشد فكرى بر او بدهيم و آنچه كه از دستمان برمی‌‏آيد، دربارۀ او انجام بدهيم تا ان‌‏شاءاللّه در آينده». پدرم دنبال مطلب را گرفت [و] گفت: «بله؛ حاج‌‏آخوندآقا به من هم دربارۀ شيرخدا خيلى سفارش كرده است.» 🔸آن‌‏گاه كدخدا يكمرتبه زد زير گريه و با حالت گريه، رو به باباعلى كرد [و] گفت: «باباعلى! من هر چه باشم، مهمان تو هستم؛ نبايد بيش‌‏تر از اين مرا سرزنش كنيد. گفتم كه از كارهاى زشت و گناهِ گذشته‌‏ام پشيمانم. ديگر آن‌‏ها را تكرار نخواهم كرد. من از پهلوان‌‏صفدر و شيرخدا و شما و از همه و همه عذرخواهى می‌‏كنم.» 🔸چند دقيقه يا چند ثانيه، اتاق را سكوت فراگرفت. كسى حرفى نمی‌‏زد. 🔸پهلوان‌‏صفدر كه گويا كمى دلش نرم شده بود، به سخن درآمد [و] گفت: «اين عذرخواهی‌‏ها را بايد در بين مردم بكنى تا همه بدانند كه دربارۀ شيرخدا چه ظلم‌‏هايى كرده‌‏اى. تازه! براى خود تو هم خوب است. اگر راستی‌‏راستى توبه كنى، بعد از اين، همه به تو مَحبّت می‌‏كنند و تو را با چشم ديگر نگاه می‌‏كنند [و] ديگر تو را ظالم به حساب نمی‌‏آورند.» كدخدا گفت: «همين كار را خواهم كرد؛ همان روز يک‌‏شنبه، بعد از كشتى و مسابقۀ شيرخدا.» 🔸ديگر حرفى نزد. باز چند لحظه، سكوت، اتاق را فراگرفت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۷. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓چيست آن لُعبتى كه بی‌‌جان است گاه كافِر، گَهى مسلمان است قوْت او هست چند غلام سياه بول او رنگ آب باران است؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هر چه گویی، آن کنم، روحی فِداک! 🔶 کی من از ایثار پروا می‌کنم؟ (گویی: بگویی. کنم: می‌کنم. روحی فداک: جان من فِدایت باد. ایثار: مقدّم‌کردن دیگران بر خود. پروا می‌کنم: می‌ترسم.) 📖 امید آینده، ص ۱۸۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۳۴: 🔸... باباعلى رفت از اتاقى كه مادرم و نه‌‏نه‌‏فاطمه و خاله‌‏سارا بودند، يک سينى چاى آورد. اوّل، سينى را پيش پهلوان‌‏صفدر گرفت [و] گفت: «بفرماييد پهلوان!؛ بفرماييد چاى ميل كنيد.» پهلوان، يک چاى از سينى برداشت و باباعلى يک چاى هم پيش كدخدا گذاشت و يكى را هم در سينى پيش پدرم نِهاد. 🔸چاى، همان ۳ استكان بود؛ رو به من كرد [و] گفت: «تو هم اگر چاى می‌‏خواهى، برو از نه‌‏نه‌‏ات بگير و بياور.» گفتم: «نه؛ من چاى نمی‌‏خورم؛ شربت خوردم؛ تشنه‌‏ام نيست.»؛ ولى كدخدا گفت: «بيا شيرخدا! چاى مرا تو بخور. بيا؛ بيا پيش من بنشين؛ آشتى كنيم؛ می‌‏بينى كه من چقدر پشيمان شده‌‏ام.»؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «به خدا قسم، من تو را از بچه‌‏هاى خودم بيش‌‏تر دوست دارم! حالا كارهايى شده. مرا ببخشيد.» و اصرار می‌‏كرد كه من در كَنارش بنشينم و آن چاى را بخورم. پشت‌‏سر هم می‌‏گفت: «بيا؛ بيا بنشين اين‌‏جا.» 🔸من با اشارۀ پدرم پيش كدخدا رفته و در كنارش نشستم. او همان‌‏طوركه نشسته بود، چندين بار صورتم را بوسيد و گفت: «اگر خجالت نمی‌‏كَشيدم، دست و پايت را هم می‌‏بوسيدم.» و دست به جيبش برد و مقدار زيادى پول اسكناس درآورد [و] گفت: «اين‌‏ها را به عنوان هديّه از من بپذير.»؛ ولى پدرم فوراً در جواب گفت: «نه كدخدا!؛ ما از كسى چيزى نمی‌‏خواهيم و هيچ چيز از هيچ كس نمی‌‏گيريم.» كدخدا خواست اصرار كند؛ ولى با اشارۀ باباعلى پول‌‏ها را به جيب خود برگرداند. 🔸پهلوان‌‏صفدر كه زيرچشمى، همۀ صحنه را می‌‏پاييد، با صداى گرفته گفت: «پول چيه؟ من حاضرم جانم را در راه شيرخدا بدهم. نه من، بلكه خيلی‌‏ها.» باباعلى نيم‌‏خندى زده، گفت: «پهلوان! جان كه خوردنى نيست. شيرخدا، خودش، جان دارد؛ جان مردم را می‌‏خواهد چه‌كار؟ خدا آخِر و عاقبت شيرخدا را خوب كند ان‌‏شاءالله.» همگى گفتند: «ان‌‏شاءالله.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۷ و ۱۶۸. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بدی‌های شوهرت را به هیچ کس نگو. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 درد من درمان شود، گویی اگر: 🔶 «من بنیسی را مداوا می‌کنم» 📖 امید آینده، ص ۱۸۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir