اولین پسر خانواده بود که به دنیا آمد.
دقیق ترش را بخواهم برایت بگویم می شود ۱۵ بهمن ماهی از سال ۱۳۳۷ که اتفاقا مصادف بود با شهادت امام موسی کاظم
در روستایی اطراف بهبهان
بعد تر ها می گفتند که اصلا حب داوود به اهل بیت از همان زمان تولدش عجین بوده با او
اسمش را گفتم برایتان اما ماجرایش را نه.
در شناسنامه ایرج نوشته اند
ایرج بود تا زمانی که پایش به مسجد و این جور جاها باز شد
یک روز اومد خونه به ما گفت ایرج صدام نکنید!
گفتیم خوب پس چی صدات بزنیم؟
گفت دلم میخواد بهم بگید داوود، اسم یکی از پیامبر های خداست، به نظرتون بهتر نیست؟!
او دیگر شد داوود و ما همیشه اورا داوود صدا زدیم
_داوود دانایی
بنت الصابر🇵🇸
اسمش را گفتم برایتان اما ماجرایش را نه. در شناسنامه ایرج نوشته اند ایرج بود تا زمانی که پایش به مسج
فکر می کنید چند ساله بوده که همچین تصمیمی را گرفته؟
یک پسر بچه هشت نه ساله!
رفته رفته باشکل گرفتن شخصیت داوود می تونستیم بفهمیم رو چه مسائلی حساسه و سخت میگیره!
نوجوان که بود(۱۴_۱۵ سال را در نظر بگیر)
با دایی رفت خونه مادر بزرگش در روستا
سر سفره ناهار مادربزرگ ظرفی از ماست را می گذارد وسط سفره
دایی قاشق قاشق می خورد و به به چه چه می کند
داوود اما همینطور به ظرف ماست خیره می ماند
مادربزرگ میگوید
چرا نمی خوری داوود؟ دوست نداری ننه؟
جواب می دهد ننه این ماست از کجا اومده؟
مادر بزرگ می گوید همسایه آورده
داوود می گوید نمیدانم این ماست حلال است یا نه نمی خورم میشه برام از ماست خودتون بیارید؟
بنت الصابر🇵🇸
نوجوان که بود(۱۴_۱۵ سال را در نظر بگیر) با دایی رفت خونه مادر بزرگش در روستا سر سفره ناهار مادربزر
یک نوجوان که به قول ما پسر ها در این سن و سال میل و رغبت فراوانی نسبت به خوردن دارند
جلوی خودش را بگیرد که این ماست اصلا از کجا آمده؟
بنت الصابر🇵🇸
رفته رفته باشکل گرفتن شخصیت داوود می تونستیم بفهمیم رو چه مسائلی حساسه و سخت میگیره!
اهل بحث و استدلال بود
دوستانش می گفتند روزی نبود که یک نفر از گروهی مأمور نشود که بیاید از طریق بحث استدلال بیاورد و داوود را جذب گروه خود کند
بنت الصابر🇵🇸
یکبار یک کمونیست اومد پیش داوود و شروع کرد به بحث کردن
نیتش این بود که داوود رو جذب عقاید خودشون کنه و در مقابل شک بندازه به عقاید داوود
خلاصه طرف ایستاده بود و دلیل و منطق می آورد که خدا وجود دارد یانه
داوود هم گذاشت قشنگ حرف هایش را بزند، دلیل هایش را بیاورد
بعد که نوبتش شد گفت:
دلیلی که من برای تو میارم دلیل عقلی نیست، دلیل لمسی
گفت دلیل لمسی دیگه چیه؟ این چه مدلشه؟
داوود هم جواب داد من می تونم صدتا دلیل بیارم در مورد اثبات خدا
اما می دونم تو از دلایل من شونه خالی میکنی!
برای همین یک دلیل لمسی میارم برات تا بفهمی خدا وجود داره...
بنت الصابر🇵🇸
داوود گفت:
انسان هر وقت در تگنا قرار بگیره و هیچ کس رو نداشته باشه که بهش کمک کنه اون وقت درون خودش حس میکنه که یک قدرتی هست که می تونه دست اون رو بگیره و نجاتش بده...
وقتی آدم تو تاریکی و یک جای وحشتناکی قرار بگیره و احساس خطر کنه
اون وقت خودش خود به خود متوجه خدا میشه
خودش متوجه میشه خدایی وجود داره که می تونه اون رو خطر ها رهایی بده...