اینکه باران بزند و ..
پایِ شب هفتم ..
روضهی شیرخواره بخوانند ..
و تو مدام قطره قطره باران ..
به سرانگشت بگیری و ..
هی آب شوی ...
که آب شد حسین ..
بس که نرسید سرانگشتی آب
به لبهای طفلش .. !
روضهی شیرخوار رباب ..
وصل باران است
از آسمان هم باران نیامد ..
باران چشمهایت را ..
به دست بگیر و ببار !
#روایتروضه
#بهقلمغریب
این هرولهی دم آخری قلبهای ما
از پشت خیمهها به علقمه
یادت بماند برای شب اول قبر ..
برای همان لحظهای که
کفن دست ما را میبندد ولی
دست باز تو معنی آغوش میدهد ...
یااباعبدالله !
#روایتروضه
#بهقلمغریب
این رسم شبهایِ هشتم رمضان است
دم ... یا امام رضا..
بازدم ... حسین ...
#روایتروضه
#بهقلمغریب
همیشه شعرخوانیهای قبل از مناجات
حال و هوای دیگری دارد ..
خودش یک پا درددل است ..
پای شب هشتم که میرسد انگار شاعر
سلول به سلولِ قلبت را شنیده ..
کلمه ردیف کرده کنار هم ..
و امشب هم همینطور
مثلا :
دلم پر بود منو آروم بغل کردی !
خب این یک خط و آن خطی که یادم نیست
اما حرفش، حرفم بود برای این چند سال
دوری و دربهدری در فراق کربلا ..
این خطها کاربردِ غیر از شب هشتمش کجاست جز گوشهی دنج گوهرشاد حرم تو یاامامرضا ..؟!
#روایتروضه
#بهقلمغریب
و حتما تو نگاه میکردی به تارهای صوتیِ حنجرهام که مزهمزه میکردند "یاامامرضا" را وقتی فراز جوشن، به یامعینالضعفا و یاکنزالفقرا رسید..
#روایتروضه
#بهقلمغریب
مثلا میدانی چندبار
میان همین چند خط شعر ..
میان همین:
منی که هیچ کسی را ندارم الا تو !
چند خط درددل... چند کلمه حرف ...
چقدر اشك و آه و نگاه و ...
چهها گذشته بین من و تو،
آن گوشهی گوهرشاد
تکیه داده به در و روبهروی تو ؟!
میگویم برایت :
از سال خوانده شدنش ..
تا همین دفعهی آخری حرم ...
#روایتروضه
#بهقلمغریب
بنتُ الحُسین³¹⁵
-
اینکه امشب همه حرفا
حرف آغوش بود و دلتنگی
نشون میده حال خراب ما رو
دیدی یااباعبدالله …
#روايتروضه
بنتُ الحُسین³¹⁵
-
مخاطب هر فراز ابوحمزه
برای ما غریبها...
نام آشنای توست ... اباعبدالله ...
وَبِحَبْلِ مَنْ أَتَّصِلُ إِنْ أَنْتَ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّى؛
و به رشته ( محبت ) چه کسی بپیوندم
اگر تو رشتهات را از من بگسلی... عزیزم !؟
#روايتروضه
بنتُ الحُسین³¹⁵
-
روضهی جوْن که میخونن ...
یه امیدی ته قلب آدم رو میگیره ..
با زمزمهی این بیت آیتالله غروی اصفهانی که:
گرچه سیه روی شدم .. غلام تو هستم
خواجه مگر بندهی سیاه ندارد..؟!
#روايتروضه
بنتُ الحُسین³¹⁵
"بنتالحسین"
اینچندروزآخر...
عمریبهمنگذشته...
عشقاستواضطرابش ...
منعاشقِهمینم !
#روایتروضه