خُذنی لِکربلاء یا حُسَین...
حیثُ الحَیاةُ فِی تَعود...
-حسینجان؛
مرا با خود به کربلا ببر
جایی که «زندگی» به من باز میگردد!
اِحتَضِنّ أروَاحَنّا الذَابِلةَ يا حُسَين.
«جانهایِ پژمرده ما را در آغوش بگیر یا حسین.»
وقتی اسمت را میشنوم
چشمهایَم پُر میشود از اشك..
قلبم تند میزند..
وقتی یادِ پرچمَت میافتم..
از روزگار که خَسته میشوم
به یادِ ضریحَت سر میگذارم
رویِ مهر تُربتی که از کربلا رسیده..
در هیاهویِ روزهایم..
وقتی یادم میافتد تو هستی
آرامش میگیرم..
آخرِ شبها
یادِ تو دلتنگ میکند قلبَم را
وقتی باران میزند..
یادِ لبهایِ تشنهات دیوانهام میکند
آب میبینم، تشنگیت را ..
آفتاب میبینم، غریبیت را ..
خاک میبینم، تنهاییت را ..
یادم نمیرود..!
و راستش را بخواهی
یادت، رزقِ روحِ من شده است
وقتِ هر دلتنگی..
وقتی آدمها از عشق حرف میزنند
یاد تو میافتد دلم ..
حسینجان !
یکی اینجا ...
دلتنگِ ذره ذره هوای توست !
#شبجمعهحرمتآرزوست
#آقایامامحسین
تنها به یک دلیل خودم را نمیکُشم
امّا همان دلیل خودش میکُشد مرا؛...
#آقایامامحسین
#منوببرپیشخودت
#شبجمعهحرمتآرزوست
بنتُ الحُسین³¹⁵
ارسالی کربلا🌿
حسین جان...
یعنی میشه یبار دیگه منو دعوت کنی..؟!
بنتُ الحُسین³¹⁵
-
نسیم، عطرِ تو را صبح با خودش آورد
و گفت روزیِ عُشّاق با خداوند است؛.
- صَباحاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسینع